این مصاحبه در جلد پنجم مسیره الامام السید موسی الصدر، منتشر شده است.
مقدمه مصاحبه به قلم سهیل الشنطی: «ساعت یازده و نیم صبح روز دوشنبه، سید در مقر مجلس اعلای شیعیان در حازمیه در انتظار شما خواهد بود.» گوشی تلفن را که چند دقیقه پیش در اتاق من، در یکی از هتلهای بیروت، زنگ زده بود، گذاشتم. تازه از ملاقات با رهبر انقلاب فلسطین، آقای یاسر عرفات، آمده بودم. کسی که تلفن زد، منشی امام موسی صدر بود. روز قبل از او خواسته بودم که وقت ملاقاتی به من بدهد. از روز جمعه، که زمان ملاقات را به من خبر دادند، تا ساعت یازده و نیم روز دوشنبه، حدود ۷۳ ساعت فرصت داشتم و این فرصت برای طرح پرسشهایی دقیق از امام کافی بود، ولی ترجیح دادم بدون داشتن سؤالات از قبل تعیین شده با ایشان ملاقات کنم. بعضی اوقات سؤالات خودجوش بهتر از سؤالات رسمی و پیچیده است.
موعد ملاقات که فرا رسید، به محل مجلس در حازمیه رفتم. با باغچهای بسیار زیبا و باشکوه روبهرو شدم که ساختمان بزرگ مجلس در وسط آن قرار داشت. داخل ساختمان نیز بسیار تمیز و مرتب بود. سالن پر از مراجعهکنندگانی بود که برخی از هرمل و برخی از جنوب آمده بودند. همه خواهان ملاقات با امام بودند. آن گونه که من دیدم، منشی امام کسی را رد نمیکرد و بر اساس وقت امام، برایشان وقت ملاقات تنظیم میکرد.
ساعت دوازده بود و من چای و قهوه و لیموناد نوشیده بودم. برخی از کارمندان مجلس که میدانستند وقت ملاقات من با امام ساعت یازده و نیم بوده است، با این نوشیدنیها از من پذیرایی میکردند.
سرانجام گشایش حاصل شد، اما یک ساعت کامل بعد از زمان ملاقات، یعنی ساعت دوازده و نیم. یکی از کارمندان محترم مجلس از من پرسید: شما فلانی از مجلۀ الیقظه کویت هستید؟ وقتی گفتم بله، گفت با ماشینتان دنبال [ماشین] من بیایید. پس از پیمودن مسیر سه کیلومتری، در همان منطقۀ حازمیه به ساختمان باشکوهی رسیدیم که درختانی بلند آن را فراگرفته بود و چشماندازهای جذاب بیروت از مقابل آن نمایان بود. هر دو ماشین توقف کردند و ما پیاده شدیم؛ کارمند و عکاس و دستیار و من. از راهپلهای تنگ به طبقۀ سوم رفتیم. کارمند مجلس کلیدی از جیب خود درآورد و در یکی از آپارتمانها را باز کرد. سخت غافلگیر شدم.
ـ بفرمایید.
ـ گفتم: کجا؟
ـ برای ملاقات با سید.
ـ امام اینجاست؟ در این آپارتمان خالی و بدون هیچ گونه اثاثیه؛ نه فرش، نه صندلی، نه کمد، نه پرده؟!
ـ بله، ایشان اینجا هستند، وارد شوید.
به یکی از اتاقها رفتیم. تختی ساده (مانند آنچه در خانهٔ چریکها هست) و فقط دو صندلی وجود داشت. دیدیم امام روی تخت نشسته و در حال نوشتن است. از جا برخاست و با مهربانی و خوشاخلاقی تمام به استقبالمان آمد و خوشامد گفت.
دومین غافلگیری، چهره و قامت امام صدر بود: ۱۹۲ سانتی متر قد، چشمانی سبز، چهرهای سفید، ریش بور با تارهایی سفید، موی مشکی با ابهت خوشرو، خجالتی. برای نخستین بار در زندگیام بود که امام صدر را در برابر خود میدیدم. هیچ کس باور نمیکند امام صدر انقلابی که انقلاب فقیران و ستمدیدگان را رهبری میکند، از جذابترین و باهیبتترین انسانها باشد. وقتی با او مینشینی، خیال میکنی با یکی از بزرگترین فیلسوفان دنیا صحبت میکنی. وقتی سخن میگوید، صدایی آرام و خوشآهنگ دارد. هیچ کلمهای بر زبان نمیآورد، جز آنکه اول به الفاظ و معانی آن میاندیشد.
در طول سه ساعت، امام صدر با نهایت دقت به سؤالاتم پاسخ میداد. پاسخهای خود را در قالب فلسفی زیبایی قرار میداد که نشانۀ قدرت فکری و منطق صحیح اوست.
ابتدا او پرسیدن را آغاز کرد: چه خبر از کویت؟ هوا آنجا چطور است؟ شما اهل چه شهری هستی؟ وقتی گفتم اهل فلسطین و متولد یافا هستم، با هیجان زیاد خندید و گفت: آیا یافا را میشناسی؟ گفتم: از کجا آن را بشناسم، امام؟ یافاست که مرا میشناسد، چون در آن متولد شدم، ولی من چیزی از آن به یاد ندارم.
چشمانش را به زمین دوخت و با تأثر و ناراحتی فراوان گفت: بازخواهی گشت پسرم؛ بازخواهی گشت... سؤالهایت را مطرح کن.
پرسش و پاسخ آغاز شد و این مصاحبه شکل گرفت:
جناب امام، پیش از هرچیزی، چرا شما اینجا هستید، در این خانۀ خالی؟اینجا خانۀ یکی از دوستان است. هنگامی که کارهایم زیاد میشود و انجام همۀ کارها از توانم خارج میشود، به اینجا پناه میآورم. در این اتاق گوشه نشین میشوم تا کارهایم را انجام دهم، نامهها را پاسخ دهم و دیگر وظایفم را سامان دهم. حضورم در دفتر کار مانع انجام دادن کارهاست. در دفترم به روی همه باز است و روز و شب از مردم استقبال میکنم.
شما متولد چه سالی هستید؟۱۹۲۸ میلادی. ۱۳۰۷ شمسی.
چرا انقلابی هستید؟به نظرم پیش از آنکه پاسخ این سؤال شما را بدهم، باید اندکی درباره انگیزهها و ابعاد حرکتمان سخن بگویم. حرکتی که «جنبش محرومان» خوانده میشود.
نخست: چنانکه میدانید من عالم دینی و ملتزم به دین هستم. ایمان به خداوند بنیان اعتقاد و التزام انسان دیندار است. ایمان مفهومی تجریدی و جدا از تلاشها و فعالیتهای زندگی نیست. ایمان دو بعد دارد. بعدی خدایی آسمانی و غیبی. این بعد جایگاه آدمی را در هستی مشخص میکند و اراده و آرزو و خواسته و اعتماد و اخلاص برای آدمی میآورد. اما بعد دیگر ایمان رو به سوی انسان در زمین و حیات و واقعیت خارجی او دارد. پیوند مؤمن به دیگر آدمیان، پیوندی کاملاً ارگانیک است. همۀ ادیان از زبان انبیا تأکید کردهاند که جدایی میان ایمان و اهتمام به امور مردمان ناممکن است. قرآن کریم نیز کسی را که از طعام یتیم باز میدارد و بر اطعام مسکین تشویق نمیکند، تکذیبکنندۀ دین میشمارد. به دیگر سخن اهتمام به امور محرومان جزء اساسی التزام عالم دین به دین است.
دوم: پابرجایی وطن و وحدت امت و سلامت اجتماع اموریاند که تنها با عدل فراهم میشوند، چیزی که امروزه ایجاد فرصت مساوی برای همۀ شهروندان خوانده میشود. در غیر این صورت جامعه نابود میشود. تجربۀ جنگ جهانی دوم که ۳۷ کشور در آن شرکت کردند، پیش روی ما است. این دولتها چندپاره شدند، سقوط کردند و نظامهای آنها دگرگون شد، زیرا که اختلاف شدید طبقاتی در آنها وجود داشت، یا اینکه میتوان گفت علت این مسئله نبود عدالت در این جوامع بود. خوب است که در اینجا این آیه را ذکر کنم: «وانفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بأیدیكم إلی التهلكه» [۱] این آیه بهروشنی بر خطر پنهان در پس ترک انفاق اشاره دارد.
سوم: میدانیم که تنها ثروت لبنان سرمایۀ انسانی آن است. انسانی که در طول تاریخ با تواناییها و خواستهها و اقدامات بیباکانهاش سبب مجد لبنان و شکوفایی زمین و میوههای تمدنیاش بوده است. بنابراین هر تلاشی برای از میان بردن این توانمندیها و هر کوششی برای احتکار فعالیتهای سیاسی و اجتماعی و تمدنی، تا چه رسد به احتکار اقتصادی، میگویم هر تلاشی از این دست و هر نوع حکومت کردنی که به این نتایج بینجامد، خطری سرنوشت ساز برای لبنان است.
چهارم: نیازی نمیبینم تا از تفاوت سطح زندگی میان مناطق مختلف لبنان سخن بگویم. بررسیها و مشاهدات موجهای مهاجرت به سوی کشورهای دور و نزدیک، این حقیقت تلخ و آشکار را نشان میدهد. تنها کافی است بگویم که سطح زندگی در مناطق مختلف لبنان از هشتصد لیره برای یک فرد در ماه تا هشتاد یا چهل لیره در مناطق دیگر، مثلاً در هرمل یا عکار، در نوسان است. وضعیت فرصتهای پزشکی و تحصیلی هم بهتر از وضعیت درآمد سرانه نیست. اما این همه در برابر مشکل امنیت و مسئلۀ دفاع از وطن و زمینمان چیزی نیست. باید با درد و تلخی بگویم که منطقۀ وسیعی در جنوب، در حالت اشغال به سر میبرد. دشمن هر زمان که بخواهد وارد خاک لبنان میشود، ویران میکند، میکشد، میدزدد و خوار و ذلیل میکند، سپس بی هیچ ترس و دلهره و خسارتی باز میگردد.
پنجم: با همۀ این مسائل معتقدم آنچه با دوستان انجام میدهیم و تلاشهای مستمر و فزایندۀ ما برای درمان این مصیبتها از ژرفای ایمانم به خدا و دوستیام به وطن و انسانیت، سرچشمه میگیرد. با دهها هزار نفر دیگر همقسم شدهایم که تا وقتی یک محروم و یا یک منطقۀ محروم در لبنان باشد، سکوت نکنیم. اینها التزامات دینی من را افزایش داد.
ششم: امکانات من اطمینان مردم و پاسخ های مثبت آنان است که بر احساسات دینی و اطمینان قلبی و محبت آنان استوار است. از همین رو، باید مستقیماً مشکلات را از میان بردارم و رفع محرومیت را بی آنکه در خطوط سیاسی و ایدئولوژیک غرق شوم، به عهده گیرم. به ویژه اینکه مؤسسات گوناگونی در لبنان به این امور میپردازند. افزون بر اینها تجربه به من نشان داده است که اهداف بلند و طرح استراتژیهای طولانی مدت، اختلافات بیشماری درست می کند، مردم را جذب نمی کند و اجازه حل سریع مشکلات حیاتی را نمی دهد. از همین رو جنبش محرومان بیست خواستۀ عمرانی در عرصههای گوناگون مطرح کرد: عدالت در فرصتهای شغلی، ساختن سد، طرحهای آبرسانی و راهاندازی و حل مشکل کشاورزی و سیاحتی. جنبش این مطالبات را بدون در نظر گرفتن ابعاد سیاسی و یا رابطۀ سلبی و یا ایجابی با دولت و نظام مطرح کرده است.
هفتم: با روشن شدن این شرایط با در نظر آوردن خاستگاهها و انگیزهها و ابعاد جنبش درمییابیم که اهداف و تحقق آن اهداف، وسیله رسیدن به هدف همپیمانان و دشمنان و نرمشها و تندیها و زمان فعالیت را مشخص میکند. از همین رو نمیتوانم در مضمون این جنبش مبالغه کنم و آن را انقلاب بنامم. البته من بعید نمیدانم که در برخی شرایط این جنبش حتی از پارهای ویژگیهای یک انقلاب هم بگذرد.
هشتم: این جنبش را از زمانی آغاز کردم که فعالیتم را در صور و پس از آن در بیروت به عنوان عالم دینی شروع کردم. در این برهه واقعیت وضعیت محرومان را دریافتم و پس از آن با دوستان شروع کردیم به نصیحت و اصرار و خواهش و سخنرانی و تهدید. همۀ وسایل را به کار گرفتیم. از سیاست نیز بهره بردیم و از برخی وزرای ذیربط در ضمن طرحی خواستیم که استعفا دهند. آنان نیز با طرح و استعفا موافقت کردند. وقتی این طرح با شکست مواجه شد و طرفهای دیگر بر مواضع خود پافشاری کردند، به ناچار فعالیتهای جنبش را افزایش دادیم و اجتماعات و تظاهرات و گردهماییهایی صورت دادیم. چه بسا که میدانید، دولت نخست وزیر تقی الدین الصلح زیر فشارهای مردمی بود که سقوط کرد. جنبش ما این افتخار را داشت که سهم بسزایی در این حرکت داشته باشد. پس از آن بحران سیاسی به مدت سه ماه ادامه یافت و سرانجام رشید الصلح به نخست وزیری رسید و در بیانیۀ وزارتی اعلام داشت که به تحقق این خواستهها پایبند است. از آنجا که تحقق این اهداف وظیفۀ ما و امانتی در دستان ماست، تنها در پرتو موضع حکومت برای تحقق این اهداف یا نادیده انگاشتن آن است که میتوانیم موضعی مثبت یا منفی یا نرم و یا تند بگیریم. ما با توجه به شرایط داخلی و جهان عرب هر روزه مواضع دولت را دنبال میکنیم.
میان شما و کامل اسعد رئیس کنونی پارلمان لبنان، اختلاف یا اختلافاتی هست، به نظر می رسد حل این اختلاف بسیار دشوار می نماید، علت این اختلافات چیست و آیا امیدی برای حل آنها وجود دارد.
باید به همه تأکید کنم من با هیچ کسی دشمنی ندارم و هیچ کینه و کدورتی هم از کسی بر دل ندارم. رقابتی هم با شخصی ندارم. به تعبیر دقیقتر من به سبب طبیعت فعالیتها و التزامات و تواناییهایم، که امانت خداوند هستند، نمیتوانم تعهدات و تواناییهایم را در راه احساسات شخصی به کار گیرم، حتی اگر این احساسات در درون خود من باشد.
چهارده سال و نیم است که در لبنان در حال انجام وظیفۀ دینیام هستم. همه گواهاند که من امین رسالتم بودهام و با نهایت دقت متعهد به امانت الهی و وظیفهام هستم. اما دربارۀ موضعگیریهای سیاسی و رویکردهای اهل سیاست به طور کلی باید بگویم که نظرم این بود و هنوز هم هست که مسئولیت من تصحیح جو سیاسی و تلاش برای اصلاح رفتار عمومی و وارد کردن اخلاق و اصول در نزاعهای سیاسی موجود در لبنان است، و اینکه تأکید کنم که سیاست وسیله است و شغلی نیست که انسان از طریق آن ارتزاق کند. طبیعی است در این راه من مورد قبول یا رد گروهها و اشخاص بودم و در پارهای ایام آنان با من دوستی و یا دشمنی میکردند و چند سال پیش کار به اتهام زدن و حتی توطئه علیه جانم کشیده شد. شش سال پیش نیز فرزندم را با تیر زدند و صورت او را مجروح ساختند، اما کسی را که به جگر گوشهام تیر اندازی کرده بود، بخشیدم.
در برابر این مواضع تلاش بسیاری کردم تا قصدم و حقیقت موضعم را برای برخی سیاستمداران و گروههای سیاسی روشن کنم. اما موفق نشدم و برخی مرا دشمن شخصی خود شمردند و چون دشمن با من رفتار کردند. از اینجا بود که اختلافات گوناگونی ایجاد شد. امیدوارم گذشت ایام نشان دهد که من طرف درگیر نبودم و نیت شخصی هم نداشتم. من با همراهانم در جنبش و با حامیان بسیار در لبنان مبارزه با محرومیت و اسباب آن را ادامه خواهیم داد. مهمترین اسباب محرومیت فئودالیته و تهدیدها و گمراهسازی است. این عوامل تفکر و استقلال را از شهروندان میگیرد و موضعگیری و صدا و حمایتش را در خدمت این عوامل قرار میدهد و در نتیجه این مسئله به ضرر وطن است. به طور طبیعی این شرایط شهروندان را از فعالیت باز میدارد و آنها را از حوادث دور میسازد. این شهروندان مسئولیت نمیپذیرند و در سازندگی و بالا بردن سطح اجتماع مشارکت نمیکنند. این چارچوب کلی روابط من با همۀ سیاستمداران است.
اگر شما به جای مطران ایلاریون کبوچی بودید و وطنتان اسیر و اشغال شده بود، چه میکردید؟پاسخ روشن است. من هم مانند هر کسی میدانم که اسرائیل دشمن عرب، مسلمانان، مسیحیان و انسانیت و سرانجام دشمن خداوند سبحان است. فکر نمیکنم در طول تاریخ انسانی بتواند موضعی روشنتر از موضعی که باید در برابر اسرائیل بگیرد، داشته باشد. چه بسا کسانی که شهادت در راه خدا را آرزو می کنند، نمیتوانند میدانی شریفتر از این میدان بیابند. از همین رو، من در لبنان و در کرانۀ باختری بر خود لازم میبینم که همۀ آنچه دارم از جمله جان خود را برای مبارزه با اسرائیل به کار گیرم. این جنگ خدمت بزرگی حتی به یهودیان است، زیرا صهیونیسم و نظام نژادپرست آن یکی از مهمترین خطرها برای آنان است و ضربات جبرانناپذیری به آنان وارد میکند.
اگر خدای ناکرده اسرائیل حملات گستردهای برای اشغال لبنان آغاز کند، شما چه میکنید؟بدون شک به مبارزان میپیوندم. پیش از این و از سالها پیش به رهبران فلسطینی گفتهام که شما از جانب خودتان و ما این واجب را به جای میآورید. اگر آنان نبودند، این واجب بر عهدۀ ما بود که آن را به جای آوریم.
مبارز می شوی... و لباس روحانیت؟اگر این لباس مانع فعالیت مبارزاتی من برای دفاع از وطن شود، بهسرعت آن را از تن درمیآورم.
در این لحظه امام برای انداختن چند عکس یادگاری از من دعوت کرد. ایستادم. با شوخی به من گفت:
قدت چقدر است؟
۱۹۲ سانتی متر.قد من هم ۱۹۲ سانتی متر است.
به مکان قبلی بازگشتیم و از او پرسیدم: به عنوان یک انسان چگونه زندگی می کنید؟
با تأسف باید بگویم زندگی خصوصی ندارم. اظهار تأسف کردم، زیرا با این روشم به همسر و چهار فرزندم و خانوادهام ستم میکنم. پذیرفتن این وضع از جانب آنان از عذاب وجدانم میکاهد.
سرگرمی شما چیست؟نمی توانم بگویم سرگرمی مشخصی دارم. ورزش مرا به خود میکشد، بهویژه فوتبال. همچنین دیدن تابلوهای رنگ روغن را دوست دارم.
در روز چند نخ سیگار میکشید؟گاهی اصلاً نمیکشم و گاهی زیاد میکشم، اما به هر حال کشیدن قلیان را دوست دارم.
از چه چیزی بیش از همه می ترسید؟من از کسی ترس ندارم. اما از خداوند بسیار میترسم. همچنین از کوتاهی در وظیفهام هراسانم.
چند بار در زندگیات گریه کردهای؟من بسیار گریه می کنم. گریه برای من امر غریبی نیست.
از کی عالم دینی شدی؟پدرم روحانی بزرگی بود، همچنین اجدادم، من در محیطی دینی رشد کردم.
در چه رشتهای تخصص دارید؟فارغ التحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران هستم.
نظر شما درباره سرهنگ ریمون اده چیست؟اصول کلی را برایتان توضیح دادم.
با کدام رئیس جمهور بیشترین دوستی را داشتید؟در دوران فعالیتم با سه رئیس جمهور هم دوره بودم سلیمان فرنجیه، شارل حلو و فؤاد شهاب. با همۀ آنها روابط خوبی داشتم.
اگر عالم دین نبودید، چه کاره میشدید؟اگر این سؤال در جامعۀ متکامل که هر فردی وظایفش را انجام میدهد مطرح میشد، پاسخی متفاوت نسبت به جامعۀ شرقی ما داشت جامعهای که بیشتر فعالیتهای عمومی آن بر زمین مانده است. گمان میکنم هر کار شریفی را که بر زمین مانده است، میتوانم بپذیرم و انجام دهم.
آیا شما ثروتمند هستید؟من نه اموالی دارم و نه مالک یک متر زمین هستم و نه پس اندازی در بانک دارم؛ به عکس، من بدهکارم.
بدهی شما چقدر است؟اگر روزنامهنگار روزنامهای غیر کویتی بودی، جوابت را می دادم.
به چه کسانی بدهکاری؟بانکها.
آیا بانکها از شما ضامن میخواهند؟(میخندد و میگوید:) نه.
حقوق ماهیانۀ شما چقدر است؟حدود دو هزار و چهارصد لیرۀ لبنانی، اما باور کن بیش از اینکه این پول به دستم برسد، حسابدار خودش آن را خرج بدهی میکند.
با این موج گرانی و درآمد محدود چه میکنید؟(بار دیگر خندید و گفت:) واقعاً همین طور است، گرانی وجود دارد.
کدام رهبر عربی را بیش از همه پسندیدی؟بدون شک جمال عبدالناصر، با اینکه تنها یک بار او را دیدهام.
آیا از کویت دیدار میکنید؟پیش از این دو بار به کویت آمدهام. چه بسا بهزودی و در ضمن مسافرتم به کشورهای عربی، برای طرح قضیۀ جنوب و ابعاد و خطرهای آن به کویت بیایم.
شما یاریدهندۀ محرومان در لبنان هستید. آیا انقلاب شما محرومان همۀ جهان را دربر میگیرد؟به اندازۀ امکاناتم، کاش میتوانستم همۀ محرومان را نجات دهم.
در این لحظه امام برخاست و گفت: ای وای، هیچ چیز ننوشیدی، نه چای، نه قهوه، من چای و قهوۀ خوبی دم میکنم. امام به آشپزخانه رفت اما نه چای بود و نه قهوه. بازگشت و عذر خواست. به او گفتم: این است انقلاب فقرا.
[۱]. بقره، ۱۹۵.