علم اقتصاد، هرچند اکنون در شمار یکی از مهمترین و مؤثرترین مسائل علوم اجتماعی است، ولی علمی است کاملاً جدیدالتأسیس که مبانی و اصول آن فقط از چهار پنج قرن به این طرف تدوین و به صورت علم درآمده است. از این رو، وقتی صحبت از اقتصاد در اسلام میکنیم، مقصود همان احکام و قوانینی است که بر پایههای دقیقترین اصول این علم استوار شده است، بدون اینکه کوچکترین نامی از خود این علم و اصول آن در این آیین مقدس برده شده باشد.
خوانندگان، با مطالعۀ این مباحث به خوبی درمییابند که قوانین اقتصادی اسلام با نهایت دقت و با رعایت تحولات زمان، بدون اجازۀ استثمار کارگر و یا کینهتوزی نسبت به سرمایهدار، با وسعت نظر خاصی که از آثار قوانین الهی است، تدوین و به دنیا عرضه شده است. چون توضیح و دفاع از این مکتب به مقدماتی چند نیازمند است تا انتقادهایی که ممکن است بر آن اصول وارد شود، تشریح و پاسخ گفته شود، خوانندگان را به مطالعۀ این سلسله بحثها دعوت میکنیم.
عناصر اصلی اقتصاد بشر در این سه کلمۀ «کار- سرمایه- زمین» خلاصه میشود و با شناختن این سه عنصر و سهمی که هر یک در تولید دارد، میتوان اصول نظامهای مختلف اقتصادی دنیا را بیان کرد. از نظر مؤسسینِ روشهای اقتصادی دنیا، سهم هر یک از این سه عامل در محصولات تولید شده متفاوت است و در نتیجه، دنیا را به دو گروه اصلی و چند واحد مختلف اقتصادی تقسیم کردهاند.
گروهی از اقتصادیون قدیم و جدید، در این تقسیم، سهم بزرگ و عمده را به سرمایه داده و برای کارگر فقط مزد در نظر گرفتهاند، یعنی مبلغی که با آن زندگی کارگر تأمین و مجدداً آمادۀ کار شود. این روش را «کاپیتالیسم» خواندهاند و در طول تاریخ تغییرات کمی مهمی کرده است و برحسب تکامل زندگی مادی و بالا رفتن سطح زندگی، این مزد افزایش یافته و وضع زندگی کارگر بهبود پذیرفته است. ولی این تغییرات، در اساس، فقط تغییرات شکلی بوده و کارگر در نتیجۀ کار سهمی نداشته و کارفرما قضاوت خود را دربارۀ او تغییر نداده است؛ او یکی از ابزار کار است و با حداقل هزینهای که با شرایط و تحولات جهان تطبیق کند، باید او را نگاهداری و حتی علاقمند کرد. [۱]
مرکانتلیسنتها [۲] (یکی از مکاتب قدیم اقتصاد که پیروان آن بیشتر در قرن شانزدهم میلادی در اسپانیا و پرتغال میزیستهاند) و فیزیوکراتها [۳] (که علما و مؤسسین این مکتب در اواخر قرن هیجدهم در فرانسه و سایر نقاط اروپا بودهاند) و اکثر روشهای اقتصادی معاصر از این رویه تبعیت کردهاند.
عدهای از دانشمندان اقتصاد، به خصوص در قرن نوزدهم میلادی، درست در خلاف این جهت سیر کرده و تمام محصول تولیدشده را نصیب کارگر دانسته و برای سرمایه و ابزار تولید حصهای در نظر نگرفتهاند.
اینها سودی را که کارفرما از تولید برداشت میکند، ارزش اضافی و یا به تعبیر صحیحتر اضافه ارزش مینامند، و آن را نوعی تجاوز و سرقت نسبت به حقوق کارگر میدانند و لبۀ تیز مبارزات سیاسی و فکری خود را متوجه این سود، که به اعتقاد آنان پایۀ سرمایهداری است، کردهاند. مارکسیستها، به پیروی از مارکس، [۴] عالم معروف اقتصادی آلمان، از طرفداران مهم این نظریه به شمار میروند.
دستۀ سوم، سود حاصل را به سه عامل فوقالذکر یعنی کار و سرمایه و ابزار تولید تقسیم میکنند و با تفاوتهای گوناگونی هر سه عامل را منتفع میدانند. سیستمهای سرمایهداری ارشادی (یعنی طرفداران مداخله و ارشاد دولت در تولید)، که براساس بانکداری استوار است و نصیبی در تولید برای کارگر قائل شدهاند، جزو این دسته محسوب میشوند.
ما در این بحثها سعی کردهایم با عباراتی واضح و به دور از تعصب، با دقت و انصاف، این اختلاف بزرگ را که پایۀ مهمترین مشکلات عصر ماست، بررسی کنیم و مقصود مؤسسین این روشها را به خوبی درک و نظریات آنان را نقد کنیم و حق را در هر قسمت بپذیریم. این هدف را در پاسخ به سؤالات زیر مطالعه میکنیم:
۱. آیا کار تنها عامل تعیینکنندۀ ارزش اشیاست؟
۲. آیا ثروت بشر رو به زیادی است؟
۳. کالای تولیدشده و سود حاصله را چگونه باید تقسیم کرد؟
۴. منابع پیدایش سرمایههای موجود چیست؟ و آیا این سرمایهها را میتوان مشروع شمرد؟
آیا کار تنها عامل تعیینکنندۀ ارزش اشیاست؟
نخست، به عنوان مقدمه، معنی تولید و همینطور مقصود از احتیاجات اقتصادی را از نظر ارتباطی که بحث ما با آن دارد، توضیح میدهیم. تولید، برخلاف مفهوم ظاهر آن، در مباحث اقتصادی به خلق و ایجاد یک ماده گفته نمیشود، بلکه تولید فعالیتی است که برای ایجاد وصف و حالت جدیدی در موجود به کار میرود، به این شرط که این وصف و حالت آن موجود را قابل مصرف کند. کارخانۀ ذوب فلزات، سنگ آهن را با اسلوبی خاص تجزیه میکند و آهن خالص را در دسترس صنعتگر میگذارد. صنعتگر همین فلز خالص را به صورت تیرآهن، اتومبیل، در، قفل و کلید در میآورد و یا فلزی قیمتی را به اشیای لوکس و تجملی تبدیل میکند.
در این سه مثال، خالص کردن آهن، تغییر شکل دادن آهن خالص و به صورت قابل استعمال شدن آن و تبدیل فلز قیمتی به صورت لوکس، تولید نامیده میشود. در هیچیک از این سه مثال چیزی خلق نشده است، بلکه صنعت و حالت خاصی، در این موجودات پدید آمده که به کار مصرفکننده میآید.
کشاورز نیز از این قانون مستثنی نیست؛ در نتیجۀ فعالیت او، یعنی شخم و آبیاری و کشت، و به کمک عوامل طبیعی، مواد مختلف و متفرق آب، هوا و آفتاب مجتمع و در دانۀ گندم یا سایر محصولات، متراکم میشوند و محصول قابل خوردن میگردد. این نوع تغییرات را در اقتصاد تغییرات کمی نام دادهاند.
علمای اقتصاد، تجارت را نیز به علت آنکه به وسیلۀ حمل و نقل و توزیع، کالاهای مختلف را در دسترس مصرفکننده میگذارد و حالت جدیدی به کالا میدهد، آن را کاری تولیدی دانستهاند.
تعریف احتیاجات اقتصادی
در علم اقتصاد، حاجت فقط به ناراحتی و رنج شخص در مقابل محروم بودن از چیزی گفته نمیشود، بلکه میل انسان به هرچه تعلق گیرد، از نظر اقتصادی آن چیز مورد احتیاج اوست. بنابراین هرچه مورد تمایل انسان قرار گرفت، خواه از ضروریات زندگی او باشد و یا از تجملات و تفریحات او، جزو حوایج اقتصادی محسوب میشود. اینک از تفصیل بیشتری در این خصوص صرف نظر میکنیم و به سؤال مورد بحث خود میپردازیم.
با یک مطالعۀ سطحی دربارۀ اشیای مختلف، این طور درک میکنیم که ارزش آنها به دو عامل ذیل بستگی دارد:
الف) احتیاج اقتصادی نسبت به آن؛ به طوری که هرچه این نیازمندی افزایش یابد و از مادهای بیشتر استفاده شود، ارزش آن فزونی میپذیرد.
ب) کمی و فراوانی آن در طبیعت و به عبارت دیگر، در دسترس بودن اشیای؛ به این ترتیب که هرچه موجودی فراوانتر بود، ارزش آن کمتر میشود و هرچه کمتر یافت شود، گرانتر خواهد بود. بنابراین، ارزش هر شیئی با مقدار آن شیء در طبیعت نسبت معکوس دارد.
تا اینجا مطلب روشن و غیرقابل تردید بود، ولی این نوع ارزش را ذاتی و طبیعی خواندهاند و چون برحسب حالات و خصوصیات انسانی متفاوت است، فاقد اعتبارش ندانستهاند و ارزش دیگری را به نام ارزش مبادله، این گونه تعریف کردهاند: «مقایسۀ اهمیت اقتصادی دو یا چند شیء در روابط اقتصادی افراد جامعه با هم.» به عبارتی روشنتر، در کالاهای مختلف که با نسبت معینی مبادله میشوند، آن نسبت را ارزش مبادلاتی مینامند.
خواه این مبادله مستقیماً و بدون وساطت پول انجام پذیرد و خواه با پول، که در حقیقت یک واسطۀ محض و نمایندۀ قدرت خرید و سند مقداری کالا به اجتماع است. این نوع ارزش و عامل تعیینکنندۀ آن مورد بحث قرار گرفته است. مارکس معتقد است کهعامل تعیینکنندۀ این ارزش فقط کار است، زیرا کار تنها عامل مشترک بین محصولات تولیدشده و مبادلهشده است. او میگوید که هر کالا، در حقیقت، عبارت از یک مقدار کار مجسم و یا به اصطلاح خود او «متبلور» است و بنابراین مبادلۀ کالاها در حقیقت مبادلۀ بین کارهای مختلف محسوب میشود. وی همچنین میگوید که اگر از کار صرفنظر کنیم، هیچ قدر مشترک و جامعی بین کالاهای متبادله، که از نظر نوع و وصف کاملاً متفاوت هستند، یافت نمیشود.
مارکس در تألیف مشهور خود کاپیتال [۵] مینویسد:
فرض میکنیم۷۵ کیلو گندم برابر با یکصد کیلو آهن است. معنی این تساوی چیست؟ یعنی در این دو شیء مختلف گندم و آهن یک چیز مشترک وجود دارد. این وجه اشتراک نمیتواند یکی از خواص طبیعی کالاها باشد، کیفیتهای طبیعی تا آنجایی مورد نظر قرار میگیرند که به کالاها، سودمندی ببخشند و آنها را به ارزش مصرف مبدل کنند... اگر خواص طبیعی، یعنی ارزش مصرف را کنار بگذاریم فقط برای کالاها یک کیفیت باقی میماند و آن این است که همۀ آنها محصول کار هستند.
وی سپس در توضیح کاری که عامل تعیینکنندۀ ارزش است، بحث و آن را به کار اجتماعی تفسیر میکند و کارهای اتفاقی را از بحث خارج میداند. سپس کارها را به ساده و مرکب و مجسم و مجرد تقسیم میکند و میزان را کار ساده و مجرد دانسته است.
اینک به طور کلی دربارۀ این نظریه که یکی از مهمترین قسمتهای نظریات اقتصادی مارکس است، بحث میکنیم:
کار تنها عامل ایجاد ارزش مبادلاتی و تنها عامل مشترک در مبادلات کالاهاست.
نخست دو سؤال مطرح میکنیم و بعد از توضیح مثالها به نقد این نظریه میپردازیم. دو کالایی که درجۀ احتیاج بشری به آنها مساوی باشد، و از جهت فراوانی هم در یک درجه باشند، هرچند در تولید یکی بیش از دیگری کار انجام شده باشد، در این صورت، آیا در این دو کالا، کار با کمیت مساوی مبادله میشود یا نه؟
و اگر در تولید دو کالا، به یک اندازه کار انجام گرفته شده باشد، ولی احتیاج اقتصادی به یکی بیش از دیگری یا یکی فراوانتر از دیگری باشد، آیا ارزش مساوی خواهند داشت؟
مثلاً کالاهایی به طور طبیعی یافت میشوند که با اندک کاری ارزش زیادی خواهند داشت و گاهی به مراتب پرارزشتر از کالاهایی هستند که در آنها کار بسیار انجام میگیرد. نفت طبیعی، آبهای معدنی، سنگهای قیمتی، ماهی و اقسام شکار، قیمتی به مراتب بیشتر از سنگهای ساختمان، آجر، گچ و خارهایی دارند که برای سوخت به شهر میآورند. بلکه گاهی کالاهایی بدون انجام هیچگونه کاری با قیمت گزاف یافت میشوند، مثل چشمهها، و بالعکس، جواهرات بدلی با کارهای مفصل و پیچیدهای که برای تهیۀ آنها به کار میرود، بسیار کم ارزشتر از جواهرات طبیعی هستند.
همینطور در مورد دو خیاط، دو نقاش، و دو هنرمندی که در تهیۀ دو لباس، دو تابلو، و دو اثر هنری، نیروی مساوی مصرف میکنند، مهارت، شهرت، تصادف، مد و امثال این عوامل، سبب میشود که ارزش یکی از دیگری بیشتر باشد. و بالاخره در صنایعدستی و ماشینی از یک جنس، مثل قالی، عدم توانایی این نظریه برای توجیه و تعلیل ارزانی کالاهای ماشینی احساس میشود.
با دقت در دو سؤال گذشته و مطالعه در این مثالها و امثال آن به خوبی درک میشود که به هیچ وجه عامل کار بهتنهایی در مقدار ارزش مبادلاتی مؤثر نبوده و آنچه بزرگترین تأثیر را دارد، همان دو عامل گذشته یعنی مقدار احتیاج به آن و فراوانی آن است که میتوانیم از آنها به عرضه و تقاضا به معنی وسیع آن تعبیر کنیم. بدیهی است که دو عامل نامبرده به طور متوسط و به اصطلاح مارکس اجتماعاً سنجیده میشوند. با مطالعه در مطالب فوق میتوانیم کسر ذیل را برای معادلۀ ارزش انتخاب کنیم:
احتیاجات اقتصادی نسبت به آن
ارزش یک کالا (مبادلاتی و طبیعی) = فراوانی آن کالا
نکتۀ قابل تذکر در معادلۀ فوق آن است که دو عاملی که در صورت و مخرج انتخاب شده، در همۀ کالاهای مختلف مشترک است و این امتیاز به کار اختصاص ندارد و به این ترتیب مهمترین دلیل نظریۀ بالا را میتوان مردود دانست.
چون رعایت این معادله و مراعات قدر متوسط و اجتماعی آن خالی از اشکال نیست، واحد سنجش، پول شد و در نتیجه، پول، علاوه بر سمت نمایندگی مقدار کالایی که به اجتماع عرضه و تحویل داده شده، نمایندۀ قدرت خرید و مقیاس ارزش مبادلاتی است.
پروفسور ژید عالم معروف اقتصادی فرانسه دربارۀ ارزش مبادلاتی میگوید:
بدون تردید کار و طبیعت موضوع ارزش را ایجاد میکنند، ولی ارزش در این موضوع نیست، بلکه خارج از آن است... ارزش عبارت از پرتوی است از شعاع میل و آرزوی ما که بر روی اشیا افکنده میشود و ارزش آنها تا وقتی است که این نورافکن بر آنها بتابد و سپس در ظلمت خود فرو میرود. اگر ارزش هر شیء همان کار متبلور محتوی آن باشد، فرار از این نتیجه، که هر ارزشی اجباراً ثابت است، غیر ممکن میشود، زیرا آنچه گذشته، قابل تغییر نیست و نمیتوان کاری کرد که آنچه شده نشده باشد.
پروفسور ژید [۶] نظریات مارکس را در قسمتهای کار مجرد، کار متراکم و تبدیل کارهای پیچیده به ساده و طرز احتساب زمان کاری که اجتماعاً لازم است، نقد میکند و آنها را انتزاعی و فرضی و غیرعملی میداند.
دربارۀ عامل تعیینکنندۀ ارزش، نظریات دیگری از طرف مکتب کلاسیک (از مکاتب قدیمی اقتصاد انگلستان) و علمای مکتب روحی که در اواخر قرن نوزدهم میلادی میزیستهاند، ابراز شده است. ولی با بحث مفصلی که دربارۀ نظریۀ مارکس شد و با بیانی که توضیح دادیم، تصور نمیرود احتیاجی به بحث و انتقاد یک یک آنها داشته باشیم. بنابراین، به پاسخ سؤال دوم خود میپردازیم.
پی نوشتها
[۱]. پرولتاریا یا طبقة کارگر در کلیترین مفهوم به معنی پایینترین طبقة اجتماع است. به مفهوم بسیار متداول (اما اختصاصیتر) مقصود از این اصطلاح طبقة فقیر صنعتی و کارگران صنایع دستی است، که از هیچگونه سرمایة قابل توجهی برخوردار نیستند و ناچارند که برای امرار معاش نیروی کار خود را بفروشند. این اصطلاح در کاربرد مارکسیستی، هم مزد بگیران صنعتی و هم کارگران کشاورزی را در بر میگیرد و در گستردهترین معنی خود هر کس را که سرمایة اندکی دارد یا هیچ سرمایهای ندارد و باید از طریق کار امرار معاش کند، شامل میشود. گرچه فقر به طور واضح جزو اصلی مفهوم محسوب میشود، اما پایدارترین عنصر در کاربرد مارکسیستی همان فقدان سرمایه است.
[۲]. تفکر مکتب مرکانتیلیسم (سوداگرایی) به عنوان اولین مکتب رسمی در اقتصاد بین سالهای ۱۵۰۰ تا۱۷۷۶ میلادی در کشورهای مختلف اروپایی جریان داشت. البته صاحب نظران معتقدند که نمیتوان یک سیستم منسجم و یکنواخت فکری از اندیشة سوداگرایی را در اقتصاد نشان داد. بیشتر دغدغههای اقتصادی آن دوره و به ویژه اقتصاددانان آن مکتب مقولة عمل در اقتصاد بود تا اندیشه و تئوریپردازی. به هر حال تأکید بر دو اندیشة اقتصادی که مربوط به سوداگران اولیه است، دربارة این مکتب به اذهان متبادر میشود؛ یکی اینکه منبع اصلی ثروت، انباشت هر چه بیشتر فلزات قیمتی به ویژه طلا و نقره است و دیگری دخالت وسیع دولت در امور اقتصادی به خصوص برای کنترل فلزات قیمتی و آزادکردن واردات آنها به کشور است.
[۳]. پس از فروپاشی نسبی سوداگران و در آستانة۱۷۵۶ زمینههای ظهور مکتب فیزیوکراتها (طبیعیگرایان) در فرانسه به همراه اندیشههای دکتر کنه فراهم شد. همچنین وجود اندیشههای سنتی فئودالیسم و ناکارآمدی ناشی از دخالتهای وسیع دولت در اقتصاد آن کشور زمینه را برای ظهور فیزیوکراتها فراهم کرد. یکی از پایههای اساسی اندیشههای فیزیوکراتها، بحث نظم طبیعی بود. از نظر آنان دولت در چارچوب قانون طبیعی، تنها میتواند برای حفظ آزادی قراردادها و حمایت از جان و مال شهروندان کمترین دخالت را بکند. از دیگر دیدگاههای فیزیوکراتها اعتقاد به ضرورت و اهمیت انباشت سرمایه، مولد بودن بخش کشاورزی و تا حدودی بخش معدن است. از آنجا که فیزیوکراتها نگاه مطلقگرایانهای داشتند، میتوانند اولین بنیانگذاران اقتصاد کلان نیز محسوب شوند.
[۴]. کارل هاینریش مارکس (۱۸۸۳ - ۱۸۱۸) در شهر تریر آلمان متولد شد. او فیلسوف، اقتصاددان سیاسی و انقلابی سوسیالیست بسیار تأثیرگذار بود. بیشتر کمونیستهای جهان نظریات او را قبول دارند. مشهورترین نظریة او دربارة تاریخ در خط اول مانیفست کمونیست خلاصه شده است: «تاریخ تا امروز، تاریخ مبارزة طبقاتی بوده است. او مبارزة عملی، سیاسی و فلسفی را به همراه دوستش، فردریک انگلس، آغاز کرد و با او بود که یک سال پیش از انقلابهای۱۸۴۸ «بیانیة کمونیست» را به رشتة تحریر در آورد. او در این سالها با محیط دانشگاهی و ایدهآلیسم آلمانی و هگلیهای جوان قطع رابطه کرد و به مسائل جنبش کارگری اروپا پرداخت. وی اولین جلد کتاب مشهورش، سرمایه، را در۱۸۶۷ منتشر کرد. عقاید او که در زمان خودش نیز طرفداران بسیار یافت، پس از مرگش بسیار تبلیغ میشد. با پیروزی و قدرتگیری بلشویکها و روسیه در۱۹۱۷ طرفداران کمونیسم و مارکسیسم در همه جای دنیا رشد کردند و چند سال پس از جنگ جهانی دوم یک سوم از مردم دنیا زیر حکومت کسانی که خود را «مارکسیست» میخواندند، زندگی میکردند. مارکس بیش از۳۰ سال آخر عمر خود را در لندن و در تبعید گذراند و همان جا درگذشت.»
[۵]. کاپیتال یا سرمایه مشهورترین اثر کارل ماکس در چهار جلد است. نخستین جلد آن در۱۸۶۷ انتشار یافت و مجلدات دوم و سوم از روی نسخههای دستنویس و منتشر نشدة مارکس تحریر، و در سال۱۸۸۵ و۱۸۹۴ منتشر شد. قسمت دیگر یادداشتهای مارکس، مربوط به جلد چهارم کتاب به نام نظریههایی در ارزش اضافی در سه بخش انتشار یافت. کتاب کاپیتال مشتمل بر تجزیه و تحلیلهای مارکس از اقتصاد و تقریر نظریات اقتصادی خود اوست.
[۶]. شارل ژید: (۱۹۳۲-۱۸۴۷) اقتصاددان بنام فرانسوی که به خصوص در مسائل مربوط به پول تخصص فراوان داشت. او نقش بزرگی در نهضت ایجاد شرکتهای تعاونی داشته است.