اکنون مشکل ارزش اضافی را با توجه به کتاب کاپیتال بررسی میکنیم. میدانیم که ارزش یک کالا به وسیله مقدار کاری که برای ایجاد آن صرف شده معین میشود. پس بر ماست که کار متراکم در محصولی که به فرمان سرمایهدار ساخته شده است، مثلاً۵ کیلوگرم نخ را حساب کنیم.
برای تولید نخ عوامل گوناگونی لازم است؛ پنبه، وسیله تولید، یعنی ماشینآلات یا چرخ ریسندگی و کار کارگر ریسنده. و چون در مباحث گذشته گفته شد که قیمت کالا برابر است با ارزش کاری که برای تولید آن کالا به کار رفته است، بنابراین قیمت و ارزش سه کیلوگرم نخ را به ترتیب زیر باید حساب کرد:
برای ایجاد این نخها او (سرمایهدار) به یک ماده اولیه، که فرض میکنیم پنج کیلو پنبه است، احتیاج داشته که به ارزش خود یعنی فرضاً۱۳ ریال در بازار خریده است. فرض میکنیم که ساییدگی وسایل مورد استعمال از قبیل سوزن و غیره به سه ریال بالغ شود.
حال ببینیم این۱۶ ریال با چه مقدار کار مطابق است. یعنی اگر خواسته باشیم مجموع ارزشهای عوامل تولیدکننده پنج کیلو نخ را برحسب کار بسنجیم، چه مقدار کار خواهد شد. این قسمت را مارکس این طور توضیح میدهد که اگر جرم طلایی۱۶ ریال، که مجموع این دو عدد است، ارزش داشته باشد و محصول۲۴ ساعت کار باشد و اگر روز کاری را۱۲ ساعت حساب کنیم، نتیجه میگیریم که تا اینجا دو روز کار در این نخها گنجانیده شده است.»
به عبارت روشن، برای تولید مقدار طلایی که۱۶ ریال در بازار قیمت دارد و میزان سنجش همه قیمتهاست، دو روز کاری۱۲ ساعته لازم است. بنابراین میتوان هر۱۶ ریال را با دو روز کار یا۲۴ ساعت کار مساوی دانست.
اکنون ارزشی را که پنبه و ساییدگی سوزنها به نخها میدهد، میشناسیم، که مساوی۱۶ ریال است. حال این موضوع باقی میماند که ببینیم کار بافنده چه ارزشی به محصول اضافه میکند.
در اینجا حساب عامل سوم تولید یعنی نیروی کار مطرح است. اگر ریسیدن۸۸۳ گرم پنبه مثلاً یک ساعت وقت لازم داشته باشد، ۵ کیلوگرم نخ نماینده شش ساعت کار خواهد بود.
مارکس تخمین زده است که برای تولید پنج کیلوگرم نخ شش ساعت کار لازم است، یعنی یک کارگر در هر ساعت۸۳۳ گرم پنبه را به نخ تبدیل خواهد کرد.
با محاسبهای که در این چند سطر گذشت و توضیح داده شد، بدون احتیاج به مقدمات پیچیدهای که گفته شد، میتوان گفت که۶ ساعت کار یعنی نیم روز و معادل چهار ریال اجرت یعنی طلایی را که۴ ریال قیمت دارد میتوان در۶ ساعت تولید کرد.
اینک به نتیجه محاسبات و جمع صورتها میرسیم و به این عبارت برمیخوریم: «اکنون ارزش کلی محصول را حساب میکنیم۵. کیلو نخ شامل دو روز و نیم کار است. پنبه و سوزن نمایش دو روز و ریسندگی نماینده یک نیمروز است» و اگر خواستیم برحسب قیمت، یعنی مقدار جرم طلای تولیدشده حساب کنیم، باید گفت: «همین مقدار کار در جرمی از طلا مساوی ۲۰ ریال متراکم شده است، پس بهای۲۰ ریال بیان ارزش۵ کیلو نخ و بنابراین بهای یک کیلو نخ۴ ریال است.» تا اینجا مقدمات مارکس به پایان میرسد و پس از یک عذرخواهی کوتاه از عدم دقت در ارقام مشکل ارزش اضافی را مطرح میکند.
«پس در اینجا ارزش محصول مساوی ارزش سرمایهای است که قبلاً به عنوان مساعده خرج شده بود. ارزش مساعده دادهشده افزوده نشده و ارزش اضافی از آن ایجاد نشده است و در نتیجه پول تبدیل به سرمایه نشده است. بهای۵ کیلو نخ۲۰ ریال است و همین۲۰ ریال در بازار برای خرید عناصر متشکله محصول خرج شده؛ ۱۳ ریال برای۵ کیلو پنبه، ۳ ریال برای ساییدگی سوزنها در مدت۶ ساعت و۴ ریال برای نیروی کار.»
برای تکمیل استدلال پیشگفته مقدماتی از سایر مباحث بر آن میافزاییم و مدعای او را روشن میکنیم:
۱. قیمت تمامشده۵ کیلو نخ۲۰ ریال است و این بهای معمولی۵ کیلو نخ در بازار است.
۲. این۲۰ ریال به ترتیب۱۳ ریال برای پنبه، ۳ ریال برای ساییدگی سوزنها و۴ ریال برای کارگر است. بنابراین سرمایهدار چیزی به عنوان سود نخواهد داشت.
۳. و بالاخره۱۳ ریال پنبه و۳ ریال هم اجرت کار کشاورز و کارگر تولید کننده پنبه و سوزن است.
بنابراین همه۲۰ ریال در مقابل نیروی کار باید پرداخت شود و در نتیجه سود ویژهای که سرمایهدار از تولیدات صنعتی به دست میآورد در حقیقت غصب حقی است از کارگر.
نقد
الف) برای تولید۵ کیلوگرم پنبه این عوامل به کار رفته و باید هنگام توزیع همه آنها را حساب کرد۵: کیلوگرم پنبه، استهلاک سوزنها، کار.
با دقت بیشتری این سه عامل به پنج عامل تجزیه میشود. زیرا پنبه، خود، از دو عامل کشاورز و طبیعت تشکیل میشود و سوزنها نیز از ماده خام و کار به وجود میآیند و در نتیجه عوامل را باید به این ترتیب حساب کنیم:
۱. ماده خام پنبه؛. ۲ کار کشاورز؛. ۳ ماده خام در سوزنها؛. ۴ کار کارگر سوزنساز؛. ۵ کار کارگر ریسنده.
حال سؤال میکنیم مبلغ۱۳ ریال را که برای۵ کیلو پنبه در نظر گرفتهاید، فقط باید به کشاورز پرداخت یا سهمی را هم باید به مواد خام اختصاص داد.
۳ ریال استهلاک سوزنها هم به همین دو عامل تقسیم میشود. اگر این دو مبلغ را یعنی۱۳ ریال و۳ ریال را مارکس به حساب کارگر منظور کرده است، باید گفت که ارزش۵ کیلوگرم نخ از۲۰ ریال زیادتر شده، و مقداری هم برای طبیعت متراکم در پنبه و سوزن باید منظور شود. در نتیجه ارزش تمامشده۵ کیلو نخ از۲۰ ریال بیشتر است و سهمی هم برای سرمایهدار که طبیعت را به شکل پنبه و سوزن عرضه میکند، منظور میشود.
ب) در این محاسبات قیمت۵ کیلوگرم نخ در بازار برابر قیمت تمامشده آن به حساب آمده است، در صورتی که ما ثابت کردیم که عوامل تعیینکننده قیمت در بازار، دو عامل فراوانی و احتیاج و یا عرضه و تقاضا به معنی وسیع دو کلمه بود.
بنابراین اگر عرضه و تقاضا موجب شد که قیمت۵ کیلو نخ در بازار بیش از ۲۰ ریال یعنی۲۵ ریال باشد، ۵ ریال اضافه چگونه باید تقسیم شود، و اگر همین۵ ریال را بر عوامل پنجگانه یادشده تقسیم کردیم، باز هم سهمی نصیب سرمایهدار خواهد شد.
بدیهی است که در تمام تولیدات صنعتی این افزایشِ قیمتِ بازار بر بهای تمامشده وجود دارد و راهنمای سرمایهداران برای تولید است. عامل کارفرما و سهم او در تولید هم در مباحث آینده مطرح میشود.