این سخنرانی که متن فارسی آن را با ترجمه مهدی فرخیان در ادامه می خوانید؛ سخنرانی امام موسی صدر در باشگاه فرهنگی امام صادق شهر صور است که در جمع بانوان ایراد شده است.
امام موسی صدر در سخنانی در باشگاه فرهنگی امام صادق شهر صور و در جمع بانوان به تببین نقش حضرت زینب(س) در حادثه کربلا و پس از آن می پردازد. او به همین بهانه به بیان نقش والای زنان در جامعه می پردازد و می گوید که وظیفه حضرت زینب گریه کردن برای برادرش نبوده و او را تکمیل کننده رسالت امام حسین(ع) می داند.
او سپس به مناظره کلامی یزید و حضرت زنیبب(س) می پردازد و در پس پرده این نزاع کلامی نشان می دهد که چگونه وی توانست با شجاعت مثال زدنی، زمینه های انقلاب بر ضد یزید را فراهم کند. متن فارسی این سخنرانی را که در کتاب «سفر شهادت» منتشر شده با ترجمه مهدی فرخیان در ادامه می خوانید.
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا أبا عبدالله
و علی الأرواح التی حلت بفنائک
علیک منی سلام الله أبداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار
و لاجعله الله آخر العهد منی لزیارتک
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی أولاد الحسین
و علی أصحاب الحسین
اکنون در عصر عاشورا و در لحظات پایانی این بزرگداشت مبارک به سر میبریم. بزرگداشتی که آمال هایی بزرگ را به آن گره زده ایم. امید که با سودی سرشار این روزها را پشت سر بگذاریم. برآنیم تا حسینی و یاور زینب این ایام را پشت سر بگذاریم و این آخرین فرصت ماست. آنچه بر امید ما برای نیل به این مقصود میافزاید، این است که امروز جمعه است... عصر جمعه... ساعات استجابت دعا. فاطمۀ زهرا (س) همۀ این ساعات را صرف دعا میکرد و منتظر میماند تا ساعات پایانی روز جمعه، پیش از غروب، را درک کند. پس این ساعات اولاً، ساعات استجابت دعا در روز جمعه است. ثانیاً، ساعات پایانی خاطرات حسین و زینب با یکدیگر است. نیازی نیست که عنایت خاصی به ما شود، لختی اندیشه به این ساعاتِ حسین و زینب، ما را به خدا نزدیک میکند و احساساتمان را برمی انگیزاند و ما را وا می دارد که برای اصلاح اموراتمان بکوشیم و در راه یاری حسین (ع) و زینب (س) تلاش کنیم.
میدانیم که حسین (ع) عصر عاشورا کشته شد و میتوانیم چگونگی مواجهۀ دشمنان را با خانواده او دریابیم. پیش از کشتن امام، عده ای از سپاهیان یزید به حرم امام حمله ور شدند. امام افتاده بر زمین خطابشان داد: ای پیروان ابی سفیان، من با شما نبرد میکنم و شما با من. زنان را با این نبرد کاری نیست. امام بر آنان تأکید کرد که تا وقتی زنده است، اهل بیتش را رها کنند. آنان بازگشتند و در قتل حسین (ع) شتاب کردند.
پس از قتل حسین و نیل به اهدافشان، دهها هزار نفر، از گرگ های بیابان، از آنان که نه عهدی داشتند و نه نجابت و بزرگ منشی، به طمع مال به حرم امام و خیمهها حمله ور شدند. اینان گمان میبردند که در این خیام به طلا و زیرانداز و لباسی دست مییابند. اینان برای کشتن حسین آمده بودند و کف دستی خرما (ضرب المثل عربی) عایدشان شده بود. به خیمهها حمله کردند. بی شک، هجوم آنان به فرار فرزندان حسین (ع) و زنان اهل بیت و یارانش انجامید. در صحرا و در هر مکانی پراکنده شدند. به کجاها متفرق شدند؟ سال گذشته ماجرایی را نقل کردم و امسال هم بی نیاز از نقل آن نیستیم تا ببینیم، آن کودکان کجا رفتند.
یکی از مقتل نویسان نقل میکند که عصر روز عاشورا دختربچه ای از اهل بیت را دیدم که میدود و جامه اش میسوزد و آتش دارد. (خواهش میکنم با صدای بلند گریه نکنید. کسی که میخواهد گریه کند، با صدای آهسته هم میتواند گریه کند.) به او نزدیک شدم تا آتش را خاموش کنم. از من گریخت. گمان میبرد که من هم از کسانی ام که برای به غارت بردن لباس و چیزی از این دست او را میخواهم. دوید تا اینکه او را گرفتم. بلافاصله گفت: ای فلانی، قرآن خوانده ای؟
گفتم: بله.
- این آیه را خوانده ای: «فَأَمّا الیَتیمَ فَلَا تَقهَر»؟
- بله.
- به خدا سوگند من یتیم حسینم.
سکوت کردم و به او گفتم: دخترم من قصد سوئی به تو ندارم. میخواهم این آتش را فرونشانم تا بدنت را نسوزاند.
پس از آنکه از آتش رهایی یافت، گفت:ای فلانی، تو با مایی یا از دشمنان مایی؟
- نه با شمایم و نه با دشمنانتان... من ناظرم...
- سؤالی دارم.
- بپرس...
- نجف کجاست؟ کوفه کجاست؟
- از نجف و کوفه چه میخواهی؟
- عمه ام زینب گفته که ما در نجف بارگاهی داریم که آوارگان و بی پناهان بدان پناه برند. میخواهم بدانجا پناه برم و از مصیبتمان و ستم اینان بر ما شِکوه کنم.
- دخترکم، نجف و کوفه از اینجا فاصله بسیار دارند و رفتن به آنجا برایت آسان نیست.
این ماجرا را نقل کردم تا ذهنیت کودک را دریابید. ذهنیت کودک این است که اگر دشمن بر آنان هجوم برد، میتواند به نجف پناه ببرد. یک کیلومتر... بیشتر... کمتر... به مقدار نفَسش. مهاجمان بسیار بودند. دهها هزار نفر به خیمهها حمله ور شدند و کودکان فرار میکردند.
این نکته را گفتم تا برسیم به مسئولیت زینب (س). شب که فرارسید، او مسئول تنهاست که باید فرزندان و کودکان را گرد آورد و به آنان آب و نان دهد و آنان را لباس بپوشاند. از این رو، پس از آنکه سپاهیان متفرق شدند و اوضاع آرام شد، زینب دهها کودک و زن را جمع کرد تا وظیفۀ خود را در برابر آنان ادا کند.
صبح هنگام، سپاه عمر سعد مشغول دفن کشته شدگانشان شدند. بالطبع، کشته های آنان بسیار بود، یاران حسین ارزان کشته نشدند، زیرا هریک از آنان بیش از یک نفر را میکشتند. سپاهیان عمر بر کشته شدگان خود نماز خواندند و آنان را دفن کردند و هنگامی که به اجساد حسین و اهل بیت و یارانش رسیدند، آنان را در صحرا رها کردند و عزم کوفه کردند. سرهای پاک در این هنگام، یعنی عصر عاشورا، فرستاده شدند و اهل بیت را هم اسیر گرفتند تا تقدیم ابن زیاد کنند.
آنان تصمیم گرفتند که اهل بیت و زنان و کودکان را از مسیری ببرند که اجساد کشته شدگان و پدران خود را ببینند. من هربار که تلاش میکنم که سبب این کار و گذراندن اسیران و زنان و کودکان را از کنار اجساد کشته شدگان دریابم، چیزی دستگیرم نمیشود، جز اینکه این اقدام برای تسلی خاطر و فرونشاندن کینۀ عمر سعد و جماعتش بوده باشد. آنان چه کسانی را به اسارت گرفتند؟ کودکان خردسال و زنان را از کنار اجساد فرزندان و پدران و برادران و نزدیکانشان گذراندند. اجساد صورت عادی ندارند؛ در جنگ قطعه قطعه شده اند، بسیاری بیسر هستند، بسیاری بیدست هستند، بسیاری پاره پاره اند. با این حال، آنان را واداشتند که جسدهای عزیزانشان را ببینند.
چه شد؟ من تنها یک صحنه را ذکر میکنم تا دریابید که مقصود از شهادت حسین (ع) چه بود و زینب چه نقشی در موفقیت و تحقق این مقصود داشت. اگر زینب زنی عادی بود، به مانند دیگر زنان مویه میکرد و ناله سر میداد. اما زینب نمیخواهد بگرید، او درصدد تکمیل رسالت حسین (ع) است.
رسالت حسین (ع) چگونه ادا میشود؟ با عزت و کرامت. حسین نمیپذیرد که خواهرش و زنانش ناله و جزع و فزع کنند، بلکه میخواهد آنان استوار باشند و سبب شماتت دشمنانشان نباشند. زینب آمد و دیگر زنان نیز همراهش بودند و بالطبع، کودکان نیز در پی او روان بودند. آمدند تا رسیدند به اجساد پاک... به مقتل. زینب به پیکر پاک حسین نزدیک شد. میدانیم که دهها بلکه صدها نفر در قتل حسین مشارکت داشتند. بی شک، پیکر حسین پاره پاره بود، پوشیده از تیر و نیزه و سنگ بود. زینب، خواهر حسین، بر سر پیکر پاک رسید و در برابر دیدگان شماتت کنندگان و دشمنان و همه، پیکر را به آسمان برد و گفت: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر.»
خواهش میکنم توجه کنید به معنی این کلمه: «پروردگارا، این قربانی را از ما بپذیر.» این «ما» که از خدا میخواهد قربانیاش را بپذیرد، کیست؟ مقصود آل البیت است. مقصود زینب این است که ما حسین را در محراب آزادی قربانی کردیم تا از دین پاسداری کنیم، از کرامت انسان پاسداری کنیم. قتل حسین و شهادت حسین بر ما تحمیل نشده است. شهادت امری اجتناب ناپذیر بود و ما آن را تقدیم کردیم. از این روست که زینب در این موضع و اتفاق از رسالت حسین پاسداری کرد. همۀ مردم و همۀ دشمنان دریافتند که زینب (س) با همۀ توان و با نهایت عزت ادامه دهندۀ رسالت است و نمیخواهد ضعف و ناتوانی نشان دهد و تسلیم شود. او هم در موضع حسینی ثابت قدم است که میگوید: «دست خواری به شما نمیدهم و چون بیمایگان نمیگریزم.»
اهل بیت رسول خدا بدین سان راهی کوفه شدند. این اولین موضع زینب بود و بی شک، در راه مواضع مشابه دیگری هم داشت.
به دومین موضع او در برابر ابن زیاد در کوفه میرسیم. مردم کوفه جشن گرفتند و با شادی و سرور از کاروان اسیران استقبال کردند. اما به سرعت اسیران را شناختند. زینب دختر علی است و علی امیرالمؤمنین بود و مرکز خلافتش کوفه. پنج سال در کوفه حاکم بود و از این شهر جهان وسیع اسلام را اداره میکرد. در آن دوره، همسر امیرالمؤمنین (ع)، فاطمۀ زهرا (س)، فوت شده بود. بنابراین، میتوانیم بگوییم که زینب نقش خانم خانه را داشت. زنان کوفه و همۀ اهل کوفه غیر زینب را نمیشناختند. پس در واقع زینب در اسارت وارد مرکز خود، حکومت خود، محل خلافت پدر خود شد. مردم زینب را میشناسند. زینب با چه وضعیتی وارد کوفه میشود؟ اسیر وارد میشود. جماعت دشمن کوچکتر از آن بودند که بخواهند زینب را خوار کنند. درست است، زینب اسیرِ نشسته بر پشت شتر است و برادرانش به قتل رسیده، اما نیروی ایمانِ زینب، او را از این مسائل دور میکند و او را در اسارت پیروز حس میکنی. گویا در حالت غلبه و قدرت است.
زینب به کوفیان که میرسد، سخن آغاز میکند. اهل کوفه صدای زینب را میشنوند و میشناسند، یا به تعبیر برخی مورخان صدای علی بن ابیطالب را میشنوند. گویا زینب با دهان علی (ع) سخن میگوید. صدای او به صدای امیرالمؤمنین میمانست، صدایی که همچنان در گوش کوفیان بود. در این هنگام اهل کوفه گریه آغاز کردند و غم به دامان گرفتند. زینب آنان را نکوهید و گفت: باید بسیار بگریید و خنده کم کنید. چرا گریه میکنید؟ از گریهتان چه سود؟ آیا میدانید چه خونی از رسول خدا ریختید؟ آیا میدانید کدامین جگرگوشۀ رسول خدا را دریدید؟ شما فرزند دخت پیامبر را کشتید و اینگونه آسان گریه میکنید؟ گریه درمان این مصیبت نیست، زیراکه شما در قتل حسین مشارکت کردید. آنان که به قتل حسین آمدند، مردان شما بودند. شما آنان را به این کار تشویق کردید. با گریه مسئله تمام نمیشود. زینب با این کار برای انقلاب زمینهسازی میکند، برای حرکت، برای تغییر وضع موجود. او وجدان های خواب و بی توجه را نکوهش میکند و میکوشد تا آنان را بیدار کند. هدف او فرونشاندن کینۀ خود نبود. او بر آن است که مسئولیتشان را به آنان گوشزد کند.
اهل بیت را به کاخ ابن زیاد بردند. زینب وارد کاخ شد و طبعاً، سلام نکرد. بنابر عادت، بر قاتلان برادرش و فرزندانش سلام نکرد و در گوش های از کاخ نشست. ابن زیاد پرسید: این متکبر کیست؟
- (پاسخ دادند:) زینب دخت علی.
-ای زینب، چگونه یافتی آنچه را خدا با برادرت کرد؟ (میخواست زینب را شماتت کند.)
- جز زیبایی ندیدم. آنان مردانی بودند که خدا کشته شدن را برایشان مقدر کرده بود و به سوی آرامگاهشان رفتند.
- ستایش خدای را که شما را رسوا کرد و سخناننتان را تکذیب کرد.
- همانا که فاجر رسوا میشود و منافق تکذیب، و ما از اینان نیستیم. کشته شدن عادت ماست و شهادت کرامت ماست نزد خداوند.
پس از این، میان زینب و ابن زیاد سخنان بسیاری رد و بدل شد. ابن زیاد خشمگین شد و خواست علی بن حسین را بکشد که زینب (س) مانع او شد. خواست زینب را بکشد که افکار عمومی اجازه نداد. بنابراین، زینب نقش خود را در کوفه هم ایفا کرد، به گونه ای که هنگام خروج اهل بیت و اسرا از کوفه، جو این شهر سنگین بود. کوفه ای که مرکز قتل حسین (ع) بود، به شهری دیگر بدل شد. پس از مدتی کوتاه، از این شهر کوفه جماعتی به نام توابین با چهارهزار نفر خروج میکنند. اینان در راه خون حسین طلب مرگ میکردند و همهشان کشته شدند. مختار ثقفی نیز پس از اندک زمانی از این کوفه خروج میکند و بیشتر افرادی را که حسین را به قتل رساندند، میکشد. این همه نتیجۀ مواضع و اقدامات حضرت زینب است. این مواضع از کوفه به شام منتقل شد. آن گونه که پیش از این گفتم، کاروان از کوفه به موصل و از آنجا به نسیبین و سپس، به حمص و حماه و حلب و بعلبک رفت و در آخر به شام رسید. این مسیر را انتخاب کردند، زیرا در گذشته نمیتوانستند از صحرا عبور کنند. همانگونه که میدانید، میان عراق و شام بیابان وسیعی قرار دارد و امکانات گذشته اجازۀ عبور از بیابان را نمیداد، زیرا وسایل معیشت در آنجا نبود. پس باید بیابان را دور میزدند: موصل در شمال عراق، نسیبین در ترکیۀ امروزی، حماه و حمص در شمال سوریه، تا به شام برسند.
از سوی دیگر، یزید و دستگاه او بر آن بودند که اهل بیت را به گوشه گوشۀ جهان اسلام ببرند تا در مردم رعب و وحشت ایجاد کنند و به آنان نشان دهند که خلیفه میکشد و نابود میکند تا تسلیم شوند و قیام نکنند. اما نتیجه کاملاً برعکس شد، زیرا کاروان به هر شهری که میرسید با شادی و سرور و نمادهای زینت استقبال میشد. اما پس از آنکه از چرایی ماجرا و نَسَب و اوضاع میپرسیدند و از موضوع آگاه میشدند، گریه میکردند و ناله سر میدادند و توبه میکردند. در بسیاری از این شهرها مسجد یا مقامی به نام «رأس الحسین» در محل قرارگرفتن سر حسین در این اماکن است. وگرنه سر امام حسین در این مقامها نیست. در حلب و حماه و نسیبین و موصل مساجدی به نام رأس الحسین مشاهده میکنید. در این اماکن سر امام حسین نهاده شده است. در شام و در شرق مسجد اموی هم مکانی به نام رأس الحسین هست که محل دفن سر امام حسین نیست. سر حسین در این مکان مدتی قرار گرفت، زیرا نزدیک دارالخلافه بود.
به همان شکل به شام رسیدند و به همان شیوه در بازار سخن گفتند و مردم شروع به حرکت کردند [...] پس از مدتی زینب بر یزید وارد شد. طبیعتاً، یزید استقبال عمومی اعلام کرده بود و میخواست آن روز را جشن بگیرد. آن روز را روز پیروزی بزرگ و آشکار میدانست. مردم به استقبال آمده بودند... نمایندگانی از بلاد بیگانه... نمایندگانی از مناطق مختلف. یزید نشست و سر حسین در برابر او. اهل بیت و زینب و علی بن حسین وارد شدند. زنان با این منظره مواجهه شدند. طبعاً، گمان میبریم کار بی اندازه دشوار شده است. سلام بر حسین و فرزندانش و اهل بیتش که همانند حسین بودند در استواری و عزم و تلاش. به گرفتاریها و سختیها اعتنایی ندارند. نگاه زینب متوجه برخی دختران حسین است. یزید با چوبی از خیزران به دندان های سر امام حسین میزند و برخی اشعار شعرای ملحد را شاهد میگیرد. یزید ذات نژادپرست خود را هنگام پیروزی نمایان میکند و این اشعار را میخواند:
لیـت أشـیاخـی ببـدر شهدوا
جزع الخزرج من وقع الأسل
لأهـلـوا و اسـتهــلـوا فـرحـاً
و لقـالـوا یـا یـزیــد لاتـشــل
(ای کاش پدران من در جنگ بدر میدیدند که ایل خزرج از زخم نیزههای ما به آه و فغان آمده است.
تا شادی از سر و رویشان میریخت، آن وقت میگفتند: یزید دیگر بس است.)
تا اینکه در بیت آخر میگوید:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبـر جـاء و لا وحی نزل
(هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد.)
یزید میگوید که هرآنچه در گذشته، از زمان رسول خدا، رخ داد، همه بازی بود. مقصود از بازی این است که آنان به حکومت برسند و بر مردم مسلط شوند و اکنون ما آمدهایم و بازی میکنیم و حکومت را از آنان میستانیم و انتقاممان را هم میگیریم. آنان که کُشتیم، خون ما را در بدر ریخته بودند. جد یزید و عموی یزید و پسرعمویش در جنگ بدر کشته شده بودند. این واقعه نتیجۀ خونخواهی است. در منطق یزید اسلام هیچ جایگاهی ندارد. اگر اسلام در منطق یزید کمترین جایگاهی داشت، او مرتکب این کارها نمیشد.
این منظره بر زینب و دیگران بینهایت سنگین است. جو آماده است و گروه های بسیاری منتظرند و از کاخ نشینان قصر یزید میخواهند که حقیقت امر را دریابند. افراد حاضر در خیابان از زینب و علی بن حسین چیزهایی شنیده اند. اما آنان که در کاخ خلیفه اند - خلیفه ای که در آن هنگام بر نیمی از زمین حکم میراند - مانند سفرا و نمایندگان اقشار مختلف، همگی، منتظرند که حقیقت را بدانند. در این هنگام زینب (س) سخن آغاز میکند. باید متوجه باشیم که سخنان زینب سخنان کسی است که اسیر و خسته است، زیرا از کربلا تا شام، این راه دراز، در حرکت بوده است و این سفر طولانی نیازمند توان و شکیبایی فراوان است. وسایل سفر در گذشته مثل امروز راحت فراهم نبوده است. باید بدانیم که زینب روزها و ماه های جانکاهی داشته است و خواب درست نداشته است و استراحت مناسب نکرده است. همچنین، مصیبت های فراوان دیده و عهده دار مسئولیت های فراوان بوده است و اکنون نیز مسئول سلامت و حیات علی بن حسین و دیگر فرزندان حسین است. افزون بر همۀ اینها، پادشاهی مغرور و پیروز در برابرش است. زینب با همۀ اینها سخن آغاز میکند. اکنون بخش هایی از خطبۀ حضرت زینب را برایتان میخوانم تا اولاً، عظمت زینب، ثانیاً، ادای رسالت، و ثالثاً، وظیفۀ خود را در برابر این فداکاری بزرگ دریابیم.
در ابتدا میگوید: «الحمد لله ربّ العالمین و صلی الله علی رسوله و آله أجمعین صدق الله کذلک یقول: ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» این آیه دربارۀ کسانی است که مرتکب معاصی میشوند و میگویند که بر ما واجب است که فقط در قلب ایمان به خدا داشته باشیم و معصیت اثری در ایمان ندارد. امروز، متأسفانه، این منطق در میان ما رایج است. میگویند که ایمان قلبی کافی است و انسان در اعمالش آزاد است؛ هرگونه بخواهد سخن میگوید، عمل میکند، لباس میپوشد. آدمی در اعمالش آزاد است و ایمان در قلبش است. این منطق نادرست است، زیرا قرآن تأکید میکند که ارتکاب معاصی به انکار خدا و کفر خدا و استهزای خدا میانجامد: «ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاؤُوا السُّوأَى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُون» آنکه مرتکب معصیت میشود و اعمال ناشایست انجام میدهد، در پایان به انکار آیات خدا میرسد. خواهران، فساد و انحراف مرزی ندارد. گمان مبرید که آدمی امروز اندکی منحرف میشود و فردا برمیگردد. هر اندازه که انسان راه انحراف را ادامه میدهد، اهمیت مسئله فزونی مییابد و توقف دشوارتر میشود. انسان در مسیر معصیت به تمامی مانند خودرویی است که در سرازیری است. خودرویی که به حرکت درمیآید، هرچه پیشتر میرود، متوقف کردن آن دشوارتر میشود. اگر امروز از گناه دست شستیم و متوجه خدا شدیم، آسانتر از فرداست. اگر جوانی بازگشت آسانتر از پیری است. بازگشت، به خدا در جوانی سهلتر است.
زینب (س) به یزید توضیح میدهد تو که بدین جا رسیده ای که میگویی:
لعبت هاشم بالملک فلا
خبـر جاء و لا وحـی نزل
(هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری (از آسمان غیب) آمده و نه وحی نازل شده است.)
این مسئله نتیجۀ طبیعی فسق و فجور است، زیراکه یزید در اعمال خود به شرع ملتزم نبود: شرب خمر میکرد، بازی میکرد، آبروی مردم را محترم نمیداشت. بنابراین، یزید فاسق بود و فسقش به این نتایج انجامید. هرکه منحرف شود و به مسیر منحرف خود ادامه دهد، ناگزیر روزی به اینجا میرسد. هرکدام از ما - هیچکداممان خالی از نقص و به دور از معصیت و خطا نیستیم- بهتر است که خطاهای خود را هرچه زودتر جبران کنیم.
زینب در ادامه میگوید: «أظننت یا یزید حیث أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السماء.» یعنی راه هر جانبی را بر ما بستی و ما نتوانستیم به جایی برویم. «أخذت علینا أقطار الأرض و آفاق السماء فأصبحنا نساق کما تساق الأساری.» (گمان بری چون گسترۀ زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی، چون اسیران به هرسو میرویم.) زینب به یزید میگوید کهای یزید، گمان میبری که تو بر ما پیروز شدی و ما را بدین شکل گرفتار کردهای و ما اسیر تو شده ایم. گمان میبری: «أن بنا هواناً علی الله وبک علیه کرامة.» (ما نزد پروردگار خواریم و تو صاحب کرامت.) گمان میبری اینکه ما اسیر شده ایم، فضیلتی است برای تو. اسارت ما خواری و نقصی نیست و پیروزی تو کرامتی از جانب خدا برای تو نیست.
«و أن ذلک لعظیم خطرک عنده، فشمخت بأنفک و نظرت فی عطفک جذلان مسروراً.» (پس خود را بزرگ پنداشتی و کبر ورزیدی و شادمان و مسرور گشتی.) زینب یزید را وصف میکند که پیروز متکبر است. انسان متکبر با حالتی خاص گردن خود را میگیرد و به اطراف نگاه میکند. خود و سینه را بالا میگیرد و گردنش را حرکت میدهد. خلاصه، حرکات خاصی دارد. زینب انسان متکبر را اینگونه وصف میکند که شادمانی از اینکه بر ما پیروز شده ای، به گونه ای که: «رأیت الدنیا لک مستوسقة و الأمور متسقة و حین صفا لک ملکنا و سلطاننا.» (دیدی که دنیا در دستان توست، کارها بر وفق مرادت است و حکومتی که حق ما بود، در اختیار تو قرار گرفته است.) در این هنگام تو احساس قوت و فخر و غلبه داری. «مهلاً مهلاً أنسیت قول الله تعالی: «وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ» زینب میگوید که اندکی درنگ کن، آنچه میبینی امتحانی از جانب خداوند است؛ زیرا خداوند پیروزی را مختص نیکوکاران نکرده است. هرکس که تلاش کند و هرکس که بجنگد، اگر از راه درست اسباب و مسبب قدم بردارد، به نتیجه خواهد رسید. (لطفاً توجه کنید، اشکالی ندارد. اینها کودک هستند و هوا گرم است.) باید به این نکته التفات داشته باشیم که خداوند الزاماً انسانی را که در راه خیر قدم برمیدارد، بلافاصله پیروز نمیکند. خواهرم، گمان مبر که به مجرد اینکه نمازت را خواندی، مشکلاتت حل میشود؛ یا به محض اینکه انسان خوبی بودی و روزهات را گرفتی، فوراً خداوند کمکت میکند و مشکلاتت حل میشود؛ یا اینکه اگر مقداری به دین توجه کردی، بدهیهایت پرداخت میشود و مالی به دست میآوری. نه، این مسائل مردود است.
خیرِ حقیقی در مال نیست، در دنیا نیست. چه بسا آدمی در این دنیا متمکن و راحت نباشد. ممکن است زنی در این دنیا راحت نباشد، اما اجر عظیمی در آخرت داشته باشد. اگر بگوییم که انسان اگر در راه خیر قدمی برداشت، بلافاصله، در عوضش مالی کسب میکند، در این صورت، دین ارزشی ندارد. آیا اینگونه نیست؟ اگر فرض بگیریم که خداوند به هر نمازگزاری پولی عطا میکند و تارک نماز از دریافت این پول محروم میشود، همۀ مردم نمازگزار میشوند. اما نمیتوان برای نماز قیمتی گذاشت. اگر خداوند هر دروغگو و منافقی را فوراً تنبیه کند، مردم دیگر جرئت عمل شر نخواهند داشت. در این صورت، همه خوب میشوند. اما: «لِّیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَن بَیِّنَةٍ وَیَحْیَى مَنْ حَیَّ عَن بَیِّنَةٍ» انسان نیکوکار نباید لزوماً در انتظار مال و احترام و جاه باشد.گاه انسان در راه خیر متحمل سختیها و مشکلات میشود. دنیا چه ارزشی دارد، اگر همۀ دنیا را به ما دهند و اجر اخروی را از ما گیرند و کمال نفس را از ما گیرند و آرامش روان را از ما گیرند، چه ارزشی دارد؟
زینب چه مقام و جایگاهی نزد خدا دارد، و حسین مقامی ارجمند نزد خدا دارد، در عین حال، آنان به مشکلات جانکاهی دچار شدند. چرا؟ زیرا بنیان جهان اینگونه نیست که اگر انسانی کار خیری صورت داد، خداوند بی درنگ اجرش را به او بدهد. انسانی که کار خیر میکند، احساس آرامش درون دارد، در آینده آرامش به دست میآورد و گاه این آینده بسیار دور است. این انسان به راحتی میرسد و جزای برتر او نزد خداست. معقول نیست که تو بدهکار و خسته و گرفتار مشکلات باشی و بگویی نماز میخوانم و فوراً دیونت پرداخت و مشکلاتت حل بشود. بله، بیشک ادعیه در حالات مشخص و با شروط معین و در وضعیت معینی مستجاب خواهد شد. زینب این قاعده را به یزید تذکر میدهد و به او و همۀ جهانیان و آنان که در آن مجلس بودند و آنان که بعدها، حتی تا آخر زمان، پا به این جهان میگذارند، با صدایی بلند میگوید: «وَلاَ یَحْسَبَنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ» اگر ما اموال و مقام و پیروزی دادیم به آنان که کفر میورزند، این عطا خیری برای آنان نیست: «أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیْرٌ لِّأَنفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیَزْدَادُواْ إِثْمًا وَلَهْمُ عَذَابٌ مُّهِینٌ» اینها آزمایش و امتحانی برای آنان است.
در ادامه زینب میگوید: «أمِنَ العدلِ یابنَ الطلقاء». «ابن الطلقاء» یعنی فرزند طلیق یا کسی که آزاد شده است. طلیق شخصی است که دیگری او را آزاد ساخته است. همانگونه که میدانید، در گذشته عبد و اماء داشتیم. هرکس که عبدی را میخرید و آزادش میکرد، فضلی بر او داشت. زینب به یزید میگوید که ای خلیفه، ای پادشاه پیروز، ای چیره بر ما، ای کسی که دنیا در کمند قدرت توست، اگر ما بخواهیم پرده از حقیقت برکشیم، تو فرزند آزادشدگانی. آنگاه که پیامبر ظفرمندانه وارد مکه شد، بر اساس نظام عربی قدیم، این حق را داشت که مکیان را به بندگی و کنیزی بگیرد. اما وارد مکه شد و در مجمعی همگانی گفت: فکر میکنید چگونه با شما رفتار بکنم؟ گفتند: تو برادری کریم و فرزند برادری کریم هستی. پیامبر به آنان گفت: بروید، شما آزادشده اید. زینب به این ماجرا اشاره میکند که اگر جد من اراده کرده بود، جد تو و پدرت را به بندگی میگرفت و تو اکنون بندهای خرد بودی. من با این چشم به تو مینگرم، هرچند اکنون بر مسند خلافت و حکومت باشی.
«أمِنَ العدل یا ابن الطلقاء تخدیرک حرائرک و إمائک» (ای فرزند آزادشدگان، آیا عادلانه است که زنان و کنیزکان خود را در پس پرده داری.) آیا عدالت است که زنان و خواهران و حتی بندگان و کنیزان خود را در پس پرده بنشانی و «سوقک بنات رسول الله سبایا قد هتکت ستورهن و أبدیت وجوههن تحدو بهن الأعداء من بلد إلی بلد و یستشرفهن أهل المناهل و المناقل و یتصفح وجوههن القریب و البعید و الدنی و الشریف لیس معهن من رجالهن و لی و لا من حماتهن حمی» (دختران رسول خدا را در اسارت به این سو و آن سو بکشانی و رو از آنان آشکار کنی و دشمنان آنان را از سرزمینی به سرزمینی بکشانند و بیگانه و آشنا و شریف و پست چشم به آنان خیره کنند. از مردانشان کسی با آنان نیست و پرستاری در کنارشان نیست.) سپس، زینب بر کوبندگی این موضع میافزاید: «کیف ترتجی؟» من از تو این عدل را انتظار نمیبرم و تو در جایگاهی نیستی که امید به تو برد، زیرا «و کیف ترتجی مراقبة من لفظ فوه أکباد الأزکیاء و نبت لحمه من دماء الشهداء» زینب به واقعۀ احد اشاره میکند؛ هنگامیکه هند جگرخوار حمزه را کشت و جگر او را درآورد و در دهانش گذاشت. هند همان مادر معاویه، پدر توست. زینب میگوید تو فرزند همان هستی که: «لفظ فوه أکباد الأزکیاء و نبت لحمه من دماء الشهداء و کیف یستبطأ فی بغضنا أهل البیت من نظر إلینا بالشنف و الشنآن و الإحن و الأضغان ثم یقول غیر متأثم و لا مستعظم:
لأهـلوا و اسـتـهلوا فرحاً
ثم قالوا یا یزید لا تشل.»
(چه امیدی به فرزند کسی بریم که جگر پاکان را به دندان گرفت و گوشتش با خون شهدا رویید. و چگونه از دشمنی بر ما بکاهد، کسی که با کینه و دشمنی به ما مینگرد و بیآنکه خود را گنهکار بداند و گناهش را بزرگ بدارد، میگوید: کاش نیاکانم بودند و شادی میکردند و به من دست مریزاد میگفتند.)
زینب ادامه میدهد تا میگوید: «فوالله ما فریت ألا جلدک و لا جزرت إلا لحمک.» تو با این کار قبر خود و بنیامیه را به دست خودت میکَنی، زیرا کشتن حسین برای تو و جماعتت گران تمام خواهد شد و اینگونه هم شد.
«فوالله ما فریت إلا جلدک و ما جزرت إلا لحمک و لتردن علی رسول الله بما تحملت من سفک الدماء ذریته و انتهکت من حرمته فی عترته و لحمته حیث یجمع الله شملهم و یلم شعثهم و یأخذ بحقهم: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْیَاء عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ» و حسبک بالله حاکماً و بمحمد خصیماً و بجبریل ظهیراً و سیعلم من سول لک و مکنک رقاب المسلمین: «بئس للظالمین بدلاً» و «أیکم شر مکاناً و أضعف جنداً.» (به خدا سوگند، جز پوست خود را پاره پاره نکردی و جز گوشت خود را نشکافتی و بر رسول خدا وارد میشوی در حالی که ریختن خون خاندانش و هتک حرمتشان بر ذمۀ توست، در هنگامی که خداوند جمع میکند پراکندگی ایشان را، و میگیرد حق ایشان را: «کسانى را که در راه خدا کشته شده اند مرده مپندار، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند.» تو را بس که حاکم خداوند است و محمد دشمن توست و جبرئیل یاریگر ماست. کسی که تو را فریفت و بر گردۀ مردم سوار کرد، به زودی خواهد فهمید که: «برای ظالمان بد عوضی است» و «کدام یک از شما جایگاهی بدتر و لشکریانی ضعیفتر دارد.»
در ادامه، زینب این کلمات شگفت را میگوید: «و لئن جرت علی الدواهی مخاطبتک» (مصیبت هاست که مرا واداشته با تو سخن گویم.) «دواهی» به معنای مصیبت است. این مصائبِ جانکاه است که مرا به همسخنی با تو واداشته است. «إنی لأستصغر قدرک» (تو را ناچیز میشمارم.) من زینب اسیر به پادشاه پیروز میگویم که تو را ناچیز میدانم. «و أستعظم تقریعک و أستکثر توبیخک» (ملامتت را فزونی میدهم و بر توبیخت میافزایم.) اگر بخواهم تو را سرزنش کنم، یعنی تو را بزرگ دانسته ام و سرزنش و ملامت تو در شأن من نیست. «لکن العیون عبری و الصدور حری و ألا فالعجب کل العجب لقتل حزب الله النجباء بحزب الشیطان الطلقاء و فهذه الأیدی تنطف من دمائنا و الأفواه تتحلب من لحومنا و تلک الجثث الطواهر الزواکی تنتابها العواسل و تعفرها أمهات الفراعل» (اما چشمها پر اشک و سینهها داغدیده است. و شگفتا که نجیبان حزب خدا را آزادشدگان حزب شیطان کشته اند. خون ما از سرپنجهها میریزد و گوشت های ما از دهانها میافتد و پیکرهای پاک خوراک گرگ هاست و چنگال کفترها آنها را به خاک افکنده است.)
ای یزید، تو خود دانی اجساد پاکی که در کربلا و در صحرا رها کردی، اجساد آل رسولاند. توفانها و بادها هر روز بر آنان میوزرند. «و لئن اتخذتنا مغنماً لتجد بنا وشیکاً مغرماً» (اگر ما را به غنیمت گرفتهای، درخواهی یافت که سبب زیان تو بوده ایم.) تو گمان بری که ما را به غنیمت گرفته ای. این کار بر تو دشوار است و از سر تو زیاد است. همۀ این کارها خسرانی است برای تو، «حین لاتجد الا ما قدمت: «و ما ربک بظلام للعبید» فإلی الله المشتکی و علیه المعول فکد کیدک واسع سعیک و ناصب جهدک فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا و لا تدرک أمدنا و لا یرحض عنک عارها و هل شأنک إلا فند و أیامک إلا عدد و جمعک إلا مدد یوم ینادی المنادی ألا لعنة الله علی الظالمین.» (آن هنگام که نمیبینی جز آنچه پیش فرستادهای: «و خداوند به بندگانش ستم نمیکند.» شکایت نزد خدا میبرم و بر او توکل میکنم. هر نیرنگی میخواهی بزن و تلاشت را بکن و هر کاری میخواهی بکن، به خدا سوگند نتوانی یاد ما را محو کنی و وحی ما را بمیرانی و به نهایت ما برسی، و هرگز ننگ این ستم را از خود نتوانی زدود. رأی تو سست و روزهایت اندک و جمعت پراکنده است، آن روز که منادی ندا دهد: زنهار که لعنت خدا بر ستمکاران است.»
سپس خطبه را به پایان میبرد: «والحمد لله رب العالمین الذی ختم لأولنا بالسعادة و المغفرة و لآخرنا بالشهادة و الرحة و نسأل الله أن یکمل لهم الثواب و یوجب لهم المزید و یحکم علینا الخلافة إنه رحیم ودود و حسبنا الله و نعم الوکیل.»
زینب در این موضع اینگونه خطبه اش را به پایان میرساند. او تأکید میکند و از خدا میخواهد که خلافتش را استوار سازد. یعنی او خود را خلیفه و استمرار حسین قلمداد میکند. آنچه دربارۀ زینب گفتیم، برخی از ابعاد زینب بود و نه همۀ زینب. تا آن هنگام که زینب در مدینه بود، اهل مدینه میشوریدند تا اینکه بنی امیه مجبور شدند که وی را به مصر یا شام تبعید کنند تا در مدینه نباشد، زیرا وجود او سبب انقلاب دائمی و جنبش های مستمر بر ضد بنیامیه بود. این زن مسئولیت خود را ادا کرد و به جهانیان رساند آنچه را بر حسین رفت و در عمل و پس از شهادت حسین، رسالت حسین را تمام کرد.
نخستین کسی که حرکت کرد، زنی از بنی بکر بن وائل در لشکریان عمر سعد بود. این زن به پاخاست و بدینگونه انقلابها از مکانی به مکان دیگر منتقل شد تا اینکه حکومت بنی امیه به سرانجام رسید. رفتند... قبورشان کجاست؟ آثارشان کجاست؟ اما حسین و اهل بیتش هر روز در حال شناخته شدن و فزونی یافتند.
ما در این ساعات پایانی روز عاشورا حوادث این واقعه را مرور میکنیم... چه شد؟ چگونه انتقال یافت؟ و خود را در برابر این صحنه مییابیم. موضع ما چگونه باید باشد؟ چه باید بکنیم؟ آیا ما فقط مکلف به تماشا و مرور واقعه هستیم؟ خواهش میکنم فکر کنید و پاسخ مرا دهید که امروز وظیفۀ ما چیست؟ آیا وظیفۀ ما بیش از تماشای واقعه نیست؟ حسین به عبیدالله بن حر جعفی میگوید: «به خدا سوگند آنکه [...] خداوند او را در آتش جهنم میاندازد.» یعنی فریاد و ندای حسین آن هنگام که میگوید: «آیا یاریگری هست مرا، آیا...» حسین میگوید آنکه «هل من ناصر ینصرنی» را بشنود و یاری نرساند، در آتش جهنم است. خب، ما صدای حسین را شنیده ایم. نگویید که حسین کشته شد و همه چیز تمام شد. حسین برای چه چیزی کشته شد؟ برای دین کشته شد، برای حق، و برای اهداف حق. بنابراین، اهداف حسین پابرجاست. حسین ابداً به طور عموم از این موضع ما در منطقه و کشور راضی نیست. آیا حسین میپذیرد که موضع ما در برابر یهود خواری و سستی باشد؟ آیا حسین میپذیرد که سرزمین فلسطین و قدس جولانگاه توطئه و فساد یهود باشد؟ طبیعتاً، خیر. حسین برای اهدافش بر ما فریاد میکشد و یاری میطلبد. موضع ما چیست؟
ای بانوان، بدانید که وظیفۀ ما در حال و آینده فقط بر عهدۀ مردان نیست. زینب در گرفتاریها و دشواریها با حسین بود. شما نیز باید در گرفتاریها و دشواریها کنار مردان باشید. ببینید در برابر جراحتها و خطرها و مشکلات چگونه اید؟ ببنید در برابر هجوم دشمن و ویرانی چه حالی دارید؟ آیا ترس و فرار و جزع و فزع دارید و فراری هستید یا پایدار و قهرمانید. حسین (ع) به زینب میگوید که نمیخواهم هنگام نبرد با دشمن صدای ناله و فغان بانوان را بشنوم، زیراکه ناله و فغان نقص و ضعف است. چگونه حسین از ما میپذیرد که به گریه بسنده کنیم و هیچ فداکاری و جهادی تقدیم نکنیم؟
ای خواهران، باید آماده باشیم. چه بسا، حوادث متأثرکننده و آیندهای سخت پیش رو باشد. شاید دشمن متعرض سرزمین ما شود و در معرض خطر قرار بگیریم. باید آماده باشید، باید احساس قدرت بکنید، باید بدانید که زندگی در ذلت مطلقاً ارزشی ندارد. مرگ بهتر از زندگی ذلیلانه است. اگر انسان به مرگ بی توجه باشد، قدرتمندترین میشود و در قدرت نظیری نخواهد داشت. همۀ ناتوانی ما ناشی از ترسمان از مرگ است. هرگاه که از مرگ میهراسیم، تسلیم میشویم و به خواری تن میدهیم. اگر از مرگ هراسی نداشته باشیم، چه کسی میتواند کاری با ما داشته باشد. حرفت را بزن، داستانت را بگو، حقت را بخواه، بدون ترس بر جایت بایست و موضع خود را روشن بیان کن. چرا بدون ترس؟ زیرا چه میخواهند با تو بکنند؟ چه میتوانند از تو بگیرند؟ هیچ.
ما باید آماده باشیم، چه در گذشته و چه اکنون و چه در آینده ممکن نیست که زنان وظیفه ای نداشته باشند و اگر زنان در ادای وظایفشان مشارکت نکنند، نمیتوانیم این وظایف را ادا کنیم. ای خواهران، افزون بر مواضع عمومی و تأیید، بر شماست که خود آماده باشید. اکنون و در این اوضاع برماست که از جنبۀ شخصی و معنوی آماده شویم و به آنچه برای ما گفته میشود، گوش فرا دهیم. ما باید مواضعی استوار و نیرومند داشته باشیم و امروز نباید غیر از این باشد. نمیشود به محض بلند شدن صدای تفنگ و شلیک گلوله و فرود آمدن بمب، همۀ مردم ناله و فریاد کنند و پا به فرار بگذارند. این شایسته نیست.
شما زنان باید دائماً زینب را در پیش چشم داشته باشید. او سرور و رهبر و اسوۀ زندگی شماست و اوست که حق را به شما میآموزد. آنکه به شما میگوید اسلام گوشه گیری و فرار است، حرف نادرست میزند. اسلام راستین در زینب مجسم میشود: زینب را در دارالاماره ببینید، در برابر یزید ببینید، در جنگ ببینید. این است زن مؤمن، این است زن مسلمان [...] باب ایمان در برابر شما مفتوح است. هر کدام از شما میتواند زنی مؤمن و صالح باشد. اما چگونه میتوانیم مؤمن شویم؟ آن هنگام که گناهان کوچک را ترک میکنیم و آن هنگام که وقتمان را عملاً در راه تقویت ایمان به کار میگیریم.
اکنون ما در ۲۴ ساعت چه میکنیم؟ آیا برنامۀ روزانۀ خود را ملاحظه کرده اید؟ چگونه آن را سپری میکنیم؟ چند ساعت را صرف شکممان و خودمان میکنیم؟ چند ساعت را در راه تقویت ایمانمان صرف میکنیم؟ مشکل اینجاست. ما باید آماده شویم. زینب پیش روی ماست. حسین پیش روی ماست. ما باید یاریگر آنان باشیم. ما باید زینب و حسین را در راه تحقق اهدافشان یاری کنیم. در ساعات پایانی امروز و در لحظات آخر هستیم و به زودی این اجتماع را ترک میکنیم. ما چه کرده ایم خواهران؟ ده روز مجلس گرفتیم. این فرصت به ما عطا شد و چه بسا سال آینده آن را نداشته باشیم. آیا اندیشده اید که چگونه به حسین یاری برسانید؟ غیر از گریه چه کرده اید؟ بسیاری بر حسین گریه میکنند اما او را یاری نمیرسانند. ابن سعد اول کسی بود که بر حسین گریه کرد و حسین را یاری نکرد. زنهار که گریه کافی نیست، باید حسین را یاری کنید. چه مهیا کردهاید برای یاری حسین؟
پیشنهادی به شما میکنم. اگر حسین برای دین کشته شد و دین و آموزه های دینی اکنون در پیش ماست، هر کدام از ما، چه بزرگ و چه کوچک، میتواند در تحقق هدف دینی حسین و زینب را یاری کند. اگر کسی نماز نمیگزارد، برای اکرام حسین و زینب نماز بخواند. من قول میدهم که نام او در فهرست یاری کنندگان و همراهان حسین و زینب درج میشود. اگر کسی غیبت میکند و برای تکریم حسین این کار را ترک کند، حسین او را در شمار یاران و سپاهش میگذارد. اگر کسی وجدان مریضی دارد و آن را پاک میگرداند، اگر کسی با بستگانش اختلافی دارد و آن را رفع میکند، اگر کسی به همسایه اش کمکی کند، اگر کسی مشکلی دارد و آن را حل کند، اگر کسی فرزندش را نیکو تربیت کند، اگر کسی در لباس و زندگی و زبان و نماز و خانه اش نقصی دارد و آن را برطرف کند، این شخص از جملۀ یاران حسین و یاران زینب است. و از خداوند میخواهیم که اینگونه باشیم.
ای دختران زینب، شما زینب را محبوب میدارید. شما با قلب و رگ و خون خود با زینب پیوند دارید. و هرکدام از شما مدعی است که با هرچه در توان دارد آمادۀ دفاع از زینب است؛ بر این اساس یاری زینب، امروز، یاری او برای تحقق اهدافش و یاری او در استمرار اعمالش و یاری او در حقایق دینی و اموری است که او و حسین برای آنها به پاخاستند.
از خداوند میخواهیم که در این لحظات پایانی روز به ما توفیق عطا کند. این آیۀ مبارک را چند بار با من بخوانید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. أَمَّن یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَیَکْشِفُ السُّوءَ» این آیه امید فراوان ما به خداوند سبحان را روشن میکند: خداوندا ما در مشکلات و بدیها و محنتها به سر میبریم، از تو میخواهیم که به برکت حسین در این ساعات پایانی روز جمعه، ساعات استجابت دعا، و به ارزش خون حسین، به ما فرج عطا کنی.
اللهم ادخل علی اهل القبور السرور، اللهم اغن کل فقیر، اللهم اشبع کل جائع، اللهم اکس کل عریان، اللهم اقض دین کل مدین، اللهم فرج ان کل مکروب، اللهم رد کل غریب، اللهم فک کل اسیر، اللهم اصلح کل فاسد من امور المسلمین، اللهم اشف کل مریض، اللهم سد فقرنا بغناک، اللهم غیر سوء حالنا بحسن حالک، اللهم اقض عنا الدین و اغننا من الفقر.