تحلیل امام موسی صدر از اهداف انقلاب پیامبر(ص) که با نفی خدایان و دعوت به ایمان به الله آغاز شد.
متنی که در ادامه میخوانید، بخش نخست سخنان امام موسی صدر درباره انقلاب حضرت محمد(ص) است که در جلد دوازدهم مجموعه «مسیرة الامام السید موسی الصدر» منتشر شده است. این سخنان در کلاسهای درس اعضای ارشد جنبش امل در دهه ۷۰ میلادی بیان شده است.
«در چهار درس گذشته، به چگونگی پیدایش جنبش محرومان پرداختیم و گفتیم که این جنبش شاخصه های انقلابی تکامل یافته را در خود دارد.
برای بحث امروز مناسب دیدم که به میراثمان بازگردیم و از تجربه ای موفقیت آمیز در حیات امتمان که شاید موفق ترین تجربه در طول حیات امت اسلام باشد، استفاده کنیم. اگر تاریخ اسلام را از ابتدا مطالعه کنیم و چگونگی موفقیت این انقلاب را بررسی کنیم، طبیعتاً، از آن برای فعالیت کنونی مان بهره خواهیم گرفت.
می دانیم که اگر اسلام را انقلاب بنامیم، تنها اندکی از حق آن را ادا کرده ایم، زیرا نظام های اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و نیز آداب و رسوم و اندیشه ها و ایدئولوژی هایی که اسلام ارائه کرد، اختلافی ریشه ای با اندیشه ها و نظام ها و اوضاع حاکم بر جامعۀ قبل از اسلام داشت. عربِ پیش از اسلام در چه وضعی قرار داشت و اسلام او را به سوی چه فراخواند؟ وقتی جامعۀ عرب پیش از اسلام را، که اسلام آن را جاهلیت می نامد، با جامعه ای مقایسه کنیم که اسلام به آن فراخواند، درمی یابیم که تفاوت میان آن دو بسیار است.
اساساً، اگر اسلام را انقلاب بنامیم تنها بخشی از حقیقت را بیان کرده ایم. اسلام فراتر از انقلاب است؛ انقلابی است در وضع اجتماعی و وضع سیاسی، بلکه انقلابی است در دلها و حتی در جهان بینی. این امر در بسیاری از مباحث آشکار می شود.
این انقلاب که تلاش کرد همۀ شاخصه های زندگی را در انسان دگرگون کند، در اندک زمانی به موفقیت رسید. ما باید روش ها و راهکارهای این انقلاب را بررسی کنیم تا شاید اندوخته و تجربه ای برایمان باشد.
در واقع، من امروز می خواهم نخستین گام از این تجربه را بررسی کنم. نخستین گام زمانی بود که پیامبر(ص) دعوت آشکار خود را آغاز کرد. می دانید که دعوت به اسلام تا سه سال مخفیانه صورت می گرفت و در این مدت پنجاه نفر اسلام آوردند. پیامبر(ص) افرادی را برمی گزید و طی ارتباط های خصوصی آنها را پرورش می داد. پس از آن، پیامبر مأمور شد که: «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَک الْأَقْرَبِينَ.» از این رو، پیامبر خاندان عبدالمطلب را جمع کرد و آنان را به اسلام فراخواند و گفت نخستین کسی که اسلام بیاورد، خلیفه و جانشین او خواهد بود. در آن جلسه کسی جز علی بن ابی طالب ایمان نیاورد.
سپس، پیامبر مأمور به دعوت عمومی شد و همانطور که در تاریخ خوانده اید، بر فراز کوه صفا در نزدیکی کعبه رفت و شعارهایی مانند «واصباحاه» سرداد که برای جمع کردن مردم به کار می رفت. بعد به مردم گفت: اگر به شما خبر دهم که در پشت این کوه سپاهی آهنگ شما کرده است، آیا حرف مرا باور می کنید؟ مردم گفتند: ما تو را راستگو و امانتدار می دانیم. پیامبر(ص) فرمود: دوست دارم به شما خبر دهم که جامعۀ شما، موجودیت شما، آیندۀ شما همه در خطر آتش و فروپاشی و نابودی است. سپس، شروع به بشارت دهی کرد و گفت: ای مردم، من فرستادۀ خداوند به سوی شما و به سوی همۀ مردمان هستم. ای مردم، هیچ طلایه دار و پیشاهنگی به خویشان خود دروغ نمی گوید. من اگر هم دروغگو باشم، به شما دروغ نمی گویم، زیرا شما قوم و عشیرۀ من هستید. ای مردم، شما همانگونه که به خواب می روید، می میرید و همانگونه که بیدار می شوید، برانگیخته می شوید و برای آنچه کرده اید مورد حسابرسی قرار می گیرید. اگر کرده هایتان خوب باشد، پاداش نیک می گیرید و اگر بد باشد، کیفر بد؛ یا به بهشت جاودانه درمی آیید و یا برای همیشه در جنهم افکنده می شوید. ای مردم، من هیچکس را سراغ ندارم که برای قوم خود چیزی بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد؛ من برای شما خیر دنیا و آخرت را آورده ام.
سپس، بشارت و دعوت خود را در عبارتی خلاصه کرد و گفت: «بگویید: لا إله إلا الله تا رستگار شوید.» شما می دانید که واکنش قریش چه بود و اکنون در صدد بحث تاریخی نیستیم. ولی در این مسئله درنگ می کنیم. پیامبر(ص) با انقلاب خود مردم را به سوی جامعه ای جدید، اندیشه ای جدید، فلسفه ای جدید و ایدئولوژی ای جدید فراخواند. و نخستین گام این دعوت را گفتن «لا إله إلا الله» قرار داد. البته، منظور گفتن با زبان نبود. گفتن یعنی پایبند بودن: «وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلاً مِمَّنْ دَعَا إِلَى اللهِ وَعَمِلَ صَالِحاً؟» «إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا.» گفتن به معنای حرکت دادن زبان نیست، به معنای پایبند شدن است. بگویید: «لا إله إلا الله» یعنی به آن پایبند شوید. این جمله و این گام، سنگ بنای تاریخ دعوت اسلامی و تاریخ به وجود آوردن موفق ترین تجربه در حیات امت اسلام به شمار می آید.
بنابراین، نخستین گام «لا إله إلا الله» است. این جمله از دو بخش تشکیل شده است: بخش سلبی و بخش ایجابی. بخش سلبی می گوید که خدایی نیست و بخش ایجابی می گوید که فقط و فقط الله خداست. بخش سلبی به معنای نفی خدایان است و بخش ایجابی به معنای دعوت به خدای یگانه.
پیامبر(ص) با نفی خدایان و دعوت به ایمان به الله چه می خواهد بگوید؟ آیا انقلاب محمد(ص) بر نفی خدایان و ایمان به الله استوار است؟
خواهش می کنم توجه کنید. مشکل شعارها و افکاری که ما از کودکی آموخته ایم، این است که آنها را درک نکرده ایم. همۀ ما الحمدلله مسلمان هستیم، مسلمان سنتی، ولی باید اسلام را از نو بفهمیم. ما از وقتی چشم باز کردیم، کسانی را می دیدیم که نماز می خوانند، روزه می گیرند، حج می روند، لا إله إلا الله می گویند، قرآن می خوانند. در کودکی از این مظاهر، تنها جنبۀ شکلی آن را می فهمیدیم و یاد می گرفتیم. وقتی بزرگ شدیم نیز چیزی درک نکردیم. برخی که انسان های پاکی بودند، مؤمن ماندند و برخی دیگر ایمان خود را از دست دادند.
«لا إله إلا الله» را باید آنگونه که سزاوار است، درک کنیم. میزان اثرگذاری «لا إله إلا الله» بر انقلاب حضرت محمد(ص) چه اندازه بود؟ چرا «لا إله إلا الله» به رستگاری می انجامد؟ علت آن روشن است:
پایۀ این انقلاب در درجۀ نخست انسان است؛ به دنبالِ ساختن انسانی شریف و بزرگ بود؛ انسانی که به خود احترام بگذارد؛ به سرنوشت خود بیندیشد؛ به آنچه می گوید احترام بگذارد؛ به آنچه می شنود احترام بگذارد؛ به آنچه انجام می دهد احترام بگذارد؛ به آنچه میبیند احترام بگذارد؛ به همه چیز احترام بگذارد. امّا انسانی که به خود احترام نمی گذارد، خود را یک موجود می پندارد، یکی از پدیده های جهان هستی و عددی در میان موجودات. مشکل جاهلیت و جامعۀ قبل از محمد(ص) چه بود؟ بت پرستی؟ بت پرستی یعنی چه؟ بت پرستی یعنی اینکه انسان بزرگ، خود را بسیار کوچک بشمارد، به طوری که در برابر مار یا سنگ یا چوب یا تکه ای خمیر خشک شده سر فرو آورد.
اینطور نیست؟ این بنده یا عرب جاهلی چه چیزی را می پرستید؟ خدایان قریش: هبل، لات، عزی، یغوث، یعوق، ود، نسر. اینها چه بودند؟ خدایان قریش از چه بودند؟ چوب، طلا، نقره، سنگ، خمیر خشک شده، مجسمه، حیوان.
وقتی انسان این چیزها را بپرستد به چه معناست؟ یعنی او کوچکتر از این چیزهاست، زیرا در برابر آنها رکوع می کند و سر فرو می آورد. بنابراین، اسلام می خواست به انسان جاهلی که در برابر بتها تعظیم می کرد، بگوید: چرا تو ارزش خود را پایین می آوری؟ چرا اندازۀ خود را کوچک می کنی؟ چرا آرمان خود را کوچک می کنی؟ چرا از عظمت خود می کاهی؟ چرا دیگر موجودات را برگزیده ای؟ این تندیس ها چیست که شما به آن مشغول شده اید؟
بنابراین، پرستش غیر خدا، ارزش و جایگاه و کرامت انسان را پایین می آورد. نه تنها خدایانی که قریش می پرستید، بلکه همۀ خدایان اینگونه اند. خورشید و ماه و ستارگان و حتی ستارگانی که صدها میلیون برابر بزرگتر از زمین هستند و کوهها و دریاها و طوفانها هیچ یک سزاوار آن نیستند که انسان در برابر آنها سر فرو آورد، چراکه انسان بزرگتر از همۀ آنهاست. خدایان یونان، آفرودیت، خدای زیبایی، خدای جنگ، خدای صلح، خدای خشکسالی، خدای زن و دیگر خدایان، همگی، مردودند. بنابراین، در زمینۀ پرستش، «لا إله» یعنی نفیِ همۀ معبودها و در نتیجه، بالا بردن جایگاه انسان به مرتبه ای که اسلام می گوید؛ یعنی اینکه نه در زیر آسمان، نه بین آسمان ها، نه فراتر از آسمان ها، هیچ موجود مادی نیست که سزاوار آن باشد که تو ای انسان در برابر آن سر فرو آوری، تو از همۀ موجودات بزرگتری.
انقلاب محمد(ص) در درجۀ نخست به انسان نیاز دارد. انسانی که موجودات حقیر پیرامونش را ببیند. این بیچاره هایی که خود را محدود و کوچک کرده اند و هریک، جماعتی از انسان ها را به خدایی گرفته و در برابر آنها رکوع می کنند، این سزاوار نیست.
گذشته از آن، این خدایان نماد موجوداتی فاسد هستند. پرستش اینگونه خدایان به چه معناست؟ شما می دانید که برخی خدایان نماد جاودانگی هستند، برخی نماد جنگ، برخی نماد خشک سالی و هر خدایی نماد چیزی است. وقتی انسان در برابر آفرودیت سر فرو می آورد، طبیعتاً، به موجودی فاسد تبدیل خواهد شد، زیرا معبودی که می پرستد، فاسد و منحرف و گناهکار است. چگونه ممکن است انسان چنین موجودی را بپرستد؟ نمی دانم. تا زمانی که خدای من چنین موجودی باشد، من نیز باید همانند او باشم یعنی انسانی هرزه و سر به هوا.
در بُعد عبادت، نفی خدایان انسان را ارزشمند و بزرگ می کند و او را جهت دهی می کند و به او آرمان می دهد. از سوی دیگر، «لا إله» به معنای نفی اطاعت از آنهاست، یعنی اینکه هیچ چیز نباید برای انسان قدس الأقداس باشد. قرآن در آیاتی دیگر مفهوم إله را مشخص می کند و می گوید: «أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللهُ عَلَى عِلْمٍ.» خدای او هوس اوست. مگر ممکن است انسان خود را بپرستد و برای خود نماز بخواند؟ طبیعتاً، نه. پس معنای اینکه هوس خود را به خدایی گرفت، چیست؟ یعنی کارهایش را با انگیزۀ شخصی انجام می دهد و قدس الأقداس او و خاستگاه همۀ کارهای او خودخواهی اوست. چنین انسانی دچار لغزش و انحراف شده است.
وقتی به جامعه می نگریم، انسان هایی می بینیم که خانوادۀ خود را می پرستند. برخی نیز پول می پرستند و برخی دیگر، جاه و مقام. اینطور نیست؟ این انسانی که هنوز...
بگذارید دربارۀ مسائلی صحبت کنیم که خودمان به آن گرفتاریم. یک نفر از عشیرۀ من کشته می شود. من احساس می کنم که کرامت عشیره ام جریحه دار شده است. پس می روم و از بی گناهی انتقام می گیرم. یک نفر از عشیرۀ قاتل را که هیچ ارتباطی با ماجرا نداشته است، می کشم. این پدیده یعنی چه؟ یعنی من وارد آتش می شوم؛ یعنی دست به ستم و تباهی می زنم؛ یعنی خودم را به زندان می اندازم و در معرض مرگ قرار می دهم. یعنی چه؟ یعنی من مرگ و زندگی خود، دنیا و آخرت خود، معنویات و مادیات خود، همه را در راهِ چیزی خیالی به نام خانواده و عشیره نابود می کنم. و به این ترتیب، من خانواده را پرستیده ام. قدس الأقداس برای من خانواده است. اینطور نیست؟
برخی انسان ها جاه و مقام را می پرستند. در راه رسیدن به پست و مقام دست به حرام می زنند و حتی جان خود را فدا می کنند. امام حسین(ع) در کربلا فرمود که مرگ بهتر از ننگ و خواری است و ننگ و خواری بهتر از ورود به آتش است. کسی که همۀ هستی خود را فدا می کند تا افتخاری کسب کند؛ مادیات و معنویات و مرگ و زندگی و دنیا و آخرت خود را فدا میکند تا افتخاری برای خود کسب کند، چنین انسانی بندۀ افتخار است.
برخی انسانها خود را می پرستند. همۀ اینها در منطق قرآن خدایان به شمار می آیند. همۀ اینها مردودند. هیچیک از اینها معبود نیستند. شما وقتی می خواهید کاری انجام دهید، انگیزۀ شما هوس، پول، عشیره یا جاه و مقام نیست، بلکه انگیزۀ شما خداست. خواهیم گفت که کاری ارزش است که به فرمان خدا، برای خوشنودی خدا و در راه خدا صورت گیرد.
انسان نباید در برابر عشیره و ثروت و مقام خود سر فرو آورد و بلکه بالاتر از آن، نباید در برابر خدایان زمینی سر فرو آورد. خدایان زمینی چه کسانی هستند؟ سرکشان ستمگر؛ آنهایی که مزدور دارند. مزدور یعنی چه؟ یعنی کسی که رئیس خود را می پرستد، نه خدا را. خدا را به خشم می آورند تا رئیس را خوشنود کنند؛ می میرند تا او را زنده کنند؛ خود را فدا می کنند تا جایگاه او را بالا ببرند. می کشند و کشته می شوند تا هدف سیاسی یک رهبر سیاسی را در انتخابات یا غیر انتخابات برآورده کنند. چرا؟ تا سرِ رئیس و رهبر سلامت بماند.
خُب، تو در این راه چه می دهی؟ دنیا و آخرتت را، مرگ و زندگیات را. این همان معنای آیۀ شریفه است که: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْيَايی وَ مَمَاتِی لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.» این درست است. امّا اگر نماز و عبادات و مرگ و زندگی من برای به دست آوردن جاه و مقام باشد، برای اینکه مردم بگویند فلانی چه خوب نماز میخواند، فلانی مرد عبادت پیشه ای است، مرد پرهیزگار و دین مداری است، چنین عبادتی پرستش مردم و پرستش جایگاه و اعتبار است. همۀ اینها مردود است. خودپرستی نیز مردود است.
همۀ این نفی کردن ها برای چیست؟ این انقلاب همانطور که گفتیم، نیازمند نیرو، توانایی، خط(مسیر حرکت) و هدف است. وقتی انسان خود یا جاه و مقام یا قبیله اش را بپرستد، از هم گسسته می شود و نمی تواند بر مشکلات و سختی ها چیره شود. وقتی انسان چنین پرستشی را نفی کرد و خود را به خداوند پیوند داد، جایگاه و کرامت و مقام او بالا می رود و برای او خط مشی و هدف و آرمان تعیین می شود. بنابراین، «لا إله» یعنی هیچ چیز شایستۀ پرستش نیست و از این رو، نمی تواند نیازهای مرا برآورده کند و خاستگاه زندگی و خدمت رسانی به من باشد.
وقتی همۀ اینها را نفی کردیم، می بینیم که انسان، بزرگ و شرافتمند و مشتاقِ «بی نهایت» می شود و از حلقه های جهنمی که انسان را در برگرفته و او را از حرکت بازداشته و در مراحل گوناگون زندانی کرده است، آزاد می گردد.
منظور از الله در «لا إله إلا الله» کیست و چه تأثیری دارد؟ کلمه ای گفته می شود و ما نیز به همان بسنده می کنیم و آن را به کار می بریم. ایمان به الله سبب می شود که فرد به جامعه تبدیل شود و در قالب روابط میان انسان با برادرش، انسان دیگر پدیدار شود. خدا کرامت است.
انسان حد و مرز دارد، ولی موجودی محدود نیست. او آرمان و هدف و توانایی دارد. البته، صحبت دربارۀ خدا و تأثیر خدا بر ساختن فرد و ساختن جامعه بحث بیشتری می طلبد. ما معتقدیم تنها ایمان به خداوند است که زیربنای ایمان به ارزش های مطلق است و تنها در اثر ارزش هاست که جامعه متفاوت می شود: جامعه ای با ارزش های مطلق و جامعه ای با ارزش های غیرمطلق. جامعه یکی از همین دوگونه است و سایر اصطلاحات یکی است: جامعۀ سرمایه داری، جامعۀ سوسیالیستی، جامعۀ فئودالیستی، جامعۀ کشاورزی، جامعۀ اقتصادی؛ یا در قالبی محدودتر: جامعۀ کارگری و صنعتی؛ اینها فرقی با یکدیگر ندارند. همۀ انواع جامعه ها از آغاز تاریخ تاکنون.
مارکسیسم تاریخی می کوشد که مراحل تحول جوامع را چهار مرحله معرفی کند و برای هر مرحله، ویژگی هایی متفاوت با ویژگی های مرحله دیگر ارائه دهد. این دیدگاهی است که می توان آن را بررسی کرد. امّا ما معتقدیم جوامعی که بر ارزش های مادی استوار است، یک گونه است و جوامعی که بر ارزش های مطلقِ برگرفته از ایمان به خدا استوار است، گونه ای دیگر. دوگونه جامعه داریم و دوگونه فرد. این بحث دیگری است.
بحثمان را جمع کنیم. پس از آنکه در درس های گذشته دربارۀ پیدایش جنبشمان بحث کردیم، تلاش کردیم جنبشمان را بررسی و ارزیابی کنیم و در تاریخ، تجربه ای بیابیم تا از آن بهره ببریم. بدین منظور، بر موفق ترین تجربه در تاریخمان یعنی اسلام تکیه کردیم. نخستین گام اسلام «لا إله إلا الله» بود که از دو بخش سلبی و ایجابی تشکیل شده بود. در این جلسه مفهوم «لا إله» را توضیح دادیم و دربارۀ مفهوم «إلا الله» و میزان تأثیرگذاری این کلمه بر زندگی انسان بحث کردیم. دربارۀ ایمان به خدا و میزان تأثیرگذاری ایمان به خدا در ساختن فرد و ساختن جامعه در جلسات آینده بحث خواهیم کرد.