آنچه در ادامه می خوانید، متن ترجمه شده سخنرانی امام موسی صدر است که در کتاب «انسان آسمان» منتشر شده است.بسمالله الرحمن الرحیم. والحمد لله رب العالمین. والصلوة والسلام علی سیدنا محمد وعلی الأنبیاء المرسلین. وسلام الله علی أولیائهم وأصحابهم الطیبین.
ای سرور من، ای ابوالحسن، پوزش میخواهم و جـای شگفتی نیست. نظریهها و آرا و اندیشهها، هنگام سخن گفتن دربارۀ شما مضطرب میشود. من دربارۀ علی چه بگویم؟ او که خلیفه عمر بن خطاب، دربارۀ او گفته است: «ای ابوالحسن، اگر دریاها مرکب باشد و درختان جنگلها قلم و انسانها نویسنده و جنیان حسابگر، نمیتوانند فضایل تو را به شماره درآورند.»
خلیفه ابوبکر نیز بسیار به سیمای علی نگاه میکرد. وقتی از او دربارۀ آن پرسیدند، گفت: «از رسول خدا شنیدم که نگاه کردن به چهرۀ علی، عبادت است.»
اگر بخواهیم دربارۀ این مـرد سخن بگوییـم، از دریـای فضل او جرعهای بیش نتوانیم برگرفت. ولی مناسبت امشب، یعنی شب عید غدیر، بحث ما را به همین موضوع اختصاص میدهد. تلاش میکنم دربارۀ این موضوع توضیحات بدهم و اسناد آن را ذکر کنم و معانی آن را به طور کوتاه تفسیر کنم.
واقعۀ غدیر هنگام بازگشت پیامبر از حجـةالوداع در سال دهم هجری رخ داده است؛ در مکانی به نام جُحفه، کنار برکه ای به نام خُم. جحفه مکانی بود که در آنجا راه حجاج از یکدیگر جدا میشد و هر گروه به سوی موطن خود میرفتند. همۀ حجاج در این منطقه جمع شده بودند. این واقعه در روز پنجشنبه، هجدهم ماه ذیالحجه رخ داده است و بنا بر نقل برخی از تاریخ نویسان بزرگ، بیش از صد هزار نفر از مسلمانان در این روز همراه پیامبر بودهاند. در آن روز، پیامبر خطبه خواند و فرمود: «خدا را سپاس میگوییم و از او یاری میطلبیم. به او ایمان داریم و بر او توکل میکنیم و از شرّ نفس و اعمال زشت خود، به او پناه میبریم. خدایی که هر که را گمراه کند، او را هدایتکنندهای نیست و هرکه را هدایت کند، او را گمراهکنندهای نیست. گواهی میدهم که معبودی جز الله نیست و گواهی میدهم که محمد بنده و فرستادۀ اوست.»
«ای مردم، نزدیک است که فراخوانده شوم و من نیز استجابت کنم. من مسئولم و شما نیز مسئولید. چه میگویید؟» گفتند: «گواهی میدهیم که تو پیام خدا را ابلاغ کردی و خیرخواه بودی و مجاهده کردی. خداوند به تو پاداش نیک دهد.»
پیامبر فرمود: «آیا گواهی نمیدهید که معبودی جز الله نیست و محمد بنده و فرستادۀ اوست و بهشت او حق است، جهنم او حق است، مرگ حق است و روز رستاخیز به پا خواهد شد و تردیدی در آن نیست و خداوند کسانی را که در قبرها هستند، برخواهد انگیخت؟» گفتند: «آری، ای رسول خدا.» فرمود: «خدایا، گواه باش.» سپس فرمود: «پس بنگرید که چگونه پس از من با ثقلین (دو چیز گرانبها) مواجه میشوید.» شخصی ندا داد: «ثقلین چیست؟» فرمود: «ثقلِ بزرگتر کتاب خداست که یک طرف آن به خداوند متصل است و طرف دیگر در دستان شماست، پس به آن چنگ زنید تا گمراه نشوید. ثقلِ کوچکتر عترت و خاندان من است. و خداوندِ ریزبین و آگاه به من خبر داده است که این دو هرگز از یکدیگر جدا نمیشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند و من این را از خداوند برای آن دو درخواست کرده ام. پس از آنها پیشی نگیرید که هلاک میشوید و از آنها واپس نمانید که هلاک میشوید.» سپس دست علی را گرفت و بالا برد، به گونه ای که سفیدی زیر بغل هر دو نمایان شد و همۀ مردم او را شناختند. فرمود: «ای مردم، چه کسی به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است؟» گفتند: «خدا و رسول او داناترند.» فرمود: «خدا مولای من است و من مولای مؤمنانم و من به آنان از خودشان سزاوارترم. پس هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.» و این جمله را سه بار تکرار کرد و در نقل امام احمد بن حنبل، در کتاب المسند آمده است که پیامبر چهار بار این جمله را تکرار کرد. سپس فرمود: «خدایا هر که را با او دوستی کند، مشمول رحمت خود بدار و هر که را با او دشمنی ورزد، دشمن بدار و هر که را به او محبت کند، مشمول رحمت خود کن و هر که به او کینه ورزد، او را مورد غضب خود قرار ده و هر که را بدو یاری رساند، یاری رسان و هر که او را خوار دارد، او را خوار ساز و حق را با او ـهر کجا باشدـ بگردان. کسانی که حاضرند، این خبر را به آنان که غایباند، برسانند.» و پیش از آنکه مردم پراکنده شوند، این آیه نازل شد: «الْیوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاسْلاَمَ دِینًا.» [۱] پس پیامبر فرمود: «الله اکبر! خدا را بزرگ میداریم، به سبب کامل کردن دین و تمام گرداندن نعمتش و خشنودیاش از ما.»
من این واقعه را از یکی از کتاب های معتبر، یعنی المسند امام احمد بن حنبل، نقل کردم. در مورد سند حدیث نیز به طور کوتاه توضیحاتی میدهم:
واقعۀ غدیر را ۲۴ نفر از مورخان بزرگ، از جمله ابن قتیبه، طبری، بلاذری، ابن عساکر، ابن اثیر، ابن خلدون، ابن خلکان، عسقلانی و سیوفی، نقل کرده اند. از محدثان نیز ۲۷ نفر، از جمله امام شافعی، امام احمد بن حنبل، ابن ماجه، ترمذی، نسائی، حاکم، عسقلانی و صاحب کنز العمال، این حدیث را نقل کرده اند. از متفکران بزرگ نیز یازده نفر، همچون طبری، ثعالبی، قرطبی، نیشابوری، فخر رازی، آلوسی و سیوطی، به این واقعه پرداخته اند. از متکلمان یازده نفر به این ماجرا اشاره کرده اند، از جمله باقلانی، جرجانی، بیضاوی، تفتازانی و کوشی. در بین بزرگان اهل لغت نیز، ابن درید در الجوهرة، ابن اثیر در النهایة، حموی در معجم البلدان و... این واقعه را ذکر کرده اند.
اما راویان این حدیث عبارتاند از ۱۰۶ نفر از اصحاب، از جمله دو خلیفه، ابوبکر و عمر، و همچنین عایشه و حضرت فاطمه و ابوهریره؛ ۸۴ نفر از تابعان؛ ۵۶ نفر از علمای قرن دوم؛ ۹۲ نفر از علمای قرن سوم؛ ۴۳ نفر از علمای قرن چهارم؛ ۲۳ نفر از علمای قرن پنجم؛ ۲۰ نفر از علمای قرن ششم؛ ۲۰ نفر از علمای قرن هفتم؛ ۱۸ نفر از علمای قرن هشتم؛ ۱۵ نفر از علمای قرن نهم؛ ۱۴ نفر از علمای قرن دهم؛ ۱۱ نفر از علمای قرن یازدهم؛ ۱۲ نفر از علمای قرن دوازدهم؛ ۱۱ نفر از علمای قرن سیزدهم و ۸ نفر از علمای قرن چهاردهم که این حدیث را با جزئیات آن نقل کرده اند و از این رو، جایی برای خدشه در صحت سند وجود ندارد.
کسانی که دربارۀ این حدیث کتاب تألیف کرده اند، ۲۸ نفرند، از جمله طبری، انباری، شیبانی، دارقطنی و کراجکی؛ و حامد حسین هندی و سید عبدالحسین شرفالدین و علامه امینی در عصر حاضر.
برخی نیز، از جمله فخر رازی، گفتهاند این حدیث متواتر است.
این خلاصه ای بود از سند حدیث غدیر و راویان آن، که برای یادآوری برای حاضران برشمردم.
اما برای تفسیر ماجرای غدیر و توضیح معنای ولایت که پیامبـر در این روز بر آن تأکید کرد، باید مقدمه ای بیان کنم.
برادران، مسئلۀ دین با مسئلۀ آموزش متفاوت است. تبلیغ دین از جنس آموزش نیست تا پیامبر بخواهد دین را به ملت و قوم خود آموزش دهد. بلکه دین به معنای تربیت مردم است. دین یعنی تغییر مفاهیم نزد مردم، تغییر ایمان آنان، تغییر ذهنیت آنان و تغییر عادتها و آداب و رسومشان و به عبارتی کوتاه، دین یعنی تلاش برای از نو ساختن انسان.
انسان عصر جاهلیت، از نظر ایـمان و افکار و عقاید و عـادات و اعمال، با انسانی که محمد (ص) میخواست بسازد، تفاوت داشت. از این رو بود که پیامبر، برای آنکه بتواند این انسان را دگرگون کند و از نو بسازد، کوشید تا او را تربیت کند. از این رو، در زندگی هیچ پیامبری نمیبینیم که روزی به مسجد بیاید و کتاب خود را برای مردم بخواند و بگوید: این واجب است، این حرام است، این مستحب است، این جایز است، این جایز نیست؛ هرگز چنین روشی وجود نداشته است؛ بلکه میکوشد تا مردم را تربیت کند. برای نمونه، اسلام خمر را حرام میداند، ولی آن را یکباره و در یک لحظه حرام اعلام نکرده است. میتوانست حرمت آن را در یک لحظه اعلام کند، ولی از آنجا که شرابخواری برای مردم عادت شده بود، جلوگیری از آن، کسانی را که به آن معتاد شده بودند، دچار مشکل میکرد. برای آنکه مردم بتوانند این عادت را ترک کنند، باید راهنمایی و تربیت میشدند. از این رو، میبینیم اسلام خمر را در مکه حرام نکرد. پس از هجرت پیامبر به مدینه نیز تا دو سال حرمت خمر اعلام نشد. اسلام آن را مباح نشمرد، ولی حکم حرمت آن نیز اعلام نشد، تا اینکه حادثه ای رخ داد.
خلاصۀ آن حادثه این است که برخی از بزرگان صحابه در خانۀ عتبان بن مالک بودند و شراب خوردند و مست شدند. در آن حال درگیری شدیدی میان آنان به وجود آمد. از آنجا که این درگیری میان رؤسای قبایل بود، افراد هر قبیله بهسرعت برای طرفداری و حمایت از رئیس خود صف کشیدند و بدین ترتیب، زمینه برای فتنه فراهم شد، در حالی که پایه های امت اسلام هنوز ضعیف بود. از این رو، مردم از این واقعه که نزدیک بود فتنۀ اوس و خزرجی و درگیری های قبیله ای را زنده کند، بسیار ناراحت شدند. این حادثه کیان اسلام را تهدید کرد و به همین سبب، باعث ناراحتی و نارضایتی شد و همه نیز میدانستند که منشأ این درگیری مستی و شرابخواری بوده است. از این رو، دلها آمادۀ قبول حکم [حرمت] شراب شد و نخستین آیه برای تحریم خمر نازل شد: «إِنَّمَا یرِیدُ الشَّیطَانُ أَن یوقِعَ بَینَکُمُ الْعَدَاوَةَ وَالْبَغْضَاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیسِرِ وَیصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللّهِ وَعَنِ الصَّلاَةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ.» [۲] این آیه تنها بیانگر سرزنش و نکوهش خداوند بود و مردم تا یک ماه، دو ماه یا بیشتر، دربارۀ حکم خمر سؤال میکردند. در مرحلۀ دوم، این آیه نازل شد: «یسْأَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیسِرِ قُلْ فِیهِمَا إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُمَآ أَکْبَرُ مِن نَّفْعِهِمَا.» [۳]
سپس حادثۀ دیـگری رخ داد: یکی از اصحاب در حـال مستـی امام جماعت شد و در نماز سورۀ کافرون را خواند. در این سوره [خطاب به کافران] آمده است: «لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ. وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ. وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ. وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ. لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِی دِینِ.» [۴] ولی او «لا» را حذف کرد و اینگونه خواند: «أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ. وَأَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ» یعنی من چیزی را که شما میپرستید، میپرستم و شما نیز چیزی را که من میپرستم، میپرستید. در پی این واقعه نیز ناراحتی شدیدی پیش آمد و سومین آیه نازل شد: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنواْ لاَ تَقْرَبُواْ الصَّلاَةَ وَأَنتُمْ سُکَارَى حَتَّىَ تَعْلَمُواْ مَا تَقُولُونَ.» [۵] این آیه مردم را از نوشیدن شراب پیش از نماز نهی میکند؛ یعنی پنج بار در روز. تا اینکه در سال ششم هجری، آیۀ تحریم نازل شد: «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیسِرُ وَالانصَابُ وَالازْلاَمُ رِجْسٌ مِّنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ.» [۶]
و بـدیـن ترتیب، میبینیم هـر حکمی در اسلام بهتدریـج بیـان میشود تا مردم را قانع و دلها را تربیت کند. این شیوه در سرتاسر دعوت پیامبر به چشم میخورد و به همین سبب بود که قرآن بهتدریج در طول ۲۳ سال نازل شد.
ایـن مقدمه ثابت میکنـد که پیامبـر (ص)، بـه فـرمـان خداونـد، میکوشید تا مردم را تربیت کند و شخصیت آنان را بسازد و باورها و فرهنگ و اخلاق و کارهایشان را اصلاح کند. برای رسیدن به این هدف، باید جامعه ای سالم و صالح به وجود آورد، زیرا انسان از جامعۀ خود تأثیر میگیرد. اگر جامعۀ قبیلهای جاهلیت نمیتوانست انسان بسازد، پیامبر کوشید تا جامعه ای صالح پدید آورد و برای خلق چنین جامعه ای کوشید تا حکومت را به دست گیرد و در مدینه توانست حاکم شود. قرآن نیز این سلطه و فرمانروایی را به پیامبر عطا کرد: «النَّبِی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ.» [۷] این سلطه غیر از سلطۀ رسالت است، چون سلطۀ رسالت در جهت تبلیغ احکام است.
سلطۀ دوم ولایت است، یعنی سلطه در تربیت و سازماندهی و تأدیب مردم و تشکیل جامعه، به گونهای که ارادۀ حاکم بر ارادۀ مردم غلبه داشته باشد.
این ولایت به پیامبر داده شد تا بتواند مردم را تأدیب و تربیت کند و آنان را از نو بسازد. این ولایت و سلطۀ پیامبر، نه سال و نیم طول کشید و شکی نیست که این مدت برای تربیت کامل مردم کافی نیست، زیرا انسان، همانگونه که میدانید، موجود پیچیده ای است و باورها، عادات، رفتارها، اعمال، اخلاق، روحیات و گرایش های گوناگونی دارد و اصلاح او نیازمند زمان درازی است.
اینجاست که معنای اقدام پیامبر در انتقال این ولایت به علی (ع) روشن میَشود. پیامبر از مردم پرسید: «آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آری.» فرمود: «مَن کُنتُ مَولاهُ فَهذا عَلِی مَولاهُ» (هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.) یعنی او رهبر است و باید از او اطاعت کنید. او کسی است که به ساختن انسانها و جامعه میپردازد و بنای امت را تمام میکند. این همان مسئولیت مهم و بزرگی است که در روز غدیر به امام علی واگذار شد.
در اینجـا سؤالی پیش میآیـد: چـرا ایـن مقام و سلطه بـه علی واگذار شد نه به غیر او؟
برای پاسخ به این سؤال باید دربارۀ شخصیت امام علی بحث کنیم. میدانید که در یکی از سالها در مکه قحطی رخ داد و زندگی بسیار دشوار شد. ابوطالب که پیرمردی بزرگوار و ارجمند بود، از نظر مالی تنگدست بود. از این رو خویشان و برادرانش نزد او آمدند و هر یک از آنها سرپرستی یکی از پسران او را به عهده گرفتند تا از این راه به او در ادارۀ امور زندگی اش کمک کنند؛ مثلاً عباس، پسر بزرگتر او طالب را با خود برد و پیامبر، پسر کوچکتر او علی را. در آن هنگام علی شش سال داشت.
بنابراین، علی در سن شش سالگی وارد خانۀ محمد شد و ایـن امر، دو سال پیش از بعثت پیامبر بود. میدانید که سن شش سالگی سرآغاز تربیت اساسی کودک است و پیش از آن پایۀ تربیت کودک شکل میگیرد. علی در این سن که آغاز فراگیری تربیت صحیح است، وارد خانۀ پیامبر شد. بی گمان پیامبر، پیش از بعثت نیز، مردی عادی نبود. اینگونه نبود که تا شب بعثت مانند دیگر انسانها بوده باشد و یکباره پیامبر شده باشد. پیامبر، پیش از رسیدن به نبوت نیز، روزهایی را به تفکر و عبادت و ریاضت میپرداخت و حتی پیش از ۲۵ سالگی به غار حرا میرفت و عبادت میکرد و به وضع امت خود میاندیشید و میکوشید نفس خود را صفا دهد و وقتی صفای نفس او به اوج رسید، وحی بر او نازل شد.
بنابراین، پیش از نزول وحـی نیـز، خانۀ پیامبـر خانۀ عبـادت و تفکر و ریاضت های روحی بود. بی گمان این نوع عبادتها بر فضای خانه اثر میگذاشت و علی در این خانه زندگی میکرد.
محمد به پیامبری مبعوث شد و علی اسلام آورد و شب و روز، در جنگ و صلح، در خانه و سفر و حضر، در سختی و گشایش، همراه پیامبر بود؛ با پیامبر زندگی کرد و علوم و تعالیم فراوانی از ایشان آموخت و مقام او به آنجا رسید که پیامبر دربارۀ او فرمود: «أنا مَدینةُ العِلمِ وَعَلِیٌّ بابُها» [۸] (من شهر علمم و علی دروازۀ آن است.) این مقام عظیمی است که تأثیرپذیری و فراگیری امام علی از پیامبر را میرساند. شخصیت امام علی شبیه شخصیت پیامبر بود و بی تردید این شاگرد امین میکوشید همواره در رکاب پیامبر باشد. خود ایشان فرموده که من نسبت به رسول خدا، همچون بچه شتر نسبت به مادرش بودم. [۹] همواره پای خود را جای پای پیامبر میگذاشت و میکوشید که مثل پیامبر زندگی کند و به تمام معنا، شاگردی واقعی و امانتدار باشد. اگر به زندگی علی بنگریم، شباهتهای فراوانی با زندگی پیامبر مییابیم. برای نمونه، هنگامی که پیامبر، میان مهاجران و انصار پیوند برادری برقرار کرد، خودش با علی پیمان برادری بست. عمر او مانند عمر پیامبر ۶۳ سال بود. پیامبر در حدیثی فرموده اند: «عَلی مِنّی وَ أَنا مِن علیّ» [۱۰] (علی از من است و من از علیام.) در حدیثی دیگر آمده است: «أنا وَ عَلِی مِن شَجَرةٍ واحِدَةٍ.» [۱۱] (من و علی از یک درختیم.)
تشابه این دو را در اخلاق و کردار بهروشنی میتوان دریافت؛ مثلاً در زمینۀ عدالت میبینیم پیامبر (ص) در آخرین روز عمر خود به مسجد آمد و به منبر رفت و گفت: «ای مردم هر کس من به پشت او تازیانه ای زده ام، این پشت من است [بیاید و قصاص کند.] هر کس من از او مالی گرفته ام، بیاید و آن را از مال من برگیرد و هیچ یک از شما از اینکه مورد کینه و دشمنی قرار گیرد، نهراسد، زیرا چنین برخوردی در خور من نیست.» مردی برخاست و گفت: «ای رسول خدا، من بر شما حقی دارم. در روز احد که چوبی در دست داشتید و مردم را برای جنگ به صف میکردید، ضربه ای به شکم من زدید. میخواهم انتقام آن را بگیرم.» پیامبر فرمود: «نزدیک بیا، ای مرد.» وقتی آن مرد نزدیک شد، گفت: «ای رسول خدا، هنگامی که آن ضربه را به شکم من زدید، لباسی بر تن نداشتم و شکمم عریان بود. پیراهن خود را بالا بزنید تا شما را همانگونه که به من ضربه زده بودید، قصاص کنم.» وقتی پیامبر پیراهن خود را بالا زد، آن مرد خود را بر روی دو پای پیامبر انداخت و آنها را بوسید و عذرخواهی کرد و گفت: «ای رسول خدا، دوست داشتم برای همۀ کسانی که این صحنه را میّبینند و میشنوند، ثابت کنم که شما به آنچه میگویید، عمل میکنید و با آن زندگی میکنید و آنچه میگویید، از روی ریا و خودنمایی نیست، بلکه برای حق طلبی و حق خواهی است.»
این عدالت شگفت انگیزی را که در زنـدگی پیامبـر میبینیم، در سخنان علی نیز میشنویم. علی (ع) فرموده است: «وَاللهِ لأَن أَبیتَ عَلَی حَسَکِ السَّعدانِ مُسَهَّداً أَو اُجَرَّ فی الأغلالِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ اِلَی مِن أَن الَقی اللهَ [وَرَسولَهُ] یومَ القِیامَةِ ظالِماً لِبعَضِ حُقوقِ العبادِ وَغاصِباً لِشَیءٍ مِن الحُطامِ.» [۱۲] (به خدا اگر شب را بر روی خارهای گیاه سعدان (خار شتر) بیدار مانم و در طوق های آهنین، از این سو به آن سویم کشند، بر من خوشتر است تا در روز رستاخیز بر خدا و رسول درآیم و بر یکی از بندگان ستمکار باشم یا از او اندک چیزی گرفته باشم.)
در شجاعت و دلاوری نیز شباهت فراوانی میان علی و پیامبـر وجود دارد. خیلیها از شجاعت علی بسیار میدانند و این سخن او را شنیده اند که «ما أُبُالی وَقَعتُ عَلَی الموَتِ أو وَقَعَ المَوتُ عَلَی.» [۱۳] (باکی ندارم از آنکه به کام مرگ درافتم یا مرگ مرا در کام خود کشد.) ولی باید این سخن امام را شنید که «هرگاه سختیها به اوج میرسید و جنگ بالا میگرفت، به رسول خدا پناه میبردیم.» [۱۴]
در اخلاق و بخشندگی میبینیم مقام او همانند مقام پیامبر است و شباهت میان زندگی آن دو واضح است.
دربارۀ شجاعت امام داستان جالبی برایتان نقل میکنم: در جنگ صفین که جنگ میان امام علی (ع) و معاویه بود، امام معاویه را به مبارزه طلبید و فرمود: «خودت به جنگ بیا تا مردم در امان باشند. چرا باعث میشوی مردم یکدیگر را بکشند. بیا ما بجنگیم و مردم را رها کنیم تا در امان بمانند.» در این وقت عمرو بن عاص که حضور داشت، به معاویه گفت: «او درخواست منصفانه ای داده است.» معاویه گفت: «از زمانی که مرا نصیحت کردی هیچگاه به من نیرنگ نزده بودی، جز امروز. آیا به من میگویی به مبارزه با ابوالحسن بروم، در حالی که میدانی او دلاوری بزرگ است. گویا تو به حکومت بر شام پس از من چشم دوخته ای!»
هنگامی که علی، عمرو بن عبدود را کشت، خواهرش بر سر جنازۀ او آمد و چون فهمید علی قاتل عمرو است، گریه و زاری نکرد، زیرا قبایل عرب بر خود ننگ نمیدانستند که یکی از آنان به دست علی کشته شود.
روزی معاویه با عبدالله بن زبیر، که از دلاورترین دلاوران عرب بود، شوخی میکرد. عبدالله بن زبیر گفت: «ای معاویه، کدام یک از دلاوریهای مرا انکار میکنی؟ من در جنگ رو در روی علی ایستادهام.» و این بزرگترین افتخار او به شمار میآمد. معاویه به او گفت: «اگر در برابر او میایستادی، ناگزیر تو و پدرت را با دست چپ خود میکشت و دست راست او آزاد بود و دنبال کسی میگشت که او را بکشد.» شجاعت علی نیاز به بحث ندارد و او در این ویژگی همانند پیامبر (ص) بود.
اما دربارۀ سخاوت و بخشندگی او نیز داستان های فراوانی وجود دارد که به داستانی که در سورۀ انسان آمده است، اشاره میکنم:
در این سوره آمده است: «وَیطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیتِیمًا وَأَسِیرًا.» [۱۵] مِحفَن بن ابیمِحفَن ظِبّی، نزد معاویه آمد و به او گفت: «ای معاویه، از نزد بخیلترین مردم میآیم.» معاویه گفت: «وای بر تو! آیا دربارۀ ابوالحسن میگویی بخیلترین مردم است؟ اگر او دو خانه داشته باشد، یکی پر از طلا و دیگری پر از کاه، طلاها را پیش از کاهها بذل میکند.» [۱۶] و به همین ترتیب، میّبینیم که اخلاق علی شباهت بسیاری به اخلاق پیامبر داشته است. او با پیامبر زندگی میکرد و پیامبر او را تربیت میکرد و سرانجام شاگردی همانند استاد شد و تجسم کامل دین شد تا آنجا که قرآن کریم او را «نفس پیامبر» خوانده است: «وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ» [۱۷] که همۀ مفسران به اتفاق، آن را در مورد علی (ع) دانستهاند. از این رو بود که پیامبر علی را مکلف کرد تا سرپرست و مربی مردم باشد و بر آنان حکومت کند.
در اینجـا بـرخی از سخنان او را که بیـانگر شیوۀ حکمرانـی و روش او در تربیت مردم است، به طور کوتاه ذکر میکنم: او حاکمی بود که به آنچه فرمان میداد، ایمان داشت. مورخان دربارۀ او گفته اند: «هیچگاه مردم را از کاری نهی نکرد، مگر آنکه خودش پیش از آنان از آن کار دوری کرده بود و هیچگاه از آنان نمیخواست کاری کنند، مگر آنکه خود پیش از آنان آن را انجام میداد.» او نخستین کسی بود که قانون را اجرا میکرد. در اینجا باید به عنصر مسئولیتپذیری توجه کنیم. اینکه صرفاً شخصی حاکم باشد، کافی نیست. حاکم کسی است که مسئولیت پذیر باشد و مسئولیت ادارۀ امور مردم را بر عهده بگیرد. ایشان فرموده است: «أَ أَقنَعُ مِن نَفسی بِأَن یقالَ هذا أمیرُالمؤمنینَ وَلا اُشارِکُهُم فی مَکارِهِ الدَّهرِ اَو اَکُونَ اُسوَةً لَهُم فی جُشُوبَـةِ العَیشِ فَما خُلِقتُ لِیشغَلَنی اَکلُ الطَّیباتِ کَالبَهیمَـةِ المَربُوطَـةِ هَمُّها عَلَفُها اَوِ المُرسَلَـةِ شُغلُها تَقَمُّمُها تَکتَرِشُ مِن اَعلافِها وَتَلَهُو عَمّا یرادُ بِها.» [۱۸] (آیا بدین بسنده کنم که مرا امیر مؤمنان گویند و در ناخوشی های روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختی های زندگی نمونه ای برایشان نشوم؟ مرا نیافریده اند تا خوردنی های گوارا سرگرمم سازد، چون چارپایی بسته که به علف پردازد یا آنکه واگذارده است و به این سو و آن سو رود و شکم را از علفهای آن بینبارد و از آنچه بر سرش آرند، غفلت دارد.)
نیز فرموده است: «لَوْ شِئْتُ لاَهْتَدَیتُ اَلطَّرِیقَ إِلَى مُصَفَّى هَذَا اَلْعَسَلِ وَلُبَابِ هَذَا اَلْقَمْحِ وَنَسَائِجِ هَذَا اَلْقَزِّ وَلکِنْ هَیهَاتَ أَنْ یغْلِبَنِی هَوَای وَیقُودَنِی جَشَعِی إِلَى تَخَیرِ اَلْأَطْعِمَـةِ وَلَعَلَّ بِالْحِجَازِ أَوْ اَلْیمَامَـةِ مَنْ لاَ طَمَعَ لَهُ فِی اَلْقُرْصِ وَلاَ عَهْدَ لَهُ بِالشِّبَعِ» [۱۹] (و اگر میخواستم میدانستم چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافتۀ ابریشم را به کار برم. لیکن هرگز هوای من بر من چیره نخواهد شد. و حرص، مرا به گزیدن خوراکها نخواهد کشید. چه، شاید در حجاز یا یمامه کسی حسرت گردۀ نانی برد یا هرگز شکمی سیر نخورد.)
اینگونـه مسئولیت پذیـری هایـی که در زنـدگی امـام مشـاهـده میکنیم، انسان را به شگفتی میآورد و اعتماد او را به سیرۀ حاکمان جلب میکند. حاکم سخاوتمند کسی است که الگوی ملت خود باشد. چگونه ممکن است انسانی غذا نخورد؟ مگر نه این است که خداوند نعمت های پاکیزه را برای انسان آفریده است؟ چرا، ولی برای انسان های عادی. حاکم و فرمانروا باید همچون ضعیفترین زیردستان و افراد تحت حکومت خود زندگی کند. از این رو، امام هنگامی که حکومت را در دست داشت، نمیپذیرفت که سیر بخورد، مبادا که در حجاز یا یمامه کسی باشد که حسرت نان داشته یا سیر نخورده باشد. او خود را در برابر مردم مسئول میداند و میان آنها فرق نمیگذارد. ایشان در نامۀ معروفش به فرماندار خود، برای مساوات میان مردم استدلال و دربارۀ لزوم مراعات حال مردم میگوید: «اِنَّ الخَلقَ... إِمَّا أَخٌ لَکَ فِی الدِّینِ وَإمّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ» [۲۰] (مردم یا برادر دینی تواند یا در آفرینش همچون تواند.) افراد یک ملت از هر فرقه و مذهب و آیین که باشند، در آفرینش همچون تو هستند و انساناند و خاستگاه و سرآغاز شکل گیری جامعهها نیز انسان است. معیار شهروندی، انسان بودن است. اگر قرار باشد اعتقادات انسان او را از انسانیت خارج کند، او حق شهروندی ندارد و اگر عقاید انسان، او را از انسانیت بیرون نمیبرد، پس حق شهروندی دارد، زیرا همه در آفرینش همانند یکدیگرند.
امام در یکی دیگر از سخنان خود فـرموده انـد کـه حکومت بـا ریختن خون حرام قوام نمییابد. چراکه این کار موجب ضعف و تزلزل آن میشود و بلکه او را به نابودی میکشاند. [۲۱] تصور نکنید کسی میتواند با خونریزی پیروز شود و بر مردم غلبه کند. چه بسا خونریزی بتواند یک روز، دو روز، یا مدتی در دل مردم ایجاد ترس و وحشت کند، ولی دیری نمیپاید که به نابودی آن حکومت میانجامد. یکی از پژوهشگران، سخنان امام را در روزی که ایشان به خلافت مسلمانان انتخاب شد، با وصیت های ایشان در روز شهادت در بستر مرگ، مقایسه کرده و نکتۀ شگفت انگیزی کشف کرده است. او دریافته که وصیت های امام در روز شهادت با خطبۀ ایشان در روز آغاز خلافت و فرمانروایی کاملاً مطابقت و همخوانی دارد. از این نکته درمی یابیم که این مرد، منصب حکومت را ابزاری برای خدمت و ادای وظیفه میدانسته است و از این رو روز خلافت و روز شهادت برای او یکسان است. امام در روز شهادت خدا را برای موفقیت در ایفای وظیفه شکر میکند و روزی که به خلافت میرسد، از خدا میخواهد تا او را در ادای وظیفه یاری کند و میفرماید اگر نبود که با پذیرفتن خلافت بتوانم حقی را به پا دارم یا باطلی را به زیر کشم، همانا افسارشتر خلافت را بر روی کوهان آن میانداختم و آن را وامی گذاشتم. [۲۲]
در سفارش هایی که به فرمانداران خود میکند، آنان را از دوری کردن و پنهان شدن از مردم بازمی دارد و میفرماید: «اَلاِحْتِجَابُ مِنْهُمْ یقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَیصْغُرُ عِنْدَهُمُ اَلْکَبِیرُ وَیعْظُمُ اَلصَّغِیرُ وَیقْبُحُ اَلْحَسَنُ وَیحْسُنُ اَلْقَبِیحُ وَیشَابُ اَلْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَإِنَّمَا اَلْوَالِی بَشَرٌ لاَ یعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ اَلنَّاسُ بِهِ مِنَ اَلْأُمُورِ.» [۲۳] (و نهان شدن از رعیت، والیان را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده است، باز دارد. پس کار بزرگ نزد آنان کوچک به شمار آید و کار کوچک بزرگ نماید، زیبا زشت شود و زشت زیبا، و باطل به لباس حق درآید. و همانا والی انسان است و آنچه مردم از او پوشیده دارند، نداند.)
امـام، با این جملهها، خطرهـای پنهان شـدن از چشـم مـردم را گوشزد میکند. این بیماری خطرناک و فراگیری در میان حاکمان و مردم عادی است. حاکم خود را از مردم پنهان میکند و میبیند با پنهان ماندن حکمرانی او آسانتر میشود. ولی پیامدهای این پنهان شدن چیست؟ امام این پیامدها را به طور روشن توضیح داده اند. هنگامی که حاکم از مردم پنهان میشود، حقایق و واقعیتها از چشم او پنهان میماند و مردم احساس میکنند فردی که خود را از آنان مخفی کرده است، با آنان تفاوت دارد، زیرا این حالت نوعی هیبت و هراس در آنان پدید میآورد. وقتی حاکم از امور کشور آگاه نباشد، چاپلوسان نزد او راه میِیابند و به ستایش او میپردازند و میگویند: حکومت تو صالح و کارآمد است و مردم در آسایش به سر میبرند و مشکلی ندارند. اما خیرخواهان سختیهایی را که بر ملت میگذرد، برای حاکم بازگو میکنند. وجود چاپلوسان و اطمینان دادن آنان به حاکم و همچنین دور بودن حاکم از مردم سبب میشود که او سخن خیرخواهان و خردمندان را بهسختی بپذیرد و به دروغ های چاپلوسان تمایل نشان دهد و آنان را به خود نزدیک کند و خیرخواهان دلسوز را از خود دور کند، زیرا آنان از او انتقاد میکنند و او انتقاد را برنمی تابد. ستایش و چرب زبانی فراوان، حاکم را به این خیال میاندازد که او واقعاً فرستاده ای از جانب خدا و صاحب رسالت و عنصری متمایز از دیگران است که برای نجات ملت آمده است. وقتی این غرور در او پدید آمد، دیگر به هیچ وجه انتقاد را نمیپذیرد. چنین حاکمی امور را به دوستانش میسپارد، زیرا معیار حق و باطل برای او میزان محبت ورزیدن انسانها به اوست، نه شایستگی و توانمندی آنان. کسی که او را دوست داشته باشد، عهده دار امور میشود و کسی که او را دوست نداشته باشد، از ادارۀ امور دور نگه داشته میشود. و بدین ترتیب، مناصب از دست شایستگان بیرون میآید و به دست چرب زبانان و چاپلوسان میافتد و در نتیجه، جامعه ویران میشود.
از سوی دیگر، دور بودن مردم از حاکم باعث میشود که آنها کوچک را بزرگ و بزرگ را کوچک بپندارند و در نتیجه، دچار سرگردانی شوند؛ یا به تقدیس و پرستش حاکمان روی میآورند و ضعیف و خوار میَشوند و انتقاد و دادخواهی را کنار میگذارند و حقیقت را پنهان میکنند، که در این حالت حاکم نمیتواند بهدرستی حکمرانی کند؛ و یا از حاکمان کینه به دل میگیرند که کینۀ ملت خطرناکترین تهدید برای حکومت است. امام علی دربارۀ عدالت میفرماید: «لَأُنصِفَنَّ المَظلُومَ مِن ظالِمِهِ وَلَأَقُودَنَّ الظّالِمَ بخزامَتِهِ.» [۲۴] (به خدا سوگند، ستمدیده را از [چنگ] ستمگر میرهانم و مهار ستمگر را در دست میگیرم.) در جای دیگر فرموده است: «الذَّلیلُ عِندی عَزیزٌ حَتّی آخُذَ الحّقَّ لَه وَالقوِی عِندی ضَعیفٌ حَتّی آخُذَ الحّقَّ مِنهُ.» [۲۵] (انسان خوار شده در نزد من عزیز است تا آنگاه که حق او را به او بازگردانم و توانمند در نزد من ضعیف است تا آنگاه که حق را از او بازستانم.)
در حقوق جزایـی مـدرن، اصلی بنیادیـن وجود دارد کـه آن را نخستین بار در سخنان امام علی مییابیم: «لا آخُذُ عَلَی التُّهمَـةِ وَلا اُعاقِبُ عَلَی الظَّنِ.» [۲۶] (به صرف اتهام، سرزنش نمیکنم و به صرف گمان، عقاب نمیکنم.) در سخنی دیگر فرموده است: «أجوَرُ الناسِ من عَدَّ جَورَهُ عَدلاً.» [۲۷] (ستمگرترین مردم کسی است که ستم خود را عدالت بشمارد.) در جایی دیگر میفرماید: «شَرُّ الناسِ مَن یُعینُ عَلَی المَظلُومِ.» [۲۸] (بدترین مردم کسی است که غالب را در برابر مغلوب یاری میکند.) هنگامی که امام میخواهد مردم را برای کمک به حق برانگیزد تا در برابر ستم و ستمگر بی تفاوت نمانند، میفرماید: «الرّاضی بِفِعلِ قَومٍ کَالدّاخِلِ فیهِ مَعَهُم.» [۲۹] (کسی که به عمل قومی خشنود باشد، مانند کسی است که در آن عمل با آنان همراهی کند.) همچنانکه فرمودهاند: «الساکِتُ عَنِ الحقِّ شَیطانٌ اَخرَس.» (کسی که زبان از گفتن حق ببندد، شیطانی لال است.)
دربـارۀ علم، سخن ارزشمنـد و مهمی فـرموده اسـت. من ایـن سخنان را به طور گذرا مطرح میکنم، زیرا اگر بخواهیم دربارۀ آنها بحث کنیم، تفسیر هر کلمه از آنها زمان بسیاری میطلبد. ایشان فرموده است: «العَقلُ حِفظُ التَّجارِب.» [۳۰] (خرد، نگه داشتن و به خاطر سپردن تجربه هاست.) برادران میدانند که خاستگاه همۀ علوم امروزی تجربه و تکرار و به قانون درآوردن تجارب است. قانون، در اصطلاح علمای منطق، درک کلیات است که آن را عقل یا قوۀ کامله مینامیم. این اصل در پیشرفتِ علوم، نقش اساسی دارد.
دربارۀ آزادی و آزادی ملتها، امام علی سخن مشهوری دارند: «لاتَکُن عَبدَ غَیرِکَ وَقَد جَعَلَکَ اللهُُ حُرّاً.» [۳۱] (بندۀ دیگری مباش که خداوند تو را آزاد آفریده است.) سپس مفهوم آزادی را تفسیر کرده است. دوست دارم این جمله را توضیح دهم تا در پرتو ژرفنگری، به میزان والایی و ارزش این سخنان پی ببرید. معروف است که میگویند: مرز آزادی، آزادی دیگران است. انسان آزاد است هر گونه که بخواهد رفتار کند، ولی حد و مرز این آزادی او به آزادی دیگران محدود میشود. جایی که آزادی به تجاوز به حقوق دیگران بینجامد، دیگر آزادی وجود ندارد. این تفسیری رایج از آزادی است که تا امروز نیز از آن پیروی میکنند و آن را مبنای همۀ قوانین مدنی در جهان میدانند.
ولی به ذوق و سلیقه امام در تفسیر آزادی بنگرید؛ میفرماید: «مَن تَرَکَ الشَّهَواتِ کانَ حُرّاً.» [۳۲] (هر که شهوتها و خواسته های نفسانی را ترک کند، آزاده است.) منظور امام این است که آزادی هیچ حد و مرزی ندارد. آزادی چیست؟ آزادی تنها رها شدن از سیطرۀ دیگران نیست، بلکه همچنین رها شدن از نفسی است که به بدی فرمان میدهد. همانگونه که وقتی من از سیطرۀ استعمارگر یا استثمارگر اقتصادی یا سلطۀ اشغالگر یا ستمگر رها میشوم، آزادم، به همین ترتیب، وقتی از شهوتها و هوسهایم رها میشوم نیز آزادم. وقتی در این مفهوم دقت کنیم، درمی یابیم که میتوان گفت: آزادی حد و مرزی ندارد، به این شرط که انسان از همه چیز آزاد باشد، نه فقط از دیگران. چرا؟ زیرا آن آزادی که تجاوز به آزادی دیگران را به دنبال داشته باشد، آزادی نیست، بلکه نوعی تجاوز و ستمگری است، و تجاوز به دیگران نوعی پیروزی از هوای نفس و خودپرستی است. اگر از سلطۀ دیگران و از هوای نفس آزاد باشیم. در این صورت، هیچگاه آزادی ما با آزادی دیگران تعارض پیدا نمیکند.
در مورد کار و کارگر کافی است به این سخن امام توجـه کنیـم که میفرماید عبادت هفتاد جزء دارد که بهترین آنها کار کردن است. یعنی به کار، رنگ عبادت و قداست میدهد که چند شب پیش، بهتفصیل، در این باره صحبت کردم.
از زیباترین سخنان امام دربـارۀ حاکمان و غیـرحاکمان، احتـرام به افکار عمومی است. محترم شمردن افکار عمومی یکی از اندیشه های نوی است که زاییدۀ دموکراسی جدید است، ولی میّبینیم امام، در سخنان خود، به این حقیقت اذعان کرده و فرموده است نیکوکاران، با نام نیکی که خداوند از آنان بر زبان بندگانش جاری میسازد، شناخته میشوند. [۳۳] در جای دیگر فرموده اند: «قُلوبُ الرَّعیـَّةِ خَزائِنُ راعیها فَما أَودَعَ مِن عدلٍ أَو جَورٍ وَجَدَهُ.» [۳۴] (دلهای تودۀ مردم، گنجینههای حاکمان ایشان است. پس آنچه از عدالت یا ستم در آنها قرار دهند، باز خواهند یافت.) در حدیث دیگری فرموده اند: «اِتَّقُوا ظُنونَ المؤمنینَ فِإِنَّ اللهَ تَعالی جَعَلَ الحقَّ عَلی أَلسِنَتِهِم» [۳۵] (از گمانهای مردم با ایمان بپرهیزید که خداوند حق را بر زبان آنان جاری ساخته است.)
در واقع اگر بخواهیم دربـارۀ حکومت امـام و شایستگی ایشـان برای ولایت بحث کنیم، باید به نامۀ ایشان به مالکاشتر ـ هنگامی که او را به فرمانداری مصر گماشت ـ مراجعه کنیم. امام در این عهدنامۀ بلند به ویژگی های حکومت و شیوۀ زمامداری و ویژگیهای حاکم و روش برخورد او با خواص کارگزاران، تودۀ مردم، لشکریان، وزیران، وزیران پیشین و ثروتمندان، پرداخته است. در این نامه گنج هایی از معرفت نهفته است. از برادران خواهش میکنم به این نامه که در نهجالبلاغه است و به طور جداگانه نیز چاپ شده است، رجوع کنند.
در این شب فرخنده، چکیده و یا جرعهای از دریای فضایل علی (ع) را ذکر کردیم. از خداوند میخواهم این عید را بر همگان مبارک گرداند.
در پایان سخنانم، دوست دارم این نکته را تذکر دهم که ولایت علی، تنها به معنای دوست داشتن نیست. شخصی از امام صادق (ع) پرسید: «سرورم، ما نامهای شما را بر روی خودمان میگذاریم. آیا این کار، سودی برای ما دارد؟» امام به او فرمودند: «آری، آیا دین چیزی جز دوست داشتن است؟» سپس این آیۀ شریفه را خواندند: «قُلْ إن کُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتّبِعونی یُحبِبکُمُ اللهُ.» [۳۶] دوست داشتنِ تنها و پیروی نکردن امری بی معناست؛ عاطفه و احساسِ گذراست که ممکن است در مورد هر پدیده ای بروز کند. محبت صحیح و ولایت، یعنی پذیرفتن این حقیقت که امام به ما از خودمان سزاوارتر است. درست است؟ پیامبر فرمود: «آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آری.» فرمود: «هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.»
بنابراین، کسی ولایت علی را پذیرفته و پیرو اوست که ارادۀ علی را بر ارادۀ خود ترجیح دهد. اگر نفس او چیزی بخواهد و علی چیز دیگری بخواهد، باید اراده و خواست علی را بر خواست خود مقدم بشمارد. بر این اساس، ما هنگامی که با حلال و حرام، درست و نادرست، حق و ستم، روبهرو میشویم، باید این ولایت را در وجود خود حس کنیم. علی، آنگونه که خود فرموده، کسی است که اگر اقالیم هفتگانه را بدو بدهند تا پوستۀ جوی را به ستم از دهان مورچهای بگیرد، نمیپذیرد. چگونه ممکن است کسی بگوید دوستدار و پیرو چنین امامی است، ولی به حقوق دیگران احترام نگذارد؟ این شخص چگونه میتواند ادعا کند که پیرو این امام است؟
امامی که پس از بـازگشت از جنگ صفین، وقتـی در بـازار قـدم میزد، به زنی برخورد که مشک آبی به دوش داشت و میگفت: «خدا میان من و ابوالحسن داوری کند.» امام که در آن زمان خلیفۀ مسلمانان بود، ایستاد و از آن زن پرسید: «ای بندۀ خدا، ابوالحسن به تو چه کرده است؟» آن زن گفت: «شوهرم در جنگ کشته شده است و من فرزندان کوچکی دارم که سرپرستی ندارند.» امام مشک را از او گرفت و بر دوش خود گذاشت و همراه او روانه شد. وقتی در راه برخی از اصحاب امام را دیدند و خواستند مشک را از ایشان بگیرند، امام نپذیرفت و به آنان اشاره کرد که او را تنها بگذارند و بروند. امام همراه آن زن به خانه اش رفت و دید کودکان یتیمی دارد. پس مشک را گذاشت و به بازار رفت و غذا و خورشی خرید و به خانۀ زن بازگشت. زن از امام خواست تا با بچهها بازی کند و تنور را برای نان پختن روشن کند و خود مشغول خمیر کردن شد. هنگامی که آتش برافروخته شد، امام صورت خود را روبهروی آتش گرفت و گفت: «بچشای ابوالحسن، بچشای ابوالحسن، این جزای کسی است که از یتیمان غافل شود.» [۳۷]
امام چنین بینش و چنین احساس مسئولیتـی داشت. بـی تردیـد، دایرۀ مسئولیت کسی که حاکم و فرمانروای امتی میشود، گسترده است و از این روست که امام میفرماید: «شاید در حجاز یا یمامه کسی در حسرت نانی باشد یا هرگز شکمی سیر نخورده باشد.» ولی وقتی دایرۀ مسئولیت انسان محدود است هم، نمیتواند مسئولیت خود را نادیده بگیرد: «کُلُّکُم راعٍ وَکُلُّکُم مَسئُولٌ عَن رَعیّتِهِ» [۳۸] (همۀ شما نگهبان و مسئولید و همۀ شما نسبت به زیردستانتان مسئولیت دارید.) و «ما آمَنَ بِاللهِ وَ بِالیومِ الآخِرِ مَن باتَ شَبعاناً وَجارُهُ جائِع» (به خدا و روز رستاخیز ایمان نیاورده است کسی که شب سیر بخوابد در حالی که همسایه اش گرسنه باشد.) این حدیث ایمان کسی را که رنج و گرسنگی همسایه اش را درک نکند و با شکم سیر بخوابد در حالی که همسایۀ او گرسنه است، انکار میکند. سخن ساده ای نیست؛ میگوید چنین کسی به خداوند و رستاخیز ایمان ندارد.
برادران، هر کس باید مسئولیت خود را ادا کند. چگونه ممکن است انسانی این سخن را بشنود که «کسی که زبان از گفتن حق ببندد، شیطانی لال است» ولی از گفتن حق خاموش بماند و از آن حتی به زبان حمایت نکند؟ یا حداقل با قلب خود حق را یاری نکند؟ که بنا بر احادیث، این ضعیفترین درجۀ ایمان است. بنابراین، ولایت یعنی پذیرفتن اینکه ارادۀ امام بر ارادۀ ما مقدم است؛ یعنی در رفتار پیرو او باشیم و خود را با او هماهنگ سازیم و از این راه، رسالت و دین را تقویت کنیم.
از خداوند میخواهیم که این روزها را بر ما مبارک گرداند و ما را از کسانی قرار دهد که علی را در عرصۀ رسالت و دین یاری میکنند، نه اینکه او را دوست داشته باشیم و این دوست داشتن را عامل تفرقه و دورشدن از یکدیگر قرار دهیم، چراکه چنین محبتی جز آزردن محبوب نیست. خداوند به شما توفیق عطا کند. والسلام علیکم.
پینوشتها:
[۱]. «امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم.» (مائده، ۳)
[۲]. «شیطان میخواهد با شراب و قمار میان شما کینه و دشمنی افکند و شما را از یاد خدا و نماز بازدارد، آیا بس میکنید؟» (مائده، ۹۱)
[۳]. «تو را از شراب و قمار میپرسند. بگو: در آن دو گناهی بزرگ و سودهایی است برای مردم. و گناهشان از سودشان بیشتر است.» (بقره، ۲۱۹)
[۴]. «من چیزی را که شما میپرستید، نمیپرستم و شما نیز چیزی را که من میپرستم، نمیپرستید. و من پرستندۀ چیزی که شما میپرستید، نیستم. و شما پرستندۀ چیزی که من میپرستم، نیستید. شما را دین خود، و مرا دین خود.» (کافرون، ۲ـ۶)
[۵]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، آنگاه که مست هستید، گرد نماز مگردید تا بدانید که چه میگویید.» (نساء، ۴۳)
[۶]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، شراب و قمار و بتها و گروبندی با تیرها پلیدی و کار شیطان است، از آن اجتناب کنید تا رستگار شوید.» (مائده، ۹۰)
[۷]. «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاتر است.» (احزاب، ۶)
[۸]. ابن بابویه، محمد بن علی، پیشین، ص ۳۴۵.
[۹]. ر. ک: شریف الرضی، محمد بن حسین، ص ۳۰۰، خطبۀ ۱۹۲: «وَلَقد کُنتُ أتَّبِعُهُ اتّباعَ الفَصیلِ أثَرَ أُمِّهِ.»
[۱۰]. ابن بابویه، محمد بن علی، پیشین، ص ۶۵۹.
[۱۱]. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، پیشین، ج ۲۱، ص ۲۸۰.
[۱۲]. شریف الرضی، محمد بن حسین، پیشین، ص ۳۴۶، خطبۀ ۲۲۴.
[۱۳]. ابن ابی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، پیشین، ج ۶، ص ۱۱۷.
[۱۴]. پیشین، ج ۱۳، ص ۲۷۹.
[۱۵]. «و طعام را در حالی که خود دوستش دارند، به مسکین و یتیم و اسیر میخورانند.» (انسان، ۸)
[۱۶]. «وَیحَکَ کَیفَ تَقُولُ إنَّهُ أَبخَلُ النّاسِ لو مَلَکَ بَیتاً مِن تِبرٍ وَبَیتاً مِن تِبنٍ لَأنفَدَ تِبرُهُ قَبلَ تِبنِهِ.» ابن ابیالحدید، عبدالحمید بن هبة الله، پیشین، ج ۱، ص ۲۲.
[۱۷]. آل عمران، ۶۱.
[۱۸]. شریف الرضی، محمد بن حسین، پیشین، ص ۴۱۸، نامۀ ۴۵.
[۱۹]. پیشین، ص ۴۱۷ ـ ۴۱۸، نامۀ ۴۵.
[۲۰]. پیشین، ص ۴۲۷، نامۀ ۵۳.
[۲۱]. اشاره به قسمتی از نامۀ امیرالمؤمنین به مالک اشتر نخعی: «فَلَا تُقَوِّیَنَّ سُلْطَانَکَ بِسَفْکِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِکَ مِمَّا یُضْعِفُهُ وَیُوهِنُهُ بَلْ یُزِیلُهُ وَیَنْقُلُه» (حکومت خود را با ریختن خونى به حرام نیرومند مکن که خون به حرام ریختن قدرت را به ناتوانى و سستى کشاند، بلکه دولت را از صاحب آن به دیگرى بگرداند.) شریف الرضی، محمد بن حسین، پیشین، ص ۴۴۳، نامۀ ۵۳.
[۲۲]. ر. ک: شریف الرضی، محمد بن حسین، پیشین، ص ۵، خطبۀ ۳.
[۲۳]. پیشین، ص ۴۴۱، نامۀ ۵۳.
[۲۴]. پیشین، ص ۱۹۴، خطبۀ ۱۳۶.
[۲۵]. پیشین، ص ۸۱، خطبۀ ۳۷.
[۲۶]. ابن ابیالحدید، عبدالحمید بن هبة الله، پیشین، ج ۳، ص ۱۴۸.
[۲۷]. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، غررالحکم و دررالکلم، قم، دار الکتب الاسلامی، ۱۴۱۰ قمری، ص ۲۱۶.
[۲۸]. پیشین، ص ۴۱۱.
[۲۹]. شریف الرضی، محمد بن حسین، پیشین، ص ۴۹۹، حکمت ۱۵۴.
[۳۰]. پیشین، ص ۴۰۲، نامۀ ۳۱.
[۳۱]. پیشین، ص ۴۰۱، نامۀ ۳۱.
[۳۲]. ابن شعبه حرانی، حسن بن علی، تحف العقول، قم، جامعۀ مدرسین، ۱۳۶۳، ص ۸۹.
[۳۳]. ر. ک: شریف الرضی، محمد بن حسین، پیشین، ص ۴۲۷، نامۀ ۵۳.
[۳۴]. تمیمی آمدی، عبدالواحد بن محمد، پیشین، ص ۵۰۵.
[۳۵]. شریف الرضی، محمد بن حسین، پیشین، ص ۵۲۹، حکمت ۳۰۹.
[۳۶]. «بگو: اگر خدا را دوست میدارید، از من پیروی کنید تا او نیز شما را دوست بدارد.» (آل عمران، ۳۱)
[۳۷]. ر. ک: ابن شهر آشوب، محمد بن علی، پیشین، ج ۲، ص ۱۱۵.
[۳۸]. مجلسی، محمدباقر بن محمدتقی، پیشین، ج ۷۲، ص ۳۸.