خلیل حمدان، عضو هیئت رئیسۀ جنبش أمل لبنان
موضوع ربودن امام موسی صدر و ۲ همراهش، به دست معمر قذافی، دیکتاتور سابق لیبی، همچنان، چه در سطح نخبگان و چه در سطح تودۀ مردم، زنده و پابرجاست. نخبگان این مسئله را به سبب آنکه جنایتی متمایز در این عصر است، دنبال میکنند و تودۀ مردم نیز درد خود را از این غیبت ابراز کردهاند و همچنان در انتظار بازگشت کسی هستند که خود را وقف برآورده کردن مطالبات محرومان همۀ فرقهها در همۀ مناطق، کرده بود.
در چنین موقعیتی پرسش این است که چرا با وجود مسلم بودن این جنایت، بر هیچ مسئلهای مانند آن از سوی سازمانهای بینالمللی غربی، شرقی، عربی و اسلامی سرپوش گذاشته نشده است. آنها همواره جنایتهای قذافی و رئیسان دستگاههای نظام او را برشمردهاند، ولی مسئله ربودن امام صدر جزو اولویتهای آنان نبوده است.
پاسخ به این سؤال نیازمند در نظرگرفتن مجموعهای از رخدادها و ارتباط آنها با یکدیگر است: از درگیریهای عربی- صهیونیستی تا مسئله فلسطین و چالشهای جاری در عرصۀ لبنان و انقلاب اسلامی در ایران.
روشن است که فاجعۀ ربودن امام صدر، تصادفی پیش نیامد. این کار توطئهای بود که بدون توافق بینالمللی و بیاعتنایی عربی (اگر نگوییم خیانت عربی) تحقق نمییافت. شاید اشاره به برخی رویدادها در این بخش خالی از فایده نباشد:
اولاً، امام صدر جنبشی در سطح توده مردم و نخبگان برضد رهبران فئودال ایجاد کرد که به شکلگیری مجلس اعلای شیعیان انجامید.
ثانیاً، امام صدر آشکارا به حمایت از قضیۀ فلسطین و وحدت ملی در لبنان پرداخت.
ثالثاً، در پی سفر انور سادات رئیسجمهور پیشین مصر به اسرائیل و شروع روند صلح مصر و رژیم صهیونیستی، امام صدر سلسله اقداماتی را آغاز کرد و در آنها به تبیین میزان خطرناک بودن اوضاع عربی و بازتاب آن بر جنوب لبنان و کل منطقه پرداخت. او گفت: «سفر سادات به اسرائیل به عقبگردهای تمدنی و تاریخی خواهد انجامید، مگر آنکه مسئولان عرب آن را جبران کنند.»
در این میان با تحقق صلح میان مصر و اسرائیل، رژیم صهیونیستی به چند هدف عمده دست یافت:
1. تضعیف دنیای عرب در برابر اسرائیل و شکسته شدن سد روانی میان این دو؛
2. تضعیف مصر و به زنجیر کشیدن بزرگترین قدرت نظامی عرب؛
3. فلسطینیان بهطور رسمی بخش زیادی از سرزمین خود را از دست دادند؛
4. سایر کشورهای عربی نیز ناگزیر به امضای توافقنامههای مشابه و با همان شروط با اسرائیل شدند؛
5. اسرائیل با وجود اشغال سرزمینهای عربی، به رسمیت شناخته شد و دیگر برای اعراب چیزی نماند تا بر سر آن مذاکره کنند.
با خاتمه تنشهای مصر و اسرائیل، بحران به لبنان منتقل شد و پس از گذشت کمتر از ۶ ماه، حملۀ اسرائیل به لبنان در مارس ۱۹۷۸ میلادی رخ داد و پس از آن در ژوئن ۱۹۸۲میلادی این حمله تکرار شد و حتی به بیروت نیز رسید. با وجود صدور قطعنامه ۴۲۵ شورای امنیت که در آن بر عقبنشینی ارتش اسرائیل از جنوب و اعزام نیروهای ویژۀ بینالمللی تصریح شده بود، اسرائیل تنها از برخی مناطق عقبنشینی کرد و بخش عمدۀ خاک لبنان همچنان در اشغال اسرائیل و شبهنظامیان خودفروخته باقی ماند.
وضع خطرناک جنوب لبنان، امام موسی صدر را بر آن داشت که فوراً تماسهایی محلی و عربی و بینالمللی برقرار کند. به همین سبب، سفری دورهای به چند کشور عربی آغاز کرد که آخرین آنها سفر شوم او به لیبی بود.
جنگ داخلی و اسرائیل
تلآویو پیش از حمله به لبنان سیاستی را در پیش گرفته بود که امام صدر در سال ۱۹۷۷ میلادی از آن پرده برداشت و گفت که رژیم صهیونیستی میکوشد که از طریق جنگ داخلی لبنان به اهداف خود دست پیدا کند و برای رسیدن به این منظور، اسرائیل را نجاتدهندۀ مسیحیان معرفی میکند. امام صدر ضمانت اسرائیل به مسیحیان را شبیه ضمانت گرگ برشمرد.
امام صدر در دیدارهای خود با عناصر ارشد جناح راستگرای مسیحی (کتائب و احرار) همواره آنان را از گرایش به سمت اسرائیل به منظور تأمین حمایت داخلی در هنگام رویارویی با جنبش فلسطین و جناح چپگرای لبنان و سوریه بر حذر میداشت.
از سوی دیگر، اوضاع در جنوب لبنان به شکل خطرناکی بحرانی شد و تجاوزهای مسلحانه افزایش یافت. درگیریهای مسلحانهای میان گروههای مختلف در چندین شهر و روستا در جنوب رخ داد.
در برابر این تحولات و افزایش تجاوزها، امام صدر بلافاصله سلسله فعالیتهایی را برای متوقف کردن هرج و مرج نظامی در روستاها و شهرهای جنوب آغاز کرد و در همین خصوص به دمشق رفت و با یاسر عرفات دیدار کرد و درباره نزدیک بودن حمله اسرائیل هشدار داد.
امام در مصاحبهای دربارۀ اقدامات سوء گروههای فلسطینی میگوید: «من تلاش میکنم برای شیعیان توضیح دهم که این اقدامات، کار فلسطینیان نیست و تنها اقدامات گروههای تندرو و نفوذی و عوامل تنشآفرین است. معروف است که نیروهای اطلاعاتی اسرائیل چیرهدستترین نیروها در دنیا هستند.»
در ۱۳ ژوئن ۱۹۷۸ صدها نفر از عناصر حزب کتائب لبنان به سرکردگی سمیر جعجع به منزل طونی فرنجیه، نمایندۀ مجلس و فرزند رئیسجمهور پیشین، سلیمان فرنجیه، حمله کردند و او و همسر و دخترش را به همراه ۳۵ نفر دیگر به قتل رساندند.
در کتابی که ریچارد لابیویر روزنامهنگار فرانسوی منتشر کرده، آمده است: «اسرائیل با بسترسازی برای این عملیات چهار هدف راهبردی را برای خود مشخص کرده بود:
1. از میان برداشتن یکی از مهمترین دشمنان مسیحی خود؛ 2. جلوگیری از گسترش نظامی آنان در شمال لبنان که طونی فرنجی بهطور غیرمستقیم بر آن تسلط داشت؛ 3. فتنهافکنی در اردوگاه مسیحی با هدف دستیابی آسانتر به هم پیمانانی برای خود؛ 4. تضعیف مسیحیان همپیمان سوریه.»
پس از این واقعه، امام موسی صدر به سلیمان فرنجیه گفت: « انتخاب این زمان برای حمله به توصیه اسرائیل و برای کشاندن نگاهها از جنوب به شمال و سرگرم کردن افکار عمومی بود، چراکه افکار عمومی ناظر کارهای اسرائیل بود و برای خروج کامل از سرزمینهای لبنان بر او فشار میآورد. این کشتار افزون بر آنکه نگاهها را از اسرائیل برگرداند، تلاشی بود برای بیاعتبار کردن ما در دنیا تا دیگر به اقدامات اسرائیل توجهی نکنند و در نتیجه، فرایند عقبنشینی اسرائیل از لبنان با شکست روبهرو شود.»
در چنین اوضاعی، الیاس سرکیس رئیسجمهور وقت نیز حرکت به سوی نظام گسترده غیرمتمرکز را مطرح کرد: به این ترتیب که ساختار دولت واحد حفظ شود، ولی دولت در درون خود واحدهای فرقهای را بهگونهای سازماندهی کند که هریک خودگردان باشند و استقلال داخلی داشته باشند. او تلاش کرد که همه طرفها را متقاعد کند تا خودگردانی هر فرقه در مناطق خود به نظام گسترده غیرمتمرکز تبدیل شود. طرحی که مطلوب اسرائیل بود و امام صدر به شدت با آن مخالفت کرد.
طرح اسکان فلسطینیان
نخستوزیر پیشین اسرائیل، مناخیم بیگن در اوت ۱۹۷۷ میلادی مسئله اسکان فلسطینیان را مطرح کرد. امام صدر دولت را از واگذاری جنوب به غیرلبنانیان برحذر داشت و با طرح اسکان (توطین) فلسطینیان در جنوب مخالفت کرد و در موضع گیریها و اظهارات خود دربارۀ آن هشدار داد.
مخالفت امام با طرح اسکان برخاسته از اهتمام او به مسئله فلسطین و زنده ماندن آن در وجدان ملتهای عربی و به ویژه خود ملت فلسطین و همچنین، از بین نرفتن مقاومت فلسطین بود تا از این راه فلسطین قبله و قطب اعراب باقی بماند.
انقلاب اسلامی ایران
رابطه میان امام موسی صدر و امام خمینی، علاوه بر رابطهای خویشاوندی، رابطهای اعتقادی و مبارزاتی بود. گذشته از آن، امام صدر پیوندی استوار با یاران امام خمینی داشت که در سالهای پایانی حکومت شاه، ایران را ترک کردند.
میتوان گفت که جنبش أمل نقش مهمی در این انقلاب داشته است، زیرا یکی از برجستهترین چهرههای جنبش یعنی دکتر مصطفی چمران که مسئول رده اول سازمانی جنبش و از بزرگترین معاونان امام صدر به شمار میرفت، یکی از حامیان انقلاب ایران بود و پس از پیروزی انقلاب وزیر دفاع ایران شد. حتی پیش از انقلاب، امام صدر موجب آشنایی حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، با امام خمینی شد. عبدالحلیم خدام، معاون رئیسجمهور پیشین سوریه، در گفتوگو با روزنامه الشرق الأوسط در اینباره گفت: «پیش از پیروزی انقلاب ایران در سال ۱۹۷۹ میلادی، سوریه از طریق امام موسی صدر با عناصری که برای انقلاب ایران زمینهسازی میکردند، ارتباط داشت... حتی گروهی از ایرانیان که دستپروردۀ موسی صدر بودند، همگی گذرنامه سیاسی (سبز) سوریه را داشتند.» امام صدر در آخرین مقاله خود در روزنامه لوموند فرانسه با عنوان «ندای پیامبران» بر ستمگری شاه و رنج مردم ایران تأکید کرده و گفته بود که اهداف این انقلاب، اهدافی دینی، انسانی و متمایز است و ملت ایران دغدغههای امت اسلامی و در رأس آنها مسئله قدس و فلسطین را دنبال میکند.
ربودن امام موسی صدر
روزنامه الشرق الأوسط دربارۀ مسئله ربودن امام صدر و ارتباط او با انقلاب ایران نوشت: «ربودن او به سبب عوامل بسیاری بود که شاید یکی از آنها موقعیت قابل پیشبینی و احتمالی او در ساختار انقلاب پس از پیروزی آن باشد. پیروزی این انقلاب از نظر طرفهای بینالمللیِ دوستِ شاه و نظام او امری دور از انتظار نبود. ارتباط امام صدر با انقلاب اسلامی ایران ارتباطی استوار و عمیق و تقریباً خودجوش بود و همین امر او را راهنمای رهبران این انقلاب قرار داده بود، زیرا او مسیر ارتباطی ایران با دولتها و ملتهای عربی و همچنین، مسیر ارتباطی اعراب با ایران میشد، همچنان که نقش واسطه میان لیبرالهای اسلامگرا و جنبش امام خمینی و علما را پیدا میکرد و همین نقش او را قادر میساخت که بین نیروها هماهنگی ایجاد کند و از بروز بحران جلوگیری کند.»
در حقیقت، پس از ربودن امام موسی صدر بود که وزیران خارجه ایران و عراق در نیویورک با یکدیگر دیدار و توافق کردند که امام خمینی، که با فشار نظام شاه از ایران به عراق تبعید شده بود، از عراق اخراج شود. در تاریخ ۶ /۱۰/ ۱۹۷۸ امام خمینی از بغداد به پاریس رفت و در یکی از روستاهای اطراف پاریس اقامت کرد.
در همین حال، ژاک شیراک نخست وزیر و رئیسجمهور پیشین فرانسه، در یادداشتهای خود نوشته است: «سال ۱۹۷۸ میلادی وقتی آیتالله خمینی که چند سال بود به عراق تبعید شده بود از این کشور اخراج شد، صدام حسین از طریق سفیر خود در پاریس نامهای برای من فرستاد و در آن به من سفارش کرد که به خمینی اجازه ورود به فرانسه داده نشود... صدام در این نامه چنین هشدار داده بود که بسیار مراقب باشید. بگذارید او به لیبی برود. در آن زمان من هنوز نخستوزیر نشده بودم، ولی با این حال فوراً این نامه را به رئیسجمهور ژیسکار دستن دادم. او هیچ توجهی به آن نکرد و حتی کاملاً برعکس آنچه رئیسجمهور عراق گفته بود، عمل کرد.»
رخ دادنِ پیدرپیِ حوادث، میزان ارتباط امام صدر و امام خمینی را روز به روز روشنتر میکرد و نظام شاه و دستگاههای اطلاعاتی دنیا و به دنبال آن نظامهای وابستۀ عربی نیز این ارتباط را دریافتند.
پدیده خمینی و صدر برای نظام وقت ایران و شریکهای عربی آن نگرانی به وجود آورده بود. فعالیتهای آموزشی و مقدماتی برای علنیسازی انقلاب که در برابر چشم دستگاههای مختلف وابسته به نظامهای غربی و شرقی و از مبدأ لبنان به سوی ایران صورت میگرفت، به بسیاری از نظامها اجازه نمیداد که در برابر سرنگون شدن نظامی همپیمان همچون نظام شاه خاموش بمانند یا از آن چشمپوشی کنند، بهویژه آنکه، انور سادات، با ورود به تل آویو، راه صلح (اگر نگوییم سازش) با اسرائیل را هموار کرده بود.
در این اوضاع، وجود دو سید خمینی و صدر، این صلح و منافع اسرائیل و نظامهای وابسته و گروههای منحرف فلسطینی را تهدید میکرد. تنها راه برای خلاصی یافتن از بحران، شخص معمر قذافی بود. لیبی نزد دستگاههای اطلاعاتی دنیا که همگی با انسانهای آزاده دشمن بودند، تبعیدگاه و زندانی مورد اعتماد بود، بهویژه آنکه خود قذافی و نظام او آمادۀ ایفای این نقش بودند.