در این سلسله بحثهای فرهنگی میخواهیم درباره اقتصاد سخن بگوییم. پیش از هر چیزی باید بگویم که من کارشناس اقتصادی نیستم. مدرک دانشگاهی من در رشته اقتصاد است و فارغالتحصیل دانشکده حقوق دانشگاه تهران در رشته «حقوق در اقتصاد» هستم. اما با همین اندازه تحصیلات، یعنی لیسانس، میتوانم مسائل کلی اقتصاد را دریابم، و درباره جزئیات مسئله ادعایی ندارم.
ما برای تبیین ایدئولوژی به اصول کلی اقتصاد نیاز داریم. یعنی با این مایه میتوانیم نظریه مارکس، نظریه ارزش اضافی و مسئله توزیع را به آسانی نقد کنیم. من حدود۱۵ - ۱۴ سال پیش، یک پژوهش مفصل درباره مسئله توزیع انجام دادهام که در مجلات فارسی به چاپ رسیده است. [۱]
ثروت چگونه توزیع میشود؟ این بحثی است که ان شأالله در آینده بدان خواهیم پرداخت. امروز میخواهیم به موضوعی بپردازیم که مهمترین موضوع اقتصاد اسلامی و مهمترین تفاوت میان اقتصاد اسلامی و اقتصاد سرمایهداری و اقتصاد کمونیستی و اقتصاد میانه است. زیرا که اقتصاد میانه هم داریم.
به نظر ما اقتصاد اسلامی اصول و مبانی بسیاری دارد، از جمله حرمت ربا، حرمت احتکار، و غیر از آن. اما اساس و جوهر اقتصاد اسلامی معنای مالکیت در اسلام است. معنای مالکیت در اسلام را چگونه میفهمیم؟ در این باره میتوانیم به مسائل دیگر نیز بپردازیم. به هر حال این مسئله بسیار پر اهمیت است. به عنوان مقدمه باید به یکی از مشکلات اساسی، که همان مسئله «تشابه» یا «شُبه» است، اشاره کنم. «شُبه» به این نام خوانده شده است، زیرا امور با هم مشابه میشوند.
هنگامی که اقتصاد کمونیستی را در جهان مطرح کردند و در اندیشههایشان مالکیت فردی را بیاعتبار ساختند، گفتند که اسلام مالکیت فردی را تأیید میکند. برخی دیگر گفتند که مالکیت فردی احتکار و استثمار است. در نگاه مارکس مالکیت دزدی است. در اینجا کشمکشی ایجاد شد. سبب نزاع این بود که مالکیت در اسلام بنا بر مالکیت سرمایهداری فهمیده شد. این تشابه اسمی بود که باعث نزاع میان اقتصاد اسلامی و سوسیالیستی شد. به سخن دیگر اختلاف در غیر محل خودش بود، و در جایی نبود که باید مناقشه باشد.
در این باره به یاد بحثی میافتم که میان من و مرحوم شیخ سعدی یاسین به وجود آمده بود. او یکی از علمای بیروت و از مؤسسین «رابطه العالم الاسلامی» در مکه بود. در کنار هم نشسته بودیم که سخن از چپ و راست شد. برادرمان، شیخ سعدی یاسین، اصرار داشت که اسلام راست است. به او گفتم: برادر چه مسئلهای باعث شده که تو این نظر را داشته باشی و خود را در کنار استعمارگران و امپریالیسم جهانی قرار دهی؟ چگونه بار گناهان استعمار را به دوش میگیری؟ گفت: به نظر شما ما کیستیم؟ به او گفتم که در منطق قرآن ما بر صراط مستقیم، غیر المغضوب علیهم، و لاالضالین، هستیم. حقیقت این است که پژوهشگر عمیق قرآنی در مییابد که «المغضوب علیهم» راستیها هستند و «الضالین» چپیها. ما هم در «الصراط المستقیم» هستیم.
هماکنون ادعایم را بدون دلیل بیان میکنم. من بی ذکر دلیل میگویم که ما در صراط مستقیم، غیر المغضوب علیهم، هستیم. میخواهم این مسئله در ذهن شما باشد، تا در آینده به این مسئله بپردازیم که ما راست نیستیم. چرا باید مسئولیت جنایات آمریکا و استعمار انگلیس و سوابق فرانسه و احتکار تجاری آلمان را بپذیریم؟ چرا اسلام را در صف راستگراها قرار دهیم و بگوییم ما راستگرا هستیم؟ شیخ سعدی یاسین این آیه را برایم خواند: و اصحاب الیمین ما اصحاب الیمین فی سدر مخضود، وطلح منضود، و ظل ممدود (واقعه /) (۳۰-۲۷ و یاران راست یاران راست کدامند؟ در زیر درختان کنار بیخار و درختهای موز که میوهاش خوشه خوشه روی هم چیده شده است. و سایهای پایدار.)
در واقع مالکیت در اسلام شبیه به این مسئله است. سخن ما این بود که مالکیت به معنای سرمایهداری در اسلام وجود ندارد. معنای این سخن این است که از نظر اسلام وقتی میگوییم که من مالک هستم، مردم اختیاردار اموال خود هستند، و من این شیء را در اختیار دارم، مفهوم آن کاملاً با مفهوم مالکیت در سرمایهداری متفاوت است. مالکیت در اصطلاح اسلام فقط از آنِ خداوند است. کسی نمیتواند مالک چیزی به معنای سرمایهداری آن شود. زیرا که مالکیت در سرمایهداری به معنای اختیار تام است. شما در روزنامهها خواندید که شخصی اموالش را برای سگی به ارث گذاشت. مالکیت در اصطلاح غربی و سرمایهداریِ آن به معنای اختیار تمام و کامل است. سپس اقتصاد سوسیالیستی سر بر میآورد و این مسئله را رد میکند و میگوید مالکیت به این معنی دزدی است.
شما به نظریه ارزش اضافی مارکس توجه کنید. این نظر مستند به نظریه ارزش است. یعنی ارزش یک کالا معادل عمل انجام گرفته بر آن است. از طرف دیگر شما مشاهده میکنید که برخی بی محابا و بیهیچ دلیلی به مالکیت تمسک و از سرمایهداری دفاع میکنند. من چرا باید از سرمایهداری دفاع کنم؟ سرمایهداری برای خود پول و فیلسوف و دانشمند و دانشگاه دارد و از خود دفاع میکند. من باید از اسلام خودم دفاع کنم، و از مالکیت در مفهوم اسلامی آن.
واقعیت این است که مالکیت در اسلام اختیار تام نیست، بلکه اختیاری همراه با مسئولیت است. آیا مالک حق دارد اسراف یا تبذیر کند؟ من بحثم را با مسائل روشن آغاز کردم. ما مسلمانان چشمان خود را بر حقیقت اسلام میبندیم. مالک هرگز اجازه ندارد اسراف یا تبذیر کند. قرآن به صراحت میگوید:
کلوا واشربوا ولاتسرفوا (اعراف /۳۱)
اسراف و تبذیر حرام است.
آیا مالک اجازه دارد حقوق شرعی خود را نپردازد؟ آیا مالک میتواند اموال خود را در دریا بریزد؟ آیا مالک میتواند همه اموال خود را به ارث فرزند یا سگ یا مؤسسهاش در آورد؟ فقط در ثلث آن چنین حقی دارد.
من یک خودکار دارم، میتوانم آن را اینجا بگذارم یا از اینجا بردارم و یا حتی آن را بشکنم. آیا این حق را دارم که آن را بشکنم؟ حتماً چنین حقی و اجازهای ندارم.
این چشمانداز بحث ماست. مالکیت در اسلام به معنای اختیار تام و کامل وجود ندارد. من نمیتوانم هرگونه که بخواهم و بیهیچ مسئولیتی در اموالم تصرف کنم. اما مالکیت درغرب هیچ محدودیتی ندارد، یعنی اگر بخواهم میتوانم مالی را احتکار کنم. این مداد یا گندم یا برنج امروز ارزان است و هر گاه که گران شد، من آن را با قیمت دلخواهم میفروشم. در حالی که احتکار در اسلام حرام است.
خواهش میکنم به این نکته خوب توجه کنید. این سخن اندکی دشوار است، اما پس از آن مسائل روشن میشود. اگر ما نیک بنگریم، درمییابیم که مالکیت و نسبت میان مالک و مملوک از آن خداوند است، زیرا که من خالق نیستم. من کسی نیستم که ارزش به چیزی میبخشم. من بخشی از ارزش را به کالا میدهم.
این مداد است. صانع این مداد کیست؟ چه کسی این قلم را ساخته است؟ بخشی از این قلم فکر و ذوقِ مبتکر و مهارت سازنده آن است. اما سازندهاش مواد اولیه را از کجا آورده است؟ آیا من آهن را خلق کردهام؟ من آهن را خلق نکردهام، بلکه از زمین گرفتهام. هر چیزی در این دنیا و هر ملکی، ترکیبی است از طبیعت و اندیشه، و تمرین و کار. اندیشه نیز کاری فکری است. هر چیزی در دنیا از دو عنصر ساخته شده است؛ بخشی از آن از طبیعت است، یعنی از آن چیزی که خداوند آفریده است، و بخش دیگر آن کار من است. ما منکر دستاوردهای انسانی نیستیم. کار انسانی بسیار محترم است.
طبیعت از آنِ کیست؟ طبیعت را خداوند آفریده است. چرا این طبیعت باید از آنِ من، به معنای غربیِ آن باشد. من در اینجا چاهی حفر میکنم و به نفت میرسم، سنگی را میکنم و به آهن میرسم. در مصر پنبهای کشت میکنم و به بهترین پنبه میرسم. شما میدانید که پنبه مصر چند برابر انواعِ دیگرِ پنبه قیمت دارد. چرا اینها باید مال من باشد، تا هر گونه که بخواهم در آنها تصرف کنم. با این توضیحات معنای مالکیت اسلامی را در مییابیم؛ این کالا به من اختصاص دارد، زیرا من در ساخت و تولید آن شرکت داشتهام. به بیان دیگر عنصر کار از من بوده است. اما در عین حال من حافظ و حامی عنصر طبیعت هستم. در برابر این مالکیت مسئول و در برابر شرع ملتزم به احکام معینی هستم.
مارکس میگوید که ما باید کارخانهها و محصولات تولید بشر را ملی کنیم. مالکیت در اسلام به همراه مسئولیت و وظیفه است. مالک موظف است، املاک خود را اداره کند. باید از آن با اشتیاق نگهداری کند، زیرا او مالک است. نمیتواند اموال خود را احتکار کند، از بین ببرد، به دریا بریزد، برای سگی به ارث بگذارد و یا هر گونه که بخواهد وصیت کند. نمیتواند آن را به کار برد، مگر برای مصلحت عمومی و در راه رضایت خداوند.
این سخن بدین معناست که انسان نمیتواند اموال خود را به شکل حرام مصرف کند. این مسئله نکتهای اساسی درباره مالکیت است. زیرا مالک نمیتواند اموال خود را احتکار کند، یعنی به گونهای اموال خود را مصرف کند که به مصلحت عمومی نباشد. نمیتواند فشار بر مردم آورد و اموالش را با سود فراوان بفروشد.
بنابراین، اساساً، مالکیت در اسلام، بیآنکه بخواهیم به حاشیه برویم، مانند این است که همهچیز خود را ملی کرده باشیم. به طور مثال این ضبط صوت را به فلان شخص دادیم... [۲] مالکیت از آنِ خداست، از آن امت است و مالکین امانتدار هستند.
طبیعتاً این نکته در مالکیت اساسی است. اگر دریافتیم که هر مالی در جهان نتیجه همراهی اندیشه و کار و طبیعت است، درمییابیم که در اسلام مالک امانتدار طبیعت است و از ثمرات طبیعت و اندیشه و کار خود بهره میبرد. کار در حقیقت نتیجه تلاش دیگران است. زیرا من مهارت و تخصصم را در مدرسه فرا گرفتهام و دیگران نیز در مدرسه کارهای بسیاری کردهاند. اندیشههایشان را در کنار یکدیگر نهادهاند و رشتهای تخصصی به وجود آمده است. من آموختهام و دیگران نیز در کاری که من انجام دادهام، شرکت داشتهاند.
بنابراین، اگر من مدیر این ملک باشم، این ملک، افزون بر طبیعت، از تولید و اندیشه و تمرین تشکیل شده است. علاوه بر این، من به معنای غربیِ آن مالک نیستم؛ نمیتوانم طبیعت را احتکار کنم و هر گونه که بخواهم آن را مصرف کنم. این مسئله بحثی کلیدی در اقتصاد است و درباره برخی از نتایج و احکام این مسئله اقتصادی در جلسات بعد سخن خواهیم گفت.
اقتصاد در اسلام بخشی از فقه است، یعنی اقتصاد اسلامی احکام خداوند است. اقتصاد در اسلام بر ایدئولوژی، اخلاق و ارزشهای مشخصی بنا شده است. برخی از چشماندازهای این مسئله را عرض میکنم.
یکم: قیود و شروطی که درباره مالکیت بیان کردیم، در تجارت، بیع، خیارات و شروط بیع نیز اعتبار دارد. این سخن بدین معناست که آزادی، آنچنانکه در قانون مدنی آمده است، وجود ندارد؛ انسان اختیار دارد هر کاری بکند، اما در محدودهای معین.
دوم: اگر خداوند هر نیازی از نیازهای آدمی را بر آوَرَد نعمت است، و آدمی نیازهای گوناگونی دارد. بنابراین، مالکیت یگانه خواسته انسان نیست. خواهش میکنم به این مسئله اساسی توجه کنید. چرا مالکیت و سرمایهداری آدمی را از پای در میآوَرَد و او را از میان میبَرد؟ زیرا انسان بلند پرواز است و حق هم همین است. زیرا وقتی خداوند میگوید: «و نفخت فیه من روحی» یعنی این موجودِ مادیِ از گِل آفریدهشده را شبیه خداوند ساخته است. از همین روست که اگر دنیا را صاحب شوی، باز هم چیز دیگری میخواهی. اگر علم دنیوی به دست آوردی، همچنان خواهان علم جدیدی هستی. آیا این گونه نیست؟ چه کسی به کمال و مقام و ثروتی که میرسد، راضی میشود؟ هرگز! هر اندازه خوراکی و نوشیدنی و راحتی و زیبایی و علم و اخلاق و عبادت به آدمی دهیم، او بیش از آن را میخواهد.
امام باقر نزد پدر خود، امام سجادع رفت، و او را دید که چنان عبادت کرده است که رنگش از شب زندهداری زرد شده است و پیشانیاش پینهبسته است و پاهایش متورم شده است. امام باقرع میگوید: «وقتی پدرم را این گونه دیدم برایش گریستم.» امام سجاد وقتی مرا دید که گریه میکنم، گفت: «کتابی را که در آن عبادت علیع آمده است، به من بده.» کتاب را به او دادم و اندکی از آن را خواند. سپس از اندوه آن را رها کرد و گفت: «چه کسی میتواند در عبادت به حضرت علیع برسد.» [۳] امام سجادع میخواست در عبادت به مقام علی بن ابیطالب ع برسد. خواستهها و امیال آدمی نامتناهی است، و اگر در کسی چنین نبود، او بیمار است. یعنی اگر دیدی به آنچه هستی، قانعی، بدان که بیماری و باید خودت را درمان کنی. درجا زدن جایز نیست، باید پیشرفت کنی. «وای بر کسی که دو روزش مثل هم است» [۴]، و در حدیثی از پیامبر آمده است که اگر در لحظه مرگ نهالی در دستت بود، آن را بکار، به خانه نرو و بخواب و از فرزندانت خداحافظی کن و مویه سر بده. نهال را بکار و آنگونه که میخواهی بمیر. [۵] مهم نیست که در چاه یا در راه بمیری. مهم این است که نهال را بکاری، زیرا خواستههای آدمی پایان ندارد. پس خواستهها و امیال در سرشت آدمی است. خواستههای آدمی معنای «نفخت فیه من روحی» است.
بُعد خاکی و زمینی آدمی به تعبیر امام ع «حمأ مسنون» یا «مأ عفنه» است. این مسائل برای این است که آدمی فریفته و مغرور نشود.
اگر خواستهها و امیال آدمی، همگی، برای تملک به معنای غربی آن باشد، درگیری و کشمکش حتمی است. این رودررویی فقط میان سرمایهدار و کارگر نیست، بلکه دو کارگر نیز با هم اختلاف پیدا میکنند. وقتی دو کارگر با هم توافق میکنند و برای جنگ با سرمایهدار جبهه تشکیل میدهند، پس از شکست سرمایهدار، خود نیز با هم اختلافاتی پیدا خواهند کرد. این مسئله طبیعی است. اگر همه خواستههای آدمی فقط متوجه تملک باشد، رودررویی آدمیان همیشگی، ازلی و ابدی است. این رودررویی در معنا و مفهوم مالکیت نهفته است.
اما اگر آدمی اهداف و خواستههای دیگری هم داشته باشد، اتفاق دیگری خواهد افتاد. من میخواهم خانه، ماشین و لباس داشته باشم، افزون بر این میخواهم خداوند را از خودم راضی کنم، از سختیهای مردم بکاهم، موقعیت دیگران را بالا ببرم و در معامله انصاف داشته باشم. اینها همه خواسته هستند. بدینگونه خواستههای آدمی چندگانه و پراکنده میشود و از رودررویی کاسته میشود. زیرا که در عرصه خوبیها میان آدمیان رویارویی وجود ندارد. من میخواهم بیش از تو نماز بخوانم، من میخواهم بیش از تو به دیگران کمک کنم، و تو میخواهی بیش از من کمک کنی. در این مسئله اختلافی نیست و در صحنه ارزشها برخورد و رویارویی نیست، زیرا ساحت ارزشها نامتناهی است؛ درجه رضایت خداوند حدی ندارد. این مسئله خوشایند توست و خواستههایت را ارضا میکند.
این گونه نیست که اگر تو دو صندلی داشته باشی و من یکی، بدین معناست که من از تو پستترم. خیر، من با صندلی دوم انسان خسته یا نیازمندی را شادمان کردهام، و در نتیجه رضای خدا را به دست آوردهام. با توجه به مسئله ارزشها و تملک و مالکیت و به طور کلی همه عمال، درمییابیم که در اسلام میان تجارت و عبادت مرزی نیست. توضیح این مسئله وقت بسیار میخواهد. تجارت میتواند عبادت نیز باشد. کسی از امام صادق میپرسد: مولای من، گرفتار دنیا هستم. امام میگوید: «از دنیا چه میخواهی؟» پاسخ میدهد: «به تجارت میپردازم.» امام میپرسد: «برای چه؟»
پاسخ میدهد: «کسب و کاری دارم و با آن خود را از مردم شرور بینیاز میکنم و به خویشان احسان میکنم و با همسایگانم در ارتباط هستم.» امام میگوید: «این دنیا نیست، آخرت است.» [۶]
اگر کسی یک نهال بکارد، خداوند در بهشت ده برابرش را به او میدهد. کاشتن نهال عبادت است. تجارت عبادت است. تعلیم نیز عبادت است. بدتر از جنگ و کشتار چیزی نیست، زیرا که جان انسانی گرفته میشود و این بدترین چیز ممکن است. اما اگر جنگ و کشتار برای صیانت امت باشد، یعنی کشتن یک نفر برای نجات نود و نه نفر دیگر، مشروع است و قرآن آن را جنگ در راه خدا مینامد و مقدسترین کار میداند.
در اسلام پول و تجارت و اقتصاد به معنای نیازهای مادی وجود ندارد. بلکه همه آنها عبادت هستند و احکام و روشهایی را در بر میگیرند که خواستههای آدمی را ارضا میکنند. این احکام و روشها همه نیازهای آدمی را از همه سو در بر میگیرد. از همین روست که آدمی خود را محروم میکند تا دیگری را بهرهمند سازد. انسانی که از خود میگیرد و به دیگری میدهد، به دیوانه میماند، اما چرا مسلمان و مؤمن به دیگری عطا میکند؟ زیرا وقتی از جرعهای آب و لذتی زودگذر چشم میپوشد، رضای خداوند را کسب میکند، که لذت و ارزش بیشتری دارد. در اینجا اصل ایثار را درمییابیم:
ویؤثرون علی انفسهم و لو کان بهم خصاصه (حشر / ۹)
و دیگران را بر خویش ترجیح میدهند هرچند خود نیازمند باشند.
نمونه روشن آن را در علی و فاطمه و حسن و حسین میبینیم. آنان روزه بودند و هنگامی که وقت افطار فرا رسید، فقیری آمد و آنچه برای افطار داشتند، به فقیر دادند. [۷] و یؤثرون علی انفسهم. چرا؟ زیرا این کار لذتبخش و کسب رضای خداوند ارزشمندتر است.
در نبردها و تاریخ مسلمین هم این موارد را میبینیم. مجروح، تشنه میشود. بسیاری از شما بحمدا مجروح شدهاید و میدانید. انسان مجروح چون همراهِ خون آب از بدنش خارج میشود، تشنه میشود. در واقع این مسئله باعث تشنگی شدید میشود. انسان عادی این مسئله را نمیفهمد. در یکی از نبردهای تاریخ اسلام، کسی میخواهد به زخمیها آب بدهد. هنگامی که به نفر اول آب میدهد، او میگوید که برادرم بیش از من به آب نیاز دارد. نزد نفر دوم میرود و او هم او را پیش نفر سوم میفرستد و همینگونه تا نفر هفتم. او وقتی باز میگردد، میبیند همه شهید شدهاند. این در حالی است که در ابتدای دعوت، جعفر بن ابیطالب آب را به زور از آنان میگرفت و یک قطره در دهان هر کدام از آنان میگذاشت. آنان، خودشان در زمان مرگ و بیهوشی این سخن را که «دیگری از من بهتر است» میگفتند. من این لحظه آخر را تحمل میکنم تا دیگری آب بنوشد، این ایثار هرگز دیوانگی نیست.
من دیگری را بر خود ترجیح ندادهام، بلکه خود را ترجیح دادهام، زیرا میدانم که رضای خداوند از رضای من برتر است و بهشت او از بهشت من و آخرت او از دنیای من. یک چیز ساده زودگذر را میدهم تا چیز ارزشمندتری بگیرم. وقتی اینگونه به اقتصاد بنگری، فرصتهای بسیاری برای کار و فعالیت میبینی. من داییام را به یاد میآورم، خدا رحمتش کند. او بسیار در کار خیر تلاش میکرد. او برای دیگران بسیار میکوشید و در عین حال ادعا میکرد بسیار پولدوست است. به او گفتند که او واقعاً مال و اموال را دوست ندارد، زیرا اموالش را در کار خیر خرج میکند. او پاسخ میداد که مال و اموال را دوست دارد، برای همین آن را در راه خیر خرج و خود را از آن محروم میکند، زیرا میداند که این کار جاودانه و ابدی است و باعث خوشبختی دیگران میشود.
انسانی که ایثار میکند، در واقع کار بهتر را برگزیده است. زیرا این کار دست شستن از مادیات و رسیدن به معنویات است. این کار است که نزاع را در پایان از بین میبرد، و بر اساس این اصل، یعنی اصل ارزشها، که در جلسه قبل آن را ایثار نامیدیم، عمل کرده است.
با تکیه بر اقتصادی که بر ایدوئولوژی و ارزشها بنا شده است، به اصل دیگری میپردازیم؛ یعنی جنگ طبقاتی چگونه به رقابتی سازنده تبدیل میشود. این بحث جدید است و در جلسات دیگر به آن خواهیم پرداخت.
پیش از این درباره مالکیت در اسلام سخن گفتیم و افزودیم که مالکیتی که مورد هجوم سوسیالیسم علمی، یعنی کمونیسم واقع شد، مالکیت سرمایهداریِ غرب است.
اگر کتب فقهی را بررسی کنیم، درمییابیم که مالکیت نوعی وظیفه است. قرآن مالکیت را «خلافت» میخواند:
وانفقوا مما جعلکما مستخلفین فیه (الحدید / ۷)
و از آنچه شما را در آن جانشین کرده، انفاق کنید.
استخلاف بدین معناست که هرچه داریم، از آنِ خداوند است و ما جانشینان و نمایندگان خداوند برای مصرف کردن این اموال هستیم. اگر به احکام مراجعه کنیم، میبینیم که مالک حق اسراف ندارد:
بخورید و بیاشامید اما اسراف نکنید. (اعراف /۳۱)
مالک نمیتواند هر گونه که بخواهد اموالش را، حتی به ورثهاش، ببخشد. بیمار فقط میتواند درباره ثلث اموال خود وصیت کند و نه بیشتر. آدمی نمیتواند تبذیر کند. تبذیر با اسراف یکی نیست. [۸] مثلاً من میخواهم مالم را به سگ بدهم، من میخواهم اموالم را درون دریا بریزم، پاسخ این است که چنین حقی نداری. نمیتوانی اموالت را هرگونه که خواستی مصرف کنی، بلکه در ضمن قواعد معین و مشخصی میتوانی اموالت را مصرف کنی. مالک در اسلام امین و مسئول است.
گفتیم که امروز اقتصاد مارکس در همه جای دنیا فراگیر شده و نگاه جوانان را جلب کرده است. بنیان اقتصاد مارکس چیست؟ مسئله بنیادین و دقیق این اقتصاد، نظریه ارزش است، بدین معنا که ارزش هر چیزی برابر با کار انجام گرفته بر روی آن است.
مارکس با توجه به نظریه ارزش میگوید هر سود تجاریی که همراه با کار به دست آید، دزدی است. بنابراین سرمایهداری چپاول است. اما خود سوسیالیسم چه میکند؟ میگوید باید همه چیز را ملی کنیم. این کارخانه را ملی میکنیم، وسایل نقلیه را ملی میکنیم، هتل را ملی میکنیم. با اموال چه میکنیم؟ آنها را به مردم میدهیم. بسیار خوب، آیا ممکن است که همه مردم هتل را اداره کنند؟ خیر. تو باید کسی را به کاری بگماری. میگویی تو کارمند هستی و این هتل در اختیار توست. باید دخل و خرج را محاسبه کنی و با این اموال کار کنی و آنها را به خزانه دولت تحویل دهی و حقوق ماهیانهات را از دولت بگیری و یا از دخل برداری. تو حق نداری هتل را ویران کنی، باید آن را حفظ کنی.
در اسلام، مالک هتل بدین معنا، نمیتواند هتل را خراب کند، بلکه باید از آن نگهداری کند. به مفهوم اسلامی درآمد هتل باید در راه مصلحت عمومی مصرف شود. مالک هتل نمیتواند آن را در راه مصالح خصوصی به کار گیرد. نمیتواند تبذیر، اسراف و احتکار کند، و یا همسایه گرسنه را نادیده بگیرد. او باید همه این مسائل را رعایت کند. بنابراین، اساساً حمله مارکسیسم به مالکیت و سرمایهداری، به هیچ عنوان متوجه اسلام نیست، زیرا مارکس معنای مالکیت در اسلام را نمیدانست، بلکه مالکیت در غرب را مدنظر داشت. ما مدافعین سرمایهداری و یا مالکیت به معنای غربی و یا جناح راست نیستیم. اینها مسائلی بود که در جلسه اول بدان پرداختیم.
طبیعتاً باید برخی مسائل را روشن کنیم. نظریه ارزش و نظریه ارزشِ اضافی، که بنیان نظریه مارکس هستند، درست نیستند. نظریه ارزشِ اضافی مبتنی بر نظریه ارزش است. در جلسات نخستین مجلس اعلای شیعیان به تفضیل بدین مباحث پرداختیم و ان شأالله مطالب را چاپ و تقدیم جوانان میکنیم.
نظریه ارزش بدین معناست که ارزش هر چیزی به اندازه کار متراکم در آن است، که این مسئله درست نیست. قیمت هر چیزی به طور طبیعی دستخوش نیاز مردم به آن است، اما تلاشی که در این کالا صرف میشود به طبیعت باز میگردد. مثلاً تو مقداری شن را از طبیعت میگیری و با آهنِ در کارخانه و تلاش انسانی، چه تلاش بدنی و چه فکری، کتری میسازی. یعنی با تلاش انسانی از طریق کار، اندیشه و از طریق صناعت و از طریق جمعآوری شن توانستهای این کالا را بسازی. تلاش انسانی وجود دارد و کسی در این مسئله بحث و اشکالی ندارد. اما تلاش تو بدون طبیعت هیچ است. نمیتوانی بگویی این کار است که ارزش کالا را مشخص میکند. ارزش یک کالا برابر است با تلاش آدمی به علاوه طبیعت. طبیعت چیزهای بسیاری فراهم میکند.
به عنوان مثال پنبه مصری و پنبه لبنانی را در نظر میگیریم. مصر و لبنان هر دو کشوری عربی هستند و یک نوع دانه در هر دو خاک کاشته میشود و یک نوع داشت هم برای هر دو رعایت میشود، اما پنبه مصری در جهان چند برابر قیمت دارد. چرا؟ چون الیاف پنبه مصری بلندتر و لطیفتر است. پنبه مصری را مانند حریر میتوان بافت و به همین دلیل در جهان خواهان بسیاری دارد. آری، تلاش انسانی در هر دو برابر است. همه عوامل از جمله کارگر و تلاش فکری و کار و آبیاری و مبارزه با حشرات در هر دو برابر است. اما با این حال قیمت پنبه مصری بیشتر است، چون به نیازهای بیشتری پاسخ میگوید. در اینجا تفاوت در طبیعت است.
مثال دیگری میزنم. هنرمند را در نظر بگیرید. هنر امری طبیعی است. یعنی پروردگار این موهبت را به کسی میدهد و مثلاً او میتواند کاریکاتور بکشد. آیا او فقط با تلاش خود این کار را میکند؟ هرگز، هر اندازه هم که بکوشد، نمیتواند. بلکه افزون بر تلاش چیز دیگری هم هست. هنرمندان، از جمله نقاشان، اینگونهاند. میگویند که پیکاسو به رستورانی رفت و پس از اینکه غذا خورد تصویر لیر، مثلاً۱۰۰ لیر ایتالیا را در بشقاب کشید. وقتی مهماندار آمد و بشقاب را گرفت، گمان کرد که پول است. وقتی متوجه شد بازگشت و به پیکاسو اعتراض کرد و ناسزا گفت و گفت که چرا مرا گول زدی. صاحب رستوران آمد و گفت: «این نقاشی پیکاسو است، بیش از۱۰۰ لیر ارزش دارد، بلکه میلیونها ارزش دارد.» خوب، حالا پیکاسو چقدر مقبولیت دارد؟ من خودم نقاشیهای پیکاسو را نمیپسندم. او البته نقاشیهای زیبایی دارد که دارای اسلوب مدرن و تازهای است و چه بسا به آگاهی دیگری نیاز دارد.
طبیعت به پیکاسو و رافائل و دیگر هنرمندان چیزی داده است که به برادر، مادر، پدر و خواهر آنان نداده است. آیا فقط تلاش انسان معیار ارزش است؟ خیر، بلکه تلاش به علاوه طبیعت معیار ارزش است. استعداد از طبیعت است. طبیعتاً ما همه طبیعت را از جانب خدا و مخلوق او میدانیم. پس نمیتوانیم بر این نظریه ارزش پافشاری کنیم. یعنی ارزش یک کالا برابر با تلاش انسانی نیست. مارکسیستها باید این مسئله را مورد توجه قرار دهند.
این مباحث از من نیست. این کتاب به چاپ رسیده و در دسترس است. من به اندازه مطالعاتم در حوزه اقتصاد به این مسئله پرداختم. ممکن است جوانان، خود، این مسائل را بدانند. اما در هر روی، به شکل کلی، امروز این نظریه مردود است. هیچکس نظریه ارزش را نمیپذیرد. اساساً ارزش به علاوه طبیعت ثروت را میسازد. تلاش از من است، ولی طبیعت از کیست؟ از اینجا به بخش دوم بحثمان میپردازیم.
مردم میتوانند در سه چیز تصرف کنند: آب و آتش و گیاه. این مسئله، بحث فقهی دقیقی است که باید بدان بپردازیم. و ان شأالله یک جلسه کامل درباره آن صحبت میکنیم. بنابراین نظریه ارزش و ارزش اضافی درست نیستند. این مسئله نیز بحثی طولانی است: آیا با همراهی تلاش و سرمایه و ابزار تولید، ثروت تولید میشود یا خیر؟ این پرسش مارکس را به دشواری میاندازد، از همین رو در کتاب سرمایه به این پرسش پاسخ نمیدهد.
اگر ثروت با همراهی این عوامل سهگانه ایجاد میشود، پس ثروت میان این عوامل سهگانه توزیع میشود و دزدیی در کار نیست.
ثروت میان کار و سرمایه و کارخانه توزیع میشود، کارخانهای که خود تراکم تلاشهای انسانی است. این بحث طولانی است، و آن را نوشتهام و نیازی به تکرار دوباره آن نیست. از این همه نتیجه میگیریم که مالکیتی که در نزد مارکس مطرح است، مالکیت در اسلام نیست و اساساً این نظریه با آنچه در اسلام مطرح شده، متفاوت است.
افزون بر این باید دانست که ما نظریه ارزشی را که در سرمایهداری مطرح شده است، نه میپذیریم و نه درست است. در سرمایهداری ارزش تابع اندازه عرضه و تقاضاست.
آب بیشترین چیزی است که آدمی بدان نیاز دارد، اما به وفور یافت میشود، مگر در صحرا. از سویی دیگر چیزهایی هستند که نیاز ما بدانها اندک است، اما کمیاباند و گران. طبیعتاً نسبت عرضه و تقاضا علت این مسئله است.
البته عرضه و تقاضا باعث بیارزش کردن تلاش آدمی و طبیعت است و آنها را عوامل ثانویِ ارزشگذاری به حساب میآورند. زیرا اگر در دراز مدت چیزی مورد نیاز آدمی باشد، تلاش و کار متوجه آن خواهد شد و اگر چیزی گران باشد، باز هم تلاش آدمی متوجه آن میشود، تا سود بیشتری کسب شود. بنابراین، اساس ارزشگذاری عرضه و تقاضا نیست، بلکه تلاش و طبیعت است.
از طرف دیگر ما اساساً، مالکیت را به مفهومی که در سرمایهداری هست، نمیپذیریم. ما نمیتوانیم بپذیریم کسی مالک چیزی باشد و آن را برای سگ وصیت کند. در اسلام چنین چیزی نیست. در اسلام نمیتوان ورثه را محروم کرد، یا ارث را در دریا ریخت، یا احتکار کرد و یا تا مرز خفگی خورد. مالکیت غربی هر نوع تجارتی را اجازه میدهد. تجارت هر چیزی، و هر گونه و هر اندازه که مالک بخواهد، و به هر شکلی که او میپسندد. از همین روست که طغیان میشود. در حالی که اساساً مالکیت در اسلام امانت، میزان سود محدود، احتکار و ربا حرام و خمس واجب است. همچنین ارث تقسیم میشود. بنابراین، مالکیت امانت و مسئولیت است و مالکیت مطلق از آنِ خداوند است. ما جانشینان خداوندیم.
به یاد میآورم اولین کنفرانسی که در مکه شرکت کردم، به دعوت «رابطه العالم الاسلامی» بود. در آنجا در کمیته فرهنگی مالکیت را امانت و مسئولیتی اجتماعی تفسیر و این را در جلسه عمومی ارائه کردم. شخصی مصری که مدعی دینداری اصیل بود بالای منبر رفت و گفت: ا ا فی الاسلام، کمونیست از طریق کمیته فرهنگی به کنفرانس راه پیدا کرده است. مردم هوشیار باشید، چه کسی این سخنان را گفته است؟ طبیعتاً من تنها نبودم و در مجموعهای بودم که شیخ عبدالعزیز بن باز هم در آن بود.
حادثه دیگری نیز اتفاق افتاد. وقتی به افطاری صائب سلام دعوت شدم، من به همراه مفتی و شیخ ابراهیم ابوعبیه و صائب سلام نشسته بودیم. کسی هم به نام شیخ سعدی یاسین نشسته بود. او از علمای بیروت و از بنیانگذاران «رابطه العالم الاسلامی» است. شیخ سعدی یاسین شروع به صحبت از راستیها کرد، و گفت ما مسلمانان دست راستی هستیم و اسلام هم راستی است، و ما هم اصحاب یمین هستیم. پس از پایان سخنانش به او گفتم: خداوند تو را ببخشاید، چرا گناهان راست را بر گردن اسلام میاندازی. چه چیزی تو را وا میدارد که اسلام را راست بخوانی؟ اسلام صراط مستقیم است، نه راستی است و نه چپی. ما به هیچ عنوان استعمار را برنمیتابیم و آن را نمیشناسیم. اسلام در هیچ یک از فتوحاتش استعمارگر نبود، بلکه آزادی را به ارمغان میآورد. اسلام حکومت را به اهل آن سرزمین واگذار میکرد. مسلمانان اسلام را به دیگران عرضه میکردند، و آنان اگر میخواستند میپذیرفتند. اسلام تفرقه نژادی ندارد. وقتی اسلام وارد مصر یا مغرب و یا اندلس شد، همینگونه بود. اگر یک فرد اندونزیایی مسلمان شود، میتواند خلیفه مسلمانان باشد و لازم نیست خلیفه عرب باشد. یک روز که عمر بن عاص و یا سعد بن ابی وقاص در عراق گفت: «انما السواد فطیره قریش.» «السواد» یعنی کشور عراق، زیرا عراق کشوری حاصلخیز بود و سایه بسیار داشت، این جمله یعنی عراق صبحانه ما اهل قریش است. عمرو ابن حمد بلند شد. عمرو کسی است که به شام تبعید شده بود و در مرج عذرا کشته شد. گناه او این بود که گفت: این پیروزی ثمره جهاد مسلمین و متعلق به آنان است. تو کسی جز یکی از مسلمانان نیستی، بلکه کمترین آنانی.
نژادپرستی تلاش میکرد که از طریق قبایل وارد اسلام شود، اما احکام اسلام روشناند و حد و مرز این امور را مشخص میکنند.
ما سنخیتی با راستیها نداریم و جنگهای اسلام را جنگهای استعماری نمیدانیم و خود را به عنوان عرب برتر از دیگران نمیشماریم.
خلقالله الجنه لمن اطاعه و لو کان عبداً حبشیاً و خلق النار لمن عصاه و لو کان ولداً قرشیاً أما سمعت قوله تعالی فاذا نفخ فی الصور فلا انساب بینهم یومئذ و لا تسألون، وا لا ینفعک غداً اًلا تقدمه تقدمها من عمل صالح.
خداوند بهشت را آفرید برای کسی که اطاعتش میکند، هرچند که بندهای حبشی باشد و جهنم را آفرید برای کسی که از فرمان او سر پیچی میکند، اگر چه قریشی باشد. آیا این سخن خداوند را نشنیدهای که چون در صور دمیده شود هیچ خویشاوندی میانشان نماند و هیچ از حال یکدیگر نپرسند. فردا تو را جز عمل صالحی که پیش فرستادهای چیزی سود نمیرساند. [۹]
نه فتوحات اسلامی، استعمار بود و نه مالکیت اسلامی سرمایهداری است. زندگی ما نیز زندگی راستگراها نیست. و لزومی ندارد که ما خود را راست بدانیم و مخالف چپ. چپ و راست یکی هستند و کفر ملتی واحد است.
تفسیر معروفی درباره سوره حمد است که میگوید «غیر المغضوب علیهم» راستیها هستند و «الضالین» چپیها. میتوان این معنا را از قرآن فهمید. نباید عجله کرد، ما بر صراط مستقیم هستیم و همه احکاممان، اقتصادمان و مالکیتمان و جنگهایمان و دفاع و آزادسازیمان اصالت دارند. این اصل اول بود که خدمتتان عرض کردم. اصل دومی که برادر دکتر مصطفی از آن به ایثار تعبیر میکند... [۱۰]
پی نوشتها
[۱]. اشاره امام موسی صدر به هفت مقالهای است که در مجله «مکتب اسلام» به چاپ رسید. این مقالات در فصل اول همین کتاب به طور کامل آورده شده است.
[۲]. این قسمت از نوار نامفهوم است.
[۳]. وسائلالشیعه، ج۱، ص۹۱.
[۴]. امام صادق میفرمایند: من استوی یوماه فهو مغبون. (وسائل الشیعه، ج۱۶، ص۹۴).
[۵]. پیامبر فرمود: ان قامت الساعه و فی یداحدکم فسیله فاًن استطاع أن لایقوم حتی یغرسها فلیغرسها؛ پیامبر فرمود: اگر هنگام مرگ فرا رسید و در دست یکی از شما نهالی بود و نمیتوانست کاری جز کاشتن نهال انجام دهد، نهال را بکارد. (الهیثمی، نورالدین، مجمعالزوائد، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸ ق، ج۴، ص۶۳)
[۶]. قال رجل لأبی عبداع: وا انا لنطلب الدنیا أن نؤتاها. فقال: تحب أن تصنع بها ماذا؟ قال: أعود بها علی نفسی و عیالی و أصل بها و أتصدق بها و أحج و أعتمر. فقال علیهالسلام: لیس هذا طلب الدنیا، هذا الطلب الاَّخره. (کافی، ج۵، ص۷۲)
[۷]. در تفسیر مجمع البیان درباره شأن نزول آیه «ویطعمون الطعام علی حبه مسکیناً و یتیماً و اسیرا» (انسان / (۸ آمده است: شیعه و سنی روایت کردهاند که آیاتی از سوره انسان (از آیه «ان الا برابر یشربون» تا آیه «وکان سعیکم مشکورا») درباره علیع و فاطمه و حسن و حسینع و کنیز آنان فضه نازل شده است. اجمالِ داستان این است که ابن عباس و مجاهد و ابوصالح روایت کردهاند که حسن و حسینع مریض و بیمار شدند. پس جدشان پیامبر خدا ص با بزرگان عرب از آنان عیادت کردند، و گفتند: «ای اباالحسن، ای علی اگر نذری برای شفای فرزندانت نمایی خداوند آنان را شفا دهد، پس نذر کردند اگر خدای سبحان آنان را شفا داد، سه روز روزه بگیرند و فاطمه (س) به همین شکل نذر کرد و کنیز آنان، فضه، هم همینگونه نذر کرد، سپس حسن و حسینع شفا یافتند، در حالی که چیزی نداشتند. علیع از مردی یهودی سه صاع جو قرض کرد و به روایتی آن جو را به عنوان دستمزد گرفت، که برای او پشمی بریسد و علیع آن جو را نزد فاطمه (س) آورد. حضرت فاطمه یک صاع آن را آرد کرد و نان پخت و علیع نماز مغرب را با رسول خدا ص در مسجد گزارد و به خانه آمد. فاطمه آن نان را نزد او گذاشت تا افطار کند. در این هنگام مستمندی آمد و اظهار کرد من فقیرم، آنچه را آماده کرده بودند به او دادند، و جز آب چیزی نخوردند. روز دوم فاطمه صاع دوم آن را آرد کرد و نان پخت و هنگام افطار پیش حضرت علیع نهاد و تا خواستند افطار کنند، یتیمی در خانه آمد و غذا خواست. همه غذای خود را به یتیم دادند و جز آب چیزی نچشیدند. روز سوم حضرت فاطمه س مابقی جو را برای افطار آماده کرد و هنگام خوردن اسیری از آنان غذا خواست. فوراً طعام خود را به او دادند و جز آب چیزی نچشیدند. روز چهارم که نذرشان را ادا کرده بودند، علیع با حسن و حسینع نزد پیامبر آمد، در حالی که اثر ضعف و ناتوانی در آنان پیدا بود. پیامبر خدا گریست و جبرئیل نازل شد و سوره «هل أتی» را آورد. (طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، ناصرخسرو، ۱۳۷۲، ج۱، ص۶۱۱)
[۸]. راغب اصفهانی درباره واژه «اسراف» میگوید: «السرف تجاوز الحد فی کل فعل یفعله الانسان» یعنی اسراف تجاوز از حد و معیار در هر کاری است که انسان انجام میدهد. با توجه به این تعریف و بر اساس شواهدی که در حدیث و قرآن وجود دارد، اسراف به هر گونه زیادهروی گفته میشود.
تبذیر بر خلاف اسراف تنها واژهای اقتصادی است. واژه «تبذیر» از ریشه «بذر» یعنی تفریق و پراکندن چیزی است و درباره کسی استعمال میشود که مال خود را بیهوده تلف میکند. همچنین برخی گفتهاند که مصرف مال در راه معصیت است. به نظر میرسد که میان اسراف به معنای اقتصادی آن و تبذیر فرق چندانی نیست. اما به هر حال در تفاوت آن دو میتوان گفت که اسراف اعم از تبذیر است، یعنی هر تبذیری اسراف است ولی هر اسرافی تبذیر نیست. از روایتی از امام صادقع نیز این نکته استفاده میشود: «ان التبذیر من الاسراف.» (کافی، ج۳، ص۵۰۱)
[۹]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار الجامعه لدرر اخبارالائمه الاطهار، بیروت، مؤسسه الوفأ، ۱۴۰۴ ق، ج۴۶، ص ۸۲
[۱۰]. ادامه سخنرانی بر نوار ضبط نشده است.