آخر چطور ممکن است که مردم ادعای مسلمانی را که اسلام را ضامن سعادت دنیا و آخرت میداند، باور کنند، در حالی که فقر و جهل و مرض و کثافت آنها را فراگرفته است و اخلاق تجار و روش جوانان و معامله زنان و رفتار سیاستمداران همه فاسد و منحرف باشد؟
سخنرانى امام موسى صدر در ایران، ۷/۷/۱۳۴۰. امام موسی صدر در این سخنرانی به ریشههای استعمار فکری و ضرورت زنده کردن دعوت و جهان بینی اسلامی با تکیه بر ذوق و ابتکار و استقامت و عمل صحیح پرداخته و شمهای از وضع شیعیان لبنان و چگونگی دعوت آنان را بیان نموده است.
«بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ. نَحْنُ أَوْلِیَاؤُکُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَفِی الْآخِرَهِ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَشْتَهِی أَنفُسُکُمْ وَلَکُمْ فِیهَا مَا تَدَّعُونَ.» [۱]
ابتدا از پدیدآورندگان این مجلس مقدس و نورانى سپاسگزاری مىکنم، و توفیق همه را از خداوند خواستارم. از این افتخار که نصیب من شده و فرصت سخنرانى در این محفل را بهدست آوردهام بسیار خوشوقت و مفتخرم.
استعمار فکری
یکى از نویسندگان بزرگ معاصر اسلامى به نام مالکبننبى، که از کشور الجزایر است، در مقدمه یکى از تألیفات مهمش به نام Le phenomene Coranique یعنى پدیده قرآنى، که کتابى بسیار خواندنى و از نظر تفکر اسلامى مغتنم است، از نوعى استعمار به نام استعمار فکرى نام مىبرد و آن را خطرناکترین نوع استعمار مىشمارد. چه، استعمار سیاسى و اقتصادى، با همه تلخى و رنج آن، زودگذر است و با مبارزه مردمِ استعمارزده پایان مىپذیرد. ولى ملتى که اصالت فکرى خود را از دست داد، این استعمار را احساس نمىکند، و نجات از این انحراف فکرى و استعمارِ عقیدتى برایش سخت و آثار آن بىنهایت عمیق و خطرناک است.
این واقعیت، با کمال تأسف در بین مسلمانان به شکل موحش و عجیبى وجود دارد. نویسندگان و گویندگان، متفکران و مردم عادى ما، در مسائل اجتماعى و حتى اخلاقى و تربیتى، از روشى غیراسلامى پیروى مىکنند، در چارچوب نظریهها و حتى الفاظ دانشمندان غرب گرفتار شدهاند، و از مطالعه نظریات و پیشنهادهاى اسلام، حتى به عنوان یک نظریه، امتناع مىورزند. راستى جاى حیرت است! مردمى داراى یک سلسله ایدهها و افکار ارزنده باشند، ولى در مقام عمل، نهتنها از این نظریهها پیروى نکنند بلکه آن افکار و تئوریها را حتى به صورت بحث و مطالعه در نظر نگیرند. مثالى مىزنم و یک نظریه را، که مقدمه بحث امشب من است، به عرض مىرسانم.
یک مثال
درباره جهان بینى و انسان شناسى نظریات گوناگون و افکار مختلفى وجود دارد. یکى از نویسندگان مشهور ایران در هر دو مورد بدبین است. جهان را پر از فساد و تباهى، مرکزى براى بیدادگرى، دستگاهى دون پرور و دانشمندآزار مىداند. این نوع از تفکر در ادبیات ایران زیاد دیده مىشود. نظریهها و دیدگاههاى چپ و راست زیادى در اینباره دیده و شنیدهاید: انسان موجودى فاسد، ظالم و جانى بالفطره است. فقط عده اى نادر، با مجاهدات زیاد، خود را خوب و صالح بار آورده اند. یک ضربالمثل عامیانه تصور مردم را نسبت به سیر عالم و وضع جهان نشان مىدهد: «هرچه آید سال نو، گویم دریغ از پارسال.»
در پاره اى از تئوریها اصالتى براى انسان فـرض نشده، بلکه وضع اخلاقى و فکرى و تربیتى او تابع اوضاع و احوال اجتماعى و اقتصادى او تصور شده است. ولى با کمال تعجب، در همین تئوریها سیر جهان به طرف کمال انکار نشده است. آیا سازنده تاریخ و محرک تکامل چیزى جز انسان است؟
در هر حال، به اسلام و نظریههاى آن، یا به تعبیر خودمان، بـه اصول و احکام اسلامى مراجعه مىکنیم و جواب این دو سؤال را جویا مىشویم.
جهان بینى اسلام
در موضوع اول، اسلام درست عکس نظریههاى پیش گفته را دارد. در نظر اسلام، جهان خلقت بر پایههاى حق و عدالت استوار است. سیر عالم بهسوى کمال است. بازى در کائنات و خلق موجودات راه ندارد. حساب هرچیز با نهایت دقت روشن و مشخص است. باطل و ظلم، هرچه قوى و دامنهدار باشد، محو مىشود. عدل و حق، هرچند ذره اى باشد، پایدار است. پیروزى نهایى از آنِ حقجویان و حقگویان است.
بهطور اجمال و بـرحسب تناسب مقام، بـه چند آیه از قـرآن کریم تمسک مىجوییم و بحثمان را متبرک و مستدل مىکنیم.
چند دلیل از قرآن
۱. «وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لَاعِبِینَ.» [۲]
در یکى دو آیه بعد چنین آمده است:
«بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیْلُ مِمَّا تَصِفُونَ.» [۳]
در آیه بعد دیده مىشود:
«مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لَا یَعْلَمُونَ.» [۴]
که با صراحت مدعاى بالا را توضیح مىدهد. مطالعه در معناى این آیه کریمه، محیط جهان و قوانینى را که بر جهانِ خلقت حکومت مىکند، از نظر قرآن روشن مىگرداند و بهدرستى نمودار مىسازد که عمل باطل و بیدادْ عملى است بر خلاف محیط عالم، حرکتى است بر خلاف جریان خلقت و، درنتیجه، ناپایدار است.
آیاتى که با همین مضمون در قرآن کریم وارد شده بسیار است و همین الفاظ نیز بارها تکرار گشته است.
۲. «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَهُ وَأُوْلُواْ الْعِلْمِ قَآئِمًَا بِالْقِسْطِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.» [۵]
این آیه و نظایر آن دلیل بر عدل الهى و مُثبِتِ یکى از اصول مذهب شیعه است: اصل عدل، که در نزد شیعه و پاره اى دیگر از فِرَقِ مسلمین از اصول دین است. در این آیات و بر اساس این اصل، حکومت عادله و قوانین عادلانه خلقت که بر جهان حکمفرماست گوشزد شده است، تا روشن شود که بقا و ثبات از آنِ اعمالى است که با اساس خلقت و قوانین جهان تطبیق کند. برعکس، آنچه با این اساس مطابقت نکند یعنى بیدادگرى، باطل و کارهاى ناصواب، در جهان محو مىشود و ناپایدار خواهد بود، هرچند مدتى به طول انجامد. هم اکنون کاخهاى بلند دانش، تمدن امروز جهان، آزادیها، حقوق بشر، افکار گرانبهاى دینى و اخلاقى، یعنى سرمایههاى اصیل بشریت، نتیجه فعالیتها و تلاشهاى میلیونها نفر از افراد انسان است. هریک در بناى این کاخْ سنگى گذاشته و در این راه قدمى برداشته است. با ابقاى این سرمایهها تلاشهاى آنان همه باقى است، ما از آنها منتفع و بهره مندیم، و آنان از اجر الهى و اجتماعى بىنصیب نخواهند بود. پس کسى که طالب بقا و ابدیت است، چاره اى جز پیروى از حق و عدالت و تلاش در این راه ندارد. به تعبیر قرآن کریم، این وَجْهُ الرَّبّ است که باقى است: «کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ. وَیَبْقَى وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِکْرَامِ.» [۶]
۳. «وَلَقَدْ کَتَبْنَا فِی الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّکْرِ أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ.» [۷]
ستمکاران، مردان ناصالح، افـراد منحرف، دشمنان انسانیـت و حق و عدالت، همه و همه شکست خواهند خورد. اگر چند روزى امواجى در دنیاى هستى ایجاد کنند و سروصدایى بهوجود آورند، موقتى است. بهزودى شکست میخورند و جهان را و هرچه در اوست، به شایستگان، حق پرستان و صالحان خواهند سپرد. در روایات اهلبیت این آیه بر حکومت مهدى موعود تطبیق شده است. آرى، در آن روز، جهانِ متکامل و پیشرفته، که از اشتباهات و لغزشهاى خود سرخورده و خسته شده است، تشنه تعلیمات حقیقى اسلام و مشتاق حکومت عادل است و دعوت حضرت ولىعصر را با نهایت رغبت خواهد پذیرفت. اصولاً انسانیت بهطور دائم در حال تجربه است. چندى به راهى میرود، روشى انتخاب مىکند، و بعد از مدتى تجربه بازمىگردد یا آن راه را صحیح و رفتنى تشخیص مىدهد. تکامل انسان به همین معنى است و بالأخره هم انسان با کمک علم و تجربه، بر بام جهان برآمده، خلیفهاللَّه در زمین خواهد شد. آنچه مورد بحث ما بود، این قسمت از آیه کریمه است که پیروزى و آینده از آنِ نیکان است و جهان بهسوى حق و حقیقت و پیروزى حقجویان و حقیقتطلبان پیش مىرود.
۴. در ابتداى سوره قصص چنین مىخوانیم:
«بِسمِ اللَّهِ الرَّحمنِ الرَّحیم. طسم. تِلْکَ آیَاتُ الْکِتَابِ الْمُبِینِ. نَتْلُوا عَلَیْکَ مِن نَّبَإِ مُوسَى وَفِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ. وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ. وَنُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَنُرِی فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُوا یَحْذَرُونَ.» [۸]
باید دانست که اصولاً قرآن کتاب داستان و تاریخ نیست بلکه کتابى دینى و تربیتى است. قصههایی که قرآن نقل مىکند به منظور ذکر عجایب و حوادث و اتفاقات تکرارنشدنی و نادر یا تصویر صحنهاى دراماتیک نیست که اهمیتش در کمیابى آن است و به این منظور قصه نمىگوید؛ بلکه صحنهاى را نشان مىدهد که مردم عبرت گیرند، روش صحیح بیاموزند، تربیت شوند و قصه را تکرار کنند. در آیاتِ یادشده و بعد از این آیات، داستان موسى و فرعون آمده است. کار سلطنت فرعون بسیار بالا گرفت. او براى تحکیم موقعیت خود، به شیوه امروزِ امپریالیسم، میان مردم اختلاف انداخت و براى نابود کردن بنىاسرائیل و براى در امان ماندن از خطر پیشبینىشده (برحسب پیشگویى منجمان و کاهنان)، آنان را خوار ساخت، پسران آنان را مىکشت و زنانشان را زنده نگاه مىداشت. بدیهى است که این کار مستلزم تفتیش بسیار دقیق زنان حامله و کنترل منزلهاست. قرآن صحنهاى را در جلو چشم مجسم مىسازد که نهایت ذلت و بیچارگى بنىاسرائیل از آن مشاهده مىشود؛ صحنهاى که بدتر و ظالمانهتر از آن وجود ندارد و امید نجات و پایان یافتن آن به ذهن خطور نمىکند.
اما سنت جهـان و اراده الهى بر این تعلق گرفتـه که ظلمْ پایدار نمانَد و مظلومان، هرچند خوار و زبون، پیروز شوند و پیشوایان مردم و صاحبان زمین گردند. کیفیت اجراى این اراده الهى بسیار ساده صورت گرفت:
مادرِ موسى حامله شد. حمل او معلوم نبود (چه بسیار زنها که به علت بزرگى لگن خاصره، حملشان واضح نیست.) موسى در غفلتِ مأمورانِ فرعون و دور از چشم آنان، به دنیا آمد. جهانِ روشن در برابرِ دیدگانِ مادرِ بیچاره تاریک شد. مرگِ حتمى در انتظارِ این نوزاد است. فرار هم ممکن نیست. یک راه وجود دارد که احتمال مرگ کمتر از صددرصد است: باید او را در صندوقى گذاشت و به نیل افکند. همین کار را کرد. کودک، بدون آنکه معلوم شود از بنىاسرائیل است یا از دیگر مصریان، یا از سرچشمههاى اصلىِ رودِ نیل، از جلوِ قصر فرعون عبور کرد. فرعون امر کرد آن را بیاورند. طفل زیباىِ از دریا بهدستآمده مورد تعلق خاطر زن فرعون و خود او واقع شد. او را بزرگ کردند. موسى از آب درآمد... و کار به هلاکت فرعون انجامید.
قرآن این صحنه عجیب را به یاد ما مىآورد. ملتى تا این حد ضعیف و خوار! حکومتى تا این درجه ظالم و استوار! اما چه سود؟ سیر عالم، قوانین خلقت و اراده الهى بر پیروزى این ملت مظلوم و نابودى ظالمین تعلق گرفته است.
با این دستورالعمل، سیر جهان و قوانین عالم با روشنى بینظیری در برابر چشم ما قرار مىگیرد و نظریه قرآن درخصوص جهان واضح مىگردد:
«إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنتُمْ تُوعَدُونَ.» [۹]
ملائکه، به هر معنى که باشد، جلوه ملکى و مظهر آن در عالم طبیعت، همان قواى کَون است. همراهى ملائکه و کمک آنان، همان همراهى و مساعدت قواى کون و نیروهاى موجود در این جهان است. شاید ملائکه مدبّرهاى این نیروها باشند.
به هر حال، در این آیات به کسى که در راه حق قدم بردارد و در این راه استقامت کند، مژده داده شده است که کلید قواى عالم در تصرف اوست، او را یارى میکنند و سبب پیروزى و موفقیت نهایىِ او خواهند بود.
به تعبیر امام علىع: «لا تَستَوحِشُوا فِى طَرِیقِ الهُدَى لِقَّلِهِ أَهلِهِ.» [۱۰] در راه حق و آیین راست نباید از تنهایى وحشت داشت. باید در این راه قدم برداشت و استقامت کرد. در این صورت قواى فعّاله عالم به مساعدت انسان مىشتابند و به پیروزى وى کمک مىکنند: کسانى از گوشه و کنار، در میان مردم، دور و نزدیک، مساعدت مىکنند. افکار عمومى، وجدان مردم آگاه، تسهیلات و توفیقاتى که در اثر کارهاى خیر نصیب انسان مىشود، این همه، همان قواى همراه و مظهر یارى ملائکه هستند. نتیجه آنکه جهان و قواى آن در یارى خوبان و راهروان طریق حقیقت است.
نکتـه شایان توجـه آنکه حق جویى و صلاح و درستى، باید با استقامت همراه باشد. چه، در یک محیط فاسد، صلاح و صحتِ یک فرد مشکل است، زیرا فساد و صلاحِ طبقاتِ یک جامعه، درست همانند مرض و سلامت اعضاى بدن انسان، در یکدیگر مؤثر است. پس اگر یک فرد یا یک طبقه از طبقات جامعه بخواهد درست بماند، نمىتواند به درستیِ شخص خود، آن هم با اراده خالى از استقامت، باقى بماند و از سیل فساد در امان باشد. چه، در این صورت، دیر یا زود، فسادْ او یا نسل بعد از او را در برخواهد گرفت. اما اگر استقامت کرد، به کمک ملائکهاللَّه، در هدف خود پیروز، و درستى و صلاح او در سایر طبقات و افراد جامعه مؤثر خواهد شد.
این قسمتى از شواهد قـرآن دربـاره جهانبینى اسـلام بـود کـه بهطور مختصر عرضه شد. اینک سؤال دوم را مطرح و انسانشناسى را از نظر اسلام مطالعه مىکنیم.
انسان شناسى اسلام
از نظر اسلام، انسانها همه خوب و بر فطرت پاک خلق شدهانـد. چهبسا منافع شخصى و فساد محیط از بروز آثار این فطرت جلوگیرى مىکند و انسان مرتکب ظلم یا فساد مىشود. ولى، حتى در همان حالت، فطرت وى او را به صلاح دعوت مىکند. گاهى منافع مادىْ انسان را از تشخیص خوب و بد بازمىدارد و حتى در داورى اشتباه مىکند. ولى در مواردى که منافع مادى وجود نداشته باشد، حکم فطرت، کاملاً واضح، خودنمایى مىکند.
همین فطرت سبب پیـروزى حق در جهان، سبب بهوجود آمدن افکار عمومى و سبب ایجاد وجدان جهانى میگردد. و بالاخره، همین فطرت ضامن پیروزى پیغمبران در دعوت مردم به حق میشود. قرآن کریم در اینباره مىفرماید:
«فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ.» [۱۱]
پس اسلام خلقت هرکس را بر اساس دین حنیف مىداند، و این اساس را هم تغییرناپذیر مىشمارد. خوب دقت کنیم. دعوت پیغمبران و همه مردان حق دعوتى برخلاف رغبت انسانهاست و تا اندازه اى آزادى را محدود مىکند. پس چرا مردمان با نهایت اخلاص به آنها مىگروند و در این راه جهاد و فداکارى مىکنند؟ این مسئله، بهخصوص در مردمانى که هنوز درک اجتماعى ندارند و اثر این تعلیم را در سعادت اجتماعى و، بالنتیجه، در آسایش فردى خودشان درک نکردهاند، بسیار درخور مطالعه است، و جز بر اساس همین نظریه، یعنى فطرت صحیح انسان، حلشدنی نیست.
براى اثبات این مدعا، یعنى نظریه ان سانشناسى اسلام، از همه استدلالات سابق مىتوان کمک گرفت. چه، انسان جزئى از جهان است و از نظر اساس و پایه خلقت، تابع کل خود است. به عبارت روشن، انسان یکى از اجزای مابین السموات و الارض است و چنانکه در آیه اول دیدیم، خلقت آنها بر اساس حق استوار است.
دعـوت اگـر صحیح و تـوأم با عمل نباشـد و وضع اجتماعـی دعوتکننده یا هممذهبان او بد باشد، کماثر خواهد بود. اصولاً یکی از بزرگترین دلیلها برای بطلان ادعای دعوتکننده، همان وضع اجتماعی اوست. آخر چطور ممکن است که مردم ادعای مسلمانی را که اسلام را ضامن سعادت دنیا و آخرت میداند، باور کنند، در حالی که فقر و جهل و مرض و کثافت آنها را فراگرفته است و اخلاق تجار و روش جوانان و معامله زنان و رفتار سیاستمداران همه فاسد و منحرف باشد؟ این خود سند بیاعتباری مدعای هر دعوتکنندهای است.
بـا بررسى در دو اصل پیشگفته، ممکن است تفکر ما نسبت به راهى که مىرویم و وظیفهاى که در برابر جامعه خود داریم تغییر کند. در راه خدمتگزارى و دعوت به حق و صلاح دلیرتر شویم، وصول به هدفهای انسانى در نظرمان آسانتر گردد و، درنتیجه، با نیرو و امیدوارى بیشترى به کار بپردازیم.
جهانى داریم که پایههاى آن حق و عدالت و سیر آن بـه طرف کمال است. حق هرچه کوچک باشد، باقى میماند. ظلم و باطل هرچه زیاد و بزرگ و پر سروصدا باشد، نابود و محو مىگردد. آینده به نفع صالحان و حقجویان است. مردم داراى فطرت خوب و نهاد پاک هستند. پس وقتى آنان را دعوت به خیر و حق میکنیم، در قلب آنها قدرت پذیرش به نفع حقیقت وجود دارد. یارى و همصدایى، که همان فطرت مردم است، به ما کمک مىکند، مخاطبِ ما را به طرف هدفهاى مقدّس، هرچند سخت باشد، دعوت مىکند، و پیروزى ما را آسانتر مىسازد. پس جهان و قواى آن، ملائکهاللَّه، و فطرت انسانها، همه، در راه خیر کمک مىکنند و دعوت حق را به نتیجه مىرسانند.
دوستان و بـرادران محتـرم، دعوت و جهـاد در راه صلاح و اصلاح وظیفه همه ماست و اختصاص به طبقهاى خاص ندارد. «کُلُّکُم راعٍ وَ کُلَّکُم مَسئولٌ عَن رَعَیِتهِ» [۱۲] (همه شما نگهبان و مسئولید و همه شما نسبت به زیردستانتان مسئولیت دارید.) کوتاهى در این راه منتهى به فساد و تباهىِ خودِ ما و خانواده ما مىشود. کافى نیست کسى بگوید: «من خودم خوبم، از فساد امتناع مىکنم و به وظایف خود عمل میکنم. گناهِ دیگرى را هم بر من نخواهند نوشت، پس به دیگران کارى ندارم و سلامت و تقواى خود را نگاهدارى مىکنم.» نه، این کافى نیست. فساد در جامعه به یک طبقه اکتفا نمىکند. چون مرضى مسرى همه را فرامیگیرد و به خانه شما هم داخل مىشود. خانواده و فرزندان شما را در جلوِ دیدگان شما در خود غرق مىسازد و رفتهرفته خود شما را هم فراخواهد گرفت. یکى از شعراى معاصر عرب مىگوید:
انا حتفهم الج البیوت علیهم
اغرى الولید بسبهم و الحاجبا
(من همچون اجل آنانم که به خانه آنان در میآیم و نوزاد و پردهدار را به دشنام آنان وسوسه میکنم.)
مقدمه بحث به طول انجامید، ولـى چون این طـرز تفکر در عملِ خود من بسیار مؤثر بوده است، خواستم که به دوستان اهدا کنم.
جهان آماده پذیرفتن دعوت اسلامى است
آمادگى جهان براى قبول دعوت اسلامى را از دو جنبه کمّى و کیفى مورد مطالعه قرار مىدهیم:
آمادگى کمّى
از نظر کمیت، یکى دو مورد را به عرض مىرسانم، تفصیل آن را در کتاب المسلمون فى العالم الیوم، که در پنج مجلد طبع و منتشر شده است، مىتوان دید. در این کتاب بهخوبى مشاهده مىشود که اسلام در پنج قاره چگونه مىخیزد و پیش مىرود.
در بسیارى از کتابها، مثل کتاب سالنامه دنیاى اسلامى، تألیف پروفسور لویى ماسینیون، مستشرق معروف فرانسوى، مىخوانیم و از اطلاعاتى که مسافران لبنانى براى خودِ من مىآورند استفاده مىشود که سالانه متجاوز از ششصد هزار نفر در آفریقاى سیاه مسلمان مىشوند. چهبسا تاجری پیلهور وارد دهى مىشود و بعد از فروش متاع خود همه دِه را مسلمان میکند. در کشورهاى آفریقایىِ جدیدالإستقلال، که کارهاى مردم به عهده خودشان واگذار شده است، احساس مىکنند که با دینهاى ملى خودشان نمىتوانند به وظایف اجتماعى خود بپردازند و، بر اثر ارتباط با جهان، سخافت و خرافى بودن دین محلىشان معلوم گشته است. از این رو و به اجبار، به دینهاى جهانى روى آوردهاند. دین مسیح را هم متأسفانه با تجربه دریافتهاند که وسیله امپریالیسم اروپایى شده است. بنابراین، خواهناخواه به طرف اسلام رو مىکنند. در قسمتهاى جنوبى هند درست همین وضع دیده مىشود.
آقایان عزیز، اگر با خشونت و تصلّب بخواهیم مردم را به حفظ حدودِ خود مجبور سازیم، تا در برابر ما آزادی رفتار و آزادی گفتار و آزادی سؤال و مناقشه و مباحثه نداشته باشند، خود را از حقیقت دور و معالجات فرضی و خیالی و پیشنهادهای تخیّلی کردهایم. مصلح، قبل از هر چیز، باید واقعیتها را هرچه هم تلخ باشد، درک کند.
در آمـریکاى شمالـى، بـرحسب آمـار دقیـق، در حـدود بیست میلیون مسلمان وجود دارند که غالباً سیاهپوستاند و با تعلیمات غلطى ایمان آوردهاند. مخالفت اسلام با تبعیضنژادى در جلب این طبقه محروم بسیار مؤثر بوده است.
در ژاپن و شبهجزیره مالزى و برمـه و حتـى اروپـا، رغبــت عجیبى به اسلام مشاهده میشود. در یک گزارشِ دبیر اول اتحادیه جوانانِ کمونیستِ اتحادِ جماهیرِ شوروى، از توجه و تمایل شدید جوانان به اسلام شکایت شده است. در کتابهای جدید اروپایى علاقه و اهتمام بسیار دانشمندان رشتههاى مختلف حقوق و فلسفه به دین اسلام به چشم میخورد.
آمادگى کیفى
اما از نظر کیفیت، متأسفانه، باید اعتراف کرد که یک اکثریت قابل توجه که شاید تعدادشان از ۸۵% بیشتر باشد، بهکلى از تعالیم اسلام بىخبرند. در این عده دین به صورت ناسیونالیتهاى درآمده است. او خود را مسلمان میداند، همانطور که خود را مثلاً عرب یا ترک مىشمارد. به این ملیت پایبند است و از او دست برنمیدارد، هرچند از خصوصیات او بىخبر است. این نوع از نگرشْ در میان زنهای مسلمان بیشتر رایج است. خانمها، که مدرسه اولِ تربیت و پایه اولِ سلامت بشریاند، بهکلی از تکالیف و واجبات خود بىخبرند.
گروه دیگر، روشنفکران مسلماناند که از تعالیمِ دورودرازِ فلسفههاى جدید مطلع و چهبسا بدان پایبندند، اما فکرى نادرست از دین خود دارند و، در حقیقت، این بىخبرىْ آنها را منحرف کرده است.
آمادگى کیفى براى قبول دعوت اسلامى در این جمعیت، امروز به صورت عجیبى درآمده است. بنده به هر دستهاى که برخوردهام، چه جوان و چه پیر، آنها را مشتاق و تشنه دانستن و دریافتن تعالیم دینىِ خود دیدهام. و بسیارى از آنها را دیدهام که با حسرت از انحراف و بىخبرىِ خود یاد میکنند.
در این قسمت بخشى از مشاهدات و اقدامات خود را به عرض مىرسانم، که سند زنده و شاهد صدقى بر آمادگى همه طبقات مسلمان براى پذیرفتن تعالیم دینى است. این اقدامات تجربهاى است که اینجانب، در مدتى کمتر از دو سال، در شهر صور لبنان اندوختهام و با نهایتِ وضوح احساس کردهام که در صورتى که سبک دعوتْ متناسب با زمان باشد و نیز، با توجه به احتیاجات روحى مردم، اسلامِ جامع و کاملى عرضه شود، اثر بسیار خوبى مىتوان گرفت، و همه طبقات، حتى عنانگسیختگان و بیخبران، دعوت را مىپذیرند. بهطور خلاصه، با کمى ذوق و اندکى استقامت، نتایج گرانبهایی میتوان گرفت، بهویژه اگر اخلاص در نیت، که شرط اساسى هر نوع دعوتى است، فراهم گردد.
شیعه لبنان
شیعه در لبنان در حدود سیصد و چهل هزار نفر و، برحسب آمـار رسمى، ۹۹/۱۹ درصد از مردم این کشور را تشکیل میدهند، که سومین طایفه مذهبى بهشمار میروند. رئیسِ مجلسْ شیعه است. در مجلس نوزده نماینده دارند و معمولاً یکپنجم از وزرا و باسوادان عالىرتبه دولت باید شیعه باشند. این سنت سیاسى، مذهب و منافع اجتماعى را درهم آمیخته و مذهب را کاملاً به صورت یک ناسیونالیته، که خالى از منافع مادى و سیاسى هم نیست، درآورده است.
این طایفه مذهبى، به علت سوابق تاریخى، از عقبافتادهترین طوایفِ مذهبى لبنان بهشمار میرود. قرنها خلافت عثمانى، با استبداد سیاه خود، این اقلیت را فقیر، بىسواد و منکوب نگاه داشته است. پس از آنکه امپریالیسم فرانسه جایگزین آن حکومت گردید، حالت رقتآور این طایفه را همچنان تیره نگاه داشت و حتى شاید تشدید کرد. در دوره استقلال لبنان هم متأسفانه بقایایى از فئودالهای متنفذ به تلاشهای خود ادامه دادند و مزید بر علت شدند.
تا چند سال قبل، در بیروت، کلیه روزنامهفـروشها، واکسیها، حمّالها، مأموران آسانسور و گارسونها شیعه بودند.
جمعیت «احسان و نیکوکاری» به فقیرانی که آنها را از عائله جمعیت میداند، بدون توجه به مذهب و صرفنظر از آنکه شیعه یا سنی یا مسیحی باشند، کمک میکند. این روش آنقدر جلب اعتماد کرده است که همه مردم، از هر فرقه و دسته، به آن کمک میکنند.
دعوت، اگر صحیح و توأم با عمل نباشـد و وضع اجتمـاعىِ دعوتکننده یا هممذهبان او بد باشد، کماثر خواهد بود. اصولاً یکى از بزرگترین دلیلها براى بطلان ادعاى دعوتکننده، همان وضع اجتماعى اوست. آخر چطور ممکن است که مردم، ادعاى مسلمانى را که اسلام را ضامن سعادت دنیا و آخرت میداند باور کنند، در حالى که فقر و جهل و مرض و کثافت آنها را فراگرفته است، و اخلاق تجار و روش جوانان و معامله زنان و رفتار سیاستمداران همه فاسد و منحرف باشد؟ این خود سند بىاعتبارى مدعاى هر دعوتکنندهاى است.
امام شرف الدین
مرحوم آیتاللَّه مجاهد سید عبدالحسین شرف الدین و سایر رهبران روشنفکر مسلمان به این اصل توجه کردند و با تأسیس الکلیهالجعفریه (مجتمع آموزشی جعفریه) در شهر صور تا حدودى سعى در جبران این نقیصه کردهاند. در حال حاضر دهها انسان تحصیلکرده، که بسیارى از آنها به خدمات اجتماعى بزرگى مشغول و شاغل مناصب مهمى هستند، در طایفه مذهبى شیعه لبنان دیده میشوند. قسمت عمده این خدمت عظیم حاصلِ مجاهدت مرحوم شرفالدین و رهبران بیدار شیعه لبنان و نتیجه فعالیت «الکلیه الجعفریه» (مجتمع آموزشی جعفریه) و «الکلیه العاملیه» (مجتمع آموزشی عاملیه) است. در اینباره جملهاى از آن پیشواى عالىقدر معروف است: «لا یَنتَشِرُ الهُدَى إلّا مِن حَیثُ انتَشَر الضَّلال» (هدایت صورت نمیگیرد، مگر از همان جایى که گمراهى آغاز و منتشر شده است)، که خود از روح بزرگ و فکر بلند و ذوق سرشار او حکایت میکند، و خود دستورالعملی بسیار ارزنده است.
آرى، فـرهنگْ روزى سبب انحراف جوانان و زمـامداران ملت مسلمان بوده است. امروز باید این عامل بزرگ را در راه اصلاح ملت مسلمان بهکار انداخت. بىسوادى ۸۵% ملت ما، بزرگترین ننگ و بزرگترین سند دروغگویىِ مبلّغ دینى است که دین خود را سبب سعادتمندى ملتها مىشمارد. باید در این راه تلاش کرد و به هر دعوتى که براى مبارزه با جهل میشود، از هر راه، کمک کرد. چقدر تعجبآور است که اسلامْ طلبِ علم را فریضه بداند، اما بیسوادترین مردمْ مسلمانها باشند. نظافت را از ایمان بشمارد، اما کثیفترین مردم، کوچه، خانه و بچهها، از آنِ ما مسلمانها باشد.
بالا بـردن سطح اجتماعى و کمک به دنیاى مـردم، که خود از تعالیم دین اسلام است، در عین حال، سبک جالب و مؤثرى براى تأثیر دعوت است، که مورد تجربه و مدعاى ماست.
براى ادامه خدمات امام شرفالدین و رفع عقبماندگیهای اجتماعى شیعه، اقداماتى در شهر صور لبنان به عمل آوردهام که چند قسمت آن به عرض مىرسد.
مبارزه با گدایى و فقر
در این شهر، که مرکز جبلعامل است، مشاهده میشد متجاوز از ۱۲۰ نفر گدا در کوچه و بازار به گدایى میپردازند، و این خود ننگى بزرگ و سندى بر محکومیت مذهب ما بود، خصوصاً که در سایر طوایف مذهبى گدا نیست یا بسیار کم است. در راه مبارزه با گدایى و علاج سایر مشکلات اجتماعى، جمعیت خیریهاى به نام «جمعیه البِرّ و الإحسان» به شکل تعاونى بهوجود آمد. اعضاى جمعیت شهریهاى در حدود یک لیره لبنانى میدهند و در اول سال هیئتمدیره را انتخاب مىکنند. این جمعیت زیر نظر مردم خدمت میکند و پنج کمیسیون فرعى دارد: بازرسى، طرح و برنامه، مالى، تبلیغات، مجالس مذهبى. کمیسیون بازرسى همه گداها را شناسایى کرد. این افراد چند طبقه بودند: کسانى که اندوخته مالى داشتند و رباخوارى میکردند؛ کسانى که توانایىِ کار کردن داشتند؛ کسانى که خویشان توانگر داشتند؛ و بالاخره، مستمندانى که از هر جهت منقطع بودند. دسته اول از هر نوع کمک باید محروم میشد تا این مرض اجتماعى و ننگین در روحشان معالجه شود. براى دسته دوم فعالیت شد تا به کار اشتغال یابند. براى دسته سوم، با تماس با خویشاوندانشان، ترتیبى داده شد که از طریق آنان امرار معاش کنند. براى دسته چهارم، که در حدود پنجاه خانوار هستند، شهریه، لباس، غذا و دارو در نظر گرفته شد و مقرر گردید تا در ایّام شادمانى نیز به آنان عیدى داده شود. پس از این تصمیم، در یک جلسه عمومى که از طرف جمعیت برگزار گردید، اینجانب، طى سخنانى مفصل، ضمن تشریح روایات متعددى که درباره منع گدایى و مضرّات اجتماعىِ آن وارد شدهاند، پس از اعلان وضع فقیران و کمکهای مقرره و آمادگى جمعیت براى خدمت به فقیرانى که معرفى شوند، صدقه را تحریم کردم. از مردم تقاضا کردم به فقرا صدقه ندهند و در عوض صدقات را در صندوقهاى بیستگانه جمعیت بریزند که در بیست نقطه شهر قرار داده شده بود.
بـا کمال تعجب، همکارى مـردم بلافاصله ریشه گـدایى را از بیخ برکند، و بازار و خیابانها از این پدیده ناهنجار پاک گردید. اکنون، علاوه بر کمک به عائله فقیرها، سعى در ساختمان یک کانون اجتماعى میشود که براى یتیمان و فقیران، مسکن و کارآموزى تأمین کند، آنان را آموزش دهد و با تهیه ادوات دستى ساده، آنان را قادر سازد تا بتوانند ظرف یکى دو سال سرمایهاى تهیه کنند و از فقر و فلاکت رهایى یابند. این جمعیت تلاشهاى زیادى براى به مدرسه فرستادن کودکان پراکنده و کوچهگرد، کمک به بیماران ضعیفالحال، ایجاد مجالس منظم سوگوارى و شادمانى و نیز تنظیف و پاکیزه نگاه داشتن سطح شهر مىکند.
از همین پولهاى جزئى، بودجه سال ۱۹۶۹جمعیت، در حدود چهل هزار لیره، یعنى صد هزار تومان، تأمین شده است. در صندوق جمعیت، پولهایى که به صورت نذر، کفاره، وصیت و حتى اوقافى که در این مدت کوتاه براى جمعیت صورت گرفته، ریخته مىشود. جمعیت به فقیرانى که آنها را از عائله جمعیت مىداند، بدون توجه به مذهب و صرفنظر از آنکه شیعه یا سنى یا مسیحى باشند، کمک مىکند. این روش آنقدر جلب اعتماد کرده است که همه مردم، از هر فرقه و دسته، به آن کمک مىکنند. مثلاً در روزهاى آخر اقامت من یک نفر از شخصیتهاى مسیحى به نام رُفلِه مُنَسَّی نزد من آمد و دوششم از کارخانه یخسازى خود را وقف جمعیت کرد. دو نفر طبیب مسیحى مجاناً مریضهاى جمعیت را معالجه مىکنند.
روش بنده در معالجه این مشکل اجتماعى و روش جمعیت آنقدر در افکار جوانها اثر گذاشت و جامعیت تعالیم اسلامى را نشان داد که بهطور بسیار محسوسى توجه آنها را به دین و مسجد و مجالس دینى جلب و نگاه آنها را به دین عوض کرد. عده بسیاری از اعضاى جمعیت را جوانان، معلمین مدارس و طبقات روشنفکر تشکیل مىدهند. داستان جمعیت ما جوابى عملى و قانعکننده به آنهایی بود که دین را با ترک دنیا و انعزالْ مترادف، و روحانى را به مسائل اجتماعى بىعلاقه و حتى مسبب فلج کردن فعالیتهاى مثبت مىدانستند. خوشبینی که از این راه پدید آمد، افکار را براى قبول سایر تعلیمات دینى آماده کرد.
قصه زن در لبنان
درباره خانمها و تعلیم و تربیت دینى آنها قصه ما جالبتر بود. برخلاف تصور معروف، که زن را در ایران افراطیتر از زن در همه جهان مىشناسند، زن در لبنان بسیار تندروتر و بىبندوبارتر از زنهاى ایرانى است. در لبنان مسئله حجاب و بىحجابى زن مطرح نیست، داستان برهنگى زن یا به تعبیر عربها «خلاعت» مورد مطالعه قرار مىگیرد. علت این افراط، گذشته از نزدیکى لبنان به اروپا، روش مقامات مسئول و متنفذان و سرمایهداران بزرگ است. این دسته با زن تجارت مىکنند. تجارت با زن تنها به معناى معروف این کلمه نیست. بلکه مجله و روزنامه یا فروشگاهى که با عکسهاى نیمهعریان زن و فروشندگان زیبا سطح فروش خود را بالا مىبرد، با زن تجارت مىکند. در لبنان براى جلب سیاح سعى مىشود لباسهاى زنها در خیابان، در مجالس، هتلها، کنارههاى دریا، فروشگاهها، تفریحگاهها و حتى در ادارات دولتى طورى طراحى شود که غریزه بینندگان را به بهترین وجهى ارضا کند. بنابراین، اگر شنیدیم که مسابقه ملکه زیبایى نیز گاهى در لبنان انجام مىگیرد، تعجب نمىکنیم. تهیه لباسهاى آخرین مد و افراط در تعدد و تنوع لباس خانمها، بزرگترین رقم بودجه خانوادهها را تشکیل مىدهد. درنتیجه، بىپروایى و برهنگى زن در لبنان با هیچ کشور شرقى قابل قیاس نیست. آنچه خطر این بىپروایى را مىافزاید، مسئله بىسوادى و تهىمغزى و دور بودن آنها از تعالیم اخلاقى و دینى است. این امر زره و وسیله دفاع زن را در برابر سیل فساد و هجوم شهوات از او مىستاند. مشکلات خانوادگى و اختلالات بىحد و حصرى که در این کشور مشاهده مىشود، یکى از آثار این روش است. در بىخبرى و دورى زنها از تعالیم دینى مشاهدات حیرتانگیزى دارم که از حوصله این بحث خارج است. این دورنمایى از وضع زن در لبنان بود که به عرض رسید. حال وظیفه چیست؟
چه باید کرد؟
باید سطح فکرى و تربیتى خانمها را از لحاظ دینـى و اخلاقى بالا برد تا خطر لغزش در آنها کمتر شود و آنها چون کاهى ملعبه کوچکترین باد نشوند. اما چون خانمها در لبنان، برخلاف خانمها در ایران، بههیچوجه در مسجد و مجالس عزادارى شرکت نمىکردند، تأمین این منظور بسیار مشکل بود. بهعلاوه، چون شخصیت خانمها غالباً با زیبایى و تظاهر به تجمل و مد آمیخته بود، ترس از دعوت به پوشیدگى و حجاب سبب شده بود که از روحانى و دعوت دینى فاصله گیرند، و از اول الف را نگویند تا مجبور به اداى سایر حروف نگردند. این عوامل، که دعوت خانمها به تعالیم دینى را بسیار مشکل مىساخت، بنده را مجبور کرد در حدود یک سال مطالعه کنم. نتیجه مطالعات این شد که دعوت دینى را بهطور غیرمستقیم شروع کنیم. به این صورت که نخست جمعیتِ احسان و نیکوکاری اعلان کرد که خانمها هم حق دارند در جمعیت عضویت داشته باشند. با تبلیغاتى که شد، در مدتى کوتاه، متجاوز از دویست نفر زن عضو جمعیت شدند و در اول سال، خودشان هشت نفر اعضاى هیئتمدیره را انتخاب کردند. فعالیت خانمها در امور خیریه، به علت روح مردمدوستى و زیادى عاطفه، افزایش گرفت تا آنجا که برنده جایزه فعالترین عضو در سال ۱۹۶۰یکى از خانمها بود. براى تشدید و ازدیاد علاقه خانمها به اهداف و افکار جمعیت، توزیع شهریه فقرا و رسیدگى به حال خانوادههاى فقیر را دوبار در هر ماه بر عهده خانمها گذاشتیم. مشاهده مناظر فقرا و رضایت روحیای که در اثر رسیدگى و ملاطفت با مستمندان در این خانمها بهوجود آمد، شخصیت اصلى خانمها یعنى روح انسانى را در آنان زنده کرد و بهخوبى درک کردند که بهجز زنانگى و مدپرستى و لباس خوب پوشیدن، شخصیتى دیگر هم مىتوان داشت، و این شخصیت عظمت و ثبات و لطف بیشترى دارد.
خانمهاى عضوِ جمعیت رفتهرفته جلسات سخنرانى ماهانه، نماز جماعتِ روزهاى جمعه و مجالسى ویژه اعیاد و وفیات برپا کردند و، پس از یک سلسله بحث و گفتوگو، در لباس پوشیدنْ حد متوسطى انتخاب کردند. امید به آینده این خانمها بسیار زیاد است. در حال حاضر سطح فکرى آنها بهتدریج بالا مىرود، آنها را از مسیر «با هر بادى» و همکارى با پارهاى دستهجات سیاسى و حتى جمعیتهای خیریهاى که نیات و مقاصد ناصواب دارند، بازداشتهایم، و اشتیاق و علاقه فطرى آنها به تعالیم دینى رو به تزاید گذاشته. البته، در این راه از مردها نیز کمک گرفته شده و میشود، همانطور که خانمها نیز به نوبه خود در مراقبت و تأثیر بر مردهایشان نقش مهمى دارند.
اصلاح مجالس عزادارى
مجالس عـزادارى و محافل دینـى هفتگى و ماهـانه، که در تاریـخ شیعه و توسعه تعالیم دینى نقش مهمى داشته است، در لبنان گرفتار وضعى بود که حاضران محدود، و مباحث و کلماتى که در آنجا گفته میشد محدودتر بود. درنتیجه، مجالس بسیار کمبهره و صورى شده بود و نقشِ تاریخى خود را در جامعه شیعه بهکلى از دست داده بود.
در رمضان گذشته سبک جدیدى براى تنظیم این مجالس بهطور آزمایشى طراحى و اجرا گردید که با موفقیت عجیبى پایان یافت: دعوت با کارت انجام گرفت، وقت مجلس به دو ساعت محدود گردید و برنامهاى متنوع، شامل قرائت قرآن با صداى خوب، تاریخ، داستان اخلاقى، تفسیر یک آیه، یک مسئله فقهى، ادبیات و اخبار جهان اسلام در نظر گرفته شد. هرکدام از مواد این برنامه در حدود پنج دقیقه وقت مىگرفت. پس از آن سؤال و جواب و در آخر یک سخنرانى نیمساعته که بر عهده جوانان بود، انجام مىشد. خود بنده هر شب یکى از قسمتهاى برنامه را بر عهده مىگرفتم. بهعلاوه، نقد مسائلى که در مجلس عنوان میشد نیز وظیفه بنده بود.
این مجلس با سطح بسیار عالى و مستمعین قابل توجه و جمعیت زیاد و محیط بسیار گرمى ادامه یافت، بهطورى که در شبهاى رمضان، این طبقه از جوانان، که مشتریان پروپا قرص سینماها بودند، از رفتن به سینما خوددارى کردند.
شبِ آخر، با نهایت حسرت از طرف عموم جوانان به پایان رسید و پیشنهاد دادند مجلس به طور هفتگى ادامه یابد.
در برنامه آینده ما تأسیس یک باشگاه براى این نوع مجالس و براى گذراندن ساعاتى از وقت جوانان به سالمترین و آموزندهترین صورت در نظر گرفته شده است.
مسئله دانشآموزان
یکى از عجیبترین صحنهها و قوىترین دلیلها براى مدعاى مورد بحث ما، یعنى آمادگى همه طبقات براى پذیرفتن تعالیم صحیح دینى، تجربهاى است که درباره جوانان و دانشآموزان کردم. براى تماس بیشتر با جوانان، هفت سخنرانى در هفته براى دانشآموزان و فرهنگیان دو مؤسسه فرهنگى بزرگ شیعه لبنان، «الکلیه الجعفریه» و «الکلیه العاملیه»، شروع کردم. در روزهاى اول قیافههاى استهزاآمیز و لبخندهاى تحقیرآمیز پارهاى از جوانان تحملنشدنی بود. حق هم داشتند. کتابها و رسالههاى گوناگون و افکار مسموم و خطرناک در کتابخانههاى لبنان فراواناند و مورد مطالعه جوانان قرار مىگیرند. چند ماه گذشت... روزها و ساعاتى سنگین بود. مجبور بودم به سؤالات عجیب و غریبى پاسخ دهم. یکى از روزها در موقع خروج از سالن سخنرانى، جوانها، حلقهوار، با من بیرون آمدند. یکى از آنها به من گفت: «آیا هیچ حس کردهاید که جوانها چرا به تو علاقهمند شده و چرا اینطور احساس نزدیکى میکنند؟» خود او براى تعلیل این ارتباط و محبت چنین گفت: «بحثهاى تو و پیشنهادهای تو با توجه به احتیاجات روحى و مشکلات روانى مطرح مىشود. به عبارت روشنتر، تو با واقعبینى به شرایط روحى و جسمى ما مىنگرى، و با حوصله و دقت مشکلات ما را مطالعه و تا حدود امکان حل مىکنى.»
راستى که اگر من در انجام این حقیقت توفیق یافته باشم، بسیار مفتخر خواهم بود. آقایان عزیز، اگر با خشونت و تصلّب بخواهیم مردم را به حفظ حدود خود مجبور سازیم، تا در برابر ما آزادى رفتار و آزادى گفتار و آزادى سؤال و مناقشه و مباحثه نداشته باشند، خود را از حقیقت دور و معالجات فرضى و خیالى و پیشنهادهای تخیّلى کردهایم. مصلح، قبل از هرچیز، باید واقعیتها را، هرچه هم تلخ باشند، درک کند.
بنده با همین دانشآموزان و جوانان فرهنگى، قبل از ماه رمضان، به همراه هیئتى از محترمین شهر، در خیابانها راه افتادیم. قهوهخانهها و میهمانخانهها و کبابیها را ملاقات کردیم و نزد آنها نشستیم و چاى و قلیان صرف کردیم، و از آنها براى حفظ ظاهرِ رمضان و رعایت ادب در معابر عمومى کمک خواستیم و با لطف خدا توفیق مراعات این شعار بزرگ اسلامى را نیز یافتیم. در این اقدام، جوانهایى با ما بودند که در سال قبل چهبسا از تظاهر به روزهخوارى باکى نداشتند.
در خاتمه، مجدداً با نهایتِ اطمینان، عرض مىکنم: راه براى ادای واجبات و انجام تکالیف کاملاً باز است. همه و همه، هر قدر دور و بىخبر باشند، براى پذیرفتن و عمل به تعلیمات عالیه دین آمادهاند. فطرت آنها به دعوت حق کمک مىکند. جهان و قواى هستى یاور حقگویانِ حقیقتجوست. توفیق و رضاى خدا نیز همراه است. فقط اخلاص، ذوق و ابتکار در اسلوب دعوت و استقامت لازم است. «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنَا وَإِنَّ اللَّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ.» [۱۳] والسلام علیکم و رحمه اللَّه و برکاته.
پی نوشت ها:
[۱]. «بر آنان که گفتند: پروردگار ما الله است و پایداری ورزیدند، فرشتگان فرود میآیند که مترسید و غمگین مباشید، شما را به بهشتی که به شما وعده داده شده بشارت است. ما در دنیا دوستدار شما بودیم و نیز در آخرت دوستدار شماییم. در بهشت هرچه دلتان بخواهد و هرچه طلب کنید برایتان فراهم است.» (فصلت، ۳۰ـ۳۱)
[۲]. «ما این آسمان و زمین و آنچه را میان آن دوست به بازیچه نیافریدیم.» (انبیاء، ۱۶)
[۳]. «بلکه حق را بر سر باطل مىزنیم تا آن را درهم کوبد و باطل نابودشونده است. و واى بر شما از آنچه به خدا نسبت مىدهید.» (انبیاء، ۱۸)
[۴]. «آنها را به حق آفریدهایم، ولى بیشترین نمىدانند.» (دخان، ۳۹)
[۵]. «اللَّه حکم کرد ـ و فرشتگان و دانشمندان نیز ـ که هیچ خدایى برپاىدارنده عدل جز او نیست. خدایى جز او نیست که پیروزمند و حکیم است.» (آلعمران، ۱۸)
[۶]. «هرچه بر روى زمین است دستخوش فناست و ذات پروردگارِ صاحب جلالت و اکرام توست که باقى مى ماند.» (رحمن، ۲۶ـ۲۷)
[۷]. «و ما در زبور- پس از تورات- نوشتهایم که این زمین را بندگان صالح من به میراث خواهند برد.» (انبیاء، ۱۰۵)
[۸]. «به نام خداى بخشاینده مهربان. طا. سین. میم. این است آیات این کتاب روشنگر. براى آنها که ایمان مىآورند داستان راستین موسى و فرعون را بر تو مىخوانیم. فرعون در آن سرزمین برترى جست و مردمش را فرقهفرقه ساخت. فرقهاى را زبون مىداشت و پسرانشان را مىکشت و زنانشان را زنده مىگذاشت، که او از تبهکاران بود. و ما برآنیم که بر مستضعفان روىِ زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم و آنها را در زمین مکانت بخشیم و به فرعون وهامان و لشکریانشان چیزى را که از آن مىترسیدند نشان دهیم.» (قصص، ۱ـ ۶)
[۹]. «بر آنان که گفتند: پروردگار ما اللَّه است و پایدارى ورزیدند، فرشتگان فرود آیند که مترسید و غمگین مباشید، شما را به بهشتى که به شما وعده داده شده بشارت است.» (فصلت، ۳۰)
[۱۰]. شریف الرضی، محمدبنحسین، نهجالبلاغه، تصحیح صبحی صالح، چاپ اول: قم، هجرت، ۱۴۱۴ق، ص۳۱۹، خطبه ۲۰۱.
[۱۱]. «به یکتاپرستى روى به دین آور. فطرتى است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است و در آفرینش خدا تغییرى نیست.» (روم، ۳۰)
[۱۲]. ورام بن أبیفراس، مسعود بن عیسی، همان، ج۱، ص۶.
[۱۳]. «کسانی را که در راه ما مجاهدت کنند به راههای خویش هدایتشان میکنیم، و خدا با نیکوکاران است.» (عنکبوت، ۶۹).