برخی مفسران میگویند جنها مردمان سیه چردهاند. اما این تفسیر نادرست است، زیرا که خداوند قائل به سیاه و سفید نیست. خصوصاً در منطق قرآن کریم که میفرماید نه عرب بر عجم برتری دارد و نه سفید بر سیاه، مگر به تقوا. در منطق قرآن مقصود از واژه انسان همه بشر است. تفسیرِ این مفسران نادرست است، به ویژه آنکه این مسئله با آیات سوره جن همخوانی ندارد؛ در این سوره آمده است که أجنه برای شنیدن در کمین مینشستند و به جاهایی راه مییافتند که انسان نمیتوانست وارد شود. برخی دیگر از مفسران جن را به انسان وحشی تفسیر میکنند.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِکِ النَّاسِ * إِلَـهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِى یُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ الَّناسِ * مِن الْجِنَّـه وَالَّناسِ *
به نام خداوند بخشاینده مهربان
بگو: به پروردگار مردم پناه میبرم، * فرمانروای مردم، * خدای مردم، * از شر وسوسه وسوسهگر نهانی، * آنکه در دلهای مردم وسوسه میکند، * خواه از جنیان باشد یا آدمیان.*
خداوند متعال از راه وحیِ مُنزَل به پیامبر اکرم به آدمیان میآموزد که شما در معرض خطر وسواس قرار دارید. واژه «وسواس» در لغت به معنای شیء نهان (نهفته) و صدای آرام و ضعیف است. حدیثِ نفس خیالها و اندیشهها و تصورات نهان آدمی است که برای دیگران آشکار نیست و آنها را نمیشنود.
«وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ» [۱] نفس وسوسه میکند، و در سوره «اعراف» درباره قصه آدم و حوا اینگونه آمده است: «فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیطَانُ» [۲] «وسوسه» در لغت به معنای صدای آهسته است، و در اصطلاح و عرفِ عربزبانان برای چیزی که جنبه مثبتی برای آن متصور نیست، به کار میرود. وسوسه یعنی سخنان آهستهای که آدمی را منحرف میسازد.
«خَنَّاس» و «خُنَّس» به معنای چیزی است که آشکار میگردد، سپس پنهان میشود: «فَلا أُقسِمُ بِالخُنَّسِ الجَوارِ الکُنَّس» [۳] «خُنَّس» به معنای ستارهای است که میدرخشد، سپس پنهان میشود. پس «خَنّاس» یعنی موجودی که آشکار میگردد، سپس پنهان میشود، میآید و میرود، گویی مراقب آدمی است، و هرگاه او را غافل دید، به وسوسهاش دچار میکند. اما چون او را هوشیار و آگاه و متوکل بر خدا یافت، پنهان میشود. این وسوسه همراه همیشگی انسان است، با هر انسانی در این جهان، حتی امیرالمؤمنین. حضرت علی (ع) میگوید: «یا دُنیا دُنیا... غُرِّی غَیرِی» [۴] این عبارت نشان میدهد که دنیا بر آن بود تا امام را بفریبد، اما او وارستهتر از آن بود تا فریفته دنیا شود. پس فریب به سراغ امام هم میآید، ولی او فریب نمیخورد. بنابراین، هر کدام از ما در معرض خطرِ وسوسه از جانب خنَّاس هستیم. تصوراتی که خطور میکند، القائات و تردیدها و شکهایی هستند که مایه گمراهیاند. همچنین، دمدمههای شیطانیای هست که به ذهن و روان ما راه مییابد و باعث رخنه وسوسهگر نهانی به باطن مردم میشود. وسوسهگر نهانی و آن حاضرِ غایب کیست که وسوسه میکند و فریب میدهد و سبب انحراف انسان در هر زمان میشود و همواره در کمین است؟ او کیست، جن است یا انسان؟
این موجود بر دو نوع است: آشکار، که انسان است و نهان، که جن است؛ چه بسا شما واژه «جن» را بشناسید: «فَلَمّا جَنَّ عَلَیهِ اللَّیلُ» [۵] «وَ إذ أَنتُم أَجِنَّـ‹ُ فِی بُطُونِ أُمَّهاتِکُم» [۶] در این آیه «أجنّـ‹» به معنای جنین است.
«جُن «و «جَن» و «جنین» و «جنـ‹» به معنای شیء پنهان است. جن هر چیز پنهان است، اما حقیقت جن را نمیدانیم. من پس از پژوهشهای پیگیر درباره مفهوم جن، اذعان میکنم که حقیقت جن را نمیدانم، زیرا قرآن از جن به گونهای سخن میگوید که گویا موجودی واقعی و مکلف است. این معنی در سوره «جن» آمده است: «قُل أُوحِیَ إلَیَّ أَنَّهُ استَمَعَ نَفَرٌ مِنَ الجِنِّ» [۷] پس از این آیه قرآن کریم احکامی درباره جن میگوید، از جمله اینکه برخی از آنان منحرف و برخی دیگر مؤمناند. آنان برای استراق سمع در کمین مینشستند و آنان نیز به راهی دور رفتند، در عین حال که احکام و تکالیفی دارند.
آنان کجایند؟ مفسران در اینباره بسیار مطالعه کردهاند. برخی مفسران میگویند جنها مردمان سیه چردهاند. اما این تفسیر نادرست است، زیرا که خداوند قائل به سیاه و سفید نیست. خصوصاً در منطق قرآن کریم که میفرماید نه عرب بر عجم برتری دارد و نه سفید بر سیاه، مگر به تقوا. در منطق قرآن مقصود از واژه انسان همه بشر است. تفسیرِ این مفسران نادرست است، به ویژه آنکه این مسئله با آیات سوره جن همخوانی ندارد؛ در این سوره آمده است که أجنه برای شنیدن در کمین مینشستند و به جاهایی راه مییافتند که انسان نمیتوانست وارد شود. برخی دیگر از مفسران جن را به انسان وحشی تفسیر میکنند. منظور آنان این است که معنی واژه «انسان» با «بشر» تفاوت دارد. «بشر» همان بشر است. چنان که میدانیم انسان از «انس» گرفته شده است، انسان یعنی بشر اهلی متمدن، و جن به معنای بشر وحشی غیراهلی است. این تفسیر نیز نادرست است، زیرا همه انسانها مکلف به همه تکالیف هستند، اما اگر ناآگاهی انسان وحشی محرز باشد، نمیتواند مکلف باشد. انسانی انسان است که آگاهی و اندیشه داشته باشد.
چنان که پیش از این گفتم این تفسیر با بسیاری از آیات قرآن هماهنگ نیست؛ آیاتی که میگویند ابلیس از جن و جن از آتش و انسان از خاک آفریده شده است. نمیتوانیم واژه «جن» را آنگونه که در کتب تفسیری آمده است، معنا کنیم. از همینرو، با تأسف فراوان میگویم من حقیقت جن را نمیدانم، اما به وجود جن، چنان که در قرآن آمده است، ایمان دارم، همانگونه که به روح و ملائکه و خداوند و هر چیز نادیدهای که در قرآن از او یاد شده است، ایمان دارم.
ما ایمان داریم که جن هست، اما چیستی جن را نمیدانیم. آفریدههای بسیاری بودهاند که بشر آنها را نمیشناخت، اما امروز برای بشر شناخته شدهاند. بسیاری چیزها از جمله برق و ذره و اشعه ماوراء بنفش و ویروسها و میکروبها و ترشحات معده و غدد و بسیاری پدیدهها بودهاند که برای بشر دیروز ناشناخته بودند، اما امروز شناخته شدهاند.
جن یکی از موجودات است و از آتش آفریده شده است، چنان که آدمی از گِل. جن موجودی است که مکلف به رعایت واجبات و محرمات است. بنابر آیات قرآنی عدهای از أجنه مؤمن و عدهای دیگر مشرکاند. ما به هر چیزی که در قرآن آمده است ایمان داریم، مانند ایمانمان به خداوند. اما آیا جن را دیدهایم؟ خیر. آیا چیزی از جن میدانیم؟ فقط به همان اندازه میدانیم که در قرآن آمده و نه بیشتر. باور ندارم که جن به سراغ افراد تنها میرود یا خشونت به خرج میدهد یا باعث سقط جنین زن حامله میشود یا در گربه سیاه حلول میکند. اینها خرافاتی هستند که نتیجه بقایای شرک در درون آدمی است.
این خرافات و تسخیر جن و طلسم نوشتن بیپایه و اساساند و اباطیلی ناپذیرفتنیاند و من به آنها باور ندارم.
من ایمان دارم که جن موجودی است پنهان از ما و آفریده و از آتش. ابلیس یکی از انواع جن است که پس از کفر شیطان خوانده شده. برخی از جنها مؤمناند و برخی دیگر فاسق، آنها مکلفاند و به کمین مینشینند تا بشنوند، و پس از رسیدن حضرت محمد (ص) به آسمان دیگر نمیتوانند این کار را انجام دهند. اما من نه جنها را دیدهام و نه بیش از این چیزی از آنها میدانم.
سوره «ناس» نیز پرتوی بر حقیقت جن میافکند، زیرا جن نیز در وسوسه و فریفتن آدمی مؤثر است، چنان که آدمی نیز همین نقش را دارد. ما وسوسه جن را احساس نمیکنیم، اما وسوسه آدمیان را حس میکنیم. آیا شما تا امروز وسوسه آدمیان را حس کردهاید؟ آیا دوست بد را دیدهاید که چگونه آدمی را منحرف میکند؟ آیا دیدهاید زن فاسد چگونه آدمی را میفریبد و انسان را به بد وامیدارد؟ آیا دیدهاید فرزند فاسد چگونه منحرف و به راه بد کشیده میشود؟ آیا برادر فاسد و خانواده فاسد و مرد فاسد دیدهاید؟ دوست فاسق همان وسواس خناس است. فرزند فاسد همان وسواس خناس است. اهل فساد همان وسوسهکنندههای نهانیاند که آدمی را از راه درست منحرف میکنند: «الشَّیطانُ یَعِدُکُمِ الفَریالرَ وَ یَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ» [۸] این معنای وسوسه است. مثلاً من فروشندهای هستم و آنگونه که خداوند راضی است معامله میکنم. از خود میپرسم آیا اگر بنابر رضای خدا عمل کنم و به معامله حلال متعهد باشم، ضرر نمیکنم؟ اگر معامله حرام انجام دهم و ربا دهم و در معامله تقلب کنم، ممکن است که سود فراوان ببرم و پولدار شوم. اما اگر در راه درست قدم بردارم، فقیر خواهم ماند. قرآن کریم روشنگرانه میگوید همین سخنان وسواس خناس است که در سینه مردم وسوسه میکند: «الشَّیطانُ یَعِدکُمُ الفَقرَ وَ یَأمُرُکُم بِالفَحشاءِ».
پس خیالها و تصورات و افکار و احساساتی که آدمی را به راه بد میکشد، و از انسان یا عواملی سر میزند که ما آنها را نمیشناسیم، همان وسواس خناسی است که در سینه مردم، چه جن، چه انسان، وسوسه میکند. این نوع اول وسوسه است.
نوع دوم وسوسه فتور در همت و سست کردن اراده و اشاعه ترس در نهاد آدمی است. انسانی که در موکب هستی گام برمیدارد و به سوی جهاد میرود و سختی را برمیتابد، ناگهان با خود میاندیشد که جهاد یعنی چه؟ چرا باید جهاد کنم و بجنگم؟ این راه دلپذیرتر است. چرا باید این کار را انجام دهم و سختی و مشکلات را تحمل کنم؟ از این راه و این جهاد دست میکشم. این وسوسه است. این وسوسه یا به وسیله شخص منحرف فاسد به تو راه مییابد و یا به واسطه عاملی که تو به چشم نمیبینی. اما این دغدغه و این تصورات را در خود حس میکنی و همینها از عزم تو میکاهد و تو ضعیف و ناامید میشوی. وسوسهای است نهانی که در سینه مردم، چه جن و چه انسان، القا میشود؛ شکها و اوهامی که به قلب آدمی راه مییابد و در او جایگیر میشود. همه تصورات و تأثرات روانی و درونی، که ما آنها را حس میکنیم، وسوسههای نهانیاند.
هر کدام از ما به روشنی این وسوسهها و افکار و شهوات را حس میکنیم. قرآن با روشی علمی و روانشناسانه و تربیتی این مسئله و بیماری را درمان میکند. قرآن میگوید: ای انسان تو آفریده خداوندی و او میداند در درونت چیست، او از رگ گردنت به تو نزدیکتر است، خداوند تو و شیطان و جن و انس و وسواس خناس را برای امتحان و حساب آفریده است. او خالق هستی است، آیا پناهگاهی قویتر و استوارتر و منیعتر از او مییابی تا از دست این وسوسهها به او پناه ببری؟ بنابراین، تا آن هنگام که در درونت تناقض حس میکنی و وسوسهها ارادهات را سست و تو را آشفته میکند و فریبت میدهد، «بگو: اوست آفریدگارم و پروردگارم، اوست که به من هستی داده و با من است و همراه من، و من تابع مشیت او هستم. چه نیرویی از او قویتر است و کیست که از او تواناتر باشد، چرا به او پناه نبرم؟
عبارتِ «أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ» هم تعبیری علمی است و هم دینی و تربیتی، زیرا هنگامی که از این وسوسهها و القائات دروغین و فسادآور پناه میبرم به کسی که از من و این وسوسههای نهانی نیرومندتر است، احساس آرامش روحی میکنم. این شیوه متعارف دین است. مثالی بزنم: همین فال بد زدن عادت زشتی است که در بین ما رواج دارد؛ همین که در راه چشم ما به بزی یا کوزهای خالی بیفتد یا صدای جغدی بشنویم، از سفر منصرف میشویم. اینها وسوسههای نهانی است که در سینه مردم القا میشود. اگر در برابر این وسوسهها به سفر نرفتیم و از اقدام خود منصرف شدیم، وسوسه و نگرانی تشدید و قویتر میشود، زیرا هر اندازه آدمی به این وسوسهها تن دهد، کاملاً ناتوان میشود، و وسوسهها بر آدمی چیره میشوند. از همینرو، در حدیث آمده است: «مَن تَطَیِّرَ فَامتَنَعَ عَن سَفَرِهِ فَقَد أَشرَکَ بِاللهِ العَظِیِم» [۹] مقصود از حدیث چیست؟ آیا میگوید باید فال بد بزنی؟ تو میپرسی: وقتی که ترسانم چگونه راهی شوم؟ میگوید: «بگو: پناه میآورم به خدای مردم.» او هستیبخش و تقدیرکننده و آفریننده و پروردگار است. از که میترسی؟ از کوزهای خالی؟ یا از جن و انس و پادشاه و حاکم یا از دوست بد؟ از هر که میترسی، خداوند برتر از اوست، او پادشاهِ پادشاهان است و پروردگار عالم و معبودِ همه. خداوند با این شیوه مشکل تو را حل میکند، زیرا اگر به این وسوسهها پاسخ نگفتی و به راه خود ادامه دادی و به آنها توجهی نکردی، این وسوسهها کمرنگ و کماثر میشوند و سرانجام از بین میروند.
در مورد کثیرالشک چه باید کرد؟ الحمدلله در جامعه کم نیستند. کسانی که در نماز و بحث نجاست و طهارت بسیار شک میکنند. معصوم میگوید به کثرت شک توجه نکن، یقین کن که نمازت درست است. اما کسی که کثیرالشک نیست، باید نماز احتیاط به جای آورد. ولی شک کثیرالشک اعتبار ندارد. چرا؟ زیرا با بیتوجهی این شک کمرنگ میشود و رفتهرفته از میان میرود. امام صادق (ع) در توضیح این حکم میگوید: «به بد عادت نکنید.» اجازه ندهید شیطان عادت کند. در منطق دین این وسوسهها و همه نیروهای شر لشکریان شیطاناند. و شیطان فرمانده نیروهای در هستی است. اگر حکم شیطانی را پذیرفتی و بار دیگر وضو ساختی و نماز خواندی یا از سفر منصرف شدی، شیطان بر تو چیره میشود و اراده تو در دست او خواهد بود. اما اگر او را نادیده گرفتی و به فرمانش تن ندادی، رفتهرفته ضعیف میشود، چندان که شک تو از میان میرود: «لا تُعَوِّدُوا الخَبِیثَ» [۱۰] در هر صورت، اگر خود را در برابر این دغدغهها و تصورات ناتوان یافتی، «بگو: پناه میبرم به پروردگار مردم» و برای تأکید بیشتر این سه آیه را با هم بگو: «قُل أَعُوذُ بِرَبِّ النّاسِ، مَلِکِ النّاسِ، إلهِ النّاسِ» به این تأکیدها توجه کنید که آیه میگوید: «او پروردگار توست، پادشاه توست، خدای توست.
در همه ابعاد وجودیات، اوست اول و آخر. پروردگار مردم همان کسی است که آنان را آفریده و پرورش داده و پادشاه آنان است. زمامشان به دست اوست و صلاح و زیانشان در اختیار اوست. اوست که عطا میکند و از عطا بازمیدارد، اوست که روزی میدهد و مانع روزی است، این خدا مالک مردم، إله مردم، معبود مردم، غایت و هدف مردم، آینده مردم و بنابراین، آغاز و میانه و فرجام است. پس وقتی به خداوند متوسل میشویم از وسوسه نجات پیدا میکنیم. والسلام علیکم.
پی نوشتها
[۱]. ما آدمی را آفریدهایم و از وسوسههای نفس او آگاه هستیم. ق (۵۰)، ۱۶.
[۲]. پس شیطان آن دو را وسوسه کرد. اعراف (۷)، ۲۰.
[۳]. سوگند به ستارگان بازگردنده، سیرکننده غایبشونده. تکویر (۸۱)، ۱۵ و ۱۶.
[۴]. ای دنیا... کسی دیگر جز مرا بفریب. سیدرضی، نهجالبلاغه، ترجمه عبدالمحمد آیتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی و بنیاد نهجالبلاغه، ۱۳۷۸، حکمت ۷۴.
[۵]. چون شب او را فرو گرفت. انعام (۶)، ۷۶.
[۶]. آنگاه که در شکم مادرانتان پنهان بودید. نجم (۵۳)، ۳۲.
[۷]. بگو: به من وحی شده است که گروهی از جن گوش فرادادند. جن (۷۲)، ۱.
[۸]. شیطان شما را از بینوایی میترساند و به کارهای زشت وامیدارد. بقره (۲)، ۲۶۸.
[۹]. هر کس که فال بد زند و از سفر باز ایستد به خداوند بزرگ شرک ورزیده است.
[۱۰]. به بد عادت نکنید. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تهران، دارالکتب الإسلامیه، ۳۶۵ ش، ج ۳، ص ۳۵۸.