ناگهان صدای سرور و شادی زنان در فضای حیاط، طنینانداز میشود، بیدرنگ روشن میگردد که عالم بزرگوار سید صدرالدین صدر، دارای فرزند پسر شده است، هیچ کس از آینده و سرنوشت این فرزند نوزاد خبری نداشت.
عصر فرعون
ملّت ایران روزگار سختی را از سر میگذراند. سیاهی و تباهی همه جا را فرا گرفته بود. مردم از شدت فقر و بیماری در کام مرگ دست و پا میزدند. گرچه دوران حکومت نااهلان قاجار به سر رسیده بود ولی هنوز، چنگالهای تیز و خونین کرکسان آدمخوار دیگری بر گُرده خسته این ملت سنگینی میکرد و رمق حرکت و حیات را از آنان میربود.
دولتهای زورمدار روس و انگلیس برای هر چه بیشتر بلعیدن سرمایههای ملی ما، با هم به رقابت برخاسته و هر روز با نقشهای تازه و ترفندی جدید افراد خودفروخته و چاپلوسی را به میدان سیاست وارد میکردند.
آزادیخواهان و الهی مردان در جای جای این کشور یکی پس از دیگری به خاطر دفاع از حیثیّت میهن و شرف انسانی و اسلامی خویش، در خاک و خون میغلتیدند و بدین وسیله فریاد مظلومیت ملت رنجدیده خود را به گوش نسلهای آینده میرساندند. هنوز صحنههای تلخ انقلاب مشروطیت و به چوبه دار آویخته شدن مجاهد مظلوم این نهضت «شیخ فضلالله نوری» (۱۳ رجب ۱۳۲۷ ق) در تهران، از دلها و دیدههای مردم محو نشده بود که در تبریز خون پاک سردار دیگری چون «شهید محمد خیابانی» در ۲۲ شهریور ۱۲۹۹ ه ش زمین را رنگین میسازد و در ۱۱ آذر سال ۱۳۰۰ ه ش «میرزا کوچک خان جنگلی» آن نخستین آغازگر جهاد مسلحانه در خطّه گیلان، به شهادت میرسد. روزها و شبها، همراه با خورشید و ماه و ستارگان، قصّه و غصّههای این مردم ستمدیده را نظاره میکرد و همه را در دفتر تاریخ ثبت و ضبط مینمود. هر روز که میگذشت قلمرو ظلم و اختناق نسبت به روزهای گذشته بیشتر و عمیقتر میشد. فرعونیان عصر با سرانگشت زور و قلدری سرنوشت این ملت را رقم میزدند و در تعقیب موسیهای دوران میشتافتند و با گستاخی تمام اگر قدرت و فرصت آن را داشتند شکم مادران را نیز میدریدند تا مانع از تولد و رشد آن ستمسوزان ظلم ستیز بشوند.
آری هر روز بدتر از روز پیش و هر ماه هولناکتر از ماه گذشته بود، تا اینکه سال ۱۳۰۷ شمسی فرا رسید. دورانی که تنها هشت سال از کودتای انگلیسی رضاخان سپری شده بود. حکومت ستم شاهی سلسله پهلوی، کرکسوار بال و چنگال گشوده و سایه شوم خود را بر سر ملت ایران گسترده بود. رضاخان میرپنج در ابتدای سلطنت خویش روش نیرنگ و ریا پیش گرفته بود و هر روز با ترفندی تازه، تظاهر به میهنپرستی کرده و با صحنهسازیهای جدید، خود را پیرو دین و مذهب و خدمتگزار روحانیت قلمداد میکرد. ولی در سال ۱۳۰۷ با تغییر سیاست آن فرعون زمان مأموریت اصلی او نیز آشکار شد. در این سال زمینه بسته شدن درِ مساجد و حسینیهها به دست آن قلدر بزرگ به آزمایش گذاشته شد و راه برای پیاده کردن برنامههای دیکته شده بیگانگان، نظیر کشف حجاب، متحدالشکل کردن لباسها، غایله خونین مسجد گوهرشاد مشهد و به شهادت رساندن فریادگر دوران، مدرس بزرگ و...، هموار گردید. او در این سال پوشیدن لباس به شکل غربی و گذاشتن کلاه پهلوی را اجباری نمود و سرپیچی از این دستور را جرمی نابخشودنی قلمداد کرد. [۱]
میلاد موسی
شهرهای ایران با مردم رنجدیده خود، در زیر سایه شوم این خاندان فرعونمنش، از فروغ حیاتبخش انسانهای آسمانی و خورشید سرشت بیبهره مانده بود. شهر قم نیز با مردم پاک و بیآلایش خود و با تمام کوچه پس کوچههای پرپیچ و خماش از این مصیبت بزرگ بینصیب نبود. ولی با همه اینها مقاوم و استوار به نظر میرسید، چرا که این شهر چشم انتظار فرزندان موسی منشی بود که فردا و فرداها از مادران خود متولد میشدند و دور از چشم فرعونیان تربیت اسلامی و انقلابی یافته و حقوق از دست رفته و پایمال شده مردم خویش را به آنان باز میگرداندند.
چیزی نگذشت که کوچه «عشقعلی» (تکیه گذر جدّا) در محله «چهار مردانِ» قم به این آرزو تحقق بخشید و شور و غوغای میلاد بتشکنی از تبار انبیا در یکی از خانههای صمیمی این محله طنینافکن شد. گویا تاریخ دوباره تکرار میشد و موسای دیگری از مادر تولد مییافت تا با فرعونهای عصر، ستیز آغازد.
منزل اجارهای عالم فرزانه آیتالله سید صدرالدین صدر در این کوچه واقع شده بود، این خانه در آن روز حال و هوای دیگری داشت. تا چند لحظه دیگر آقا صاحب فرزندی میشد. همه چشم انتظار نشسته و منتظر لحظههای تاریخی این خانه پربرکت بودند. لحظهها به کندی میگذشت. دستهای دعا، رو به آسمان بلند بود و دلها به عنایت پروردگار جهان خرسند.
ناگهان صدای سرور و شادی زنان در فضای حیاط، طنینانداز میشود، بیدرنگ روشن میگردد که عالم بزرگوار سید صدرالدین صدر، دارای فرزند پسر شده است، هیچ کس از آینده و سرنوشت این فرزند نوزاد خبری نداشت. و تنها همه شیفته ویژگیهای ظاهری او شده بودند و این در حالی بود که عقربه زمان ۱۳۰۷/۳/۱۴ ش را نشان میداد. [۲]
پس از گذشت چند روز نوبت به مراسم نامگذاری رسید. پدر دانشمند، فرزند خویش را در آغوش گرفت و در گوش راست او اذان گفت و در گوش چپش اقامه و در پایان، اسم «موسی» را برای وی انتخاب نمود. آری موسی! چه اسم زیبایی و چقدر برای این قامت مناسب. اسمی که هر انسان از شنیدنش به یاد مبارزه با ظلم و کفر افتاده و ستیز با طاغوت در ذهن او تداعی میشود. از سیمای نورانی پدر نیز به خوبی روشن بود که چرا وی برای فرزند دلبند خود این نام را برگزیده است. او که خود از رفتار وحشیانه فرعونهای زمان سخت به تنگ آمده و هر لحظه انتظار موسیای را میکشد!
آری «سید موسی» در عصر حکومت فرعونی دیده به جهان گشوده بود! حکومتی که مردمش حتی در میان چهار دیواری خانه و در کنار سفره ساده ناهار و شامشان نیز، جرئت آنکه سخنی علیه رژیم بر زبان آورند را نداشتند.
با همه اینها سید موسی به دور از چشم فرعونیان زمان، دوران نونهالی و کودکی را پشت سر میگذاشت. او کمکم مانند بچههای دیگر شهر قم با کوچه و بازار و حوزه با صفای این شهر آشنا میشد. هر روز چندین بار برای بازی با بچهها و انجام کارهای خانه، از منزل بیرون میرفت. در خانه پدر، همچنان که گذشت، آغوش خود را به کوچه عشقعلی و محله چهار مردان گشوده بود. او در همین کوچه بود که عشق علی (ع) و اولاد معصومش را به جان و دل خرید و در همین محله چهار مردان، به کاروان هزار مردان تلاش و قبیله ایمان و آزادی پیوست. [۳]
------
[۱] دکتر سید جلال الدین مدنی، تاریخ سیاسی معاصر ایران، ج۱، ص۱۱۹.
[۲] گفتنی است در کتاب «شهید چمران، لبنان، ص۶۰؛ و در مجله مکتب اسلام، سال نوزدهم، شماره ششم، ص۵۵. تاریخ تولد، ۱۴/۱۲/۱۳۰۷ آورده شده است و آنچه که در متن آمده صحیحتر است چون از شناسنامه استفاده شده است.
[۳] مجله مکتب اسلام، سال نوزدهم، شماره ششم، ص۵۵.