سخنرانی امام موسی صدر در تاریخ ۱۹۷۵/۱/۲۰در مجتمع آموزشی عاملیه
آنچه میخوانید ترجمه فارسی سخنرانی امام موسی صدر است که در کتاب سفر شهادت منتشر شده است.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و الصلوة و السلام علی خیر خلقه و خاتم رسله محمد و علی انبیاء الله المرسلین و سلام الله علی آل بیته و صحبه الطاهرین و من اتبعهم بإحسان إلی یوم الدین.
السلام علیک یا أبا عبدالله و علی الأرواح التی حلت بفنائک، علیک منی سلام الله أبداً ما بقینا و بقی اللیل و النهار و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتک، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین.
ما به یاد حضرت سیدالشهدا ع در اینجا گرد آمدهایم. جـا دارد از دستان پاک و ارادههای برحق حسینی که این فضای حسینی، فضای علم و تعلیم، فضای ارشاد و هدایتگری و پرورش را بنا کردند، یادی کنیم. بهراستی میتوان گفت: اینجا و این مکان قلب همه حسینیان در این کشور است. باید همه آنان را یاد کنیم، بهویژه مرحوم رشید بیضون و مرحوم محسن بیضون و دوستانشان که تلاشی آشکار یا پنهان کردند و این فضا و این ساختمان را برپا ساختند. ما از سر وفاداری آنان را یاد میکنیم و سپاس میگوییم و در ابتدای مراسم فاتحهای نثار ارواحشان میخوانیم.
اما بعد، از ابتدای این ماه به موضوعی فکر میکردم که باید در این مکان مبارک و در این کانون گرم درباره آن سخن میگفتم. درباره حرکت حسینی چه بگویم؟ برای من گران بود که ببینم عنصری از حماسه کربلا نادیده گرفته شده و در بین ما غایب است. منظورم عنصر زن در مکتب امام حسین و در ماجرای کربلاست. با وجود آنکه مطالب فراوان است و باید درباره مسائل عمومی و مسائل ملی و مسئله محرومان موضعگیری کنیم، در ابتدای این سخنرانی باید درباره نقش عظیمی که زن در این حادثه بابرکت داشته است، سخن بگویم؛ نقشی که نمیتوان آن را نادیده گرفت هرچند آن را کمتر از نقش مردان بدانیم. پس از آن باید نقشهایی را که زن در این میدان ایفا کرده است با وضع زنان در این عصر مقایسه کنیم و با مشاهده تفاوتهای موجود بکوشیم فاصلهها را پر کنیم و مشکل را حل کنیم.
برادران گرامی، امام حسین (ع) را با حیلهای هوشمندانه و با ترفندی نظامی به اعماق صحرا کشاندند؛ جایی که نه عابری میگذشت، نه بینندهای بود و نه کسی میتوانست آنچه را رخ داده است، به گوش جهان اسلام برساند. امام را به تدریج به قلب صحرا و به وسط شنهای روان کشاندند. میخواستند حسین بمیرد و زیر ماسههای روان دفن شود تا از او نام و نشانی باقی نماند. اما خدایی که – به فرموده خود او- خواست او را کشته ببیند، خواست اهلبیت او را نیز اسیر ببیند تا ماجرای این جنگ و ابعاد آن را از دل صحرا به قلب مراکز دنیای اسلام برسانند. این نقش بر دوش زینب (س) و دیگر بانوان قهرمان و جاودانه قرار داشت که همراه امام حسین (ع) بودند.
وقتی به این صحنه و این حادثه مینگریم، از همان ابتدا درمییابیم که این عامل نقش خود را پس از شهادت امام حسین (ع) بهخوبی ایفا میکند. کشتهشدن امام حسین در روز عاشورا و کشتهشدن همه کسانی که با ایشان همراه بودند، از جمله فرزندان خود حضرت زینب، باری سنگین و اندوهی بزرگ برای قلب ایشان بود. اسارت غربت و مسئولیت کودکان و تشنگی و پستی دشمن و هجوم او از هر سو، عوامل و اسبابی برای تضعیف زینب بود. پستی دشمن و رغبت او به انتقامگیری و تلافیجویی از دختر علی، دختر حیدر کرار که به سبب ایستادگی بیباکانه در کنار حق، دلهای آنان را پر از کینه کرده بود، سبب شد آنان اهلبیت و اسرا را از میان قتلگاه عبور دهند.
امام حسین و همراهان او کشته شدهاند و بدنهایشـان پارهپاره شده است. گلبرگها در صحرا پراکنده شدهاند. آنان زنان و کودکان را از کنار قتلگاه عبور دادند. تصویر این صحنه روشن است. احساس زن هنگامی که بدن شوهرش را پارهپاره میبیند، چیست؟ یک کودک وقتی پدرش را چنین میبیند چه میکند؟
آنان از خیمه بیرون آمدند و پشت سر زینب به سـمت قتلگاه به راه افتادند. زینب به پیکر امام حسین (ع) میرسد که به نقل از کتابهای سیره پاره پاره شده است. همۀ دنیا به تماشای این صحنه ایستاده است. آیا قهرمانی میبیند یا ضعف و شکست؟ آیا دنیا زینب را در این صحنه سرزنش میکند یا میستاید؟ دنیا پس از آنکه دریافت علی (ع) چگونه پسران خود را تربیت کرده است، اکنون میخواهد ببیند علی (ع) دختر خود را چگونه تربیت کرده است.
زینب به بدن امام حسین نزدیک شد و آن را از روی زمین بلند کرد و گفت: «خدایا این قربانی را از ما بپذیر.» این برخورد بدان معناست که زینب اعلام میکند که ما به خواست خود به این میدان آمدهایم و به این نبرد پا گذاشتهایم. ما خواستیم از اسلام دفاع کنیم، خواستیم انحرافات و کژیها را اصلاح و به رفتارهای زشت حاکمان اعتراض کنیم و، از این رو، حسین را در این میدان قربانی دادیم. در عین حال، به کوتاهی خود [در پیشگاه خداوند] اذعان میکنیم و به همین سبب از او میخواهیم که این قربانی را از ما بپذیرد، چراکه اگر بیش از این داشتیم، سخاوتمندانه و بیهیچ درنگی آن را تقدیم میکردیم.
به سراغ صحنهای دیگر میرویم: هنگامی که کاروان اسیران وارد کوفه میشود. مردم از علت ماجرا میپرسند و زینب اینجا و آنجا صحبت میکند. دیگران نیز صحبت میکنند. در نتیجه، پردهها کنار میرود. سپس اسرا وارد کاخ عبیدالله میشوند. او با غرور و سرمستی از پیروزی خود بر تخت نشسته است. زینب وارد کاخی میشود که پیش از این، خانۀ او و بلکه مقر حکمرانی پدرش بر سرتاسر جهان اسلام و دنیای متمدن بوده است. همة دنیای متمدن زیر فرمان و ارادۀ علی (ع) بود و زینب نیز بانوی نخست آن دوره بود، چراکه آن زمان حضرت فاطمه (س) زنده نبودند. زینب با آن خاطرات و با وجود ضعف و خستگی و ناراحتی ناشی از اسارت، وارد این کاخ میشود، ولی سلام نمیکند. ابنزیاد میپرسد: این زن متکبّر کیست؟ میگویند: او زینب دختر علی است. او از سر شماتت میگوید: کاری را که خدا با برادرت کرد، چگونه میبینی؟ و زینب میگوید: «ما رَأیتُ إلّا جَمیلاً هؤلاءِ قَومٌ کَتَبَ اللهُ عَلَیهِمُ القَتلَ فَبَرَزوا إلی مَضاجِعِهِم.» (به خدا سوگند جز زیبایی ندیدم. اینان مردانی بودند که خداوند کشته شدن را برایشان رقم زده بود. از این رو، بهسوی سرنوشت خویش شتافتند.)
ابنزیـاد به او میگویـد: سـپاس خدایی را کـه شـما را رسوا ساخت و افسانه شما را بر ملا کرد. زینب پاسخ میدهد: نه، کافر و منافق است که رسوا میشود و ما کافر و منافق نیستیم. کشتهشدن برای ما عادت و شهادت در راه خدا برای ما سعادت است.
گفتوگو پایان مییابد و منافق خاموش میماند و زینب در حالی از این میدان بیرون میآید که رسالت خود را مقتدرانه و بدون هیچ ضعف یا احساس پشیمانی و شکستی به انجام رسانده است.
او در برابر یزید که میرسد... یزید حاکمی پیروز است و زینب، اسیری است که بنابر نقل کتابهای سیره، خفتبارترین لباسها را بر تن داشت. اما این وضع عواطف زینب را در برابر یزید خاموش نمیکند و زبان او را نمیبندد بلکه برمیخیزد و پس از حمد و ثنای خداوند میگوید: «لَئِن جَرَّت عَلَیَّ الدَّواهی مُخاطَبَتَکَ إنّی لَأستَصغِرُ قَدرَکَ وَ أستَعظِمُ تَقریعَکَ وَ أستَکبِرُ توبیخَکَ لکِنَّ العُیُونُ عَبرَی وَ الصَّدرُ حَرَّی.» (اگر چه پیشامدهاى ناگوار مرا بر آن داشته است تا با چون تویى سخن گویم، اما من تو را سخت ناچیز مىشمارم و بسیار سرزنش مىکنم، ولى چه کنم که چشمها پراشک و سینهها سوزان است.) سپس میگوید: «أمِنَ العَدلِ یا ابنَ الطُلقاءِ تَخدیرُکَ حَرائِرَکَ وَ إمائَکَ وَ سَوقُکَ بَناتِ رَسولِ اللهِ سَبایا.» (ای پسر آزادشدگان، آیا عدالت است که زنان و کنیزان خود را در سراپردهها نشاندهای و دختران رسولخدا را به اسیری میچرخانی؟)
زینب با این سخنان خـود یزیـد را بـا همـه ابزارهایی کـه در اختیار دارد، با همه قدرت و ارتباطی که دارد، با همه تبلیغات و ثروت و نفوذ و قدرتی که دارد، کاملاً محکوم میکند و پیروزمندانه از نزد او بیرون میآید و در این عرصه رسالت حسین (ع) را تکمیل میکند. زینب تصویر جنگ را از دل بیابان و از وسط شن و ماسه به پایتختهای جهان اسلام منتقل میکند. او در کوفه و موصل و نسیبین و حمص و حماه و حلب و بعلبک و شام سخنرانی میکند.
ابنشهرآشوب مسیر کاروان را از معبرهایی که در این شهرها ساخته شده، کشف کرده است، زیرا آنان وقتی اهلبیت و سر امام حسین (ع) و اصحاب ایشان را به شهرها میبردند، قصدشان این بود که مردم را بترسانند و در دل آنان وحشت ایجاد کنند و پیروزی خود را به رخ آنان بکشند. میگفتند: آشوبگر پسر آشوبگر کشته شد. مردم با شادی فراوان جشن میگرفتند و به استقبال سرهای شهیدان و اهلبیت رسولخدا میرفتند. پس از آن کنجکاو میشدند و میپرسیدند که این آشوبگران کیستند که خداوند خلیفۀ خود را بر آنان پیروز گردانیده است؟ وقتی سؤالها فراوان میشد، زینب صحبت آغاز میکرد و به روشنگری میپرداخت و میگفت: این اسیران اهلبیت محمد (ص) هستند و علت کشته و اسیر شدن آنان را توضیح میداد و، بدینترتیب، در دل کسانی که از یاری حسین فروگذار کرده بودند، پشیمانی میانداخت، چراکه هرکس در برابر [پایمال شدن] حق ساکت بماند، شیطانی لال است.
کسانی که کشتهشدن حسین را جشن گرفته بودند و خیابانها را در استقبال از کاروان اسیران اهلبیت رسولخدا آذین بسته بودند، سخت پشیمان میشدند و گریه و توبه میکردند و در محلی که سر حسینبنعلی (ع) گذاشته شده بود، مسجد میساختند. ابنشهرآشوب از زنجیرۀ این مسجدها مسیر کاروان اسرا را دریافته است؛ همان مسیری که خدمت شما عرض کردم: کوفه و موصل و نسیبین (که اکنون در ترکیه است) و پس از آن در خاک سوریه: حمص و حماه و حلب، و پس از آن بعلبک و در پایان شام. مسیری از میان شهرهای مهم. زینب و اهلبیت از این فرصت استفاده کردند و حادثۀ کربلا را آنگونه که بود به مراکز جهان اسلام رساندند و پردهها را کنار زدند و ستم و جنایت را آشکار ساختند و یزید را وادار به توبه و یا اظهار توبه کردند.
پس از آن بود که انقلابهای دنیای اسلام یکی پس از دیگری شکل گرفت تا اینکه به انقلاب بنیعباس رسید که شعار «یا لثارات الحسین» سر داد.
زن در میدان کربلا نقش مرد را کامل میکنـد و جهاد او را به اتمام میرساند. برای آنکه زن بتواند این رسالت را به دوش بگیرد و برای تحمل سنگینی آن آماده شود، باید او را پرورش داد. ما نمیتوانیم با زن آنگونه که برخی از مردم برخورد میکنند، مواجه شویم. فیالمثل نباید پس از زایمان، اگر کودک دختر بود، همۀ خانه را ناراحتی فرا بگیرد؛ نباید زن را در خانه خوار و ذلیل کرد؛ نباید برادر را بر خواهران مسلط کرد؛ نباید روحیۀ زن را تضعیف کرد. بسیاری اوقات زنان زیر فشار شوهران هستند. در برخی مناطق با زن بهمثابۀ ابزار تولید مثل برخورد میشود. در مناطق دیگر او را ابزار لذتجویی یا تابلویی هنری میدانند که مرد میخواهد آن را همیشه در برابر چشمان خود قرار دهد.
با این برخوردها روحیۀ زن را از او میگیریم، گوهر وجودی او را میگیریم و به او ثابت میکنیم که نمیتواند رسالتی به عهده داشته باشد و هیچ امتیازی جز بهرۀ جنسی و زیبایی و خدمت کردن به مرد ندارد. بدینترتیب، ما با این روش روحیۀ زن را از بین میبریم، درحالیکه رسولخدا میفرمود: «بهترین فرزندان شما دختران هستند.» پیامبر دست فاطمه را میبوسید. آخرین کسی که پیامبر هنگام سفر با او وداع میکرد و نخستین کسی که هنگام بازگشت به او سلام میکرد، فاطمه (س) بود. میفرمود: «از دنیای شما سه چیز را دوست دارم: عطر، زنان...» منظور پیامبر نزدیکی به زنان و دوست داشتن زنان و تمایلات جنسی نیست، چرا که سیره و منش او در دورۀ جوانی در برخورد با زنان سراسر عبرت و سرمشق زندگی بود. از این فضاها [ی شهوانی] دور بود.
او در کنار زن میایستاد تا روحیۀ او را تقویت کند؛ تا زینب و فاطمه پرورش دهد؛ تا سکینه و دیگر زنان امثال او را تربیت کند؛ تا آنان بتوانند جهاد مرد را تکمیل کنند. ما در جامعه خود سخت نیازمند آنیم که رسالت دین کامل شود. زن نباید ارادۀ ما را سست کند، نباید قدرت ما را تضعیف کند، نباید در ما سستی و ضعف و شکستپذیری به وجود بیاورد. بر عکس، ما نیازمند زنانی هستیم که ارادهها را قوی کنند و محکم بایستند. این امر نیازمند آموزش و پروش کامل است. چراکه جامعۀ ما امروز نیاز دارد که همۀ نیروی خود را بسیج کند. ما نیاز داریم که ارادههای خود را قوی و همۀ نیرو و توان خود را بسیج کنیم تا بتوانیم به عزتی که خداوند برای ما مقدر کرده است، عزتی که برای خدا و پیامبر و مؤمنان است، دست یابیم.
برادران گرامی، حادثۀ کربلا که ما هر سال آن را زنده میکنیم و هر سال آن را در برابر خود ترسیم میکنیم و هر سال میکوشیم خود را در فضای آن قرار دهیم و جوی حسینی پدید آوریم و تصویر جهاد و مصیبتهای کربلا را در برابر چشم خود قرار دهیم... ما هر سال به اینها نیاز داریم بهخصوص در ابتدای سال. سال هجری اسلامی ما با عاشورا و با محرم آغاز میشود تا ما از این مکتب و از این سرچشمه توشهای کافی از عزم و اراده برای رویارویی با زندگی دشوار خود برداریم. ما نیاز داریم که از دریای حسینی حجم فراوانی از اراده و نیرو برای مقابله با ظلم و ستم در خانههایمان، در میهنمان، در منطقهمان و در دنیامان برداریم. ستمگران بر ضد این امت متحد شدهاند. آنان به این امت ستم و حقوق آن را پایمال میکنند و برای عزت و ثروت و آیندۀ آن توطئه میچینند. ما سخت نیازمند بهره گرفتن از دریای حسینی هستیم تا برای برخورد با تاریکیها و شبهای تاری که در پیش داریم، آماده شویم. اگر آرام بنشینیم نمیتوانیم مقابله کنیم، چون ضعف و سستی به تسلیم شدن میانجامد.
برادران، علائم این نبـرد هر روز نمایانتر و نزدیکتر میشود. روزنامههای دنیا پر است از اتهاماتی بر ضد اعراب. میگویند اعراب دشمن تمدن هستند و میخواهند تمدن را نابود کنند. آنان میخواهند فروپاشی تمدن خود را اینگونه توجیه کنند. تمدن مادی آنان که بر پایههای صرفاً خودخواهانه و مصلحتجویانه استوار است، ناگزیر در دنیا جنگ به پا میکند. جنگ و خودپرستی تمایل به سود و منفعت را تشدید میکند. برخورد میان منافع و جنگ در همة زمینهها امری دایمی است و این مسئله به فروپاشی تمدن آنان میانجامد. ولی آنان میخواهند سقوط تمدن خود را توجیه کنند و چنین نشان دهند که این اعراب هستند که با افزایش قیمت نفت، تمدنشان را به خطر انداختهاند با اینکه میدانیم اعراب قیمت نفت را بالا نبردهاند بلکه صادرات نفت به دشمنان خود و دوستان اسرائیل را متوقف کردهاند. ولی آنان میخواهند بر این توجیه خود تأکید کنند و این نشانگر آن است که آنان در حال توطئهچینی بر ضد این امت هستند، و نمیدانیم چه زمانی ما را با آن غافلگیر میکنند.
درنزدیکی ما، اسرائیل بـه حیلهگـری و دشـمنی و توطئـههای خود ادامه میدهد. من دیروز در کفرشوبا بودم. صحنههایی دیدم که دل انسان را به درد میآورد. دیدم دهها و بلکه صدها نفر از کوچک و بزرگ اثاثیه خانۀ خود را حمل میکنند. به یاد سال ۴۸ افتادم: هنگامیکه فلسطینیان درب خانههای خود را قفل کردند و کلید آن را در جیبشان گذاشتند و به لبنان آمدند. به این امید که روزی بازگردند. آنان بر این باور بودند که وعدهها و قولها آنان را به سرزمینشان بازمیگرداند و ستمگران جهانی رسوا خواهند شد و دنیا در کنار آنان خواهد ایستاد تا آنان را به کشورشان برگرداند. آنان خیلی صبر کردند، خیلی درخواست کمک کردند، خیلی فکر کردند و سالها گذشت تا اینکه مطمئن شدند دنیا آنان را فراموش کرده است. دنیا دنیای درندگان است؛ دنیای گرگهاست نه دنیای شرافتمندانی که حق را یاری میکنند و در کنار حق میایستند. از این جهت بود که آنان مجبور شدند اسلحه به دست بگیرند، تفنگ به دست بگیرند. و طی چند سال با جهاد و قهرمانی خود چهرۀ دنیا را دگرگون کردند، چهرۀ فلسطین و منطقه را دگرگون کردند و در چند جبهۀ محلی و جهانی پیروز شدند.
به یاد آن روزها افتادم و غمگین شدم. آیا ما نیز همین سالها را پیش رو خواهیم داشت؟ آیا پس از کفرشوبا نوبت کفرحمام و هباریه و دیر میماس و حاصبیا و راشیاالفخار است و پس از آنها نوبت مرجعیون و غیر آن میرسد و، به همین ترتیب، از روستایی به روستای دیگر کوچ میکنیم و در برابر دشمن تسلیم میشویم و در انتظار سالهای آینده مینشینیم و کمک میخواهیم و منتظر میمانیم و باز کمک میخواهیم و بعد مجبور میشویم خود تفنگ به دست بگیریم؟ به یاد آوردم که ما در تاریخ خود، میراثی سترگ داریم: حماسه امام حسین (ع). پس با خود گفتم: نه، هرگز چنین نخواهد شد.
ما حسینی هستیم. معنای عزاداریهای ما برای امام حسین و معنای اینکه ما هر سال به یاد امام حسین هستیم و معنای اینکه همیشه میگوییم: «یا لَیتَنا کُنّا مَعَکَ فَنَفُوزُ فَوزاً عَظیماً» (کاش ما همراه تو بودیم تا به رستگاری بزرگ میرسیدیم) این است که ما امام حسین را در میان خود مییابیم. از خود پرسیدم: اگر امام حسین (ع) این روزها در میان ما بود چه میکرد؟ آیا صبر میکرد تا برادران و همسایگانش در سرما و با گرسنگی و خواری کوچ کنند؟ اگر اینطور است چگونه این حدیث پیامبر (ص) را تفسیر کنیم که «ما آمَنَ بِاللهِ وَ الیَومِ الآخِرِ مَن باتَ شَبعاناً وَ جارُهُ جائِعٌ.» (هرکس شب با شکم سیر بخوابد درحالیکه همسایهاش گرسنه باشد، به خدا و روز بازپسین ایمان نیاورده است.) هرکس سالم باشد و همسایهاش بیمار، هرکس ثروتمند باشد و همسایهاش تنگدست، به خدا و روز بازپسین ایمان نیاورده است.
آیا امام حسین تحمل میکند که همسایهاش خوار شود؟ در سرما باشد؟ در ترس و وحشت باشد؟ درمورد برادران دینی و هموطنان نیز همینطور. آیا ممکن است امام حسین بیاعتنایی و بیتوجهی و سکوت را تحمل کند؟ حتی در روزنامهها خبری دربارۀ این ستمها منتشر نمیشود. در رادیوها و تلویزیونها نیز خبری گفته نمیشود. گویا درمورد این منطقه توطئۀ سکوت در کار است. آنچه امروز در کفرشوبا میگذرد از سالها پیش برای آن زمینهسازی شده است؛ از همان روزی که اسرائیلیان شروع به ساختن شهرکهای نظامی در مرزها کردند. ما باید سال ۴۸ درمییافتیم که با دولتی روبهرو هستیم که دشمن ماست و به خاک و آب و میراث و تاریخ ما چشم طمع دوخته است. ساکت ماندیم و ساکت ماندیم و کار را به تصمیمگیری محافل بینالمللی واگذار کردیم و بر اوهام و بهانههای پوچ تکیه کردیم.
من میدانم که افراد عادی در بیروت یا هر منطقۀ دیگری وقتی احساس میکنند که ممکن است همسایه آنان به آنان تجاوز کند، آماده میشوند و اسلحه به دست میگیرند. من خبر دارم که در بیروت گروههای شبهنظامی و سازمانهای مسلح تشکیل شده است. چرا این گروههای مسلح از ترس دیگر گروهها تشکیل میشود؟ آیا ترس از تجاوز همسایگان و هموطنان ما سبب میشود ما مسلح و آمادۀ رویارویی شویم، ولی ترس از تجاوزهای اسرائیل ما را بر آن نمیدارد که آماده شویم؟ این چه منطقی است برادران عزیز؟ فلسفهبافی و نظریهپردازی و افکار دور و دراز و مطالعات کمفایده و تحلیلهای سفسطهآمیز، ما را از بدیهیترین بدیهیات غافل کرده است. آیا دفاع از خود به مصوبه و نقشه و اندیشیدن و رایزنی نیاز دارد؟ شما وقتی دستتان را بهسوی چشمتان میبرید، چشمتان کاملاً خودبهخود بسته میشود. پس چطور انسان مردد میشود که از خود دفاع کند یا نه؟ مگر اینکه بگوییم ما وجود این منطقۀ پاک را حس نمیکنیم؛ منطقهای که لبنان را بینیاز کرد، لبنان را گسترده کرد، و جایگاه لبنان را در دنیا بالا برد.
آیا وجود این منطقه را حس نمیکنیم؟ چه معنایی دارد که کماندوهای اسرائیلی وارد روستای مجدلزون شوند و اهالی آن را از خانههایشان بیرون کنند، برخی را بربایند و خانهها را ویران کنند بدون آنکه کسی به آنان چیزی بگوید؟ من نمیدانم در چنین حالتی مردانگی چه معنایی دارد؟ ایستادن و تماشا کردن و سکوت کردن چه معنایی دارد؟ اگر دولت از مردم دفاع نمیکند اجازه دهد آنان از خود دفاع کنند، همانگونه که اهالی طیبه دفاع کردند. برخی از جوانان کم سن و سالی که توانستند سلاح به دست بگیرند، از خود دفاع کردند و هم دشمن را کشتند و هم خود کشته شدند و با این کار خود، عزت و افتخار آفریدند و در این دریای تیره و تار نقطهای از نور پدید آوردند: «ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَرَاهَا.»
ما چطور میتوانیم خاموش بمانیم؟ چگونه میتوانیم صبر کنیم؟ درحالیکه برادران ما خوار و ذلیل و از خانه و کاشانۀ خود آواره میشوند؟ ما میهن داریم، ما سرزمین داریم، ما دولت داریم. آیا اینطور میخواهیم در برابر ستمگران بایستیم؟ اگر بر فرض اسرائیل بخواهد ادامه دهد و مردم را از شهری به شهر دیگر آواره کند و به ساحل لیطانی برسد و از آن نیز عبور کند، وضع لبنان چه خواهد شد؟ چه تضمینی برای باقی ماندن کیان لبنان و ساختار کنونی آن وجود دارد؟ چه چیزی این ساختار را حفظ میکند؟ آیا شما حق دارید بگویید: نه اسرائیل چنین نخواهد کرد؟ به چه دلیل میگویید اسرائیل چنین کاری نخواهد کرد؟ هر دولتی در دنیا حتی سوییس و سوئد و نروژ و اسکاندیناوی و دولتهایی که در جنگ جهانی اول و دوم به نیروهای بیطرف معروف بودند، حتی آن دولتها نیز سلاح دارند و آماده[دفاع از خود] هستند.
در جنگ جهانی دوم آلمان خواست از سوییس عبور کند اما دید کوههای بلند و آمادگی کامل ملت سوییس مانع تحرک سریع آلمان خواهد شد و سبب میشود آلمان هزینۀ سنگینی بپردازد. امروز وقتی اسرائیل به کشورهای عرب نگاه میکند، در هر جبههای خود را در برابر ارتشی نیرومند و در برابر مانع میبیند، ولی دیوار ما را کوتاه مییابد. علت آن چیست؟ نمیدانم علت چیست؟ میهن ما دستخوش تجاوز قرار میگیرد و دولت باید دفاع کند. من هرگز ارتش را متهم نمیکنم بلکه مقامات سیاسی را متهم میکنم که همواره ما را خوار کردهاند و از وظایف خود شانه خالی میکنند.
ای عزاداران،ای بزرگوارانی که ایـن میراث را حفظ کـردهاید، اجازه دهید من کمی درباره محنت ملی صحبت کنم. من حسینی که به رنجدیدگان اهتمام نورزد نمیشناسم. به حسینی که شهیدِ گریه مینامندش ایمان ندارم. من به گریه و زاری برای سبک شدن و تخلیۀ هیجان و ناراحتی ایمان ندارم. ایمان من این است که امکان ندارد امام حسین جز برای احقاق حق کشته شده باشد. مگر او نبود که میفرمود: «ألا تَرَونَ الحَقَّ لایُعمَلُ بِهِ وَ الباطِلَ لایُتَناهَی عَنهُ لِیَرغَبَ المُؤمِنُ فی لِقاءِ اللهِ.» (مگر نمیبینید که به حق عمل نمیکنند و از باطل باز نمیایستند؟ باید مومنِ طرفدار حق، به لقای خداوند دل بندد.)
مگر او نبود که میفرمود: «وَ أنِّی ما خَرَجتُ أشِراً وَ لا بَطِراً وَ لا ظالِماً وَ لامُفسِداً وَ إنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الإصلاحَ فِی أمَّـةِ جَدِّی، أریدُ أن آمُرَ بِالمَعروفِ وَ أنهَی عَنِ المُنکَرِ.» (من از سرِ شادى و سرمستى و تباهکارى و ستمگرى قیام نکردم، بلکه براى طلب اصلاح در امت جدم به پا خاستم و مىخواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.)
مگر او نبود که بارها و با عبارتهای مختلف میفرمود: «وَ إنِّی لا أرَی المَوتَ إلّا سَعادَةً وَ الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرَماً.» (من مرگ را جز خوشبختی و زندگی با ستمگران را جز مایه دلتنگی نمیدانم.)
«ألا وَ إنَّ الدَّعِیَّ بنَ الدَّعِیَّ قَد رَکَزَ بَینَ اثنَتَینِ بَینَ السَّلَّةِ وَ الذِّلَّةِ وَ هَیهاتَ مِنّا الذِّلَّة.» (این حرامزاده پسرحرامزاده مرا میان دو چیز مخیر کرده است: میان شمشیر و تن دادن به خواری و هیهات که ما تن به خواری دهیم.)
مگر اینها سخنان امام حسین نیست؟ امام حسین (ع) امامی معصوم است، از هر گناهی دور است. با این حال شمشیر برمیدارد و زره میپوشد و میجنگد و میکشد و کشته میشود. او جهاد و مبارزه میکند.
حال چه شده است که ما جهاد را از دین جدا کردهایم؟ چه شده است که نماز و جنگ را از یکدیگر جدا کردهایم؟ چرا نماز خواندن برای خدا و اهتمام به وضع رنجدیدگان و ستمدیدگان را از یکدیگر جدا میدانیم؟ مگر نه اینکه قرآن میگوید: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ. فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ. وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ.»
به خدا سوگند آنـانی کـه از روحانیـان مـیخواهنـد عمامـه و مسجدهایشان را حفظ کنند و از حد آن فراتر نروند، بازماندۀ همان کسانی هستند که در اروپا توطئه چیدند و مردم را بیرون راندند. همانها که پروردگار خود را در کلیساها و در مساجد محبوس کردند و خواستند تا میدان برای آنان خالی بماند تا به طغیان و ستمگری و بازی با مصالح مردم بپردازند. نه، خدا هم در مسجد است، هم در بازار و هم در میدان جنگ. مردان خدا، بندگان خدا و مؤمنان به خدا نیز باید به همۀ این امور اهتمام ورزند: هر کسی بنابر تخصص و شایستگی خود.
من حسینی را که کشته شده است تا من گریه کنم نمیشناسم. چرا من برای امام حسین گریه میکنم؟ من برای امام حسین گریه میکنم تا او را به یاد داشته باشم و به یاد داشته باشم که او در برابر دنیایی از قدرت ایستاد؛ دنیایی که همگی دست به دست هم داده و از هر سو او را احاطه کرده بودند و او به تنهایی به میدان میرفت و به گفتۀ کسی که صحنۀ جنگ را نقل میکند: «به خدا سوگند مردی را ندیدم که خویشان او کشته شده باشند، ولی چنین شجاعانه مبارزه کند.» بنابراین، من نمیتوانم مراسم عزاداری امام حسین (ع) را از تلاش برای حمایت مجاهدان در مرزها جدا بدانم. من نمیتوانم سوگواری برای امام حسین را درک کنم مگر آنکه بتواند قهرمانانی را تربیت کند؛ کسانی را تربیت کند که در برابر ستمگر بایستند و در برابر حاکم ستمگر سخن حق را بگویند. این است معنای حسین و معنای عزاداری برای امام حسین.
اسرائیل بر ضد ما توطئهچینی میکند و میکوشـد تـا میـان مـا تفرقه ایجاد کند و ما نه گرد هم میآییم و نه صحبت میکنیم. تنها در مجالس مینشینیم و حزنی تشریفاتی به خود میگیریم و سپس به فکر برنامهریزی و گردهمآیی و دعوت میافتیم. گرد هم آمدن ما به سالها زمان نیاز دارد و در این بین فرصت از دست میرود و سرزمینها به اشغال درمیآید. پیش از کفرشوبا مناطقی دیگر از لبنان اشغال شده بود. شش سال پیش اعلام کردم که حدود هفت هزار متر از خاک میسالجبل و عدیسه اشغال شده است. نیروهای اسرائیلی خاک لبنان را در برخی مناطق گرفتهاند و در آنجا ده و مراکز و پاسگاههای نظامی ایجاد کردهاند.
در بلندیهای جبلالشیخ از خاک لبنان نیروهای اسرائیلی جادههای بسیاری احداث کردهاند، همان جادههایی که ارتباط مردم شبعا را با سوریه قطع کرده است. مردم شبعا از راه بازرگانی با سوریه زندگی میکردند. اکنون مزارع آنان را گرفتهاند و راههای آنان را بستهاند و مردم عزیز و بزرگوار شبعا در فقر و سختی و گرسنگی و محنت به سر میبرند، درحالیکه آنان انسانهای مهماننوازی هستند و درِ خانههایشان [به روی مهمان] باز است. کی میخواهیم آنان را درک کنیم؟ وقتی مصیبت بر سر خودمان فرود آمد؟ وقتی خود آواره شدیم؟ فکر نمیکنم امام حسین چنین وضعی را بپذیرد.
برادران عزیز، من معتقدم وظیفۀ هر انسانی در لبنان این است که خود را آماده کند و آموزش نظامی ببیند، چه دولت بخواهد یا نخواهد. بله، باید مثل علیبنابیطالب (ع) مسلح شویم. اگر من نمیتوانم اسلحه به دست بگیرم، این برای من عیب است و من کوتاهی کردهام و از خط امام علی منحرف شدهام. کسانی پیرو علیبنابیطالب و حسینبنعلی هستند که در به کارگیری اسلحه مهارت داشته باشند و در راه خدا بجنگند، چراکه اسلام مجموعهای یکپارچه است که هیچ جزئی را نمیتوان از آن جدا کرد. اسلام نماز و جهاد و دفاع و روزه و حج و امر به معروف و نهی از منکر دارد. اینها از یکدیگر جدا نمیشوند. اسلام واحد و یکپارچه است. این وظیفۀ هر شهروند است...
من این سخن را از زبان امام حسین (ع) میگویم و امیدوارم صادقانه بگویم. خطاب به جوانان و کسانی که میتوانند جوانان را تمرین نظامی دهند و آنان را برای تشکیل مقاومت لبنانی آماده کنند، میگویم: چرا پیش از آنکه از سرزمین خود رانده شویم و پیش از آنکه همانند تجربۀ فلسطین که سالهاست شاهد آنیم، مجبور شویم سالها در اردوگاهها زندگی کنیم و بعد از آن تفنگ به دست بگیریم و به کشور خود بازگردیم، چرا پیش از آنکه فرصت از دست برود چارهای نمیاندیشیم؟ بر هر جوانی همانگونه که واجب است نماز بخواند، واجب است آموزش ببیند و اسلحه به دست بگیرد و برای تشکیل مقاومت لبنان آماده شود تا به دشمن درس عبرت بدهد، همانگونه که مقاومت فلسطین به او درس عبرت داد. آیا میمیریم؟ آیا اگر یکی از آنان کشته شود، ده نفر از ما را میکشند؟ ما آمادهایم. امام حسین و یارانش ۷۰ نفر بودند، ۷۲ نفر بودند. ولی همۀ نیروهای دنیا بر ضد او بسیج شده بودند. این است معنای حسین. او میدانست که کشته میشود.
دفاع از میهن تنها وظیفۀ دولت نیست. اگر مقامات سیاسـی در دورهای کوتاهی و صحنه را خالی کنند –که امیدوارم این وضع را ادامه ندهند- این بدان معنا نیست که ملت نباید مسئولیت خود را بر دوش بگیرد. بدان معنا نیست که ملت به وظیفۀ خود عمل نکند. وظیفۀ ما ایستادگی است. وظیفة ما مبارزه است. وظیفه ما دفاع کردن است. معنای سوگواری برای امام حسین این است، نه اینکه گریه کنیم و سپس با خیالی آسوده از مراسم بیرون برویم و بگوییم الحمدلله وظیفه خود را انجام دادیم و چند قطره اشک برای امام حسین ریختیم. امام حسین نیازی به این اشکها ندارد. این را بدانید. گریه بر امام حسین برای آن است که حسین را به یاد ما بیاورد تا موضع او و قهرمانیهای او را دریابیم و از او پیروی کنیم. مقتلخوانی برای آن است که عواطف ما را برانگیزد تا در کنار عقل خود و در برابر دشمن بایستیم و با ستمگران مبارزه کنیم. اگر تنها به گریه و زاری بپردازیم مثل آن است که کنار در ایستادهایم و وارد محراب نشدهایم.
برادران عزیز، معنای حرکت امام حسین و گرامیداشت یاد امام حسین این است که ما همچون امام حسین زندگی با ستمگران را ننگ بدانیم: «وَ إنِّی لا أرَی المَوتَ إلّا سَعادَةً وَ الحَیاةَ مَعَ الظّالِمینَ إلّا بَرَماً.» (به خدا سوگند که مرگ را جز سعادت و زندگی با ستم پیشگان را جز ملالت نمیدانم.) امام حسین (ع) زندگی کردن با ستمگران را برنمیتابد. او تحمل نمیکند که در کنار ستمگر بایستد. با ستمگر میجنگد حتی اگر کشته شود. منظور از ستمگر کیست؟ هر ستمگری که باشد: چه اسرائیل، چه ستمگر داخلی. هرکس که حقوق تو را پایمال کند ستمگر است، هرچند دولت باشد. کسی که تو را از حقوق خود محروم میکند ستمگر است، هرچند حاکم باشد. کسی که فرصت زندگی را از تو میگیرد ستمگر است، در هر منصبی که میخواهد باشد. امام حسین (ع) نمیپذیرد که تو با او سازش کنی.
معنای برگزاری مراسم سوگواری برای امام حسین این است. سوگواری امام حسین، افراد خوار و ذلیل پرورش نمیدهد، گریهکننده پرورش نمیدهد. عزای امام حسین انسانهایی حسینی پرورش میدهد، انسانهایی که همانند امام حسین سکوت کردن در برابر ستمگر را رد میکنند. زنانی پرورش میدهد همچون زینب که پیکر برادرش را بلند میکند و میگوید: «خدایا این قربانی را از ما بپذیر» آیا این گریه است؟ آیا این بسنده کردن به گریه است؟ این مجالس سوگواری و این مکان همچون مدرسهای که به ما علم میآموزد، ما را پرورش میدهد و ایمانمان را تقویت میکند.
پـدران و نیاکان ما ایـن سـوگواریهـا را بـا وجـود سـتمهای تاریخی استعمارگران عثمانی حفظ کرده و به دست ما رساندهاند. ما باید از آن بهره بگیریم. چگونه؟ آیا صرفاً با نشستن و عزا گرفتن و گذراندن وقت؟ نه، دستاورد عزاداری این نیست. دستاورد عزاداری این است که با قصد مبارزه با ستمگر از اینجا بیرون برویم، خواه این ستمگر اسرائیل و آمریکا و استعمارگران باشند یا نزدیکان و خویشان و حاکمان ما. فرقی نمیکند. یک سال از سخنان سال گذشته من در همین مکان و به همین مناسبت گذشت. گفتم که صحبتها و برخوردهای ما را بر اهداف خاص و مصالح سیاسی و امور شخصی حمل میکنند، ولی حقیقت روشن شد: ما جز حق نمیخواهیم، جز برخورد منصفانه و عادلانه نمیخواهیم. این عدالتْ برخاسته از ایمان ما به خداوند است، برخاسته از ایمان ما به میهن است، برخاسته از ایمان ما به انسان است.
ما نمیپذیریم که خاک کشورمان بیدفـاع بمانـد. دولت بایـد موضع خود را اعلام کند و بگوید که آیا دفاع میکند یا نمیکند؟ یا اینکه میخواهد عقبنشینی کند؟ وقت سهلانگاری و بیاعتنایی به امور و خلط کردن مسائل و گمراه کردن مردم نیست. کسی که نمیتواند لبنان را حفظ کند باید در خانۀ خود بنشیند وگرنه میهن و ملت و تاریخ و وجدان و نسلهای آینده تا ابد او را لعنت خواهند کرد.
آنـان که دستبسته در برابر اوضـاع ملـی مـیایسـتند بایـد یـا مسئولیت کار خود را بپذیرند و یا اقدامی کنند. خواستۀ ما این است. ما نمیخواهیم در جنوب یا هر منطقۀ دیگری هزینۀ معادلات سیاسی و توهمات تئوریک و تخیلات سفسطهآمیزی را بپردازیم که هر روز در برخی روزنامهها میخوانیم. ما نمیتوانیم هزینۀ اینها را بپردازیم. ما در جنوب داریم میمیریم، خانههایمان ویران میشود، کرامتمان پایمال میگردد و رزق و روزیمان بر باد میرود. به مشکل ما بیاعتنایی میشود. ما مدتی به امید اقدامی، ارادهای، تحرکی صبر کردیم. اما دیگر به چه امیدی؟ چه کسی از ما دفاع میکند؟ چه کسی در برابر دشمن میایستد؟ چه کسی به این مسئله فکر میکند؟
آیا منتظریم آمریکا یا فرانسه یا شوروی از ما دفاع کنند؟ آیا از دولتهای عربی انتظار داریم از ما دفاع کنند؟ همۀ آنان از ما دفاع خواهند کرد اگر ما خود دفاع کنیم. نخستین گلولهای که از تفنگ ارتش ما، از توپخانۀ ارتش ما، از مسلسل جوانان ما، انقلابیون ما، مقاومت ما شلیک شود، همۀ معادلات را دگرگون میکند. رابطۀ مقامات دولتی با مردم تغییر میکند. رابطۀ آنان با اعراب متحول میشود. رابطۀ آنان با مقاومت فلسطین دگرگون میشود. رابطۀ آنان با دنیا تغییر میکند. دیگر در سازمان ملل نمیگویند جنوب لبنان سرزمینی متروک است و کسی از آن حمایت نمیکند. مردم آن کجا هستند؟ ما نمیتوانیم بگوییم که جنوب فرزندانی ندارد. چه اسلحه داشته باشیم یا نداشته باشیم. ما با دستان خود، با چنگ و دندان خود به میدان میرویم. ما فرزندان امام حسین (ع) هستیم.
ما فرزندان امام حسین (ع) هستیم و میگوییم: «همانا حرامزاده فرزند حرامزاده مرا بین دو چیز مخیر کرده است: شمشیر و تن دادن به خواری و هیهات که ما به خواری تن دهیم.» امام حسین (ع) اینگونه به ما عزت بخشید و ما نیز یاد او را گرامی میداریم.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته.