تحلیل امام موسی صدر از اهداف انقلاب پیامبر(ص) که با نفی خدایان و دعوت به ایمان به الله آغاز شد.
متنی که در ادامه میخوانید، بخش دوم سخنان امام موسی صدر درباره انقلاب حضرت محمد(ص) است که در جلد دوازدهم مجموعه «مسیرة الامام السید موسی الصدر» منتشر شده است. این سخنان در کلاسهای درس اعضای ارشد جنبش امل در دهه ۷۰ میلادی بیان شده است. بخش نخست این سخنان را اینجا بخوانید.پیامبر(ص) هنگامی که دعوت خود را آغاز کرد، می توانیم بگوییم انقلابی برپا کرد که مادر همۀ انقلابهاست و همۀ تحولات را در بر می گیرد. حتی به نظر می رسد که واژۀ انقلاب برای نشان دادن تحول بزرگی که رسول خدا در تاریخ برجا گذاشت، نارسا باشد. او همه چیز را در تاریخ این امت دگرگون کرد و موفق نیز شد. او چگونه آغاز کرد؟ ما نیز از او الگو بگیریم تا در انقلابمان پیروز شویم. پیامبر(ص) کار خود را با عبارت «لا إله إلا الله» آغاز کرد و گفتیم که این عبارت از دو جزء سلبی و ایجابی تشکیل شده است: جزء سلبی آن «لا إله» است، یعنی نفیِ همۀ خدایان و جزء ایجابی آن «إلا الله» است، یعنی ایمان به خداوند.
مقصود از جزء سلبی چیست؟ نفی بتها، یعنی نفی خدایانی که پرستیده می شوند. پیامبر می فرماید این مجسمه هایی که شما به عبادتشان مشغولید و این بت هایی که در کعبه آویخته اید، این تندیس هایی که در معبدهای گوناگون وجود دارد، هرگز شایستگی پرستش ندارند.
مقصود پیامبر از این نفی چه بود؟ انسان، گرامی تر و شریف تر و پاک تر از آن است که در برابر این تندیس ها و بتها سر فرو آورد، زیرا انسان وقتی در برابر جسمی سر فرو می آورد، آن جسم را برتر از خود تلقی کرده و خود را کمتر از آن شمرده است، خواه آن جسم طلا باشد یا نقره یا چوب یا حیوان یا هر چیز دیگری. گذشته از آن، برخی از این بت ها نماد اموری شرّ یا پست و ناچیز بودند. از این رو، سر فرو آوردن انسان در برابر آنها بیانگر ناتوانی و کاستی و نیازمندی و ناپاکی انسان است. «لا إله» می گوید: این بت ها مردودند، زیرا تو ای انسان، شریف ترین و گرامی ترین و بزرگ ترین موجود در جهان هستی.
موجودات طبیعی از ستارگان و خورشید و ماه و بادها و درختان و دریاها و رودها نیز «خدا» نیستند. آنها نیز مردودند، زیرا ایمان انسان به آنها، انسان را کوچک می کند، در حالی که اسلام می خواهد انسان بزرگ باشد؛ می خواهد سرتاسر گیتی را عرصۀ حرکت انسان قرار دهد. پس اینگونه خدایان نیز مردودند.
دستۀ سوم از خدایان، رب النوع ها هستند که مُثُل افلاطونی نامیده می شوند، یعنی خدایان یونان: خدای جنگ، خدای محبت، خدای صلح، خدای باروری و مانند آن.
دستۀ چهارم از خدایان، خدایان زمینی هستند: افراد، احزاب، خاندان ها، وابستگی ها، ثروت، شهوت، شهرت. این امور نیز خدا نیستند.
ما در جلسۀ گذشته معنای قرآنی «إله» را با توجه به آیۀ «أَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ» بیان کردیم و گفتیم که منظور از «إله» مقدس ترین امر (قدس الأقداس) برای انسان است؛ یعنی انگیزۀ نخست در زندگی انسان. بنابراین، انسانی که آماده است برای افتخار قبیله اش خود را بسوزاند و جان خود را فدا کند، در واقع، قبیلۀ خود را می پرستد. انسانی که دار و ندار خود را فدا می کند و به حلال و حرام دست می زند تا به سرفرازی و افتخار دست یابد و حاضر است که در این راه به مردم آسیب برساند یا آنها را بکشد و حقوقشان را غصب کند و حرمت انسان ها را زیر پا بگذارد، چنین انسانی افتخار و بزرگی را می پرستد. انسانی که مال پرست است و هر چیزی غیر از مال را نادیده می گیرد و به حلال و حرام دست می زند و حقوق مردم را پایمال می کند تا به مال و ثروت برسد، چنین انسانی مال پرست است.
انسانی که به احترام رئیس یا شخصیتی سیاسی، مرتکب حلال و حرام می شود و هر کاری می کند تا به یک نفر خدمت کند، چنین انسانی آن رئیس را می پرستد. همۀ اینها غلط است. پیامبر در درجۀ نخست آمده است که انقلابی پدید آورد و همۀ معیارهای دنیا را دگرگون کند. به وسیلۀ چه عاملی این کار را صورت می دهد؟ به وسیلۀ انسان، به وسیلۀ بشر، نه به وسیلۀ خدا. به وسیلۀ همین انسان است که دگرگونی ایجاد می کند. وقتی انسان درون خود و نگرش خود را تغییر دهد، می تواند جامعه و دنیا را تغییر دهد. برای آنکه انسان وسیلۀ تغییرآفرینی باشد، ناگزیر باید از همۀ این امور آزاد شود. از این رو، خدا او را آزاد کرد.
انسانِ عصر جاهلیت در برابر هرچیز، وابسته و ناتوان و فروتن بود. ولی انسان مسلمان از هرچیز، از بتها و ستارگان و ماه و خورشید و ثروتمندان و زورمندان و رؤسا، آزاد شد. هرچیزی در دنیا قداست خود را در برابر انسان مسلمان از دست داد و در نتیجه، زمینه فراهم شد تا انسان مسلمان دنیا را دگرگون کند، زیرا برای او هیچ چیز قطعی و مقدس نبود.
جزء سلبی «لا إله إلا الله» سبب آزاد شدن انسان از هر گونه قید و بند و وابستگی می شود و او را توانمند می سازد تا رقم زنندۀ تاریخ باشد. ای انسان، هیچ چیز در دنیا نیرومندتر از تو نیست؛ نه بتی که تو در برابر آن سر فرو می آوری؛ نه خورشیدی که بر تو می تابد و سپس غروب می کند و به تعبیر حضرت ابراهیم، از غروب کنندگان (آفلین) است؛ نه ثروتمندی که در مکه یا طایف است؛ نه نظام اجتماعی که بر انسان ها حکم فرماست؛ نه عشیره و خانواده؛ هیچیک از اینها بزرگتر از تو نیستند. تو اگر بخواهی می توانی خط خود را برگزینی و سرنوشت خویش را رقم زنی و در راه تعیین سرنوشتی که می خواهی، گام برداری. معنای جزء سلبی «لا إله إلا الله» این است.
جزء ایجابی یعنی «إلا الله» می گوید: برای تو ای انسانی که از هرچیز آزاد شده ای، تنها راهی که باقی می ماند، این است که به خداوند واجب الوجودی که آفریدگار همه چیز است و هیچ چیز همانند او نیست و واجد همۀ صفات کمال است، ایمان بیاوری. جهان آفریدگاری دارد، چون جهان و آنچه در آن می گذرد، حرکت های بی جان و بی شعور نیست. دنیا واجد عقلی تدبیرگر و اندیشه ای برنامه ریز و توانمندساز و هدایتگر است. خدا فراتر از ماده است. چیزی همانند او نیست. بنابراین، فرمانبرداری من در برابر او سبب نمی شود که من در برابر چیزی کوچک شوم. اگر خدا شبیه رئیس یا رهبر یا بت یا خورشید یا عکس یا تابلو بود، من در برابر این موجودات احساس کوچکی می کردم. ولی چیزی شبیه او نیست. بنابراین، من می توانم بگویم که دربند هیچ چیز در دنیا نیستم و در عین حال، با الله در پیوند هستم. خدا بی نهایت است و در نتیجه، آرمان و حرکت من نیز حد و مرزی نخواهند داشت.
خدا واجد همۀ صفات کمال است. پس در جهان هستی ارزش هایی مطلق و نامحدود وجود دارد که نسبی نیست و با من نیز در ارتباط است. دوستی و حق و راستی و عدالت، واقعاً و جُدا از وجود من، موجود است. این ارزش هاست که مرا به خدا پیوند می دهد. جامعه ای که به خدا ایمان دارد، روابط اجتماعی خود را براساس ارزش ها پایه گذاری می کند. انسانِ مؤمن به خدا احساس می کند که خط مشی و رفتار و آرمان او با خداوندِ واجب الوجود مرتبط است.
ما جامعۀ مؤمن را با جامعۀ غیرمؤمن متفاوت می دانیم. جامعۀ مؤمن چگونه جامعه ای است؟ جامعه یعنی فرد به اضافۀ کارهای متبادل میان افراد. اگر هزار نفر در نزدیکی یکدیگر باشند، ولی تعامل و گفت وگویی نداشته باشند و داد و ستدی نکنند، چنین مجموعه ای جامعه به حساب نمی آید. جامعه از کارهای متبادل شکل می گیرد، یعنی فرد به علاوۀ کار متبادل. کار مؤمن رسالت است. انسان مؤمن وقتی کار می کند، در فکر آن است که آن را به طور کامل انجام دهد و به دستمزد خود نمی اندیشد، بر خلاف انسان غیرمؤمن که وقتی کار می کند، در فکر دستمزد است.
بنابراین، فرد، در هر دو جامعه یکی است، ولی جامعۀ مؤمن مجموعه ای از کارهای مکتبی و پویا و خلاصۀ عبادتها و کمال هاست و در مقابل، جامعۀ غیرمؤمن، مجموعه ای از کارهایی است که به هدف دریافت دستمزد انجام می شود.
آموزگاری که تدریس می کند، اگر مؤمن باشد، تدریس خود را رسالت و بخشی از وجود خود می شمارد و می خواهد از این راه مأموریت خود را ادا کند و خدا را عبادت کند. برای او درس دادن بخشی از وجود او و رسالت اوست. ولی معلمی که به خدا ایمان ندارد، به اندازۀ دستمزدی که می گیرد، فعالیت می کند. چنین معلمی تاجر علم است.
تدریسی که در برابر دریافت دستمزد صورت می گیرد، کاری محدود و غیرمکتبی است و پویا و کامل نیست. درمورد پزشک نیز همینطور؛ در مورد روحانی نیز همینطور؛ حتی در مورد پدر و مادر نیز همینطور.
در جامعۀ مؤمن همۀ کارها رسالت و وظیفه و عبادت و کمال است و در نتیجه، جامعه همچون پیکر واحدی می شود که بنابر حدیث شریف، اگر عضوی از آن به درد آید، دیگر عضوها نیز به تب و بی خوابی گرفتار می شوند. بنابراین، جامعه ای که بر پایۀ ایمان استوار باشد، جامعه ای یکپارچه و منسجم و پویا و کامل است که در آن، تعامل میان افراد، مایۀ تکامل آن هاست و برای آنها عبادت و رسالت شمرده می شود و اینگونه است که چهرۀ جامعۀ مؤمن با جامعۀ غیرمؤمن متفاوت است.
درمورد فرد نیز ایمان، به منزلۀ قدرت و آرمان و بی نهایت بودن و هدایت یافتن است، زیرا رفتار فرد در جهتی است که با ایمان او به آفریدگاری دانا و دادگر و بخشنده و مهربان هماهنگ و منسجم باشد. وقتی رفتارِ فردِ مؤمن در جهت مهربانی و بخشندگی و ایمان و دادگری و عزتمندی باشد، فرد به کمال میرسد و در ساختار جامعۀ مؤمن تکامل می یابد.
پیامبر(ص) ابتدا خدایان را نفی کرد؛ خدایان را دور انداخت تا انسان از بند این خدایان آزاد شود. سپس، الله را در برابر انسان قرار داد تا توانایی انسان و آرمان انسان را ترسیم و مسیر او را اصلاح کند و جامعه ای مطلوب یعنی فضایی مناسب و صالح برای کمال یافتن انسان پدید آورد. پیامبر این کار را با عبارت کوتاه «لا إله إلا الله» انجام داد. این دو کلمه و این چند حرف، آزادی و کمال و فضای حرکت را برای انسان فراهم می آورد.