همسر شهید الله داد گفت: آن زمان شهر صور و مؤسسات به زیبایی امروز نبود. روزی دیدم خانمی مسیحی برای درمان فرزندش آمده. حضورش برایم جالب بود و گفت به امید امام می آیم که دعا و نفسش باعث شفای بچه ام شود.
طاهره توکلیان، همسر شهید محسن الله داد، از همراهان دکتر چمران و امام موسی صدر، سخنران متفاوت همایش نیم قرن تکاپو بود.او که به همراه همسرش چند ماه قبل از ربودن امام موسی صدر در لبنان به سر برده بود و در بیمارستان الزهرا، وابسته به موسسات، فعالیت کرده، برای گفتن از خاطرات لبنان دعوت شده بود.
به گزارش روابط عمومی موسسه امام موسی صدر، وی که پیس از پخش فیلم کوتاهی در معرفی رباب صدر و مؤسسات صحبت می کرد، گفت: چیزهایی را که الان در فیلم دیده اید، من به چشم دیده ام و می خواهم از دیده هایم بگویم. همسرم، شش ماه قبل از من برای گذراندن دورۀ آموزش چریکی به لبنان رفته بود و بسیار مصر بود که من هم بروم و شرایط آنجا را ببینم. فرزند کوچکم را همراه دوستانم به ایران فرستادم و خودم به سوریه رفتم.
وی افزود: به من گفته بودند به دمشق و دفتر مجلس اعلای شیعیان برو و آنجا بمان تا بگوییم چه کنی. سه روز در دفتر مجلس ماندم، در حالی که تنها زن ساکن آنجا بودم. بعد از سه روز آقای بلندبالای زیبایی با عمامه ای مشکی آمد که گفتند ایشان امام موسی صدر هستند. هر جا که ایشان گفتند، می روی. آقا از من سؤال کردند زینبیه رفته ای؟ گفتم نه. چون باید ناشناس بمانم. سریع راننده شان را فرستادند تا برای من چادر عربی و پوشیه تهیه کند که بتوانم بیرون بروم. همراه ایشان به زیارت حضرت زینب رفتم و بعد به بیروت آمدیم. در تمام این مدت ایشان مانند پدری مهربان همراه و مراقبم بودند.
همسر شهید الله داد ادامه داد: در طول مسیر تا بیروت بازرسی های متعددی بود. هر کدام متعلق به گروهی بود و همه به یکدیگر تهمت اسرائیلی بودن می زدند. ولی هیچ کس به آقا کاری نداشتند و به اتومبیل ایشان اجازه عبور می دادند.
وی افزود به بیروت که رسیدیم، ایشان مرا به بیمارستان الزهرا برد و به شخصی به نام دکتر علی سپرد. من دانشجوی پزشکی بودم. به همین علت گفتند در اینجا دوره های پانسمان را بگذرانم. همان موقع کارم را شروع کردم. دو ساعت بعد، دکتر چمران همراه همسرش آمدند و مرا به صور بردند و بعد از چند ماه همسرم را دیدم.
توکلیان درباره وضعیت مؤسسات امام موسی صدر گفت: آن زمان شهر صور و مؤسسات به زیبایی امروز نبود. ابتدا فکر می کردم بیمارستان مؤسسات بسیار مجهز است اما بعد متوجه شدم کارکنان همه کار می کنند تا کارها پیش رود. روزی دیدم خانمی مسیحی برای درمان فرزندش آمده. حضورش برایم جالب بود. گفت: به امید امام می آیم که دعا و نفسش باعث شفای بچه ام شود.
وی در مورد فضای مؤسسات گفت: بچه های بی سرپرستی بودند که همراه معلمان زندگی می کردند و من می دیذم که معلم ها با چه محبتی از این بچه ها مراقبت می کنند. ماه رمضان می دیدم که سحر، با چه لطافتی بچه را را بیدار می کردند.
همسر شهید الله داد در ادامه دربارۀ دکتر چمران و مدرسۀ صنعتی جبل عامل صحبت کرد: دکتر چمران آموزش و تربیت بچه ها را به عهده داشت و با آنان زندگی می کرد. یک بار یکی از بچه ها در حین نگهبانی به اشتباه تیری شلیک کرد. آن زمان به دلیل نزدیکی اسرائیل اوضاع منطقه حساس بود. دکتر اصلاً اغماض نکرد و آن شاگرد را تنبیه و زندانی کرد. اما بعد از چند ساعت که تنبیهش تمام شد، با چنان محبت و مهری همان پسر را در آغوش کشید که باورکردنی نبود چند ساعت قبل با آن تندی برخورد کرده است. همین دکتر چمران عصرها، برای بچه ها کلاس مثنوی می گذاشت.
وی سخنانش را با خاطرۀ آخرین دیدار امام موسی صدر به پایان برد: آخرین روزی که آقا می خواستند بروند، برای خداحافظی به مدرسه آمدند. تصویر خداحافظی شان با بچه ها و معلمان کاملاً برایم زنده است.
وی گفت: ان شاء الله هر جا که هستند سالم باشند. لازم می دانم دست خانم رباب صدر را ببوسم که توانستند بنایی را که ایجاد شده بود به نتیجه برسانند.