«ما به سوگند خود بر دفاع از مظلوم ـهر که باشدـ در برابر ستمگر ـهر اندازه قدرت داشته باشدـ پایبندیم.» این سخن امام موسی صدر است وقتی در مجلس اعلای شیعیان گروهی از شیعیان را به حضور پذیرفت که از نزدیکان سربازان تحت بازجویی دادگاه نظامی بودند. آنان از امام خواستند برای آزادی آن سربازان تلاش کند و امام در حضور این هیئت تأکید کرد که ستم را از سوی هر کس باشد نمیپذیرد.
در طول جنگ های داخلی لبنان که گروگان گیری و ربایش افراد گسترش یافته بود، امام موسی صدر در مقام رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، تلاش های فراوانی را برای رایزنی با طرف های درگیر و آزادی اسیران و ربوده شدگان انجام می داد؛ تا حدی که گروهی از جوانان فرهیخته و برگزیدۀ شیعه به امام انتقاد می کردند که مجلس اعلا تبدیل شده است به «کمیتۀ ارتبطات» برای آزادی افراد ربوده شده.
مردی که امروز، ۳۶ سال از ربودن و اسارتش میگذرد، در سالهایی که در جامعه حضور داشت، هرجا که توانست، از انسان دفاع کرد. جالبتر اینکه بارها به کمک افراد دربند شتافت.
در سلسله مطالب «تلاش امام صدر برای آزادی زندانیان و ربودهشدگان» چند نمونه از رفتار امام موسی صدر را در قبال افرادی که به نحوی گرفتار زندان و اسارت شدهاند، مرور میکنیم تا به یاد داشته باشیم مردی که امروز عدد سالهای اسارتش به ۳۶ رسید، برای آزادی انسان چه تلاشهایی کرده است.
بخش دوم: تیمور بختیار* (بنیانگذار ساواک)
الف. اسناد ساواک
۱۸/۶/۴۸
شماره: ۱۴۵۲۹/۲۱۲
کل سوم (مستقیم از طریق نمایندگی)
چندی قبل (در حدود یک ماه و نیم الی دوماه قبل – اواخر تیر ماه ۴۸) تیمور بختیار [به] وسیله سفارت عراق نامهای به عنوان موسی صدر نوشته و طی آن با لحن تهدیدآمیزی نامبرده را از ادامه اقدامات و فعالیت علیه عراق برحذر داشته است.
سید موسی صدر متعاقبا نظر خود را دایر بر اینکه اگر بختیار نزد مقامات عراقی منزلتی دارد باید برای نجات برادران شیعه عراقی از رژیم عراق اقدام نماید به او اعلام کرده است.
نطریه نمایندگی:
خبر قبلا وسیله منبع دیگری نیز تأیید و گزارش گردیده بود.
تطبیق با طرح امور اجتماعی بند (۲) قسمت لبنان
***
ب. ملاقات امام موسی صدر با بختیار در لبنان (بخش هایی از گفت و گو با دکتر سید محمود لواسانی)
چه شد که امام صدر به دیدن بختیار رفتند؟ استاد: دلیل این اقدام را اتفاقا خودشان برای من تعریف کردند. الان عرض میکنم. من دارم ماجرا را به همان ترتیبی که بود، برای شما شرح میدهم. برای اینکه همه این پرونده در دست من بود.
سفیر دوبار به طور قهرآمیز به تهران احضار شد. همزمان با آن پرونده مفصلی علیه بختیار آماده گردید. به رغم آنکه وزیر دادگستری و نخستوزیر با استرداد بختیار به ایران موافقت کردند، اما رئیسجمهور با آن مخالفت نمود. وقتی سفیر ایران برای بار دوم لبنان را به حالت قهر ترک کرد، ضیاءالدین قهاری به عنوان کاردار و مستشار سفارت جانشین وی گردید. وی اگرچه خود را خیلی فهیم میدانست، اما آدم مرتجع و بستهای بود. وی روزی من را تلفنی به دفتر خود احضار کرد. فورا به آنجا رفتم. دیدم مدیر کل وزارت خارجه از تهران آمده است و آن تیمسار شقاقی هم آنجا نشسته است.
مدیر کل گفت: «آقای لواسانی شما از طرف مقامات عالیه کشور ماموریت دارید که بروید با آقای موسی صدر ملاقات کنید و به ایشان بگویید که پریشب در فلان جلسه مقامات عالیرتبه کشور از شما ذکر خیری به میان آمد»! گفتم ببخشید، همین؟ گفت بله، همین! شما کارت نباشد، همین را بگویید و بیایید! ساعت حدود چهار یا پنج بعد از ظهر بود. به دفترم رفتم و به منزل آقا تلفن کردم. خانم ایشان گوشی را برداشتند. ... گفتند که آقا در «جباع» است و با تعدادی از محترمین شیعه در آنجا جلسه دارند.
ماشین سفارت را برداشتم و به جباع رفتم. ... حوالی غروب بود که به آنجا رسیدم. ... وقتی آقا من را دیدند، شدیداً متعجب شدند. با خوشحالی بلند شدند و پرسیدند، چگونه من را پیدا کردی؟ خندیدم و گفتم از عالم غیب به من خبر دادند که شما در اینجا تشریف دارید. ایشان هم خندیدند و دیگر سؤال نکردند. بعد از مصافحه و احوالپرسی گفتند، عجله که نداری؟ گفتم نه. گفتند پس من یک مقداری برای این آقایان صحبت میکنم، یک دستی به سر و رویشان میکشم و بعد با هم مینشینیم صحبت میکنیم. ... پرسیدند که وقتی برمیگردی، آیا خودت رانندگی میکنی یا با راننده آمدی؟ گفتم نه، راننده دارم. گفتند آیا فارسی بلد است؟ گفتم نه، لبنانی و مسیحی است. گفتند که تنها هستی؟ گفتم بله. گفتند که آیا من میتوانم با تو برگردم؟ گفتم آقا ماشین مال خودتان است، این حرفها چیست که میزنید؟ گفتند که پس من نماز میخوانم و میرویم. ...
ایشان در راه بازگشت به بیروت حرفهای ناگفته بسیاری را با من مطرح کردند. ... من ابتدا خدمت ایشان اظهار کردم که مأموریت دارم تا چنین جملهای را از طرف مقامات عالیرتبه کشور خدمتتان عرض کنم. توجه زیادی نشان ندادند. یک لبخند پر معنی زدند و گفتند همین؟ گفتم همین! خودم هم ماندهام که آخر این چه ارزشی دارد؟ گفتم شاید خواستهاند یک تحبیبی به عمل آورند تا فاصله کمتر شود...
آقای صدر آنوقت حرفهای مهمی را مطرح کردند که نکات عمده آن را چند محور تشکیل میداد. ... آخرین محور نیز همین موضوع بختیار بود و اینکه چرا ایشان با وی ملاقات کردند...
...
درباره بختیار گفتند که وقتی میخواستم از تهران به لبنان بیایم، با من تماس گرفتند که تیمور بختیار میخواهد شما را ببیند. پاسخ دادم که ایشان با من کار دارد، پس خودش باید بیاید؛ من یک روحانی هستم و به دیدن مقامات عالیرتبه نمیروم. چند پیغام رد و بدل گردید و بالأخره در منزل نفر سومی با همدیگر ملاقات کردیم. بختیار گفته بود که چون شما دارید به لبنان میروید، من به عنوان مسئول امنیت کشور از شما انتظار دارم که در آنجا به عنوان یک ایرانی و مقام روحانی، رابطی بین ما و آن کشور و روحانیت و شیعیان آنجا باشید. این حرف بختیار بود.
آقای صدر پاسخ داده بودند که من، هم ایرانی، هم شیعه و هم یک روحانی هستم؛ طبیعتاً هرچه که مصلحت مکتب و مذهبم اقتضا کند، همان را عمل خواهم کرد. بختیار قدری جلوتر میرود که پس اگر ممکن است، لااقل اخبار مهم را برای ما گزارش کنید. آقا پاسخ میدهند که من گزارشگر کسی نیستم و همانطور که گفتم، تنها بر اساس وظیفه شرعی خود عمل خواهم کرد.
آقای صدر میگفتند که در حالی با بختیار از هم جدا شدند، که نه در حال دعوا بودند و نه در حال آشتی؛ بختیار هم ظاهراً از آن جلسه چنین نتیجه گرفته بود که ایشان برای ما کاری نخواهد کرد و باید مواظب ایشان بود.
روابط امام صدر با بختیار در دوران لبنان چطور بود؟ استاد: آقای صدر خودشان به من گفتند که وقتی به لبنان آمدند، با بختیار هیچ ارتباطی نداشتند. گفتند که وضع ایشان در لبنان الحمدلله طوری بود، که اصلاً نیازی به مقامات ایران وجود نداشت. ...
دلایل دیدار امام صدر با بختیار را میفرمودید... استاد: بله. از ایشان سؤال کردم که آیا داستان ملاقات شما با بختیار صحت دارد؟ گفتند بله، درست است. گفتم داستانش چیست؟ گفتند که زن بختیار برای من پیغام داده بود که آدمی با این مشخصات زندانی است، که هم ایرانی است و هم سابقه یک بار سلام و علیک با شما دارد. این آدم التماس دعا دارد. اگر ممکن است با ایشان ملاقات کنید تا در آن دیار غربت یک دلجویی از او شده باشد.
آقای صدر گفتند که من دیدم که این کار، هم انسانی است و هم ضرری ندارد. به همین جهت از او دیدن کردم. از ایشان سؤال کردم که شما ظاهراً دوبار ملاقات کردهاید؟ گفتند بله، دوبار رفتم، چون دوباره چنین تقاضایی را مطرح کردند. گفتم خبر دارید که تهران عصبانی است؟ گفتند بله این را میدانم، با این وجود تقاضای آن خانواده را اجابت کردم.
گفتم بعد چه شد؟ گفتند همین تیمسار شقاقی شما آمد و با من ملاقاتی کرد. تأکید کردند که البته او مثل شما نبود که مؤدب حرف بزند، با این حال او را تحمل کردم. حتی از نزاکت هم کمی فاصله گرفته بود، اما من به روی خود نیاوردم؛ چرا که اولاً تنها بودیم و اگر چنین نبود، من عکسالعمل نشان میدادم؛ ثانیاً هم من ایرانی هستم و هم او؛ به همین جهت سکوت کردم. البته او نیز وقتی دید که من هیچ پاسخ نمیدهم، کوتاه آمد و گفت حاجآقا، آیا من میتوانم به نمایندگی از دولت ایران، از شما تقاضا کنم که دیگر با بختیار ملاقات نکنید؟ گفتند که به تقاضای وی پاسخ مثبت دادم و از آن زمان دیگر به ملاقات بختیار نرفتم.
آقای صدر اضافه کردند که من به قول خود عمل کردم و الان علی رغم آنکه چهار پنج ماه است مرتب از من میخواهند ملاقات کنم، چنین کاری را نکردهام. آقای صدر تأکید کردند که با اینکه شخص تقاضا کننده آدم قابل قبولی نبود، اما من به قول خود وفا کردم و دیگر با بختیار ملاقات نکردم.
یعنی به رغم آنکه میدانستند دیدار با بختیار اسباب ناراحتی دولت ایران را فراهم میکند، صرفاً به دلایل انسان دوستانه تقاضای خانواده وی را پذیرفته بودند؟ استاد: دقیقاً! ایشان گفتند که چون این شخص با من سابقه ملاقات داشته و خانمش هم از من چنین تقاضایی کرده است، من صرفاً به خاطر جنبههای انسانی در زندان با او ملاقات کردم تا احساس تنهایی نکند. از وقتی هم شقاقی تقاضا کرد که ملاقات نکنم، دیگر چنین نکردم.
منبع: گفتوگو با دکتر سید محمود لواسانی، کتاب عزت شیعه ۲، صفحات ۲۸۹ و ۲۹۶پانوشت:
* تیمور بختیار (۱۲۹۳ - ۱۶ امرداد ۱۳۴۹) نظامی، سیاستمدار و بنیانگذار ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) و اولین رئیس ساواک در حکومت پهلوی بود. در سال ۱۳۴۹، ماموران ساواک او را در دیاله عراق به قتل رساندند.