اسلام یعنی ملحق شـدن و پیوستن به همه آنچـه در زمین و آسمان است و متحد شدن با آنها در مبدأ و حرکت و معاد، اتحادی ازلی و ابدی. اسلام، همچنین، براساس تعابیر قرآن کریم، همانا تسبیح و تقدیس و سجود ارادی انسان در پیشگاه خداوند و پیوستن به حرکت هماهنگ و یکپارچه کاروان کائنات است. مجموعهای که تکتک اجزایش نیز همواره در حال سجده و تسبیح و ستایش خداوند یگانه در محرابِ هستیِ واحد هستند.
دانشگاه آمریکایی بیروت، به نقل از مجله العرفان، شماره۵۴، نوامبر ۱۹۶۶.
در این سلسلهسخنرانیها، بحث و سخنرانـی دربـاره عنوان اسـلام برای من انتخاب شده است که در حد خود موضوعی بسیار گسترده است. وانگهی، تجزیه و تحلیل درباره این موضوع که حلقهای از سلسله بحثهای منابع فرهنگ در لبنان است، بُعد جدیدی بر ابعاد گوناگون و فراوان موضوع کنفرانس میافزاید؛ بُعد فرهنگی و تاریخی بسیار گسترده و دارای جوانب متنوع که بهطور کلی فرهنگ لبنان و تنوع آن را دربر میگیرد. بحث و گفتوگو درباره تأثیر اسلام در فرهنگ این منطقه برمیگردد به روزهای گسترش اسلام در این منطقه و استقرار حکومتها و نظامهای اسلامی در دمشق و مناطق دیگر تا سفرهای صحابی جلیلالقدر، ابوذر غفاری، به کوهستانهای لبنان و تأثیرها و فعل و انفعالات عمومی در مسیرِ تعمیمِ دعوت اسلامی در همه زوایای این منطقه در طول قرنهای متمادی؛ و کوششهای والا و پراهمیت علمای لبنان در گسترش فرهنگ و انتقال آن به گوشه و کنار جهان تا مشاهده تألیفات گرانقدر و نگارش کتابها و ایراد سخنرانیها به همّت دانشمندان جبلعامل و بعلبک و بیروت و طرابلس؛ و سپس در نظر گرفتن رابطه ناگسستنی زبان عربی با تعالیم اسلامی بهطور عام و با قرآن کریم بهطور خاص. توجه به همه این امور و جهات دیگر، امکان بحث درباره این موضوعِ دامنهدار و همهجانبه را در یک سخنرانی دشوار میسازد. از طرف دیگر، عمق و گستره اندیشه دعوتکننده، این خانم دانشمند و گرامی، و نیز سطح دانش شنوندگان و سخنرانان، از جمله عواملی است که فضای این نشست را جهانی و دانشگاهی میکند.
اینها عواملی بود که مرا در انتخاب موضوع مناسب و شایسته متحیر میکرد و همین امر باعث تأخیر در ارائه موضوعِ سخنرانی به کنگره شد و، چهبسا، از شیوه معمول و رایج این سلسلهسخنرانیها خارج شدم.
ولی، در پایان، تلاش کردم عنوان کلی این سلسلهسخنرانیها را گسترش دهم و موضوع بحث خویش را به بررسی یکی از منابع فرهنگ در لبنان، نه تأثیر این منابع بر فرهنگ لبنانیمان، اختصاص دادم. آنچه مرا به اتخاذ این تصمیم و به کوشش برانگیخت، برخورد افکار و آرای شرق و غرب در لبنان، درباره همهچیز و، همچنین، درباره اسلام بود که این خود گاهی موجب ابهام در مبانی بنیادین آن میشود، مبانی بنیادینی که قسمت عمده پژوهشهای دانشمندان بزرگی مثل ماسیه و لامانس و درمنگهام و ماسینیون و دیگران را تشکیل میدهد. عذر مرا بهتر میپذیرید اگر بگویم که سعی دارم بهطور کلی و بهویژه در این جلسه از رشته تخصصی خود خارج نشوم، لذا متواضعانه امیدوارم که بتوانم از عهده این مهم برآیم.
همانطور که گفتم، برخورد اندیشهها و تحقیقات این قبیل دانشمندان پردههایی از پیچیدگی و ابهام بر پارهای از اصول اسلامی کشیده است. نمیخواهم این بزرگان عالیقدری را که عمر خویش را در پژوهش درباره شرق و اسلام صرف کردهاند، متهم کنم و یا از ارزش تحقیقات گسترده و عمیق و خدمات عظیم ایشان به فرهنگ جهانی بکاهم. بلکه میخواهم بگویم که مبادی و اصول دینی و حقایق و اندیشههای مذهبی را نمیتوان تنها از راه الفاظ و عبارات شناخت. ممکن نیست درباره آنها از طریق مطالعه پارهای از کتابها و مقالات تحقیق و بررسی کرد، زیرا هر علم و هر عرف اصطلاحات ویژهای دارد که پیبردن به حقیقت آنها میسر نخواهد بود مگر بهوسیله پژوهش و غور گسترده و ممارست و بررسی کامل در ژرفای آن علم و عرف. فقهای اسلام از این اصطلاحات، که حقایق عرفیه عامه یا حقایق عرفیه خاصه نامیده میشوند، به حقایق شرعیه یا حقایق متشرعه تعبیر میکنند. اما مفاهیم و اندیشههای دینی، علاوه بر اینها، عبارتاند از سلسلهتجربیات روحی و زندگی معنوی بر اساس عقاید و تربیتهای مذهبی و نیز معاشرت طولانی با بزرگان و پایهگذاران اندیشه.
این ویژگی و ممیزه خاص که تا حدی به ممیزههای شخصیتهای ادبی و هنری شباهت دارد، پژوهش و بررسیِ عمیقِ مبادی و اصول و اندیشههای دینی و تأیید یا رد آنها را سخت میکند. ازاینرو، بر پژوهشگر لازم است که بر جمیع جوانب و ابعاد و ویژگیهای مبادی و افکار و تاریخ آنها و بر پدیدهها و متون و نصوص و قرینههای حالی و لفظی آگاهی و احاطه یابد تا بتواند با مراجعه به صاحبان نظر و نظریهپردازان و بحث و گفتوگو با ایشان، ابهامات و شبهات و نکات تاریک را روشن سازد و با غور کامل در همه ابعاد و زوایای مسئله، به حلِ راستین آن موفق شود. من معتقدم که مراجعه به کتابهای اصول فقه (مباحث الفاظ)، آنچه را گفتیم تأیید و بر آن تأکید میکند. به باور ما بهترین راه برای تحقیق و بررسی، شیوه پیشگرفته در این سلسلهسخنرانیهاست، یعنی همان روش «نهاد هماندیشی لبنان» که هر بحثی را به متخصصان آن وامیگذارد و از آنان میخواهد منصفانه و بیطرف درباره موضوع بحث و پژوهش کنند.
موضوعاتی که مـن میخواهـم در سخنانـم به آنها بپـردازم، عبارتاند از:
الف. اصالت یا غنای ذاتی اسلام؛
ب. معنویت در اسلام، نقاط قوت و یا ضعف آن؛
ج. اهتمام اسلام به همه امور جامعه و اکتفا نکردن به ایمان و اخلاق، و سپس مسئله تحول.
الف. اصالت
با این عنوان، نخست آنچه خاورشناسان و بسیاری از پژوهشگرانِ اخیر در کتابهای خود آوردهاند، نقل میکنیم و به معرض بحث و نقد میگذاریم. ایشان میگویند که اسلام، در بسیاری از زمینهها، تحت تأثیر عقاید ادیان آسمانی دیگر قرار گرفته است؛ عقایدی که در آن روز در جهان عرب ـ در مسیر سفرهای پیامبر پیش از پیدایش اسلامـ شایع و رایج بوده است. و نیز اسلام از اندیشهها و رسوم و عادات بتپرستی رایج در جزیرهالعرب و سرزمینهای فارس و روم، از طریق ارتباطات تجاری و سیاسی اعراب مکه، متأثر شده و عبادات و رفتار سومریها و صابئین بر عبادات و کردار اسلامی اثر گذاشته است. متن گفتههای این خاورشناسان را برای جلوگیری از اطاله کلام نقل نمیکنم.
پیش از آنکه صحت این برداشتها و اظهارنظرها را بررسی و نقد کنیم، لازم است منطق اسلام را درباره ادیان آسمانی بدانیم. قرآن کریم صریحاً اعلام میدارد که رسالت محمدص آخرین حلقه از سلسله ادیان الهی است. محمدص خاتم انبیا و مؤمن به رسولان پیش از خود و تصدیقکننده رسالت ایشان است: «قُلْ مَا کُنتُ بِدْعًا مِّنْ الرُّسُلِ» [۱]؛ «آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ.» [۲]
نیز قــرآن کریـم تأکیـد دارد که دیـن خـدا یکی است و آن را اسلام میخواند. همه انبیا به همین دین واحد بشارت دادهاند و خداوند برای هریک از ایشان شریعت و راهی قرار داده است: «شَرَعَ لَکُم مِّنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ.» [۳]
در آیات بسیاری میبینیم که قــرآن به نقل عقایـد و احکــام و قصههای تربیتی ادیان آسمانی پیشین میپردازد و به آنها استناد میکند. اگر چنین منطقی را مدِنظر قرار دهیم دیگر هیچگونه شگفتی یا مانعی در تشابه عقاید و احکام و مبانیِ اخلاقی اسلام با دیگر ادیان نمیبینیم. اما، با وجود این، معتقدیم که اسلام در تمامی تعالیم و قلمروها دیدگاه خاص خود را دارد و به سبب این ویژگی از دیگر ادیان و مکاتب متمایز است. هر محققی بهروشنی میتواند این تمایز را در ساحتهای مختلف اسلام دریابد. این ویژگی به «توحید» تعبیر میشود و بدینسبب اسلام را «دین توحید» نامیدهاند. کلمه «اسلام»، به تعبیر قرآن، همانا تسلیم شدن در پیشگاه خداوند ربالعالمین است: «لَهُ أَسْلَمَ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَإِلَیْهِ یُرْجَعُونَ.» [۴]
بنابرایـن، اسلام یعنی ملحق شـدن و پیوستن به همه آنچـه در زمین و آسمان است و متحد شدن با آنها در مبدأ و حرکت و معاد، اتحادی ازلی و ابدی. اسلام، همچنین، براساس تعابیر قرآن کریم، همانا تسبیح و تقدیس و سجود ارادی انسان در پیشگاه خداوند و پیوستن به حرکت هماهنگ و یکپارچه کاروان کائنات است. مجموعهای که تکتک اجزایش نیز همواره در حال سجده و تسبیح و ستایش خداوند یگانه در محرابِ هستیِ واحد هستند: «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِّنَ النَّاسِ.» [۵] و نیز «یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ وَهُوَ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرٌ» [۶]؛ «وَیُسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِهِ» [۷]؛ «تُسَبِّحُ لَهُ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدَهِ وَلَکِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ «[۸]؛ «أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ.» [۹]
انسان با جسم و روحش موجودی است واحد، با وحدتی متکامل و با تأثیر و تأثرهای متقابل.
در زمینه عقیده و ایمان، خدا اول و آخر و ظاهر و باطن و مبدأ و منتها و واحد است: «إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعونَ.» [۱۰]
علت غایـی و هدف از سیـر و حـرکت و پویـایی و عبـادت و کوشش و جهاد نیز خدای واحد است: «وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ» [۱۱]؛ «وَیَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّه.» [۱۲]
در نظامهای اجتماعی و اقتصادی و مدنـی و اخلاقی، بـه یـک سلسله کوششهای روشن و پیگیر برمیخوریم که هدفشان این است که این برنامهها و نظامها همه بر شالوده و قاعده واحدی پیریزی شوند، آنطور که میان افراد آنچنان نزدیکی بهوجود آید که به تعبیر دانشمندان علم منطق هر واحدی بعض از کل باشد، نه فردی از کلی. جالب توجه اینکه تعبیر قرآن مجید از اموال و تعهدات و نیروهای مادی و معنویِ افرادِ مختلف این است که همه اینها برای شما و در مسیر منافع شما (لَکُم) قرار داده شده است؛ به مجموعه انسانها و جامعه تخصیص داده شده تا بر این نگرشِ تربیتی تأکید شود.
هنر اسلامی تحت تأثیـر ایـن خصلت، ویـژگی انحنـا بـه خود گرفت و این خطوط، علیرغم انواع و گوناگونیشان، یک خط عربی واحد پدید آورد. خلاصه و جان کلام اینکه ویژگی اسلام عبارت است از وحدت در ایمان و تشریع (قانونگذاری) و هنر و تفسیر. اینک به شرح پارهای از مسائل، بهویژه آنچه در عبارات استاد ماسیه آمده است، میپردازیم، تا اصالت و جوهره اسلام را با وضوحی هرچه بیشتر درک کنیم.
الله
خدای متعال آن ذات مقدسِ واحد و احدی است که همانند نـدارد و اسمای حسنی و مثل اعلی و همه صفات کمال تنها از آنِ اوست. او، بالاتر و برتر از هر نقصی و نیازی، غنی بالذات است. نه میزاید و نه زاده شده است: «لَم َیلِد وَ لَم یُولَد.» از انتساب خاص به هرچیز و پدیده و یا به هر فردی مبراست. همه جهان و همه پدیدههای عالم و تمامی افراد بشر که در پیشگاه ربوبیاش قرار دارند، یکساناند. آفریننده است و آفرینندگی او همیشگی است. بدون اراده و تصرف او وجود و پیدایش موجودات و بقای آنها امکانپذیر نیست. او عالِم به پنهان و آشکار جهان است و به اندازه ذرهای از دید وی پنهان نمیماند.
این کمال مطلق که در تفسیر کلمه الله متجـلی است و جوانب گوناگون و زمینههای عدیده تربیتی که در ذات مقدس آفریننده انعکاس دارد، پژوهشگر را از نگاه تجریدی و داشتن احساس درونی صرف و تشریفات مذهبی محض دور نگاه میدارد. تعمق در تجرد ذات حق، و دوری گزیدن از تشبیه و همانندی برای حضرتش، و برتری و تعالی آن ذات یگانه از هرگونه ارتباط ویژهای به فرد، شیء یا پدیدهای، خصیصه قداست ذاتی هرچیزی را نفی میکند و انسان را از هرگونه قید و بندِ عقلی یا علمی و اجتماعی و یا عملی و عاطفی آزاد میسازد و او را تنها بنده خدا قرار میدهد و در همه امور زندگی که هیچگونه مانعی در راه تعالی و پیشرفتش نیست، رها و آزاد میسازد. بدینترتیب، کمال الهی در جهان و، بهویژه، در انسان منعکس میشود و جهان و انسان در بهترین شکل و کاملترین قوام و دقیقترین نظام و برنامه مشاهده میشود.
اشراف و احاطه دائمی، بنابر تعبیر قرآن کریم، میان تجرد مطلق الهی و اینکه خداوند از رگِ گردن به انسان نزدیکتر است، پیوند برقرار میسازد. همه زمین و آسمانها در قبضه قدرت اوست: «مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ» [۱۳]، و نیز دیدگان او را نمییابند، لکن او چشمها را میبیند؛ خداوند از ادراک عقول بشری فراتر است و بر طبق بیان حدیث شریف: «آنچه را شما با وهمهای خود در دقیقترین معانی مییابید، آفریده اوهام شماست که به خود شما برمیگردد.» [۱۴]
در عین حال، هرجـا که باشید او با شماست. از ایـن حیث کـه او با همه اشیاست، نه به مقارنه، و غیر هرچیز است، نه به جدایی.
چنین احاطهای به انسان اطمینان و قدرت میبخشد و وحشت و نگرانی را از او زایل میکند و او را موجودی مسئول و متعهد میسازد. بدینگونه تأثیر چنین اندیشه ژرفی را که بهدور از تجرد است، در حیات انسانی مشاهده میکنیم: «وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ.» [۱۵]
در آثار و روایات اسلام مضامین زیر جلب توجه میکند: «قلب مؤمن عرش رحمان است.» [۱۶] «من نزد دلهای شکسته هستم.» [۱۷] «هرکس که از بیماری عیادت کند، مثل این است که مرا در عرشم عیادت کرده است.» «نیکوکار آنگاه که نیکی میورزد با خدا مصافحه میکند.»
چنین است کـه محقق، در مکتب اسلام، تصور جدیدی بــرای الله مییابد که با همه تصورها و صورتهای دیگر در سایر مکاتب متفاوت است. اگر ما بتوانیم ایمان مسیحیت را به خدا در این جمله خلاصه کنیم که خدا محبت است، میتوانیم ایمان اسلامی را به خدا در این جمله خلاصه کنیم که خدا حق است، بهتمامیِ آنچه از مفهوم کلمه حق اراده میشود. مترجمان متأخرِ قرآن کریم کلمه الله را در ترجمه خود حفظ کرده و تعبیر مشابهی برای آن نیاوردهاند و این کار بسیار خوبی است.
ملائکه
مسئله فرشتگان از کهنترین نظریههایی است که ادیان مطرح کردهاند. لکن در اسلام و در همه ادیان این موضوع با اندیشههایی که در آرای فلاسفه به نام «ارباب انواع» و «مُثُل افلاطونی» و «انوار اسپهبدیه» آمده است، بهکلی فرق دارد. موضوع ملائکه در اسلام در کتابهای محققان شرق و غرب بهطور مشروح بررسی شده است و در این تحقیقات، بیانات علمای علم کلام و محققانِ اساطیر و افسانهها و باورها درباره فرشتگان مقرب، از جمله جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل و نیز آرای برخی مستشرقان بزرگ، از طریق بحثهای تطبیقیشان، به آنان کمک کرده است. این مستشرقان میگویند اندیشه وجود ملائکه باوری وارداتی در اسلام است. دلیل آنان برای این سخن ریشه این اسامی و موارد دیگری است. ما برای بحث درباره نظر اسلام در خصوص ملائکه به شنوندگان یادآوری میکنیم، همانگونه که در آغاز سخن گفتیم، اسلام همه ادیان الهی و محتوای آنها را تأیید میکند.
در اینجا باید بگویم مسئولیت آنچه علمای کلام و سـیره و فقه گفتهاند، بر عهده خودشان است. منابع اسلامی از این تفصیلها خالی است. منابع اصیل اسلامی تنها به ایمان به ملائکه و جنبه تربیتی آن پرداختهاند، اما درباره حقیقت ملائکه و جزئیات آن و مجرد یا مادی بودن آنها چیزی نگفتهاند. ازهمینرو، اعتقاد به این تفاصیل از ضروریات ایمانِ اسلامی نیست. مؤمن فقط باید بهوجود ملائکه معتقد باشد، آنچنانکه باید به خدا و کتابهای آسمانی و پیامبران خدا معتقد باشد، و اینکه خداوند از میان ملائکه رسولانی برگزیده است. آنها شب و روز خدا را میستایند و از فرمان خدا سرپیچی نمیکنند و اوامر الهی را انجام میدهند. مسلمان به همه اینها ایمان دارد، زیرا نصِ قرآن است. غیر از آنچه در انجیل متی اصحاح اول و اعمال رسولان، درباره ملائکه آمده است، منبع یا دین دیگری را غیر اسلام نمیشناسم که به بُعد عملی اعتقاد به ملائکه پرداخته باشد.
پارهای از آیات قرآن از ملائکه به «فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا» [۱۸] تعبیر میکنند و بسیاری از حوادث بزرگ در دنیا و آخرت را به ملائکه نسبت میدهند: «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ. نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ.» [۱۹]
خلاصه این اندیشه این است که ملائکه نیروهای پیـدا و پنهان هستی را به امر خدا مدیریت میکنند. آنها مطیع پروردگارند و از امر او سرپیچی نمیکنند. هرکس در راه حق قدم بردارد، فرشتگان به او یاری میرسانند و به او میگویند: «نَحنُ أَولیاءُکُم فِی الحَیاهِ الدُّنیا و فِی الآَخِرَهِ.» به همین سبب، سالکِ راهِ حق تنها نیست، بلکه نیروهای هستی که تحت امر ملائکهاند، او را حمایت و تقویت میکنند و نمیگذارند احساس تنهایی کند. سالکِ راهِ حق احساس تنهایی و نگرانی نمیکند. او احساس میکند که جهان همراه اوست و مطمئن است که پیروز خواهد شد: «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَجِبْرِیلُ وَصَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمَلَائِکَهُ بَعْدَ ذَلِکَ ظَهِیرٌ.» [۲۰]
این احساس برای حاملان رسالت و صاحبان اصولْ ضـروری است؛ آنان که برای ایجاد و بازسازی انسانیت و جامعه انسانی میکوشند.
شیطان
سخن درباره شیطان، سلطان شُرور، با بحث درباره ملائکه مرتبط است، زیرا، برحسب وصف قرآن کریم، شیطان پیش از خلقتِ آدم آفریده شده و با ملائکه بوده است. وی قبل از آنکه آدم قدم به عرصه وجود بگذارد، مطیع فرمان خدا بود. پروردگار را سجده میکرد و ذات مقدس الهی را تسبیح میگفت. اما پس از آنکه مأمور شد در برابر آدم سجده کند، با بزرگبینی و فخر، خداوند را نافرمانی کرد و تا روز قیامت به او مهلت داده شد. او اغواگری و گمراه کردن و منحرف کردن بشر را، با همدستی لشکریان خود، قوای شر، رهبری میکند.
چنین تفسیـر و تحلیـلی از شیطـان بـهطور ریشهای بـا مفهوم اهریمن نزد ایرانیان کهن متفاوت است، زیرا آنان اهریمن را خالق بدیها میدانند که همواره با اهورامزدا، آفریدگار نیکیها، در حال نزاع و نبرد است. آری، شیطانِ مخلوق با اهریمن ـ که خالق است ـ از نظر مبدأ و اثر، بهکلی تفاوت دارد، زیرا مسئله شرارت ذاتی، که از معتقدات انسانهای مؤمن به دو خدای خیر و شر است، در طول تاریخ، از مشکلات بزرگ بوده است. چنین انسانی میبیند همه هستی، اجتماع و انسان، درعینحال، هم خدای خیر و هم خدای شر، هر دو را پیروی میکنند. و چنین انسانی که در وجود خود و اجتماع و مبدأ و سرنوشت دوگانگی میبیند و در ذات و سلوک و زمان و مکان خود در جنگی دائمی بهسر میبرد، انسانی شکستخورده و ناتوان است.
مفهوم شیطان، از دیـدگاه اسلام، با این نظر که وی مالک جهنم است و رئیس این جهان و خدای دنیاست، که در تحلیلهای دیگری آمده است، اختلافات اساسی دارد. نیز مفهوم شیطان از نظر ما با دیدگاه برخی دیگر که او را موحّد بزرگ، بل بزرگِ قدیسان و قائد موحدان جهان میشمارند، چون از سجده بر غیرخدا امتناع ورزید، تفاوتی بنیادین دارد.
اما اصالت اندیشه دینی دربـاره شیطان در بُعد تربیتی، در قـرآن کریم، به اوج میرسد. در این تحلیل نام اصلی شیطانْ ابلیس است که از مقربان دربار الهی بهشمار میآمد و بعد از مقام قرب خداوندی، به علت نافرمانی و معصیتی که بر اساس غرور و استکبار از وی سر زد، مطرود شد و، از آن پس، شیطان نام گرفت. پس انحراف و شقاوت و طردْ پیامدِ عصیانِ فرمانِ خدا بود، نه اینکه وی ذاتاً شقی بود. طرد و دورکردن او از مقام قرب الهی نیز بیعلت نبوده است.
از طرف دیگر، شیطان، به منـزله یــک ذات مشخص، تبلـور و تجسمی است از وحدت نیروهای شر که در برابر نیروهای خیر قرار گرفتهاند و نبرد ازلی و ابدی را میان حق و باطل از هر نوع و وصف و قدرت و اندازه موجب شده است.
از مهمتریـن جنبههـای تـربیتی ایـن دیـدگاه جنبه اغواگـری و گمراهی و انحراف بهدست شیطان و با مساعدت لشکریان او، از جمله نفس اماره به سوء است که خود بیانگر حد و قطعیت آزادی و اختیار انسان است و تأکید بر این واقعیت دارد که انسان میان خیر و شر مخیر است، نه اینکه مجبور و ناچار باشد تا به آن هدف و مقصود و مسیری رهنمون شود که نقش تکوینی او برایش مقرر داشته است.
قـرآن کریم، آزادی و اختیـار انسان را به صورت داستانـی در تابلویی زیبا ترسیم و در آیات۳۰ تا ۳۸ سوره بقره، چگونگی آفرینش را تشریح کرده است. به موجب این آیات شریفه، خداوند اراده کرده است که خلیفهای روی زمین مستقر کند، نه موجودی چونان ابزارِ بیاراده یا شبیه به آن، بلکه مشیت خداوند بر آفرینشِ موجودی تعلق گرفته است که بتواند بر طبق اراده و اختیار خود عمل کند و در اعمال ارادی و اختیاری، آزادی خویش را به آزمایش گذارد. بدیهی است که آزادی و اختیار انسان، در عمل، آنگاه محقق خواهد شد که گرایشهای خیر و شر، هر دو، در نهاد وی وجود داشته باشد و با وجود راههای خیر و شر در روی زمین بود که خداوند انسان را با این خصایص آفرید و سپس اسما را به وی آموخت و او را برای شناخت جهان آفرینش و نیروهای خلقت و احاطه بر آنها آماده ساخت. در این هنگام بود که به ملائکه فرمان داد بر آدم سجده کنند. پس همه فرشتگان آدم را بر طبق امر آفریدگار سجده کردند. درحقیقت سجود و خضوع فرشتگان در برابر آدم مستلزم مطیع ساختن قدرتها و نیروهای هستی در برابر انسان است؛ قدرتها و نیروهایی که در دست ملائکهالله است. بدینترتیب، آدم فرمانروای جهان و جانشین و خلیفه خداوند در روی زمین شد و ابلیس از سجده بر آدم امتناع ورزید و از مقام مقربان درگاه الهی مطرود گردید و بر طبق درخواستش از باریتعالی تا روز قیامت به وی مهلت داده شد و او نیز با لشکریانش به اغوا و انحراف بشر پرداخت و خصلت شر را در درون انسان تقویت کرد، آنطور که شیطان از دعوتکنندگان به راه شر بهشمار آمد.
از آن هنگام سراسر جهان میـدان مبارزه پویندگان خط مستقیـم و روندگان راه انحراف و گمراهی شد. در این صحنه دو فریاد طنینانداز است و انسان دو ندا میشنود: ندای الله، که بر زبان عقل و وجدان انسانی و لسان انبیا و سفیران الهی جاری میشود و جامعه بشری را بهسوی هدایت و رستگاری فرامیخواند، و ندای شیطان که بر زبان نفس اماره به سوء و تمامی عناصر فساد بشری و غیر بشری جاری میگردد. بنابراین، انسان در زندگی خود همواره دو ندا میشنود: ندای خیر و ندای شر؛ و مطابق اراده آزاد و اختیار خویش، یا به ندای خیر پاسخ میگوید یا به ندای شر.
از آنچه بـرشمردیـم به ایـن نتیجه رسیدیـم که شیطان در عمق بخشیدن به اختیار و آزادی انسان، در مفهوم اسلامیِ خود، نقش بسیار بارزی دارد: «لیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَهٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَهٍ.» [۲۱]
پیامبران
پیامبر بندهای است از بندگان خدا که مانند سایر انسانها از حالات و خواستهها و احساسات برخوردار است. همان احساسی را که دیگران در درون خود در خصوص نبرد میان خیر و شر دارند، پیامبر نیز دارد. اما او در گفتار و کردار و معاشرت با مردم آنطور رفتار میکند که وحی به وی میگوید، هرچند که برطبق خواستهها و رضایت مردم نباشد. پیامبر هیچگاه منحرف نمیشود و از روی هوای نفْس سخن نمیگوید و با رغبات و شهوات مردم مجامله و مسامحه نمیکند و امور را با موازین شایع و مورد پسند تودهها نمیسنجد. وی همانند همگان زندگی میکند، پیر میشود، میمیرد و در روز قیامت محشور میشود و مورد محاسبه و سؤال و جواب قرار میگیرد. و بالأخره، پیامبر یکی از بندگان خداست، نه فرشته است و نه نیمهخدا، و اینگونه است که الگو و اسوه صالحی است برای مردم، پیشوای آنان و سند زنده برای واقعی بودن رسالتش؛ انسانِ اسوه و امامی که با ایمان و عمل خویش امکان تحقق تعالیم آیین و رسالتش را به اثبات میرساند.
در قرآن کریم و در سیره انبیا و در سیره شخص محمدص دلایل فراوانی بر آنچه برشمردیم، وارد شده است. در این منابع، انبیای الهی نقد و تشویق و تأیید و تهدید و نصیحت، و حتی درباره برخی اعمال عتاب شدهاند. درعینحال، پیامبر همواره از وحی و مساعدت و عنایت خداوند برخوردار بوده است و، به همین سبب، قول و رأی و عمل و رضای او از دیگران، سیره و اسوه حسنهای برای امت است.
ویژگی بارز پیامبـر از دیـدگاه اسلام ایـن است که وی در آنِ واحد بنده و رسولخداست. ازاینرو، اصالت این اندیشه و تأثیرناپذیری آن از احساسات طبیعی، چنانکه برتراند راسل گفته است، آشکار میشود. این اندیشه قایل به این است که مسیحع نه به قتل رسیده و نه مصلوب شده است، زیرا اسلامی که مصلوب شدن مسیح را رد میکند، تأکید دارد که بسا پیامبرانی که در راه رسالت خویش به قتل رسیدهاند: «أَفَکُلَّمَا جَاءکُمْ رَسُولٌ بِمَا لاَ تَهْوَى أَنفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقًا کَذَّبْتُمْ وَفَرِیقًا تَقْتُلُونَ.» [۲۲]
قایل نبودن به مصلوب شدن مسیحع، بنا به احساسات همکاری یا تحت تأثیر نظریات گنوسی از حیث دیدگاه پیامبرص درباره مسیحع نیست، بلکه رسالتْ مقامِ انسانیِ بزرگی است که ویژگیهای انسانی را از حامل آن منتزع نمیکند. نیز رسالت مقام اتصال به الله و انتقال تعالیم آن با امانت کامل و بدون خطا و تحریف است.
معاد
این اصل از مبادی و اصول عمومی جمیع ادیـان و بسیـاری از مکتبهای فلسفی بهشمار میآید، اما در اسلام ویژگیهای خاصی مییابد که آن را به اندیشهای اصیل تبدیل کرده است. خلاصه این ویژگیها این است که مسئله جزا و پاداش در روز معاد چیزی نیست جز نفسِ اعمال صادرشده از انسان: «یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُّحْضَرًا وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوَءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَدًا بَعِیدًا.» [۲۳]
چنین تفسیری با مفاهیمی که در حقوق جزا مطرح است و نیز با تفسیرهایی که درباره معاد در سایر ادیان وجود دارد، متفاوت است، زیرا مجازاتهایی که در حقوق وجود دارد، عبارت است از عکسالعمل در برابر کار خوب یا کار بد بهمنظور انتقام یا تأدیب یا اصلاح مجرم. بنابر این تحلیل، عادتاً عمل مقولهای است و جزا مقولهای دیگر. لیکن جزای مطرحشده در معاد عبارت است از نفْسِ عمل که متناسب با عالم جاوید ظهور میکند. از جهت دیگر، معاد، روزبهروز، نتیجه عمل و هنگامِ کشفِ حقیقت عمل است. پس جزا، بنابر تعریف قرآن کریم، همراه با عمل است، ولی از چشمهای ما پنهان: «وَنُفِخَ فِی الصُّورِ ذَلِکَ یَوْمُ الْوَعِیدِ» [۲۴]؛ «لَقَدْ کُنتَ فِی غَفْلَهٍ مِّنْ هَذَا فَکَشَفْنَا عَنکَ غِطَاءکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ.» [۲۵]
بُعد سوم معاد از نظر اسلام عبارت است از حشر انسان با جسم و روحش برای حساب، تا اینکه محصول عمر خویش را بردارد. اختلافی که میان فلاسفه متدین و متعهد اسلامی وجود دارد، درباره تعریف مفهوم جسمی است که در روز قیامت محشور میشود، نه در اصل معاد جسمانی. پژوهشگری که این ابعاد و جهات را در مسئله معاد بررسی میکند، متوجه خواهد شد که فرقهای روشنی میان معاد اسلامی و مفهوم آسمان و یا مفهوم بازگشت روح نزد مصریان قدیم یا بتپرستان جزیرهالعرب یا غلبه نور بر ظلمت نزد زردشتیان وجود دارد.
سرانجام اینکه غنای ذاتی اسلام در بخش امثال و تاریخ در اوج است، زیرا ما سطح فرهنگ انسانی آن روزگار را میشناسیم و نیز از میزان شناخت و احاطه انسان بر دانش و تاریخ در عصر ظهور حضرت محمدص و به هنگام نزول قرآن آگاهیم. این را میدانیم. ولی این مسئله را نیز بهخوبی میدانیم که قرآن کریم بههیچرو تحت تأثیر آرا و نظریات علمی رایج زمان خود و معلومات تاریخی متعارف آن زمان قرار نداشته است.
آیات شریفهای که حرکات خورشید و ماه و زمین و ستارگـان را شاهد میگیرد، بههیچوجه تحت تأثیر هیئت بطلمیوسی و آرای آن نبوده است. همچنین، آیاتی که به مبدأ خلقت و تکوین و آفرینش زمین و گستردگی جهان آفرینش و غیر اینها اشاره دارند، گویا بر جدیدترین نظریات علمی روز تطبیق میکند، بدون کوچکترین تأثیرپذیری از فرهنگ حاکم و رایج عصرِ نزولِ وحی. نیز آیاتی که داستانهای فراعنه را نقل میکند، بهویژه فرعون زمانِ حضرت یوسف و ذکر نام او که عزیز بود و، همچنین، داستان مربوط به فرعون زمان حضرت موسیع و غرق شدن وی و گرفتن بدن او از آب، در این آیات اساساً هیچگونه اثری از داستانهای معروف عصر ظهور حضرت محمدص مشاهده نمیشود، بلکه برخی از این اطلاعات همچنان از دسترس دانش بشری بهدور بود تا زمانیکه شامپلیون تاریخ فراعنه را کشف کرد.
معنویت در اسلام
این موضوع مورد بحث و نقد بسیاری از منتقدان و علاقهمندان بـه امور دینی قرار گرفته است. من بسیاری از بحثهای این بُعد اسلام را خوانده و یا شنیدهام. آنان در این امور تأمل میکنند: دخالت اسلام در امر زندگی عادی و مادی و مقابلهبهمثل در قبال تعدی و تجاوز دشمن، رد کید به کید؛ و اهمیتی که به مسئله ازدواج داده و تأکیدی که به آن دارد و حتی تشبیه بهشت به باغی که در آن حور و کاخها و نهرهایی از عسل و شیر و غیر اینها وجود دارد؛ و نیز مطالعه زندگی قهرمانان اسلام و زعمای مسلمین که بر این مواضع و ملاحظات مادی تأکید میکند. پارهای از این پژوهشگران تجلی بُعد بسیار عظیم معنویت را در تمامی معتقدات و باورهای اسلامی و در آفریدگار جهان و صفات و اسمای ذات مقدس الهی و در ایمان به غیب که رکن اساسی اسلام از دیدگاه قرآن کریم است، نادیده گرفتهاند. بههرحال، ضروری است که ما این موضوع را با مقدمهای روشنگر تحقیق و بررسی کنیم.
سنت رایج مقتضی است که اشیـا و، همچنین، اعمال انسانی را به دو بخش مادی و معنوی تقسیم کنیم و بر طبق چنین تقسیمی، بهطور کلی، امور جهان دو سنخ خواهند بود: یکی امور مادی و اشتغال به این امور، از قبیل خوردن و آشامیدن و ازدواج و تجارت و امثال آنها؛ و دیگری امور معنوی که در مقابل امور مزبور قرار دارند، از قبیل نماز و عبادت و قربانیکردن و فداکاری و تفکر و غیر اینها. قسم نخست از امور زایلشدنی و مناسبِ جسم انسان و رغبات و امیال آنی وی است و قسم دوم پاسخگوی امیال و رغبات روح و قوام انسانی است که امیالی غیرمادی محسوب میشود.
لکن حقیقت این است که این تقسیم نه دقیق است و نه با نظریات فلسفی و یا با تعالیم دینی مطابقت دارد و نه میتواند روح مؤمن را اقناع کند.
بنابر تحلیل فلسفی، ماده عبارت است از هر موجودی که نیازمند مکان و ابعاد است یا هر موجودی که در ذاتْ متحرک و در حقیقت متحول است؛ اما مجرد عبارت است از آن موجودی که بُعدی ندارد و در ذاتِ خود نیازمند زمان و مکان و حرکت نیست. بنابر این تحلیل، جمیع حرکات صادره از انسان، حتی عبادت و ایثار و احسان و تفکر مادیاند، زیرا مثلاً تفکر با حرکت سلولهای مغز انسان، که مادی است، صورت میپذیرد. بنابراین، فیلسوف هیچگاه نمیتواند انفصال جسم از روح را تصور کند و صدور افعال انسانی را تنها از جسم یا روح، بدون در نظر گرفتن دیگری، برای خود ترسیم کند و برخی از این افعال را مادی و بعضی دیگر را معنوی بنامد. بلکه تعامل و تأثر متقابل میان جسم و روح در نزد بسیاری از فلاسفه تا آن درجه است که از آندو یک ترکیب متحد بهوجود آورده است و این سخن ملاصدرا که روح در حدوث جسمانی (جسمانیه الحدوث) و در بقا روحانی (روحانیه البقاء) است، واقعاً بینظیر است.
معیار صحیح شناخت مادی بـودن یا روحانی بـودنِ اعمـال ِانسان به انگیزه و هدفِ عمل برمیگردد. چهبسا نمازها و صدقات و اندیشههایی که از انگیزههای مادی نشئت گرفته و چه بسیار اعمال مادی و اجتماعی یا اداری که برای اهداف بلند انسانی صادر میشود و آنها را در شمار عبادات مقدس قرار میدهد. وانگهی، آنگاه که ما همه موجودات جهان را مخلوقات خداوند میدانیم و جمیع جوانب و نواحی وجود انسان را پدیدهای حقیقی میبینیم که اراده پروردگار را متبلور میسازد، در این صورت، بسیار مشکل بتوانیم میان یک وجود و وجود دیگری فرق بگذاریم و عمل انسان و بُعدی از ابعاد وجود او را متفاوت از سایر اعمال و جوانب هستیاش بدانیم. بهراستی، این تفریق و تمییز بسیار دشوار است. مگر اینکه خورشید از مرکز طبیعی و مسیر تکوینی خود منحرف شود و مگر اینکه با حرکت خود از کارکردِ حیاتی خود که خدا برای او اراده کرده منحرف شود.
اینک بعد معنوی اسلام را بررسی میکنیم. اسلام جمیع موجودات جهان را، در تمام جوانب مادی و معنوی، مقدس میداند و همه را سجدهکننده خدا و تسبیحکننده ذات مقدس الهی میشمارد. حتی شر و ضرر موجودات شریر و مضر نسبی است و اگر از آنها بجا و بهاندازه استفاده شود، دیگر شر و ضرری در کار نخواهد بود.
آیین مقدس اسلام به جمیع جوانب وجود انسان و همه تمایلات و رغبات وی بها میدهد و میکوشد تا روابط انسان را با دیگران تنظیم کند و فعالیتها و کوششهای او را در صحنه حیات برنامهریزی و تمایلات و شهوات وی را تعدیل کند تا انسان امکان یابد نقش جهانی خویش، یعنی نقش خلیفهاللهی خود را در زمین به کار بندد و با استفاده از همه ابعاد وجودی خویش بهترین و پاکترین زندگی را داشته باشد و بیشترین بهره را از هستی ببرد. در چنین خطی یعنی خطِ ادای واجبات به همراه حیات پاکیزه کامل، هر عملی که از انسان صادر شود و هر حرکتی که از ناحیه او سر زند، مقدس است و عبادت بهشمار خواهد آمد. همچنین، ما مشاهده میکنیم که اسلام به همه اعمال و کردار انسانی که از انگیزهای سلیم صادر شوند، صفت و ویژگی معنوی بخشیده و به همه موجودات جهان هستی صبغه قداست زده است. پس نگوییم معنویات در اسلام ضعیف است و اهتمام اسلام به مادیات است، بلکه درستتر این است که بگوییم بُعد معنوی در اسلام تا آن حد قوی و جامع است که هرچیزی را به معنویات متحول میسازد. شاید علت اینکه در تعابیر قرآنی در اغلب موارد نفْس به جای روح به کار رفته، همین تقارن میان روح و جسم باشد، چون آن روحی که به تصرف در امور جسم اهتمام دارد، نفْس نامیده میشود. اما روح اسم خاص است برای تجرد مطلق که به هنگام نزول وحی و غیر آن تجلی میکند؛ همان تجردی که در برخی از آیات قرآنی مساوی با ملائکهالله است.
از ظریفترین و جالبترین مسائلی که در احکام و تعالیم اسلامی مشاهده میشود، این است که احکام اسلام از طرفی تأکید میکند که زینتها و طیبات برای بهرهمندی انسان آفریده شده است و، از طرف دیگر، هرکس این زینتها را حرام بداند، او را ملامت میکند. اما، با همه این احوال، گهگاه همین زینتها و طیبات را فتنه میخواند و این تأکیدی است بر این واقعیت که هرچه نعمتهای این دنیا و اموال و داراییها فزونی یابد و هرچه مقام و جاه گستردهتر گردد، واجب و ضروری است که به همان نسبت ایمان و تقوا رو به فزونی و گستردگی گذارد، چون، در غیر این صورت، انسان در خطر انحراف از راه مستقیم قرار میگیرد و سرگرم این مال و جاه، تا آنجا که علیع میفرماید: «زهد این نیست که تو مالک چیزی نباشی، بلکه زهد این است که چیزی مالک تو نباشد.»
و در پرتو واقعیت انسـان و واقعیت آفرینش و تفسیـر معـاد و اینکه جزا و پاداش همان تجسم اعمال است، ما میتوانیم واقعیت بهشت و نعمتهایی را که خداوند برای بندگان مخلص خود و پرهیزگاران مهیا ساخته بفهمیم.
قرآن کریم میکوشد تا بـه نعمتها ویژگیهای معنوی ببخشد؛ ویژگیهایی چون خلود و طهارت و صفا و بیپیرایگی و مشمول اخوت و برادری بودن و لغو و گناه نبودن. درعینحال، رضوان و رضایت پروردگار بهتر از نعمتهای بهشتی و برترین آنها شمرده شده است و روح افراد بزرگ را ارضا میکند. آنان میگویند: «بارخدایا، من تو را به جهت ترسی که از جهنمت و یا طمعی که به بهشتت دارم پرستش نمیکنم، بلکه تو را میپرستم زیرا که ذات مقدست را سزاوار عبادت میدانم.» [۲۶]
اما اصل معاملهبهمثل و اینکه بایـد تعـدی و تجـاوز را هماننـد آنچه از متجاوز سر زده، بدون کوچکترین زیادهروی پاسخ گفت، جزئی از نظام عمومی و گستردهای است که برای صیانت و سلامت اجتماع انسانی و برای محفاظت از انسان وضع شده است. ما بهزودی در بخش آخر سخنرانی خود درباره این موضوع سخن خواهیم گفت.
در اینجا مایلم نکتهای را یادآور شوم که اسلام در چنین مواردی عفو و گذشت را بهتر دانسته و آن را نزدیکتر به مقام تقوا شمرده است. البته به این شرط که عفو باعث تشویق طغیانگر نشود، بلکه او را وادار سازد که به نظام عدل تن دهد. در غیر این صورت، تجاوزِ ستمگر و ظلمْ مضاعف خواهد شد و انسانی که عفو و گذشت کرده خود ظالم محسوب میشود.
امور جامعه و تحول
آیین اسلام در تعالیم خود تنها به مسائل عقیدتی و اخلاقی اکتفا نکرده، بلکه علاوه بر پرداختن به احوال شخصی، نظام فراگیری ارائه داده است که شامل تنظیم ارتباط انسان با دیگران و با دولت و نیز دربرگیرنده مقررات اداری و قوانین بینالمللی است. اینچنین دخالتهای تفصیلی و گسترده در همه امور زندگی مجالی برای پرسش از موجبات آن فراهم میسازد و، سپس، این سؤال مطرح میشود که آیا میتوان نظامی دینی با ویژگیهای قداست و ثبات برای اداره جامعه متحول و امورِ در حال تغییرِ آن وضع کرد؟ این مسئله به نظر من مهمترین نکته در این سخنرانی است و در کتابهای پژوهشی اسلام بسیار بحث و بررسی شده است. برای روشن شدن این مسئله مهم از بحث، اولاً این پرسش را مطرح میکنیم که آیا کسانی که از ادیان تنها به بُعد عقیدتی و اخلاقی آن بسنده کرده و یا از ادیان تنها چنین بُعدی را متوقع هستند، بر این باورند که صیانت از ایمان و محافظت از اخلاق نیکو برای کسی که در محیط فعالیتهای روزمرهاش هیچگونه پایبندی به چارچوبی متناسب با ایمان و اخلاق مزبور ندارد، امکانپذیر است؟ آیا برای انسانی که موجودی واحد بهشمار میآید نه موجود متکثر، ممکن است که روح خود را از تأثیرِ جسم خویش جدا کند یا مانع تعامل جسم و روح خود شود و آیا ممکن است ایمان و اخلاقی را که از اعمال نفساند، از تأثیر جسم بهدور نگه دارد؟
پاسخ کاملاً روشن است، زیرا تأثیر متقابل میان تمامی ابعاد وجود انسانی امری است بدیهی و لذا برای صیانت ایمان و اخلاق بهناچار انسان باید به اعمال و رفتار ویژهای مقید و به اصول و چارچوبی برای صیانت معنوی خود پایبند باشد. قرآن کریم، مانند سایر کتابهای مقدس آسمانی، بر این تأثیر متقابل تأکید میکند و بهطور صریح اعلام میدارد که تکرار و ادامه برخی از اعمال زشتْ ایمان را از قلب انسان بیرون میکند: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَهَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون.» [۲۷]
بهراستی آیا معقول است بپذیریم که انسان در اجتماعی کـه بـا مسیر او متناقض است و با ایمان و اخلاق وی منافات دارد، زندگی کند، ولی تحت تأثیر چنین جامعهای قرار نگیرد؟
انسان در آفرینش، در حیات، در نیازمندیها، در اندیشه و تفکـر، و در همه جنبههای حیات خویش، موجودی است اجتماعی و با جامعهای که در آن زندگی میکند تعامل و تأثیر متقابل دارد. در این صورت، آیا برای وی امکان دارد که ایمان و اخلاق و رفتار فردی خویش را از فعل و انفعالات جامعهاش جدا سازد؟ به باور من پاسخ این سؤال نیز روشن است. به همین سبب است که مشاهده میکنیم اسلام بر لزوم ایجاد و تأسیس جامعه متناسب با ایمان و اخلاق و اعمال صالح تأکید میکند و صریحاً اعلام میدارد: «به خدا و روز قیامت ایمان ندارد آن که شب سیر بخوابد در حالی که همسایهاش گرسنه باشد.»
جمله «ما آمن» را تکرار میکنـم تا ما با دیـدگاه اسـلام دربـاره تناقض میان ایمان و وضع نامطلوب اجتماعی آگاه شویم. و قرآن کریم بر این اصل تأکید میکند: «أَرَأَیْتَ الَّذِی یُکَذِّبُ بِالدِّینِ. فَذَلِکَ الَّذِی یَدُعُّ الْیَتِیمَ. وَلَا یَحُضُّ عَلَى طَعَامِ الْمِسْکِینِ.» [۲۸]
چنین پایه و اساسی است که ما درمییابیم اسلامی که پیامبـرش تأکید میکند: «إِنَّما بُعِثتُ لاُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاق» [۲۹] (همانا مبعوث شدم برای تکمیل مکارم اخلاق) میکوشد، برای دستیافتن انسان به چنین هدفی، در زندگی عملی و سپس اجتماعی او دخالت کند و برای چنین منظوری اصل حلال و حرام را پی میریزد. لذا ما میبینیم که نظام قانونیِ گسترده اسلامی قریب به نصف تعالیم اسلامی را تشکیل میدهد.
اینک بهطور سریع به بررسی مسئله یا پرسش مهمی میپردازیم که از دشواری انسجام و هماهنگی قوانین ثابت با جامعه متحول نشئت گرفته است. پاسخ به این پرسش نیازمند عنایت و توجه به امور سهگانه زیر است:
۱. تحول و پیشرفت در حیات انسانی و در تاریخ بشری به مفهوم تعامل انسان با هستی است. انسان هر روز بر تجربههای خود میافزاید و علمش افزون میگردد. او چیزهای جدیدی از جهان کشف میکند و، سپس، شناخت نو و معرفت جدید خویش را به کار میگیرد. او به کمک آگاهیِ تازه خود از نیروهای کشفشده هستی بهرهمند میگردد و، بدینترتیب، زندگی شخصی و اجتماعی خویش را متحول میکند و در تاریخ طولانی بشر به کاری نو دست میزند.
پس تحول عبارت است از مطالعه سطر جدیدی از کتاب هستی و قرار گرفتن انسان در صفحه جدیدی از این کتاب. از جمله نتایج این مطالعه بهکارگیری شناخت جدید و، سپس، دگرگونی نشئتگرفته از آن است.
درک مـا از تحول ایـن است. موجبات تحول از عالـم دیگـری به حیات او و جهانی که انسان در آن زندگی میکند وارد نمیشود. چیزی از خارجْ حیات انسان را دگرگون نمیکند و فقدان عاملی از عوامل حیات ایشان موجب تغییر نمیشود، بلکه تحول یعنی تعامل میان انسان و هستی. معروف است که در بدو آفرینش، انسان و جهان دو عنصر بودند که در صحنه حیات وجود داشتند. بر این دو عنصر چیزی افزوده نگردیده و چیزی هم از آنها کم نشده، بلکه با هر کشفی از جهان صفحه جدیدی از حیات برای انسان پدیدار گشته است.
۲. برحسب نظر اسلام، دین عبارت است از شریعتی که آفریننده جهان و انسان یعنی خدای سبحان آن را وضع کرده است. پس او، خدای تعالی، از این رو که آفریننده جهان است، تمامی ابعاد وجود عالم، ظواهر و بواطن آن را میداند. نیز از این حیث که خالق انسان است، جمیع ابعاد وجود انسان، نیازها و تمایلات او، در علمِ خداوند هست. پروردگار، بر اساس این علم، قوانینی را در مسیر بهرهوری از جهان و داشتن حیاتی طیب و پاکیزه و کامل وضع فرموده است. درست مثل اینکه کارخانههای ماشینسازی برای حفظ خودروها و استفاده کامل از آنها قوانین و مقررات و ضوابطی وضع کردهاند، زیرا سازنده ماشینها به چگونگی ساختمان آنها، مشخصات و ویژگیهای آنها، و بالأخره راههای استفاده کامل از آنها آگاه است.
۳. گفتیم که خداوند آفریننده هستی است و آن را میشناسـد و خالق انسان است و آن را میشناسد. برای انسان، بر این اساس، قوانین و رهنمودهایی وضع کرده است تا انسان بتواند در این جهان به زندگی پاکیزه و کامل دست یازد.
بنابر نظر اسلام، شریعت و مقررات مزبور به وسیله کلماتی کـه از ذات مقدس احدیت صادر گشته، یعنی همان آیات قرآنی، بیان شده است، زیرا ایمان اسلامی قایل به این است که قرآن کریم با عین همین الفاظ نازل شده و این نیز در اعتقاد اسلامی معروف است که کلام خداوند از هر جهت با کلام بشر متفاوت است.
فهم کلام بشر محـدود به حـدود معرفت و کمالات گوینـده است و تجاوز از این حد امکان ندارد. به هر نسبت که سطح معرفت و آگاهی گوینده بالا رود، به همان نسبت امکان تفسیر و توجیه کلام وی و تعمق در آن بیشتر میشود و بالا میرود و به همین سبب است که قضات و وکلا به درجاتی برتر و بالاتر از فهم تودههای مردم در تفسیر متون قوانین تعمق و ژرفنگری دارند. بنابراین، چون معرفت خداوند لایتناهی است و هیچگونه حدی برای آن متصوَّر نیست، میتوان بر جمیع ابعاد و مراحل مدلولات و مفاهیم کلام الهی اعتماد کرد و هر اندازه که تحقیق و تعمق در کلام خداوند فزونتر و گستردهتر شود، ابعاد جدیدتر و مفاهیم تازهتری از آن فراچنگ میآید. پس کلامِ خداوند، از این رو، مانند پدیدهها و حقایق هستی است، بلکه عین حقایق هستی است، و در هر مرحلهای انسان از آن چیز جدیدی کشف میکند، همانطور که با شناخت وسیعتر و با کسب آگاهیهای نوبهنو هر روز صفحات جدیدی از کتابِ وجود و حقیقت انسان گشوده میشود.
پس از بیان مقدمه، اکنون به پرسش مذکور بازمیگردیم و میگوییم که انسان با جهان هستی در تعامل است و این تعامل، اساس پدیده تحول و تکامل را تشکیل میدهد. روند و جهت این تعامل و، به تعبیر دیگر، این فعل و انفعالات را نظام و شریعت الهی تنظیم و هماهنگ میکند، و این شریعت برای هر مرحلهای از مراحل تکامل، تعالیم و آموزههای پیشرفتهتری عرضه میکند که با آن مرحلهای که انسان در آن به سر میبرد، متناسب و هماهنگ است. بر این اساس، سلسلهارتباطات و فعل و انفعالات ثابت و استوار میان انسان و جهان تنظیم و برقرار میشود.
خلاصه پاسخ بـه پـرسش ایـن است که مـوارد سهگانـهای که یادآور شدیم، هریک پشتوانه دیگری است برای کشف مراحل و حقایق جدیدتر. به همین طریق است که ما میتوانیم ویژگی قداست را برای نظامهای دینی انسان و جامعه محفوظ نگاه داریم و، در عین حال، مجال تحول آنها را فراهم سازیم. بدین معنی که تعالیم و آموزشها و مقررات تحولیافته خصلتهای الهی خود را حفظ کرده و قداست و قوت و قیادت آنها از اصول و پایگاههای مستحکم و ثابت دینی نشئت گرفتهاست.
پی نوشت ها:
[۱]. «بگو: من از میان دیگر پیامبران بدعتی تازه نیستم.» (احقاف، ۹)
[۲]. «پیامبر، خود به آنچه از جانب پروردگارش به او نازل شده است ایمان دارد. همه مؤمنان، به خدا و فرشتگانش و کتابهایش و پیامبرانش ایمان دارند.» (بقره، ۲۸۵)
[۳]. «برای شما آیینی مقرر کرد، از همانگونه که به نوح توصیه کرده بود و از آنچه بر تو وحی کردهایم و به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه کردهایم که دین را برپای نگه دارید و در آن فرقهفرقه مشوید.» (شورا، ۱۳)
[۴]. «آنچه در آسمانها و زمین است خواه و ناخواه تسلیم فرمان او هستند و به نزد او بازگردانده میشوید.» (آلعمران، ۸۳)
[۵]. «آیا ندیدهای که هرکس در آسمانها و هرکس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده میکنند.» (حج، ۱۸)
[۶]. «خدا را تسبیح میگویند هرچه در آسمانها و هرچه در زمین است. فرمانروایی از آنِ اوست و حمد سزاوار اوست و او بر هرچیزی تواناست.» (تغابن، ۱)
[۷]. «رعد به ستایشِ او تسبیح میکند.» (رعد، ۱۳)
[۸]. «هفت آسمان و زمین و هرچه در آنهاست تسبیحش میکنند و هیچ موجودی نیست جز آنکه او را به پاکی میستاید، ولی شما ذکر تسبیحشان را نمیفهمید.» (اسراء، ۴۴)
[۹]. «آیا ندیدهای که هرچه در آسمانها و زمین است و نیز مرغانی که در پروازند تسبیحگوی خدا هستند؟ همه نماز و تسبیح او را میدانند.» (نور، ۴۱)
[۱۰]. «ما از آنِ خدا هستیم و به او باز میگردیم.» (بقره، ۱۵۶)
[۱۱]. «و آنان را جز این فرمان ندادند که خدا را بپرستند درحالیکه در دین او اخلاص میورزند.» (بیّنه، ۵)
[۱۲]. «و دین همه دین خدا گردد.» (انفال، ۳۹)
[۱۳]. «درهم پیچیده در ید قدرت اوست.» (زمر، ۶۷)
[۱۴]. مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، چاپ دوم: بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، ج ۱۱۰، ص ۳۴.
[۱۵]. «مشرق و مغرب از آنِ خداست. پس به هرجا که رو کنید، همانجا رو به خداست.» (بقره، ۱۱۵)
[۱۶]. مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۵۵، ص۳۹.
[۱۷]. دیلمی، حسن بن محمد، ارشاد القلوب الی الصواب، چاپ اول: قم، الشریف الرضی، ۱۴۱۲ق، ج۱، ص ۲۹۹.
[۱۸]. «آنها که تدبیر کارها میکنند.» (نازعات، ۵)
[۱۹]. «بر آنان که گفتند: پروردگار ما الله است و پایداری ورزیدند، فرشتگان فرود میآیند که مترسید و غمگین مباشید، شما را به بهشتی که به شما وعده داده شده بشارت است. ما در دنیا دوستدار شما بودیم و نیز در آخرت دوستدار شماییم.» (فصّلت، ۳۱-۳۰)
[۲۰]. «خدا یاور اوست، و نیز جبرئیل و مؤمنان شایسته و فرشتگان از آن پس یاور او خواهند بود.» (تحریم، ۴)
[۲۱]. «تا هرکه هلاک میشود به دلیلی هلاک شود و هرکه زنده میماند به دلیلی زنده ماند.» (انفال، ۴۲)
[۲۲]. «هرگاه پیامبری آمد و چیزهایی آورد که پسند نفس شما نبود سرکشی کردید و گروهی را دروغگو خواندید و گروهی را کشتید.» (بقره، ۸۷)
[۲۳]. «روزی که هرکس کارهای نیک و کارهای بد خود را در برابر خود حاضر بیند، آرزو کند که ای کاش میان او و کردار بدش فاصلهای بزرگ بود.» (آلعمران، ۳۰)
[۲۴]. «و در صور دمیده میشود. این است روز وعدههای عذاب» (ق، ۲۰)
[۲۵]. «تو از این غافل بودی. ما پرده از برابرت برداشتیم و امروز چشمانت تیزبین شده است.» (ق، ۲۲)
[۲۶]. إبن أبی جمهور، محمدبن زینالدین، عوالی اللئالی العزیزیه فی الأحادیث الدینیه، تصحیح مجتبی عراقی، چاپ اول: قم، دار سید الشهداء للنشر، ۱۴۰۵ق، ج۱، ص۴۰۴.
[۲۷]. «سپس عاقبت آن کسان که مرتکب کارهای بد شدند ناگوارتر بود، زیرا اینان آیات خدا را دروغ انگاشتند و آنها را به مسخره گرفتند.» (روم، ۱۰)
[۲۸]. «آیا آن را که روز جزا را دروغ میشمرد دیدی؟ او همان کسی است که یتیم را به اهانت میراند، و مردم را به طعام دادن به بینوا وانمیدارد.» (ماعون، ۱ـ۳)
[۲۹]. ورامبن أبیفراس، مسعودبنعیسی، مجموعه ورام، چاپ اول: قم، مکتبه فقیه، ۱۴۱۰ق، ج۱، ص۸۹.