حقیقت این است که دین و، مشخصاً، اسلام بر پایه توحید استوار است که به معنای پرستش خداوند یکتاست و تمامی آن در یک کلمه خلاصه میشود: «قولوا لا إله إلا الله تفلحوا.» این عبارت از دو قسمت تشکیل شده است: «لا إله» و «إلا الله» و، به عبارت دیگر، این دستورْ نخست بر نفی خدایان تکیه و، سپس، بر وجود خداوند یکتا تأکید میکند؛ خداوندی که در صفات شبیهی ندارد و بینیاز از زمان و مکان است، مردم در پیشگاه او مانند دندانههای شانه یکساناند.
متن سخنرانی امام موسی صدر در سالن هنرستان عاملیه مورخ ۱۳ فوریه ۱۹۷۵ (۲۴ بهمن ۱۳۵۳). این سخنرانی در حضور جمعی از اساتید و دانشجویان و دانشآموزان ایراد شد و مکرراً در روزنامههای لبنان به چاپ رسیده است.
درباره موضوع دین و نهضتهای آزادیخواهی باید چند مسئله را بررسی کنیم:
۱. رابطه عینی دین با آزادیخواهی چیست؟
۲. آیا دین نقش آزادیخواهی را در جهان عرب ایفا کرده است؟
۳. آیا در تاریخ موردی یافت میشود که خلاف آن را ثابت کند و مشارکت دین را در متوقف کردن حرکتهای آزادیخواهی و بازداشتن آنان تأیید کند؟ آیا میتوان فرق گذاشت بین نقش دین و نقشی که سوءاستفادهکنندگان از دین، مانند طالبان قدرت و مال و مقام و یا وابستگان آنان ایفا میکنند؟ آیا ممکن است نقش اصیل دین را از نقش بهرهجویان از دین جدا کرد؟
۴. و اگر برای دین نقشی مثبت اما برای بازیگران به اسم دین، گاهی نقشی منفی وجود داشته باشد، در این صورت، آیا ملاکی خصوصاً دینی و مطمئن، برای تمییز بین آن دو وجود دارد؟
روشن است که این موضوع نیاز به تحقیق مفصلی دارد و بررسی تمامی جوانب آن بسیار مشکل است. از سویی، مباحث آن فلسفی است، زیرا درباره تأثیر ایدئولوژیِ معینی بر حرکت اجتماعیِ انسان تحقیق میکند. از دیگر سو، این مسئله ابعاد سیاسی و تاریخی دارد. شایسته است که این بحث، موضوع پایاننامهای دانشگاهی باشد و امید من این است که یکی از جوانان درباره این موضوع به صورت تفصیلی تحقیق کند. اما در اینجا مسئله را به صورت اختصار بررسی میکنیم.
۱. رابطه عینی دین با آزادیخواهی چیست؟
حقیقت این است که دین و، مشخصاً، اسلام بر پایه توحید استوار است که به معنای پرستش خداوند یکتاست و تمامی آن در یک کلمه خلاصه میشود: «قولوا لا إله إلا الله تفلحوا.» این عبارت از دو قسمت تشکیل شده است: «لا إله» و «إلا الله» و، به عبارت دیگر، این دستورْ نخست بر نفی خدایان تکیه و، سپس، بر وجود خداوند یکتا تأکید میکند؛ خداوندی که در صفات شبیهی ندارد و بینیاز از زمان و مکان است، مردم در پیشگاه او مانند دندانههای شانه یکساناند. بنابراین، از نظر دینی، انکار خدایان آغاز حرکت است. خدایان انکارشده همان عواملی هستند که همواره بر زندگی انسان تأثیر گذاشتهاند و میگذارند و خواهند گذاشت و به قدسالأقداس تبدیل میشوند.
زمانی که این خدایان را نام میبریم، درمییابیم که آنها دقیقاً همان قید و بندهایی هستند که آزادی انسان را در طول تاریخ مقید ساختهاند، مانند ثروت و قدرت و مقام و قبیله ونژاد و، سپس، بنابر اصطلاح دینی شهوات که نیازهای طبیعی و غریزی انسان است و ذاتاً پسندیدهاند، لکن هنگامی انکار و مردود میشوند که طغیان کنند و از حد اعتدال خارج شوند و با سرکوب نیازهای دیگر رشد کنند و موجب کاهش استعدادهای دیگرِ انسانی شوند، مانند غریزه جنسی و میل به رفاه و بزرگی و حب مال و فرزند. اینها نعمتهای الهیاند و از انگیزههای پیشرفت انسان به سوی کمال به شمار میآیند، ولی زمانی که سرکشی میکنند و با سرکوبِ نیازهای دیگر رشد میکنند، تبدیل به بت میشوند و بت در اصطلاح قرآنی همان إله است.
در اینجا نیکوست که به آیهای قرآنی اشاره کنیم که مفهوم «إله» را تفسیر میکند: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً.» [۱]
اینکه انسان هوای نفْسش را خدا و إله خود قرار دهد، یعنی چه؟ آیا منظور این است که انسان زمانی هوای نفْسش را عبادت کند و برای آن نماز گزارد و رکوع و سجود و حج به جای آورد؟ هرگز، چنین کسی را که برای خویش سجده میکند و نماز میگزارد، نه در تاریخ دیدهایم و نه درباره او چیزی شنیدهایم. بنابراین، معنی معبود قراردادن نفْس چیست؟ معنی آن این است که هوای نفْسش قدسالأقداس او و اصلیترین مؤثر در زندگیاش و برترین انگیزه در ورای فعالیتهایش شده است.
این آیه شریفه مفهوم إله را به درستی روشن میکند و آن را مهمتر از مفهوم بت میشمارد، که انواع متعدد آن در کعبه و معابد وجود داشت و در بعضی از کشورها هنوز وجود دارد. کسانی هم که فرعون وهامان را میپرستیدند، برای آن دو نماز نمیگزاردند، بلکه حق مطلق را با آنان میدانستند و بر آن بودند که اگر سخنی بگویند، حق همان است و اگر کاری انجام دهند، عین حق است و اگر از چیزی خودداری کنند، حق در امتناعشان است. در حقیقت، منظور اسلام از لاإله انکار بتهایی است که در ابتدای دوران پیامبر اکرم و پیش از آن در کعبه و دیگر جاها پرستش میشدند. درمورد سایر بتها نیز قضیه به همین شکل است، مانند بت ثروت و مقام و گرایشهای قبیلهای و منیتها و کارها و حملات و تحرکات غلط که به بهانه کرامتها صورت میگیرد، در حالی که در مقابل حق کرامتی وجود ندارد.
آغاز مسیر در انکار خدایان زمینی است به مفهوم انکار اعم آن، و این آغاز هسته مرکزی آزادیخواهی و اساس ایدئولوژی اسلامی را تشکیل میدهد. خضوع کامل در برابر خداوند سبحان، که حق و عدل و علم و جمال و اسماءحسنی و امثال علیاست، بر انکار الهههای زمینی مبتنی است. به تعبیر دیگر، پرستش خداوند متعال پرستش کمال مطلق است و، به تبع آن، آزادی حقیقی برای او همین است. او با پرستش کمال مطلق از دایره عبادت اشیا و از دَوَران در چرخه محدود نفْسش خارج میشود. این پرستش پوشش تنگ نفْس را در هم میشکند تا او را به جهانی گسترده ببرد و برای او انگیزه و رغبتی بینهایت خلق کند، چراکه خداوند متعال نماد بارز بینهایت است. این همان معنی «إنّا لله و إنّا إلیهِ راجعون» [۲] است. این کلمات، اگرچه در جامعه امروز ما تنها یادآور مراسم ختم و گرامیداشت اموات است، سرشار از زندگی و حرکت است.
از همه این موارد نتیجه میگیریم که اسلام برای انسان هدفی قرار داده که فراتر از چارچوب محدود نفْس اوست. در او آرمانهای بیانتهایی آفریده است و او را تا آخرین لحظات به سوی آن آرمانها سوق میدهد. پیامبر اکرم میفرماید: «إن قامت السّاعَةُ وَ فی یَدِ أَحَدِکُم فسیلةٌ فَإن استَطاعَ أَن لاتَقُومَ الساعةُ حَتَّی یَغرِسَها فَلیَغرِسها.» [۳] (اگر هنگام مرگ فرا رسید و در دست یکی از شما نهالی بود و نمیتوانست کاری جز کاشتن نهال انجام دهد، نهال را بکارد.)
تلاش و حرکت دائمی انسان در جهت هدفی که اسلام مشخص کرده است، باید تشکیلاتی و نظاممند باشد. آیههای آغازین سوره الرحمن را بخوانیم تا آشکارا دریابیم که این آیات بین ایدئولوژی یعنی فرهنگی که اسلام به انسان میبخشد و نظاممندی پیوند میزند:
«الرَّحْمَنُ. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. خَلَقَ الْإِنسَانَ. عَلَّمَهُ الْبَیَانَ. الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ. وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ یَسْجُدَانِ. وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ.» [۴]
این یعنی نظام، یعنی خداوند برای هرچیزی اندازهای قرار داده: «لِکُلَّ شَیٍ قَدراً.» [۵] نیز برای اینکه مسلمان، در تلاش و کوشش خود، با روند هستی هماهنگ باشد، ناچار باید منظم باشد و بدون آن نمیتواند به هدف خود برسد. بیش از این به این موضوع نمیپردازیم، چراکه بحثی مستقل میطلبد.
برمیگردیم به اصل مطلب یعنی پاسخ به این سؤال که رابطه واقعی و عینی دین و آزادیخواهی چیست؟ دینِ اسلام انسان را به رهایی از هرگونه عقبافتادگی فرا میخواند و میگوید که خداوند حقِ عادلِ توانایِ عزیز را بپرستید؛ خواه این عقبافتادگی نادانی باشد یا فقر یا ناتوانی یا ضعف یا زبونی یا ظلم و تجاوز به دیگران.
۲. آیا دین این نقش را ایفا کرده است؟
میتوانیم مروری تاریخی و سریع بر سرگذشت انبیا و ائمه و علمای مبارز بکنیم. داستان حضرت ابراهیم (ع) و مبارزه سرسختانه او را بر ضد نمرود، که او را در آتش افکند، مرور کنیم. همچنین، موسی و جهاد او را بر ضد سه دشمن همقسم: «فرعون» و «قارون» و «بلعم». فرعون نماد قدرت است و قارون نماد ثروت و احتکار. اما بلعم، عالمِ دینیِ همعصر با آن دو نفر است که کارهای آنان را توجیه و مردم را به تسلیم شدن در برابر آنان سفارش میکرد. قرآن از این عالِم فاسد با این آیه یاد میکند: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَث.» [۶] سپس، زندگی مسیح و مبارزه او را با رباخواران و افراد دارای امتیازاتِ خاصِ فریسیان مطالعه میکنیم و، پس از آن، میپردازیم به سیره حضرت محمد (ص) و جنگ او با بتهای ساختگی و نظام طبقاتی قریش و ربای خانمانسوزی که به حد بردهداری میرسید. همچنین، مبارزه او بر ضد نظام قبیلهای سرکش در یثرب و جهاد او برای برقراری نظام برادری اسلامی را مطالعه میکنیم؛ نمونه والاترین و پیشرفتهترین نظام در تاریخ.
سپس، زندگی امامان پیشگام در ایمان، و جهاد سرسخت و بیوقفه آنان را برای احقاق حق و نابودی باطل بررسی میکنیم. همه این موارد تأیید میکند که نه تنها تمام ادیان الهی از رهاییبخشی انسان حمایت میکنند، بلکه فقط آنها هستند که میتوانند این امر را عملی کنند.
در روزگار ما، در رسانههایی مانند کتابها و مجلات و روزنامهها، میتوان مبارزات سید جمالالدین اسدآبادی و تلاشهای او را برای سرنگونی ناصرالدین شاه در ایران ملاحظه کرد. هنگامی که ناصرالدین شاه به قتل رسید، سید جمالالدین به طرح نقشه ترور و تحریک میرزا رضا کرمانی، برای اجرای آن، در هنگام عزیمت شاه به زیارت حضرت عبدالعظیم در نزدیکی تهران متهم شد.
همچنین، میتوان به مبارزات او بر ضد امپراتوری روس و بیدادگریهای دولت عثمانی در مصر و خاورمیانه و استعمار انگلستان در هند اشاره کرد. در اینجا به زندگی یکی از شاگردان سید جمالالدین یعنی شیخ عبدالحمید بن بادیس اشارهای میکنیم. او تفکر و مکتب اسلام را در الجزایر و یا شمال آفریقا بنا نهاد. او گروهی تشکیل داد که بعدها «تجمع علما» نام گرفت و رهبری آن را شیخ بشیر ابراهیمی بر عهده داشت، که در آخرین روزهای حیاتش افتخار زیارت او را پیدا کردم. همراهان شیخ ابراهیمی، که از جمله ایشان ابنسمحون را میتوان نام بـرد، کسانی بودنـد که در روزهـای تاریک استعمار فرهنگی ـ سیاسی فرانسه، که با زبان عربی و فرهنگ قرآنی دشمنی میکرد، دویست مدرسه تأسیس کردند، که رهبران انقلاب الجزایر، از جمله بنبلا و بومدین و ابنفرحات و ابنعباس و دیگران، از آن مدارس فارغالتحصیل شدند؛ کسانی که ـ آنطور که من احساس کردم ـ در برابر بشیر ابراهیمی مثل شاگرد در برابر استاد بودند. به اذعان تحلیلگران و اتفاقنظر همه کسانی که از الجزایر و مناطق قبیلهای دیدن میکنند، نیرویی که باعث انقلاب الجزایر شد، نیروی اسلام بود. ابنبادیس قهرمانان مغرب و تونس و لیبی را نیز تربیت کرده است. همانطور که گفتیم، او شاگرد سید جمالالدین است و خود در کتابهایش این مطلب را تأکید کرده و از تأثیرپذیری عمیق خود از این رهبر بزرگ اسلامی سخن میگوید.
از کشور مغرب، علّال الفاسی، رهبر حزب استقلال، را میتوان نام برد که به کمک همراهانش، از جمله عودهبنیوسف که نام پادشاه محمد پنجم است، حرکت استقلالطلبی بر ضد فرانسه را رهبری کرد.
انقلابهای آزادیخواهی که پیدرپی در عراق اتفاق افتاد و تعداد آنها به سه انقلاب رسید، همه به رهبری علما و مراجع بزرگ دینی بوده است، علمایی مانند شیخ محمدتقی شیرازی و سید محمدسعید حبوبی و جز آنان. فرزند سید محمدکاظم یزدی در جهاد شرکت کرد و به شهادت رسید. از جمله رهبران میتوان به شیخ محمدکاظم، ملقب به آخوند خراسانی، اشاره کرد که استاد همه علما در قرن اخیر به شمار میرود. او بود که به مبارزه با استبداد در ایران برخاست و نظام دیکتاتوری را به لرزه درآورد. این قیام انقلاب مشروطه نام گرفت، نیز میتوان از سید محمد صدر و دوستانش نام برد.
در لبنان نیز سید عبدالحسین شرفالدین را نام میبریم. او به مبارزه با استعمار فرانسه پرداخت و در این راه سختیهای بسیاری متحمل شد. بسیاری از دستنوشتههای نفیس او سوزانده شد. او خود در مقدمه برخی از کتابهایش به این امر اشاره میکند. پیش از او نیز باید از جهاد علمای جبلعامل و، بالأخص، دو شهید اول و ثانی یاد کرد. در تحقیقی که اخیراً صورت گرفته آمده است که شهید اول برای پیریزی تشکیلاتی مخفی به منظور مقابله با انحرافهای دولت عثمانی تلاش میکرده است.
شواهد تاریخ معاصر بر نقش دین در ایجاد نهضتهای آزادیبخش و حمایت از آنها شمارششدنی نیست و شرح آنها به بیش از یک کتاب نیاز دارد. نمونههای این نهضتها را در همه کشورهای عربی مشاهده میکنیم.
۳. آیا در تاریخ موردی هست که خلاف این مطلب را ثابت کند؟
آری، تاریخ شواهدی هم در جهت عکس این مطلب دارد. بسا جرایمی که به اسم دین اتفاق افتاده و چه بسیار کاخ ستم که به نام دین پایهگذاری شدهاند. کما اینکه حکمرانان و استعمارگران در اروپا و در شرق بر کسب حمایت و تأیید روحانیان منحرف اصرار داشتند. علت این مسئله، البته، این بود که به حکومت و استعمار خود پوشش و جلوهای دینی بدهند، تا اطاعت مردم سادهاندیش را برایشان تضمین کند. بعضی از حاکمان خود را سایه خدا یا ظلالله بر زمین مینامیدند، که معنایش این بود که بندگی آنان، به اصطلاح قرآنی، فریضه و اطاعتشان واجب است و مخالفت با آنان مخالفت با خدا. همچنین، تأیید شدن این حاکمان و نیز حمایت این حاکمان از سودجویان و انواع توجیهاتشان را برای ربا و احتکار مشاهده کردهایم و چهبسیار در برابر ستمگران سکوت کرده و حتی از آنان پشتیبانی کردهاند. تاریخ شواهد بسیاری بر این مطلب دارد.
اما تشخیص و تمییز میان نقش اساسی آزادیخواهیِ دین و کارهای انحرافی در پوشش دین، نیازی به تحمل مشقت بسیار ندارد، به خصوص پس از مراجعه به منابع و سرچشمهها و دریافتن رفتار صحیح دین.
تفسیر ما از پدیده پنهان شدن طاغوتها زیر لباس دین و تلاش آنان برای جلب حمایت روحانیانِ منحرفِ دینی این است که خدایان زمینی، که با دین جنگیدهاند و دین نیز با آنها مبارزه کرده است، وقتی که احساس کردند در معرض فروپاشیاند، دریافتند که تأمین حاکمیت و ستمگری و مطامع ایشان در صورتی امکانپذیر است که لباسشان را عوض کنند و لباس دین بپوشند. از همین رو، به سخن گفتن به نام دین و کسب رضای نمایندگان دروغین آن روی آوردند. این سرکشان و ظالمان، قید و بندها و موانعی جدید در مقابل آزادگی انسان قرار دادند. فرد مستضعفی که حرکت دینی را وسیلهای برای رسیدن به آمال و مرهمی بر زخمهایش یافته بود، هنوز گرمای این حرکت دینی را احساس نکرده بود که اوضاع را دگرگون یافت و دریافت که این باطل است که شمشیر حق به دست گرفته است.
وقتی میان منابع و سرچشمههای دین، همچنین، سیره رهبران راستین از یکسو، و جرائمی که در تاریخ به نام دین اتفاق افتاده، از سوی دیگر، مقایسه میکنیم، درمییابیم که فرق بین این دو امر روشن است. اما ما نیاز به ضمانت داریم تا این گرفتاریها و مصیبتها تکرار نشوند و دوباره از دین سوءاستفاده نشود یا، به تعبیر برخی از افرادِ نگران که من نیز از آنان هستم، نیازمند ضامنی هستیم تا فئودالیسم دینی جانشین فئودالیسم سیاسی نشود. ما نیاز به ضمانت داریم و باید این ضمانت، ضمانتی دینی باشد و این جواب سؤال چهارم است.
۴. اگر برای دین نقشی مثبت اما برای بازیگران به اسم دین گاهی نقشی منفی وجود داشته باشد، در این صورت، آیا ملاکی، خصوصاً دینی و مطمئن، برای تمییز بین آن دو وجود دارد؟
بیشک، دستورات دینی سرشار از این ضمانتهاست. برای مثال، کافی است که مراجعه کنیم به عهدنامهای که امام علیبنابیطالب به مالک اشتر، حاکمی که برای مصر معین کرده بود، فرستاد. به بخش معروفی از آن توجه کنیم، آن بخشی که حاکم را از دوری و پنهان شدن منع میکند. از نظر امام، تفسیر این موضوع، که آن را از شدیدترین گناهان میشمارد، اینگونه است که دوری و پنهان شدن از مردم باعث انحراف حاکم میشود و در حالتی قرار میگیرد که طاقت چیزی جز تعارف را ندارد و به چیزی جز ستایشِ خود قانع نمیشود و از هیچ رفتاری جز چاپلوسی آرام نمیگیرد. سپس، متحول میشود و خود را در جایگاه پیامبر میبیند و احساس میکند که تافته جدابافته است و یار وفادار و مخلص فقط کسی است که طرفدار اوست و او را تأیید کند. در نتیجه، مناصب را در بین نزدیکان خود توزیع میکند و علما و دانشمندان و شایستگان راستین را از دربار خود میراند، که نتیجه این اقدام منجر به فروپاشی جامعه میشود. از سوی دیگر، وقتی مردم از حاکم دور میشوند، دچار توهم و احساس ضعف میشوند و کمکم به سکوت در برابر ستم تمایل نشان میدهند.
در فرمایشات حضرت علی ضرورتِ ادامه داشتن دیدارها و بحث و گفتوگو با حاکم، آشکارا بیان شده است. و این موضوع برگرفته از این رهنمود اسلامی است که میفرماید: «اَفضَلُ الجَهادِ کَلمَةُ حَقٍّ عِندَ سُلطانٍ جـائرٍ» [۷] (بالاتـریـن جهـاد
گفتن حق نزد حاکم ستمگر است.) و، همچنین، «کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُّکُم مَسئُولٌ عنَ رَعَیتِهِ.» [۸]، (همه شما نگهبانید و همه نسبت به آنچه نگهبانید مسئولید.) امر به معروف و نهی از منکر بر هر مسلمانی واجب است. همکاری با ستمکار و سستی در برابر او از بزرگترین گناهان است.
آن ضمانتی که لازم داریم ارتباط و ملاقات حاکم با مردم و گوش دادن به انتقادها و ارزیابیهای ایشان و توجه به آن است. افزون بر اینکه او خود، بنا بر حدیث «حاسِبُوا اَنفُسَکُم قَبلَ اَن تُحاسَبُوا» [۹] باید خود را محاسبه کند.
پی نوشت ها:
[۱] «آیا آن کس را که هوسش را چون خدای خود گرفت و خدا از روی علم گمراهش کرد و برگوش و دلش مهر نهاد و بر دیدگانش پرده افکند، دیدهای؟» (جاثیه، ۲۳)
[۲]. «ما از آن خدا هستیم و به او باز میگردیم.» (بقره، ۱۵۶)
[۳]. نوری، حسین بن محمدتقی، مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل، چاپ اول: قم، مؤسسه آلالبیت علیهمالسلام، ۱۴۰۸ق.
[۴]. «خدای رحمان، قرآن را تعلیم داد. انسان را بیافرید. به او گفتن آموخت. آفتاب و ما به حسابی مقرر در حرکتاند. و گیاه و درخت سجدهاش میکنند. آسمان را برافراخت و ترازو را بر نهاد.» (الرحمن، ۷-۱)
[۵]. «هر چیز را اندازهای قرار داده است.» (طلاق، ۳)
[۶]. «مثل او چون مثل آن سگ است که اگر بر او حمله کنی زبان از دهان بیرون آرد و اگر رهایش کنی باز هم زبان از دهان بیرون آرد.» (اعراف، ۱۷۶)
[۷]. درام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی، مجموعه ورام، چاپ اول: قم، مکتبه فقیه، ۱۴۱۰ق، ج۲، ص۱۲.
[۸]. ورام بن أبی فراس، مسعود بن عیسی، همان، ج۱، ص۶.
[۹]. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، تصحیح سید مهدی رجائی، چاپ دوم: قم، دارالکتاب الإسلامی، ۱۴۱۰ق، ص۳۵۲.