سخنرانی امام موسی صدر درباره قرآن و اعجاز آن، وجوه نزول و معانی حروف مقطعه.
در این روز مبارک میخواهم دربارۀ موضوعی با شما سخن بگویم که قرآن کریم در این اوقات و به مناسبتِ ماهِ رمضان همواره از آن یاد میکند. وقتی قرآن کریم را میخوانیم میبینیم که از وجوبِ روزه سخن میگوید و اینکه «روزه داشتن بر شما مقرر شد همچنان که بر کسانی که پیش از شما بودهاند، مقرر شده بود» یا اینکه «در روزهایی معدود» واجب است، که موعد آن ماه رمضان است. قرآن به ذکر ماه رمضان بسنده نمیکند و میافزاید: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ القُرآنُ» و میخواهد به شنوندگان و به امت بگوید که میان روزه و قرآن پیوندی برقرار است. چون قرآن کتاب هدایتی است که «در آن بیانِ راهِ روشنِ هدایت و جدا ساختن حق از باطل» آمده است.
چهبسا متوجه شدهاید که در دعاهای این ماه پس از هر نمازی و در دعاهای روزانه و شبانه هرگاه عبارت «شَهرُ رَمَضانَ» میآید، بیدرنگ پس از آن «الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ القُرآنُ» ذکر میشود که بر توجه ویژۀ قرآن کریم به پیوند میان روزه و هدایت و نیز بیناتِ متجلی در قرآن کریم در این ماه دلالت دارد. میبینیم که قرآنِ پیامبر، قرآنِ خدا، در این ماه نازل شده است. نزول قرآن در این ماه ما را به تفکر وامیدارد. افزون بر اینها در احادیث بهخصوص در خطبۀ معروف پیامبر آمده است: «أَیهَا النّاسِ قَد أَقبَلَ عَلَیکُم شَهرُ اللهِ» و در همۀ روایات و تعالیم پیامبر(ص) و ائمه(ع) بر اهتمام و توجه به قرآن و قرائت قرآن و تلاوت آیات آن و تفکر در معانی و امثال آن تأکید شده است. این معنا اقتضا دارد که در قرآن کریم تأمل کنیم. لابد همۀ شما در این ماه بسیار قرآن میخوانید، همانگونه که توصیه شده است. اما دوست دارم که امروز دربارۀ اصل قرآن و خلاصۀ حالتها و چگونگی آن سخن بگوییم.
در حقیقت قرآن مهمترین چیزی است که در زندگی مسلمانان وجود دارد، زیرا قرآن معجزۀ جاودان رسولالله است. ما معجزاتی را که از رسول خدا در ایام حیات ایشان صادر شده، ندیدهایم و از آنها فاصله داریم، اما قرآن معجزۀ باقی و مستمر در دستان ماست. از همینرو، قرآن راهِ رسیدن به پیامبر و اسلام و خداست. قرآن راهنمای رسیدن به رسالت خداست. علاوه بر این، قرآن کریم سبب جاودانگی اسلام است. اگر قرآن با این کیفیت و با این زبان نبود و اگر قرآن با الفاظش وحی الهی نبود، اسلام هرگز جاودانه نمیماند. جاودانگی اسلام از قرآن است، کما اینکه اصل اسلام از قرآن است. افزون بر اینها، وقتی به اخبار و آیات مراجعه میکنیم و اوصاف قرآن را میخوانیم، شگفتزده میشویم، متنبه میشویم و لزوم اهتمام و توجه بیشتر و بیشتر به قرآن را درک میکنیم. از صفات قرآن این است که «لا یأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یدَیهِ وَ لا مِن خَلفِهِ» و «لا رَیبَ فِیهِ» و «الفُرقان» که جداکنندۀ حق از باطل است. «الکِتابَ تِبیاناً لِکُلِّ شَیءٍ» از این کلمات نباید به سادگی عبور کنیم. «تِبیاناً لِکُلِّ شَیءٍ» یعنی همهچیز در قرآن کریم آشکار شده است.
روایات و تعالیم مأثور از پیامبر(ص) به طرز شگفتی بر توجه و لزوم اهتمام ما به قرآن تأکید میکند. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «إنِّی تارِکُ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ ما إن تَمَسَّکتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا بَعدِی کِتابَ اللهِ و عِترَتِی أَهلَ بَیتی» یعنی میراث و ماتَرَک پیامبر در این امت و وسیلهای که میتوانیم با آن پس از وفات پیامبر با ایشان پیوند داشته باشیم، قرآن است. میبینیم که پیامبر در جای دیگر تأکید میکند و میفرماید: «فَإذا التَبَسَت عَلَیکُم الفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ فَعَلَیکُم بِالقُرآنِ» و در بسیاری از اخبار و آثار ایشان آمده است: «مَن جَعَلَهُ أَمامَهُ قادَهُ إلَی الجَنَّه وَ مَن جَعَلَهُ خَلفَهُ ساقَهُ إلَی النّارِ» ؛ اخبار و آثار فراوانِ دیگری نیز وجود دارد که اکنون مجال سخن گفتن از همۀ آنها نیست. بهتر است امروز کمی دربارۀ قرآن سخن بگوییم تا بلکه احاطهای کلی به این کتاب عزیز به دست آوریم، کتابی که پس از خدا برای ما اهمیت بلافصل دارد.
ما پیامبر را از طریق قرآن میشناسیم. نیز ایمان و کعبه را از طریق قرآن میشناسیم. قرآن خاستگاه مسلمانان و پایگاه اسلام است. بنابراین، پس از بحث از خدا و شناخت خدا باید قرآن را بشناسیم. قرآن چیست؟ چگونه نازل شده؟ معنایش چیست و چگونه میتوانیم آن را بفهمیم؟ وظایف ما در برابر قرآن چیست؟
اکنون در این مناسبتِ خجسته به تاریخ قرآن و آثار قرآنی میپردازیم. همانطور که میدانید، قرآن بر رسول خدا و بر امت به تدریج نازل شد. قرآن به حسبِ تعبیرِ مفسران یا بنا بر تعبیر خود قرآن به تدریج و بخش بخش در مدت بیست و سه سال به واسطۀ پیامبر بر امت نازل شد. اولین آیاتی که نازل شد، آیات کریمۀ سورۀ علق بود: «إِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الإنسانَ مِن عَلَقٍ إِقرَأ وَ رَبُّکَ الأََکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ الإنسانَ ما لَم یعلَم» و آخرین آیهای که بنا به گفتۀ برخی از مفسران بر رسولالله نازل شد، این آیه است: «الیومَ أَکمَلتُ لَکُم دِینَکُم وَ أَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإسلامَ دِیناً فَمَنِ اضطُرَّ فِی مَخمَصَه غَیرَ مُتَجانِفٍ لِإثمٍ فَإنَّ اللهَ غَفورٌ رَحِیمٌ» و برخی دیگر از مفسران سورۀ نصر را آخرین آیات میدانند: «إذا جاءَ نَصرُاللهِ وَ الفَتحُ وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ أفواجاً فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ وَ استَغفِرهُ إنَّهُ کانَ تَوّابا.ً»
قرآن بر رسول و برای امت در بیست و سه سال نازل شد، یعنی در مدت رسالتِ رسول. قرآن از نخستین روز رسالت نازل و به تدریج کامل شد. تا اینکه پایان یافت و بدین صورت، در اختیار ما قرار گرفت. بنابراین، اگر قرآن به تدریج نازل شده است، معنای این سخن خدا که «إنّا أنزَلناهُ فِی لَیلَه القَدرِ» . چیست؟ چرا قرآن میگوید ما آن را در شب قدر نازل کردیم، با آنکه ما میدانیم که قرآن در طولِ سالیانِ دراز نازل شده و به یکباره در شب قدر نازل نشده است. این مسئله محل بحث مفسران است. برخی از ایشان میگویند آغاز نزول قرآن در شب قدر بوده و برخی دیگر مباحث دیگری مطرح میکنند. من خلاصۀ بررسیهای خود را بدون وارد شدن به جزئیات و نقل تفاسیر برای شما بیان میکنم.
قرآن بر حسب ظاهر آیات دو بار نازل شده؛ بار اول یکباره و مرتبۀ دوم به تدریج در بیست و سه سال. قرآن نزولِ اول را «إنزال» مینامد: «إنّا أَنزَلناهُ فِی لَیلَه القَدرِ» إنزال یعنی نزول یکباره. اما نزول به معنای دوم نزول تدریجی است که در بیست و سه سال صورت پذیرفت و قرآن آن را «تنزیل» مینامد: «نَزَّلنا». تنزیل یعنی نزول تدریجی قرآن و إنزال همانطور که گفتیم نزول یکبارۀ قرآن است. این سخن را چرا و بر چه اساسی میگوییم؟
میدانیم که میان «إنزال» و «تنزیل» در زبان عربی تفاوت وجود دارد. یکی از استادان بزرگ ما، علامه طباطبایی (حفظهالله)، در تفسیر المیزان از این مسئله پرده برداشته و تفاوت میان «إنزال» و «تنزیل» را بیان کرده و برای اثبات آن به برخی مسائل استناد میکند.
در پارهای از روایات آمده است که قرآن در شب قدر به «بیتالمعمور» نازل شده است؛ به آسمان دنیا نازل شده؛ به جایی نازل شده است. عبارتِ روایت مبهم است. اما نزول تدریجی برای مردم صورت میگرفت و برای مردم توضیح داده میشد. چگونه این دو مرحله از نزول قرآن را شناختیم؟ میدانیم که پیامبر(ص) در پارهای از وقایع آیات را میدانست، اما مأمور به بیان و القای آن به مردم نبود. مثلاً قرآن کریم اشاره میکند: «وَ لا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ أَن یقضی إلَیکَ وَحیهُ» و «إِنَّ عَلَینا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ فَإذا قَرَأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ ثُمَّ إنَّ عَلَینا بَیانَهُ.» این آیه روشن میسازد که پیامبر این آیات را میدانسته، اما خداوند او را از تعجیل بازداشته و از تعبیر و تبیین آیات، پیش از آنکه به او امر شود، نهی کرده است. گویی قرآن در سینۀ پیامبر و در قلب و عقل ایشان بوده است، اما پیامبر مکلف به بیان و القا نبوده است، مگر به حسب دستور، چراکه پیامبر از روی هوا و هوس سخن نمیگوید.
بنابراین، از این آیه و آیات معروف دیگر بهروشنی مشخص میشود که پیامبر پیش از دستور به تبلیغ آیات قرآن را میدانسته، یا محکمات آیات قرآن را میدانسته است. بدین ترتیب، در برخی موارد وقتی از پیامبر کریم(ص) سؤال میشد، به انتظار وحی میماندند و مکلف به پاسخ گفتن به سؤال نبودند، هرچند که جواب آن را میدانستند. این مسئله در سیرۀ پیامبر اکرم روشن است. بنابراین، میتوانیم بگوییم که قلب پیامبر(ص) هنگامی که ایشان به چهل سالگی رسیدند و آغاز وحی و مقام نبوت بود، به وحی الهی متصل شد و قرآن بهطور کلی و مجمل، یکجا بر قلب ایشان نازل شد. پیامبر به مقام نبوت رسید و نزول تفصیلی آیات آغاز شد یا به بیان دیگر، پیامبر از سوی خدا مکلف به قرائت آیات به صورت تفصیلی میشد. از این نکته که نکتهای علمی است با بیان آنچه در آموزههای ما آمده است، میگذرم.
نخستین مرحلۀ نزول قرآن به صورت یکباره در ماه رمضان و شب قدر بوده است، اما اولین آیهای که بر پیامبر نازل شد «إِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود که در روز شنبه بیستوهفتم رجب و روز مبعث نازل شده است؛ روز مبعثی که آن را جشن میگیریم و در لبنان «معراج» و «اسراء» نامیده میشود. یعنی اولین استماع پیامبر از وحی تنزیلی و تفصیلی «إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود. آیات به تدریج نازل میشدند و اصحاب این آیات را در سینهها و قلبهایشان حفظ میکردند و کاتبانِ وحی آنها را بر اوراقی مینگاشتند. در قدیم کاغذ کم بود یا اصولاً وجود نداشت. به همین سبب، آنان آیات را بر روی چوب و تخته و استخوانِ پشت شتران و از این قبیل اشیا مینوشتند و آیات را نگه میداشتند.
اما چگونه این آیات را جمع میکردند؟ آیا جمع کردن آیات بهطور تصادفی بود؟ نه از برخی روایات درمییابیم که جبرئیل، امین وحی، هنگامی که وحی را به پیامبر میرساند، به ایشان میگفت: این آیه را پس از فلان آیه و قبل از آیۀ فلان بگذار و محل آیه را معین میکرد. از همین رو، ما معتقدیم که به قرآن کریم نه یک کلمه اضافه و نه از آن یک کلمه کاسته شده و نه حتی ترتیب آن تغییری کرده، یعنی همین ترتیب قرآن صحیح است.
اولین آیهای که نازل شد «إِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود که هم اکنون در اواخر قرآن قرار دارد؛ این آیه به دستور خدا، صاحب کتاب و صاحب وحی، در این محل قرار گرفته است. «لایأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یدَیهِ وَلامِن خَلفِهِ.» خداوند تعالی به پیامبر و امت وعده داده است: «إنّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ وَ إنّا لَهُ لَحافِظُونَ.» اوست که قرآن را حفظ کرده است.
اما جمع کردن قرآن؛ آیات جمع بودهاند و صدها نفر از صحابه آن را حفظ میکردند. قرآن در زمان خلیفۀ اول و سپس در ایام خلیفۀ دوم و بعد از آن در زمان خلیفۀ سوم جمعآوری شد. قرآن را جمع کردند و در چهار یا هفت نسخه، بدون کم و زیاد و تحریفِ حتی یک حرف، به همه جای جهان اسلام فرستادند. تغییر و تبدیل قرآن امر سهل و سادهای نبود و امکان نداشت در حضور اصحاب پیامبر(ص) و امام علی(ع) تحریف و تبدیلی صورت بگیرد. در تاریخ میخوانیم که روزی خلیفه، عمر بن خطاب، بر روی منبر آیۀ کریمۀ «وَالسّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِینَ وَ الأنصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإحسانٍ رَضِی اللهُ عَنهُم و رًضُوا عَنهُ» را خواند. او این آیه را با جا انداختن تنها یک «واو» قرائت کرد. یک نفر عرب بدوی از میان مردم بلند شد و پس از قرائت صحیح آیه به او گفت: غلط خود را تصحیح کن. خلیفه آیه را درست خواند. اما آن مرد خلیفه را رها نکرد، خنجر خود را درآورد و گفت: «أَقِم وَ إلّا أَقمناکَ بِهذَا المِعَوجِ.» نمیتوان با قرآن بازی کرد، حتی با کم و زیاد کردن یک «واو» باید از قرآن پاسداری کرد و اینگونه از قرآن پاسداری کردهاند.
اما آنچه وارد شده که مثلاً ابن مسعود هنگام قرائت این آیۀ قرآن «یا أَیها الرَّسُولُ بَلَّغ ما أُنزِلَ إِلَیکَ» میخواند: «در حق علی(ع) است» یا آنچه دربارۀ قرآنِ علی آمده که امام پس از وفات رسولالله قرآن را جمعآوری میکرده و در آن قرآن چیزهایی بوده؛ یا روایاتی که نقل کردهاند که از قرآن چیزی کاسته یا به آن افزوده شده است و امثال اینها، همۀ این موارد بر دو نوع هستند: نوعی از آنها، به تعبیر فقهای ما، اسرائیلیات است؛ یعنی کسانی که بخل و حسد میورزیدند و بر ضد اسلام توطئه میکردند، در کتب حدیث ما روایاتی گنجاندهاند که مدعی تحریف قرآن و کاستی آن است. اما نوع دیگری از احادیث داریم که میگوید عبارت «در حق علی(ع) است» بعد از «بلِّغ ما أُنزِلَ إلیکَ» در قرآن نیست، بلکه تفسیر قرآن یا شأن نزول و توضیح و شرح قرآن است. امام(ع) اینها را در مقام تفسیر قرآن یا تاریخ قرآن جمعآوری کرده است. این ثروت بزرگ از آنِ مسلمانان بود، اما متأسفانه از آن استفاده نکردند و این ثروت نزد اهل بیت(ع) باقی ماند. بنابراین، قرآن کتاب خدا، نه زیادهای دارد و نه نقصانی. امت از آن نگهداری کرد و باقی ماند و خدا نیز همانطور که آن را نازل کرد، حافظ آن نیز هست. این اصلِ موضوع بود.
در اینجا بد نیست نکات دیگری نیز ذکر کنم. گفتیم که قرآن سند صداقت نفی و معجزۀ باقی است. از کجا دانستیم که قرآن معجزۀ باقی است؟ و چگونه از قرآن دریابیم که پیامبر رسولی از سوی خدای تعالی است؟ این مسئله چند وجه و دلیل دارد که مجال بحثِ مفصل دربارۀ آن نیست و تنها به ذکر چند نکته بسنده میکنیم.
همانطور که میدانید قرآن هنگامی نازل شد که پیامبر در میان مردمی فصیح و بلیغ بود و آن مردم به فصاحت و بلاغت خود افتخار میکردند و آداب و دستور فصاحت و بلاغت را به دقت تمام میدانستند و بدان اهتمام فراوان داشتند. آنان اشعار فاخر و ممتاز را بر دیوارهای کعبه میآویختند و بازاری به نام عکاظ داشتند که به هنگام داد و ستد در آن، استماعِ شعر میکردند. فصحای عرب نزد مردم مشهور و معروف بودند. خصوصیتِ عربِ پیش از اسلام این بود که هر فردی از ایشان منتقد شعر و ادب بود و فصاحت خصیصۀ این امت بود. قرآن که آمد، بیشک صدای جدیدی بود. آنان نگران و ناراحت بودند. بنابراین از درِ ستیز وارد شدند و مشکلاتی ایجاد کردند و به معارضه پرداختند. در آغاز اسلام بزرگان عرب راضی به اسلام آوردن نبودند، چون به نظر آنها اسلام آرزوهای آنها را بیارزش میشمرد و به خدایان آنها توهین میکرد و مذهب آنها را تغییر میداد و میان آنها جدایی میانداخت، لذا نه اسلام را قبول داشتند و نه معجزۀ پیامبر را و درصدد مقابله برآمدند.
وقتی پیامبر با قرآن آمد، تقریباً همۀ اعراب در برابر او به معارضه برخاستند. پیامبر آنان را به مبارزه طلبید؛ گفت اگر مرا باور نمیکنید، مانند آن را بیاورید؛ قرآنی مثل قرآن من بیاورید و پاسخ مرا بدهید؛ دشنام و بد و بیراه نگویید و توطئه نکنید. بیآنکه خود را به زحمتی چنین بیندازید، من به شما میگویم که این کتاب خداست و اگر مرا باور ندارید، کتابی مثل آن بیاورید. شما افرادی فصیح و بلیغ هستند، در میان شما افراد فاضل و شاعر وجود دارد، پس مثل این قرآن را بیاورید. از این بالاتر، فرمود: ده سوره بیاورید. لازم نیست همۀ قرآن را بیاورید و اگر تنها ده سوره مثل آن بیاورید، من میپذیرم و از گفتۀ خود بازمیگردم. باز هم فراتر رفت و گفت: یک سوره مثل قرآن بیاورید و خود را از دست من خلاص کنید. اگر بتوانید یک سوره چون سورههای قرآن بیاورید، من از سخن خود بازمیگردم و از آن دست میکشم و شما بر من پیروز میشوید. تصور کنید دو دشمن در برابر هم ایستادهاند، یکی تنها ایستاده و مبارز میطلبد و طرف دیگر گروهی نگران و ناراحت که آمادهاند هر کاری برای ساکت کردن محمد بکنند و هر بهایی را بپردازند؛ اموال بسیار صرف میکنند و جهد فراوان به خرج میدهند و پیشنهاد پس از پیشنهاد میآورند تا پیامبر را ساکت کنند اما این مرد ساکت نمیشود و در عین حال، آنان را به مبارزه میطلبد و میگوید: حکم میان من و شما شرط سکوت من است. اگر میخواهید که ساکت شوم نیازی نیست امارت کعبه و مکه را، آنطور که میگویید، به من بدهید. نمیخواهم مالی به من بدهید تا از شما ثروتمندتر شوم. جاه و مال فراوان و زن و هیچ چیز دیگر نمیخواهم، یک سورۀ سه آیهای مانند این بیاورید: «وَالعَصرِ إنَّ الإنسانَ لَفِی خُسرٍ إلّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصّبرِ» سه آیه بیاورید تا من ساکت شوم.
به این مبارزهطلبی و چالش بنگرید؛ چالشی که احساسات دشمنان را برمیانگیزد و همۀ غرایز آنان را تحریک میکند و به آنان میگوید اگر همۀ انس و جن جمع شوند که مثل این قرآن را بیاورند، نمیتوانند. پیامبر با مبارزهطلبی آنان را برمیانگیزد. بسیار خوب! آیا قرآن عربی نیست؟ عربی است. آیا قرآن از حروفی غیر از الف و با و جیم و حا و غیر اینها تشکیل شده؟ آیا از این حروف نیست؟ آیا این حروف مخصوص محمد است؟ اینها نزد هر کس از مردم موجود است و هر عربزبانی به هنگام تکلم از این حروف استفاده میکند؛ حروف الفبا و هجی. بنابراین، این مبارزهطلبی نشان میدهد که اگر میتوانستند، یک آیه میآوردند. قضیه بیحساب و کتاب هم نبود، چراکه اگر آیهای میآوردند و میخواندند، مردم قضاوت میکردند. از همین رو، برخی کوشیدند آیاتی بسازند. اما تا آیات ساختگی را میخواندند، مردم به آنان میخندیدند و مسخرهشان میکردند و خودشان عقبنشینی میکردند. بنابراین، مبارزهطلبی و عجز عرب از آوردن کتابی مثل قرآن دلیل بر این است که این کلام مثل سایر سخنان نیست؛ کلام خداست و حتی کلام محمد هم نیست. او میگوید من فردی اُمّی هستم که عمر خود را در میان شما گذراندهام؛ چهل سال با شما بودهام. آیا چنین کلماتی میگفتم؟ آیا شما چنین سخنانی یا مثل چنین کلماتی از من شنیدهاید؟ هرگز چنین چیزی از من نشنیدهاید. پس کلام از آنِ من نیست و کلامالله است.
بدین ترتیب، به مفهوم اعجاز در قرآن کریم میرسیم. اعجاز در عصر پیامبر(ص) پایان نمیپذیرد و مبارزهطلبی همواره باقی است. آیا امروز پس از دورۀ پیامبر(ص) در میان اعراب، فصیحان و ادبا و بلیغان وجود ندارند؟ و آیا همۀ اعراب مسلمان هستند؟ خیر. انواع و اقسام ادیان و مذاهب در میان عرب وجود دارد و مبارزهطلبی قرآن همچنان ادامه دارد. قرآن کریم میگوید: «لَئِنِ اجتَمَعَتِ الإنسِ وَ الجِنُّ عَلی أَن یأتُوا بِمِثلِ هذَا القُرآنِ لایأتُونَ بِمِثلِهِ» ای فصیحان و ای شعرا! ای بلیغان مسلمان و غیرمسلمان! اگر میخواهید اسلام را تکذیب کنید، اگر میخواهید قرآن را تکذیب کنید، خود را به زحمت نیندازید، یک سوره بیاورید؛ همین کافی است اما چنین چیزی نمییابیم. این دلیل بر آن است که این کتاب از جنس دیگر است و منحصر به فرد است و مثل آن چیزی نیست و کسی نمیتواند مانندِ آن بیاورد.
علاوه بر جنبۀ فصاحت و بلاغت، جنبۀ دومی نیز وجود دارد. قرآن از غیب خیر میدهد: «غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدنَی الأَرضِ وَ هُم مِن بَعدِ غَلَبِهِم سَیغلِبُونَ فِی بِضعِ سِنِینَ للهِ الأَمرُ مِن قَبلُ وَ مِن بَعدُ وَ یومَئِذٍ یفرَحُ المُؤمِنُونَ» این آیه در مکه نازل شد، هنگامی که قوم فارسِ ملحد بر مسیحیان رومی مؤمن غلبه کردند، کفار قریش در مکه خشنود شدند، زیرا آنان خود را با ملحدان و مسلمانان را با مسیحیان مرتبط میدانستند، زیرا که مسیحیان به خدا ایمان داشتند. آیه میگوید درست است که رومیان شکست خوردند اما در «بِضعَ سِنین» پیروز خواهند شد؛ یعنی کمتر از نُه سال دیگر روم بر فارس پیروز خواهد شد و چنین نیز شد.
این آیه در اختیار مردم و در ذهن آنان بود و همه منتظر وقوع این معجزه بودند که قرآن از آن خبر داده بود و عملاً هم چنین شد. رومیان به مدائن، پایتخت فارس، وارد شدند و آن را اشغال کردند و با اسبهای خود وارد کاخهای پادشاهان شدند: «وَ یومَئِذٍ یفرَحُ المُؤمِنُونَ» این آیه خبر از غیب داده بود.
اگر بخواهیم معجزاتی را که در قرآن آمده بیان کنیم، سر تسلیم فرود میآوریم و به اعجاز قرآن اذعان میکنیم. این معجزات نه تنها هیچ منافاتی با علم جدید ندارد، بلکه آرا و نظریات قرآن و کشفهای آن، منطبق بر جدیدترین نظریات علمی است که در عهد رسول اکرم پوشیده بود. میبینیم که قرآن کریم در باب هیئت و فلکیات به هیچ وجه از هیئت بطلمیوسی و حرکت خورشید به دور زمین تأثیر نمیپذیرد و آن را قبول ندارد و آنچه علم جدید میگوید، بیان میکند. در علوم و افلاک و صنعت و جامعهشناسی نیز چنین است که بحثی طولانی دارد و به زمان دیگری برای پرداختن به آن نیاز است.
مثالی تاریخی ذکر میکنم تا پس از آن به سخن خود بازگردیم و به نتیجۀ تربیتی این بحث طولانی بپردازیم. در سورۀ یوسف میبینیم که قرآن کریم از حاکم مصر به «عزیز» تعبیر میکند: «عزیز گفت»، «همسر عزیز» و «عزیز». در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا قرآن کریم از فرعون مصر یا پادشاه مصر با کلمۀ «عزیز» تعبیر میکند؟ چرا نمیگوید پادشاه یا نمیگوید فرعون، چنانکه آنان خود را به این نام میخواندند؟ سبب چیست؟ کسی نمیداند چرا چون تمدن فراعنه هزار سال پیش از پیامبر زیر خاکها مدفون شد و تا هزار سال پس از پیامبر نیز پوشیده و ناشناخته ماند. کسی چیزی دربارۀ فراعنه نمیدانست، مگر آنچه از طریق تورات یا برخی افسانههایی که سینه به سینه نقل شده بود. همچنین کسی نمیدانست چه اتفاقی در تاریخ فراعنۀ قدیم افتاده است.
پس از هزار سال از ذکر کلمۀ «عزیز»، یکی از شرقشناسان توانست خطوط هیروگلیف مصر باستان را بخواند. سپس توانست اهرام را کشف کند و وارد آنها شود، چون کلید کار به دست او افتاده بود. او قبرهای فراعنۀ باستان و اجساد مومیاییشدۀ فراعنه را کشف کرد؛ اجسادی که امروز در موزۀ قاهره محفوظند. پس از آن تاریخ فراعنه بهطور مفصل روشن شد و دانشمندان دریافتند که پادشاه معاصر یوسف، دین آبایی خود را تغییر داده و به خدای خورشید ایمان آورده و نام خود را تغییر داده و به خدای خورشید ایمان آورده و نام خود را پوتیفار گذاشته است، یعنی «عزیز خدای خورشید». آری، قرآن که خدای خورشید را قبول ندارد، مضافالیه را حذف کرده و به جای آن «اَلْ» قرار داده و گفته: «العزیز». میبینیم قرآنی که زمان آن منقطع از تاریخ فراعنه است، مطلبی ذکر کرده که آدمی از هزار سال پیش از نزول قرآن تا هزار سال پس از نزول آن نمیدانسته است. آیا این مسئله مطلبی علمی است که نبوغ محمد آن را کشف کرده باشد؟ نه، به هیچ وجه چنین نیست، مگر اینکه وحی از سوی خدا و عنایت خدا باشد.
موضوع دیگر اینکه وقتی اجساد فراعنه کشف شد، دیدند اجساد همۀ فرعونها موجود است؛ یعنی جسد فرعونی هم که غرق شده بود، موجود بود. فرعون که باید غرق شده بوده باشد! مگر فرعونِ زمان موسی در دریای سرخ، دریای «قلزم»، غرق نشد؟ پس چگونه است که همۀ اجساد موجود بودند؟ اجساد پدرها و پدربزرگهاشان همه موجود بودند. تورات پاسخی ندارد. به قرآن کریم بازمیگردیم و این آیه را میبینیم: «فَالیومَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَن خَلفَکَ آیه.» یعنی قرآن کریم از طریق وحی و از طریق خدا میداند که جسد فرعون از آب بیرون آمده و بر این اساس موجود است. به این ترتیب، میبینیم که در قرآن امور علمی و اجتماعی و تاریخی و فلسفی و فرهنگی و همۀ زمینهها وجود دارد و میتوان آنها را کشف کرد؛ اموری که ورای توان آدمی و تفکر اوست. پس قرآن معجزه است، معجزهای جاودان.
اما بحث مهمتری در میان است: اینکه قرآن و وحی به زبان عربی است. قرآن در این زمان به زبان عربی است؛ زبانی که قرآن بر اساس آن و به آن نازل شد. از کلمات قرآن چه میفهمیم؟ میفهمیم که این آیات با الفاظشان از سوی خدای سبحان و تعالی است و این مسئله بسیار مهم است. این همان جاودانگی و خلود اسلام است. این مسئله بدین معناست که وقتی ما قرآن را میشنویم، کلام خدا را بدون واسطه میشنویم. بنابراین، در هر عصر و زمان و قرنی سخن خدا را میشنویم؛ سخنی که برای هدایت کردن و هدایت شدن است، خلاف سایر کتابها. سایر کتابهای مقدس به زبان وحی نیست و به تعبیر خودشان به زبان کسانی است که تورات و انجیل را بر اساس نقل نگارش کردهاند.
هماکنون وقتی ما قرآن را به زبان دیگر ترجمه میکنیم یا قرآن را به زبان عربی تفسیر میکنیم، همین مشکل به وجود میآید. طبعاً وقتی قرآن را تفسیر میکنیم، نمیگوییم که تفسیر همان قرآن است. تفسیر چیزی است و قرآن چیز دیگر. تفسیر سخنِ من است، یعنی من قرآن را میفهمم و تفسیر و ترجمه میکنم. آنچه تفسیر و ترجمه میکنم، سخن من است و کلام خدا نیست. در حالی که قرآن کلام خداست نه سخن محمد(ص). بدین سبب است که قرآن در همۀ اعصار حضور دارد و همۀ نسلها را راهنمایی و تمام قرنها را متحول میکند و جملۀ تمدنها را بنا مینهد و همۀ فرهنگها را تأسیس و هر مشکلی را حل میکند و بر هر بزرگ و کوچکی برای همیشه احاطه دارد. چرا؟ چون کلام خداست. چون خدا بر هر چیزی احاطه دارد و از همه چیز مطلع است و به هر چیز داناست و حل هر مشکلی را میداند. قرآن کلامالله است، خدایی که آفریننده و سازندۀ موجودات است.
ما امروز خواص برخی از موجودات را میدانیم. خدایی که آفرینندۀ این موجودات است، خواص و آثار را بیش از ما میداند. بنابراین، خدا همان روز که قرآن را نازل کرده، اتم و کشف اتم و حرکات اجتماعی و همۀ مشکلات بشر و حتی وسوسهها را میدانسته است. پس قرآن از سوی کسی نازل شده که علمش بیحد و بینشش بیانتهاست و ذرهای از آنچه در زمین و آسمان است از علم بر او پوشیده نیست. چنین خدایی قرآن را به زبان عربی برای ما نازل کرد و قرآن کلام اوست. بنابراین، ما در هر زمانهای هر اندازه که بر بینش و معرفتمان افزون شود و پیشرفت کنیم، باز به قرآن نیازمندیم و قرآن همچنان میتواند راهنمای ما باشد. این همان جاودانگی قرآن است که بحث دربارۀ آن به درازا میکشد.
قرآن سند صدقِ گفتار محمد(ص) و اساسِ اسلام و کلام خداست. هنگامی که به قرآن گوش فرامیدهیم، به خدا گوش میکنیم که با ما سخن میگوید. برادران بدانید وقتی که به قرآن گوش میکنیم، خدا با ما سخن میگوید. پس هرچه علم و بینش و معرفت ما افزون و وضعیت اندیشۀ ما بهتر و تجربۀ ما بیشتر شود، از قرآن چیز جدیدی درمییابیم غیر از آنچه تاکنون دریافتهایم. امروزه، در پرتو اطلاعات جدید خود، قرآن را بیش از گذشته میفهمیم. بنابراین، قرآن در هر عصر و هر زمانی راهنمای ماست، هر قدر هم که پیشرفتها زیاد شود. معنای حدیثی که از پیامبر(ص) و از امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که فرمودند: «قرآن ظاهر و باطنی دارد و باطن آن نیز باطنی دارد تا هفتاد بطن» این است که هر قدر در قرآن تعمق کنیم، عجایب آن پایان نمیپذیرد و به همۀ ژرفاها و اعماق آن نمیرسیم. قرآن چون دریاست، انسانی که اندکی درک و بینش دارد، یک متر در آن فرو میرود و کسی که درک و بینش بیشتری دارد، دو متر و آن کس که بینش بیشتر و بیشتری دارد، به عمق پنجاه متری میرسد. هرچه بیشتر غور کنی چیز جدیدی خواهی یافت. قرآن اینگونه است؛ هر چه بیشتر غور کنی، چیز جدیدی مییابی. بنابراین، قرآن راه جاودانگی اسلام است.
اکنون به بررسی این مسئله میپردازیم که معنای «الم»، «حم»، «عَسَقَ»، «کَهیعَصَ»، «المَر» و «یس» که در قرآن آمده است، چیست؟ در این باره تفاسیر مختلف و آرای متعددی وجود دارد که من نظری را که خود برگزیدهام و به آن معتقدم برای شما بیان میکنم. من اعتقاد ندارم که این کلمات رمز و حساب ابجد و حساب جُمَّل است یا اسرار و ابهام و از این قبیل مسائل است. چرا به این معنا معتقد نیستم؟ بدین علت که همانطور که گفتیم، پیامبر در برابر خود دشمنانی داشت، دشمنان باهوش و ادیب و سخنور و نقادی که مترصد یک خطا بودند. همهچیز را میفهمیدند، خصوصاً پس از آن مبارزهطلبی و تحریک. اگر در کلام پیامبر خطا یا پیچیدگی و ابهامی مییافتند، از آن بر ضد او استفاده میکردند.
در دورۀ نزول قرآن و در دورۀ تاریخ سیرۀ پیامبر(ص) هیچ پیش نیامد که کسی بگوید: ای محمد، منظور تو از «الم» یا «حم» یا «عَسَقَ» چیست؟ یا بگوید اینها رموز و معما هستند، تو دربارۀ کتاب تربیت سخن میگویی یا چیستان؟ هیچ کسی چنین چیزی نگفت. این نشان میدهد که عربِ صدر اسلام این کلمات را میفهمیده و هضم میکرده و قانع میشده. چگونه میفهمیده؟ معنای این کلمات و حروف چیست؟ معنای آن مبالغه در مبارزهطلبی است، یعنی به آنان میگوید: ای قوم عرب، اگر میتوانید مثل قرآن بیاورید، حتی اگر جن و انس جمع شوید، نمیتوانید ده سوره بیاورید. یک سوره هم نمیتوانید بیاورید، هرگز نمیتوانید، حتی اگر همه یاور و پشتیبان یکدیگر باشید. سپس از سر مبالغه در مبارزهطلبی میگوید: ای جماعت، من کلماتی غیر از همین حروف نمیگویم. من از همین حروف شما استفاده میکنم: الف، لام، میم. همین کلماتی که نزد شماست نزد من هم هست: «حم عَسَقَ» اینها کلماتی است که شما و من استفاده میکنیم. همۀ ما این حروف را میشناسیم، اما من قرآن میآورم و شما نمیتوانید مانند آن را بیاورید. این تأکید بر عجز آنان و تأکید بر اعجاز قرآن است. بنابراین «الم» و «حم عَسَقَ» و «کَهیعَصَ» و امثال آن همگی تعبیراتی است از همین حروف الفبا.
مقصود پیامبر این بود که بگوید: ای مردم، من از حروف الفبا استفاده و آنها را جمع میکنم، یا خدای سبحان و تعالی آنها را جمع و به من وحی میکند و من برای شما بیان میکنم و این حروف در اختیار شما نیز هست، اما نمیتوانید آنها را ترکیب کنید و چیزی بیاورید. از همینروست که پارهای از مفسران گفتهاند که حروف مقطعه متناسب با سوره است، یعنی مثلاً در سورۀ بقره از حروف «الف» و «لام» و «میم» زیاد استفاده شده یا در سورۀ مریم بیشتر از حروف «کاف» و «ها» و «یا» و «عین» و «صاد» استفاده شده یا در سورۀ دخان از «حا» و «میم». هر سورۀ قرآن از همین حروف است. این مسئله مثل این است که یکی از مهندسان بزرگ، بنای عظیمی بسازد و سایر مهندسان را به چالش بطلبد و به آنان بگوید: این بتون و این هم آهن و این هم چوب و شیشه؛ بنایی مثل آنچه من ساختهام بسازید.
پیامبر میخواهد بگوید ای جماعت، من حروفی از جای دیگر نیاوردهام، الف و لام و جیم و دال و خا حروفی است که در اختیار شماست و من استفاده کردهام و قرآن را که اعجاز است، آوردهام. این معنایی است که از این کلمات میفهمیم. دلیل آن این است که عربِ صدر اسلام در برابر این کلمات تعجب نمیکردند و پیامبر را متهم نمیکردند که با طلسم و معما سخن میگوید. در تاریخِ نزولِ وحی هیچ کس، حتی یک نفر، نپرسیده است که ای محمد، منظور تو از این کلمات چیست؟ برای من تفسیر و تبیین کن. دلیلی وجود ندارد که آنان نمیفهمیدهاند، بلکه مسئله روشن بوده است. اما بعداً پیچیدگیهای زندگی و ورود فرهنگ ملل مختلف و پدید آمدن تحولات زبانی، مردم را از این معنا دور کرد و تفسیرهای فراوان و مختلف و متناقض در این باره بیان شد. این گزیدهای بود دربارۀ قرآن کریم.
از خدا میخواهیم در آینده بتوانیم در این باره به صورت مفصل بحث کنیم و به نتایج تربیتی برسیم تا از زمرۀ کسانی باشیم که قرآن را برای راه یافتن به بهشت در برابر خویش قرار دادهاند، نه از کسانی که به قرآن پشت کردهاند تا به جهنم درآیند.
........
** این مطلب با ترجمهٔ علیرضا محمودی در کتاب «حدیث سحرگاهان» منتشر شده است.