اولاً ماه ذیالحجه است؛ ماه مبارکی که مناسک حج در آن برپا میشود. این ماه در دوران جاهلیت و پیش از اسلام نیز مورد احترام بود.
همانطور که میدانید، جامعۀ عرب پیش از اسلام دچار مشکل انتقامجویی و ناامنی بود. آنان دیدند این مشکل باعث میشود که فرصت حج از دست برود و قبایل عرب نتوانند برای ادای حج اقدام کنند، بهویژه آنکه بیشتر حجاج از قبایل عربِ اطراف مکه بودند. افراد دیگری نیز حتی از غیر عرب برای حج به مکه می آمدند. آنان برای اینکه ناامنی و شعله ور شدن حس انتقامجویی مانع برگزاری حج نشود، ماههای ذی الحجه و ذی القعده را ـکه پیش از ذی الحجه بودـ و محرم را ـکه پس از ذی الحجه بودـ ماه حرام خواندند و جنگ در این ماهها را حرام اعلام کردند، تا امنیت برای حجاج فراهم باشد و بتوانند شهر و قبیله و خانۀ خود را به قصد مکه ترک کنند و حج بگزارند و سپس برگردند. آنان بر اساس سرعت حمل و نقل و امکانات جابه جایی در آن زمان، حساب کردند که یک ماه و نیم قبل از حج و یک ماه و نیم بعد از حج برای تأمین امنیت و سلامتی زائران و حجاج کافی است و این سه ماه را ماههای حرام نامیدند و جنگ و تجاوز را در آنها حرام قلمداد کردند، آنان همچنین ماه رجب را موعد عمرۀ مفرده اعلام کردند و از آنجا که سفر عمره نیز به زمان نیاز داشت، ماههای حرام را چهار ماه قرار دادند.
ولی طمع ورزی و رقابت و دشمنی و تلاش برای پیروزی، مانع اجرای این حکم و توافقنامه میشد. مثلاً وقتی قبیلهای خود را در آستانۀ پیروزی بر دشمنش می دید و در این بین، ماه ذی القعده فرا میرسید، اگر می خواست دست از جنگ بکشد، دشمن او در طی ماههای حرام خود را آماده میکرد و دوباره حمله می کرد و پیروز می شد، در حالی که اگر جنگ پیش از ماههای حرام ادامه مییافت، آن قبیله پیروز می شد. از این رو،گاه برخی از قبایل مایل بودند ماه های حرام مقداری عقب بیفتد تا آنان به نتیجۀ جنگها و فعالیتهایشان برسند.
این امر باعث شکل گیری پدیدهای به نام «نسیء» (جابه جا کردن ماههای) حرام شد. آنان ماههای حرام را به تأخیر می انداختند و نام ماهها را تغییر میدادند و کلمات را از معنای خود منحرف میکردند. پدیدۀ نسیء در منا اجرا میشد و در آنجا افراد یا خانوادههای معینی بودند که در منا در برابر مردم میایستادند و عقب افتادن ماههای حرام را اعلام میکردند. مثلاً ماه ذی القعده را تا ماه ربیعالاول عقب می انداختند و ماه ربیعالاول را جلو میانداختند تا بتوانند به جنگ ادامه دهند.
در واقع وقتی دشمنی و طغیان و خشم شدت می یابد، هیچ چیزی نمیتواند جلوی آن را بگیرد و انسان وقتی بخواهد به خواسته هایش برسد، دست به هر کاری میزند و هر ابزاری را به کار میگیرد تا به هدف خود برسد و این خطر بزرگی برای انسان است.
برخی انسانها در حالت عادی مؤمن و صالح به نظر میرسند، ولی وقتی خشمگین می شوند یا به طمع میافتند، می بینیم رفتارهایی از آنها سر میزند که در شرایط عادی از آنها دیده نمی شد. یا وقتی در برابر حلال و حرام یا یکی از حدود الهی قرار می گیرند، می بینیم می خواهند حکم یا حد خدا را بر اساس میل و مصلحت خود تفسیر کنند. مثلاً وقتی غیبت میکنند و از کسی بد میگویند، اگر به آنها بگوییم که برادر، غیبت حرام است؛ چرا پشت سر انسانی مؤمن بدگویی میک نی، چه می گوید؟ میکوشد تا فتوایی برای درست بودن کار خود پیدا کند و مثلاً می گوید: «کسی که من از او غیبت میکنم، غیبت کردن از او حلال است.» چرا حلال است؟ «زیرا او آشکارا مرتکب فسق میشود.» بدین ترتیب، دو بار غیبت میکند. اینطور نیست؟ غیبت اول بدگویی کردن از اوست و غیبت دوم این است که او را فردی میخواند که آشکارا مرتکب فسق میشود. یعنی بدین ترتیب، مرتکب دو گناه میشود.
انسان هنگام طمع ورزی و دشمنی، بدون آنکه درست و برحق بیندیشد و موضع معتدلی در پیش بگیرد، رفتار می کند. از این رو، قرآن کریم به ما هشدار و تذکر می دهد که انسان عادل و حق طلب و با ایمان کسی است که در وقت برانگیخته شدن خشم و طمع و شهوت و در سختیها و پیشامدها بر خود و اعصاب خود مسلط باشد.
در این روزها، قافلۀ حسینی به مکه رسید و تا روز هشتم ذیالحجه در مکه ماند. در روز هشتم، یعنی روز ترویه، امام حسین (ع) مکه را ترک کرد. چرا امام حسین (ع) در این زمان از مکه خارج شد؟ این اقدام امام اسبابی ظاهری و اسبابی پنهانی داشت. سبب ظاهری این بود که یزید گروهی را که زیر لباس احرام سلاح حمل می کردند، فرستاده بود تا هر کجا حسین (ع) را یافتند، خون او را بریزند، حتی اگر در خانه خدا باشد.
این مباحث را در هفتههای گذشته مطرح کردیم و گفتیم که از نشانه های مؤمن این است که در این شرایط سخت، بر ایمان و پایبندی خود باقی بماند و حالت تعادل خود را حفظ کند. اما مقصود حدیثی که میگوید: «دین به نوع برخورد و رفتار است»، این نیست که دین نماز و روزه نیست، بلکه منظور این است که نماز و روزه و واجبات عبادی مرحلهای ضروری از دین و ایمان است، ولی انسان مؤمنی که نماز می خواند و روزه می گیرد،گاه در موقعیتی قرار میگیرد که می بیند اگر متعادل و در مسیر حق بماند، زیان می کند. در این صورت اگر در برابر شهوتها و خواسته هایش ایستادگی کند و مرتکب حرام نشود، فردی متدین به شمار میآید و دین او صحیح است و اگر هنگام نماز و روزه و رفتارهای عادی، مردی مؤمن و متعدل و حق طلب باشد، ولی هنگامی که دینداری او با منافع شخصی اش تعارض پیدا می کند، به انحراف کشیده شود، طبیعتاً این نشانة آن است که دین در دورن او ریشه ندوانده است.
بنابراین، چگونه میتوانیم مردم را بشناسیم؟ چگونه میتوانیم خودمان را بشناسیم؟ آیا ما حقیقتاً مؤمنیم یا نه؟ باید خودمان را هنگام پیشامدها و مصیبتها و سود و زیانها و در هنگام پیروزی بیازماییم.
قبایل عرب اطرافِ مکه، پیش از اسلام، با یکدیگر در جنگ و نزاع بودند و از سویی مکه مرکز تجارت و عزت آنان بود. حجّ خانۀ خدا منبع درآمد آنان و همچنین عامل امنیت و صلح و سودآوری آنان به شمار میرفت. وقتی دیدند جنگها و انتقامجوییها مانع آمدن حجاج میشود، ماه های حرام را برای خود وضع کردند. ولی با این حال نتوانستند بر خود مسلط باشند و هنگامی که قبیلهای با قبیلۀ دیگر در حال جنگ بود و نزدیک بود بر آن پیروز شود و در این حین ماه ذی القعده فرا می رسید، این قبیله با خود می گفت اگر جنگ را ادامه دهد، پس از مدتی پیروز خواهد شد، پس چطور دشمن خود را رها کند تا ماههای حرام تمام شود و جنگ دوباره آغاز شود؟ از این رو گفتند: حال که به توقف جنگ در ماه ذی القعده حکم شده است، چنین فرض میکنیم که ماه ذیالقعده با ماه ربیع الاول جابه جا شده است و عقب افتاده است. این همان چیزی است که قرآن کریم آن را «نسیء» نامیده و دربارة آن گفته است: «إِنَّمَا النَّسِیءُ زِیَادَ›ٌ فِی الْکُفْرِ.» [۱] بیگمان این اقدام آنان نشاندهندة لجاجت و سرسختی و ادامة دشمنی شان و پرهیز نکردن از حدود الهی است. قرآن کریم ماههای حرام را تأیید کرد، ولی جابه جا کردن ماههای حرام را فزونی در کفر خواند. قرآن همچنین اصل شریعت حج را تأیید کرد و آن را همانند سنت ابراهیم قرار داد. می دانید که شریعت حج و دعوت مردم به حج و طواف کردن بر گرد کعبه و سعی میان صفا و مروه و رفتن به عرفات و منا و مزدلفه، جزو شریعت ابراهیم (ع) بوده است، ولی آنان کلمات را تحریف کردند و از جای خود گرداندند و دگرگون ساختند، و در همه کار به شیوهای دیگر عمل میکردند. مثلاً در مورد کعبه در قرآن آمده است که خداوند به حضرت ابراهیم و اسماعیل خطاب کرد که: «طَهِّرَا بَیْتِیَ لِلطَّائِفِینَ وَالْعَاکِفِینَ وَالرُّکَّعِ السُّجُودِ» [۲] ابراهیم فرمان خدا را اجرا کرد و کعبه را قبلة همة کسانی قرار داد که خدا را می پرستیدند و کعبه نماد عبادت خدای یگانه و یکتا شد و نخستین خانه ای بود که برای عبادت مردم بنا شده بود. ولی با این حال هوس رانیها و طمع ورزیها موقعیت کعبه را دگرگون کرد و تلقی مردم را نسبت به آن عوض کرد، به گونه ای که کعبه را مرکز بت پرستی کردند و بتهای خود را درون آن قرار دادند. هر قبیلهای در آن بتی گذاشت و بدین ترتیب، درون کعبه و بر دیوارهای آن، بتهای متعددی وجود داشت؛ همان هایی که امیرمؤمنان، پس از فتح مکه و به دستور پیامبر، در هم شکست. تعداد بتهایی که در مکه بود، بسیار زیاد بود، از جمله هبل، یغوث، یعوق، ود، لات، عزی، منات و... هر قبیلهای برای خود بتی داشت. بدین ترتیب، کعبه را که مرکز و قبلة خداپرستی بود، به خانهای برای بتها تبدیل کردند و برای آنکه کارها و رفتارهای خود را توجیه کنند، میگفتند: ما بتها را نمی پرستیم، بلکه اینها شفیع و واسطۀ ما نزد خداوندند.
آنان نسبت به عبارات تلبیه (ادای لبیک) نیز همین کار را کردند. الآن ـخدا روزی همۀ ما کندـ وقتی به میقات میرسیم و لباس احرام میپوشیم در حال احرام و با نیت احرام میگوییم: «لَبَّیکَ، اللّهُمَّ لَبَّیکَ، إنَّ الحَمدَ وَالنِّعمَةَ لَکَ وَالمُلکَ، لا شَریکَ لَکَ لَبَّیکَ» (گوش به فرمانم، خدایا، گوش به فرمانم. سپاس و نعمت و فرمانروایی از آن توست. شریکی برای تو نیست. گوش به فرمانم.) ما در حج این عبارات را می گوییم و ابراهیم (ع) به فرمان خدا این تلبیههای معروف را تشریع و واجب کرد. اما قبایل بت پرست که در اثر هوسرانی و طمع ورزی منحرف شده بودند، می گفتند: «لَبَّیکَ، لا شَریکَ لَکَ إلاّ شَریکاً هُوَ لَکَ تَملِکُهُ وَمامَلَکَکَ» (گوش به فرمانم خدایا، تو شریکی نداری جز یک شریک که برای توست و تو مالک اویی نه او مالک تو.) یعنی خدایا شریک داری، ولی نگران نباش، این شریک مملوک توست.
همۀ مناسک و اعمال آنها، از طواف و چگونگی لباس پوشیدن و نماز و ذکر و گریه و سعی میان صفا و مروه و ذبح کردن و قربانی دادن برای آتش و امثال آنها، دگرگون شده بود و این خطری بود که کل امت و هر یک از ارزشهای امت را تهدید میکرد. همواره این خطر وجود دارد که انسان همه چیز را تحریف کند.
و به همین ترتیب، میبینیم همة مناسک و اعمال آنها، از طواف و چگونگی لباس پوشیدن و نماز و ذکر و گریه و سعی میان صفا و مروه و ذبح کردن و قربانی دادن برای آتش و امثال آنها، دگرگون شده بود و این خطری بود که کل امت و هر یک از ارزشهای امت را تهدید میکرد. همواره این خطر وجود دارد که انسان همه چیز را تحریف کند.
و این نصیحتی است برای ما،ای برادران! ما نیز اگر بخواهیم در پی هوا و هوس خود برویم، هوا و هوس نامحدود است و خطر شیطان ما را تهدید میکند. در این صورت، دین را هرگونه که میخواهیم، تحریف میکنیم. آیا برخی از افراد جامعۀ ما اینگونه نیستند؟ وقتی با آنان بحث میکنی، موضوع بحث را عوض میکنند. وقتی از آنان میخواهی گواهی دهند، آن را تغییر میدهند. وقتی میخواهند سخنی بگویند، کلمات را تحریف میکنند و دین را، آنگونه که میخواهند، تفسیر میکنند و حرام را حلال و حلال را حرام میکنند.
دین خدا، که حقیقت آن تسلیم بودن در برابر خداوند متعال است، به بازیچهای در دست برخی از ما تبدیل شده است. چنین چیزی جایز نیست. این دین نیست، بلکه حکومت هوا و هوس است.
قرآن کریم به ما میآموزد که پروردگار خود را منشأ همة فعالیتها و اعمال خود قرار دهیم: «أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ.» [۳] قلب، در اصطلاح، منشأ اعمال و فعالیتهای انسان است و باید دانست که خدا در ورای قلب انسان مؤمن است، یعنی ما در همۀ کارها و رفتارها و برنامههایمان به دنبال خشنودی خدا هستیم. پروردگار، ما را این گونه میخواهد.
دین خدا، که حقیقت آن تسلیم بودن در برابر خداوند متعال است، به بازیچه ای در دست برخی از ما تبدیل شده است. چنین چیزی جایز نیست. این دین نیست، بلکه حکومت هوا و هوس است.
«أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ.» [۴] ایمان و علم و معرفت برای کسانی که در دین خود بر اساس هوا و هوس و خواستههای خود رفتار میکنند، سودی ندارد و آنان امور را هر گونه که بخواهند تغییر میدهند. هیچ مسئلهای روشنتر از این نبود که کعبه خانۀ خدا و مرکز خداپرستی است، ولی با این حال آن را تغییر دادند.
همین مشکل در مورد ما وجود دارد. در مسجد ما، در نماز ما، در دین ما، در پرهیزگاری ما، در عبادت ما، در ایمان ما و در همۀ این مسائل، این مشکل وجود دارد. وقتی هوای نفس بر ما چیره باشد و بخواهیم هوای نفس را به جای خدا بپرستیم، شکی نیست که ما خواستههایمان را بر فرمانهای خداوند برتری میدهیم. همۀ ما از این جهت در معرض خطر بزرگی هستیم. من خودم را استثنا نمیکنم.
و مؤمنانی را نیز که در میان شما هستند، استثنا نمی کنم. هر انسانی در معرض این خطر است. وقتی انسان در برابر یک حکم دینی می ایستد و اجرای آن را مسخره میکند، درمی یابیم که او منحرف شده و به گونهای رفتار میکند که نظر خود را توجیه کند و حق را به خودش نسبت دهد.
این مشکل همواره در بین انسانها وجود داشته است. قرآن کریم به ما هشدار میدهد و میگوید:ای مردم! هوای نفس خود را نپرستید. هوای نفس خود را به خدایی نگیرید. کسی که هوس خود را معبود قرار دهد، خدا، او را دانسته گمراه میگرداند. هوشیار باشید. اجازه ندهید هوا و هوس و امیال شما بر شما حکمفرما شود، چرا که در این صورت نماز و روزه و دیگر عبادتها برای شما سودی ندارد و از آنها هیچ بهرهای نخواهید برد. وقتی چیزی را تحت مالکیت خود درمیآوری، حرکت میکنی، سخن میگویی، ساکت میَشوی و کاری میکنی، اگر در ورای همۀ اینها، هوسها و خواسته های تو قرار داشته باشد، این فعالیتها هیچ سودی برای تو ندارد.
حج را این گونه تحریف کردند. ما نیز اگر تابع هوا و هوس باشیم، آیا کعبه والاتر از نماز است؟ کعبه والاتر از مؤمنان است؟ کعبه والاتر از آبروی مؤمنان است؟ کعبه والاتر از جامعة ایمانی است؟ همۀ اجزای دین مانند یکدیگر است. همانگونه که آنان حج را تحریف کردند، ممکن است هوا و هوس ما را بر آن دارد که دین را تحریف کنیم، نماز و روزه را و حلال و حرام را تحریف کنیم. و اینجاست که خطر شیطان در کمین ماست.
برادران، در بعضی از روایات معنای حضور شیطان در میان مردم توضیح داده شده است، از جمله اینکه موسی (ع) روزی به شیطان برخورد کرد و در برابر او ریسمانهایی دید. برخی از این ریسمانها نازک و برخی دیگر کلفت و محکم بود. موسی دید در برابر او رشتهها و زنجیرهایی است. از او پرسید این رشتهها و ریسمانها برای چیست؟ گفت: این رشتهها برای کشاندن مردم به راه گمراهی است. گفت: خوب، این ریسمانهای نازک برای کیست؟ گفت برای انسانهایی است که ایمانشان ضعیف است، چون کشیدن آنها آسان است.
البته این یک مثل است، ولی معنای آن روشن است. برخی افراد را بهراحتی میتوان از حق به باطل و گمراهی و انحراف کشاند و برخی دیگر از مردم قویترند و برای کشیدن آنها باید از ریسمانهایی کلفت استفاده کرد و برخی دیگر از انسانها را شیطان تنها با زنجیر میتواند به سوی خود بکشد و به همین ترتیب.
شیطان برای انحراف هر یک از ما دامی دارد. دامی برای من، دامی برای شما، دامی برای حاجی، دامی برای پیر، دامی برای جوان، دامی برای زن، دامی برای مرد. شیطان مجهز است و همة عناصر شر سربازان او هستند. شیطان برای انحراف انسان، زن و فرزند و باغ و مصلحت و طمع و شهوت و غضب او را به کار میگیرد و از همة این وسایل برای کشاندن انسان به سوی خود استفاده میکند.
شیطان از ابتدا اینگونه برخورد میکرد. از ماهیت شیطان نپرسید، زیرا بحث دربارۀ حقیقت این مسائل برای ما فایدهای ندارد. آنچه هست، این است که همة ما کاملاً احساس میکنیم که در مسیر خود با وسوسهها و فتنهها و وسایل انحراف روبهرو میشویم که مصلحت شخصی خود را ترجیح میدهیم. امام حسین (ع) در این باره فرموده است: «وَالدّینُ لَعِقٌ عَلی ألسِنَتِهِم یَلوکونَهُ ما درَّت مَعائِشُهُم فإذا مَحَّصوا بِالبَلاءِ قَلَّ الدَّیانونَ» (دین لقلقۀ زبان آنان است و تا زمانی که زندگیشان به کام باشد، از دین دم میزنند. پس آنگاه که با بلا آزموده شوند، دینداران اندکاند.)
اینجاست که مؤمن شناخته میشود، یعنی وقتی با بلا آزموده شود، وقتی مصلحت او به خطر افتد، وقتی کسی به او اهانت کند، وقتی کسی با او به گونهای رفتار کند که برای او ناخوشایند باشد، اینجاست که مؤمن شناخته میشود، وگرنه در حالت عادی همة ما، الحمدلله، مؤمنیم. ایمان راستین جایی مشخص میشود که با مصالح و هوسهای ما تعارض پیدا کند. در حال خشم و تمایل نفسانی است که ایمان ثابت میشود. بیایید خودمان را بیازماییم. آیا ما غیر از عربهای پیش از اسلامیم که آیین حج را به منظور پیروزی بر دشمنانشان تحریف میکردند؟
وقتی پیامبر (ص) به نبوت رسید، دوباره حج را از این انحرافات پاک کرد و به وصیت ابراهیم جامۀ عمل پوشاند و کعبه را برای طوافکنندگان و معتکفان و رکوعکنندگان و سجدهگزاران پاکیزه کرد و عادتهای مردم را دگرگون ساخت و آنان را از آنچه میکردند، بازداشت و این سنت نیک و این شریعت پاک را که در برابر ماست، وضع کرد. از خداوند متعال میخواهیم تا همۀ ما را به پیروی از این سنت ارجمند موفق گرداند.
بنابراین، مراسم حج در این روزها، در اصل برگرفته از شریعت ابراهیم است که حضرت محمد (ص) روح آن را بدان بازگرداند و آن را پاکیزه گرداند و مردم را آموزش داد تا حجی صحیح بگزارند و ما نیز امروزه توفیق داریم که آیین حج را همانگونه به جای آوریم. از خداوند متعال میخواهیم تا همۀ ما را به این عمل مقدس که سن بالا یا ثروت زیاد در آن شرط نیست، موفق گرداند. من بر آنم که حج بر بسیاری از مردم واجب است، ولی خودشان هم توجه ندارند.
اما ده روز نخست ماه ذیالحجه که قرآن کریم آن را «ایام معدودات» [۵] نامیده است، از بزرگترین ایام الله و از باعظمتترین روزهای سال است. روزهداری در این روزها بسیار مستحب است، به جز در روز عید که همه میدانید. برای این روزها ذکر و نماز خاصی در بین نماز مغرب و عشا وجود دارد. این ذکر ما را به یاد داستان حضرت موسی (ع) میاندازد که [برای عبادت] به کوه طور رفت و به قومش وعده داد که پس از سی روز بازگردد، ولی خداوند برای امتحان مردم این سی روز را به چهل روز تبدیل کرد: «وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَـة.» [۶] بدین ترتیب، موسی چهل روز از خانواده و قوم خود دور ماند و این غیبت بهانهای برای سوءاستفاده و فرصتطلبی برخی منحرفان شد و آنان به منحرف کردن مردم پرداختند. وقتی موسی بازگشت، با صحنهای ناخوشایند روبهرو شد که داستان آن را میدانید.
ما این ده روز را که ایام مبارکی است، محترم میَشماریم و با روزه گرفتن و نماز و پاکی زبان و توجه قلبی نسبت به کسانی که به حج رفتهاند، به خداوند سبحان توسل میجوییم و امیدواریم که از این راه ثوابی ببریم، زیرا همانگونه که میدانید «کسی که به عمل قومی راضی باشد، از آنان است.» ما توفیق حج پیدا نکردیم، ولی قصد آن را داریم که اگر خداوند به ما توانایی و استطاعت عطا کند، به حج مشرّف شویم. اگر این روزها را محترم بشماریم و خود را در حج روحی بدانیم، پاداش حج را خواهیم دید. همانگونه که حاجی از خانه و اهل خود بریده و لباس و راحتی و هوای خود را کنار گذاشته است، ما نیز با روزه گرفتن و نگه داشتن زبان و ایستادگی در برابر خواستهها و هوسها و خودداری از رفتار آزادانه همچون هر جای دیگر، باید از این امور دل بکنیم و در نتیجه، از فضل و رحمت خدا و ثواب حج بهرمند شویم.
مناسبت دیگر این است که در این روزها، قافلۀ حسینی به مکه رسید و تا روز هشتم ذیالحجه در مکه ماند. در روز هشتم، یعنی روز ترویه، امام حسین (ع) مکه را ترک کرد. چرا امام حسین (ع) در این زمان از مکه خارج شد؟ این اقدام امام اسبابی ظاهری و اسبابی پنهانی داشت. سبب ظاهری این بود که یزید گروهی را که زیر لباس احرام سلاح حمل میکردند، فرستاده بود تا هر کجا حسین (ع) را یافتند، خون او را بریزند، حتی اگر در خانه خدا باشد. امام حسین (ع)، به رغم عظمت و ارزش و جایگاهی که نزد خداوند دارد، وسیلهای برای بزرگداشت و تکریم شعایر الهی و خانة خداست. از این رو، حسین (ع) راضی نمیشد که خونش در خانة خدا ریخته شود تا مبادا این کار در تاریخ مسلمانان سنت شود و جرئت چنین کارهایی را پیدا کنند. این بود که ترجیح داد از مکه خارج شود تا اگر توطئهای رخ داد و او را ترور کردند، این حادثه در بیرون مکه رخ داده باشد.
اما جنبۀ معنوی و پشت پردة ماجرا این بود که در روز ترویه، حجاج یا در مکه جمع شدهاند و یا از هر طرف به سوی مکه میآیند. امام حسین (ع) وقتی از مکه بیرون آمد، جادۀ غدیر را به سوی جحفه در پیش گرفت. این تنها جادۀ منتهی به مکه بود و در غدیر، راه حجاج از یکدیگر جدا میشد، یعنی راه مدینه، یمن، شام، مصر، عراق و...
بنابراین، همۀ حجاج از این مسیر رو به مکه میآمدند و امام حسین ((((((ع) از همان مسیر از مکه بیرون میرفت. حجاجی که در مکه بودند، بیرون رفتن امام را دیدند و حجاجی که در حال آمدن به مکه بودند نیز امام را در حال خروج دیدند. این امر بسیار جلب توجه میکرد. حتی اگر یک کودک نیز از مکه خارج میشد، نظر کاروان حجاج را که در حال ورود بودند، جلب میکرد، چه رسد به قافلۀ بزرگ امام حسین (ع).
مردم با تعجب به این کاروان نگاه میکردند و میگفتند: سبحان الله! در روز ترویه که همه در مکه هستند و فردا میخواهند به عرفات بروند، چرا این قافله از مکه خارج میَشود؟ این قافله برای کیست؟ حس کنجکاوی، مردم را بر آن میداشت که از ماجرا با خبر شوند. این بود که از یکدیگر میپرسیدند: این قافلۀ کیست؟ قافلۀ حسین است. حسین پسر دختر رسول خداست و گذشته از آن، یکی از اصحاب پیامبر به شمار میآید. آنان نمیتوانستند این اقدام امام حسین (ع) را تفسیر و توجیه کنند و از علت خروج امام سؤال میکردند. اما پس از سؤال کردن، بلافاصله به این نتیجه میرسیدند که یزید توطئهچینی کرده و برای کشتن حسین (ع) نقشه کشیده است و چون امام حسین (ع) راضی به این اقدام نبوده، عزم خروج از مکه کرده است.
به این ترتیب، امام حسین حملۀ تبلیغاتی بسیار مؤثری برای بیدارسازی مردم ترتیب داد، زیرا با این اقدام خود برای همة مردم و همۀ مسلمانان ثابت کرد که این خلیفه، نه به کعبه احترام میگذارد و نه به خون مسلمانان، نه به حرم الهی و نه به ماههای حرام. امام حسین (ع) با این کار و به طور خاص با این اقدام خود ثابت کرد که یزید از خط اسلام خارج شده و از مسیر امانت خدا و امت منحرف شده است و بدین ترتیب، با این اقدامِ امام حسین (ع)، همه چیز برای عالم روشن شد.
شیوهای را که امام حسین (ع) در پیش گرفت، دیگر امامان نیز برای اثبات حق به کار میبردند. آنان از هر نیرو و فرصتی برای احیای حق استفاده میکردند. مجاهده میکردند و شهید میَشدند و همه چیز خود را در راه اثبات دین خدا و تقویت پایههای حق و عدالت فدا میکردند.
در این روزها شخص دیگری را نیز به یاد میآوریم. مسلم بن عقیل در چنین روزهایی تنها گذاشته شد. همانطور که میدانید، امام حسین (ع)، مسلم را فرستاد تا به درخواستهای مردم کوفه که نامههایی برای بیعت و دعوت امام فرستاده بودند، پاسخ گوید. امام (ع) مسلم را فرستاد و از مردم بیعت گرفت. ولی وقتی ابن زیاد وارد کوفه شد و شیوۀ خاص خود را در تهدید و تطمیع و دادن پول و ایجاد جنگ روانی به کار گرفت، همین افرادی که با مسلم و به واسطۀ او با حسین (ع) بیعت کرده بودند، مسلم را رها کردند.
درست در چنین روزهایی، مسلم هر شب هراسان از خانهای به خانهای دیگر میرفت، بدون اینکه کسی او را حمایت کند و پناه دهد و یاری کند. او در میان این مردم تنها ماند تا اینکه ابن زیاد توانست محل پنهان شدن او را در خانهای کشف کند و بدین ترتیب، مسلم در روز هفتم این ماه، یعنی طی این هفته، به شهادت رسید. این مصیبت در برابر ما دو جبهۀ متقابل را مجسم میکند: جبهۀ حق و عدالت و آرمانگرایی و اخلاق والا از یک سو و جبهۀ حیله و فریب و خیانت و بزدلی و توطئهگری از سوی دیگر. چرا میگویم این دو جبهه در مقابل یکدیگرند؟ زیرا همانگونه که میدانید، ابن زیاد بهتنهایی وارد کوفه شد و وقتی در صدد ترساندن مردم برآمد، هیچگونه اسباب و وسایلی در اختیار نداشت و فقط میگفت: لشکر امیرالمؤمنین خواهد آمد. مردم به مجرد شنیدن این سخن ترسیدند. از چه ترسیدند؟ هیچ شمشیر و لشکری در برابر آنان نبود و میدانستند که رسیدن لشکر یزید به کوفه بهآسانی ممکن نیست. ولی با این حال در اثر تهدیدهای ابن زیاد ترسیدند، افزون بر آنکه او با دادن مال آنها را فریب داد.
گذشته از اینها عادت عرب و سیرۀ اجداد آنها در گذشته بر این بود که انسان غریب و تنها را اگر هم یاری نمیکردند، حداقل پناه میدادند، ولی آنان مسلم را پناه ندادند و از او استقبال نکردند.
در مقابل این فرومایگیها، میبینیم مسلم (درود خدا بر او باد) برخوردهای بزرگوارانه از خود نشان داده است. وقتی ابن زیاد، پس از ورود به کوفه، برای عیادت شریف بن اعور به خانۀ هانی رفت، هانی از مسلم خواست تا پشت دیوار بایستد و با اشارة او وارد اتاق شود و ابن زیاد را بکشد تا غائله پایان یابد. ولی وقتی ابن زیاد آمد و هانی اشاره کرد، مسلم به نیرنگ و ترور تن نداد. این موضع شریف و بزرگوارانۀ مسلم در برابر موضع خودخواهانه و پست آن مردم قرار دارد؟
ما امروز در برابر این صحنهها و مناسبتها قرار داریم و بیگمان بر ماست که از آنها درس و الهام بگیریم و بدانیم که دنیا، خواه در دست مسلم یا امام حسین (ع) باشد خواه در دست ابن زیاد، پایان خواهد یافت و جز نام و یاد ما چیزی باقی نمیماند و بلکه چیزی جز خشنودی یا خشم خدا باقی نمیماند و ما تنها جزای کارهای خود را میبینیم.
اگر مسلم، ابن زیاد را میکشت و حکومت کوفه را در دست میگرفت و حسین (ع) را به حکومت میرساند، پس از آن ده یا پانزده سال دیگر زنده میماند. ابن زیاد و یزید چقدر پس از حسین (ع) زندگی کردند؟ چند سال؟ بنابراین، دنیا فانی است و زندگی دنیوی آنان نیز به آخر رسید، ولی شرافت و بزرگی ماندگار است و همچون خورشید در آسمان تاریخ میدرخشد. ما اکنون میبینیم که مسلم، همچون خورشید شرافت و بزرگواری از ورای تاریخ، میدرخشد و دلهای ما را آکنده از احترام و تحسین میکند و بیگمان، پاداش خدا کاملتر است. والسلام علیکم ورحمـة الله وبرکاته.
پی نوشت ها
[۱]. «به تأخیر افکندن ماههای حرام، افزونی در کفر است.» (توبه، ۳۷)
[۲]. «خانة مرا برای طوافکنندگان و مقیمان و راکعان و ساجدان پاکیزه گردانید.» (بقره، ۱۲۵)
[۳]. «خدا میان آدمی و قلبش حایل است.» (انفال، ۲۴)
[۴]. «آیا آن کس را که هوسش را چون خدای خود گرفت و خدا از روی علم گمراهش کرد، دیدهای؟» (جاثیه، ۲۳)
[۵]. «روزهایی چند.» (بقره، ۲۰۳)
[۶]. «و ده شب دیگر بر آن افزودیم تا وعدۀ پروردگارش چهل شب کامل شد.» (اعراف، ۱۴۲)