از زمان شکلگیری جنبش محرومان اوضاع سیاسی و امنیتی کشور امکان برپایی نشست همگانی را بهمنظور آغاز فعالیت تشکیلاتی و سیاسی فراهم نکرده بود. با طولانی شدن بحران داخلی لبنان، امام صدر در پی فرصتی بود تا با برپایی همایش همگانی و فراگیر، آغاز فعالیت تشکیلاتی در جنبش أمل را اعلام کند. این مهم در روزهای 28 تا 30 می1976 اتفاق افتاد و نخستین کنگرۀ تشکیلاتی جنبش محرومان در محل مدرسۀ فنیوحرفهای جبلعامل واقع در برج شمالی منطقۀ صور برگزار شد و این تنها کنگرهای بود که امام صدر در آن حضور داشت.
علاوه بر امام و اعضای کمیتۀ مؤسس و دفتر سیاسی و دفاتر مرکزی، افراد دیگری همچون فرماندهان مناطق و بخشها و خطوط و مسئولان تشکیلاتی دفاتر و شعبهها نیز در این همایش حضور داشتند.
همایش با سخنرانی امام صدر و در حضور شماری از میهمانان، ازجمله تنی چند از علما و ادیبان و اندیشمندان و رؤسای تشکلها و فعالان عرصههای اجتماعی و فرهنگی و سیاسی آغاز شد.
سخنان امام صدر در جلسۀ افتتاحیه
برنامههای همایش را با سخنرانی افتتاحیه خطاب به برادران حاضر در جلسه آغاز میکنیم. پس از آن، جلسه به مدت ده دقیقه تعطیل خواهد شد تا با برادرانی که میهمان هستند و دوستانی که در این مراسم حضور یافتهاند و دیگر دوستان وداع و از آنان دعوت کنیم که در ساعت دوازده روز یکشنبه برای شرکت در مراسم اختتامیه حاضر شوند. پس از آن، فقط برادران دعوتشده به همایش برای بررسی قانونی و تشکیلاتی در جلسه باقی خواهند ماند و پس از بازگشت به سالن برنامههای همایش آغاز خواهد شد.
اما آنچه میخواهم به دوستان و برادران تقدیم کنم، سخنان و عباراتی مخلصانه و متواضعانه و واقعگرایانه و حقیقی است و همچون دلهای همۀ عزیزانِ حاضر در جلسه، از اخلاص آکنده است. همچنانکه خود شاهد هستید، این همایش در کمال اخلاص و صفا و سادگی برپا شده است. در دیدگان حاضران بارقۀ امید به آیندهای آباد را مینگریم و بر جبین آنان کلام مولا علی(ع) را میخوانیم که فرمود: «لاتَستَوحِشُوا فِی طَرِیقِ الهُدی لِقِلَّۀِ أَهلِهِ.» (در مسیر هدایت از کمی اهل آن پریشان نشوید.)
در این نشست برآنیم که به سوی میهن و امت خویش، بلکه به سوی تمامی جهان رو کنیم و ضعف و تشویش به خود راه ندهیم، چراکه در ابتدای منشور خویش، پایبندی خود به ایمان به خداوند، آفریدگار جهان و خالق عقل و قلب هستی، را اعلام کردهایم. ما با ابدیت پیوند یافتهایم و ابدیت از همۀ مردمان و از تمامی اندیشهها و اموال و سلاحها تواناتر است. از این رو، در چنین لحظهای، در افق پیش روی خود ساختن آینده را مینگریم، آن هم نه فقط برای محرومان که میخواهیم نمایندۀ راستین آنان باشیم، بلکه ایجاد جامعهای بهتر برای تمامی جهانیان را چشم داریم.
بدینسان، همچون رسول خدا(ص) با تواضع و فروتنی آغاز میکنیم. همانند روزی که آن حضرت در کار حفر خندق به دور مدینه شرکت داشت و چون از ضربۀ تیشه بر سنگ خارا جرقهای برجهید، فرمود: «کاخهای کسری و قیصر را میبینم» ومنافقان و سادهلوحان و کندذهنان با دیدۀ شگفتی و تمسخر به آن سخن مینگریستند و میگفتند: «کسی را که در خانه و دیار خود هم امنیت ندارد و از ترس دشمن خندق حفر میکند و از بیغذایی سنگ بر شکم خود بسته، بنگرید که چگونه به کاخهای کسری و قیصر چشم دارد.»
بیگمان فرمودۀ رسول خدا(ص) در آن روز در منطق آنان موجب شگفتی و تعجب بود و همینها موجب شد که ایشان را به جنون متهم کنند، و آیۀ کریمۀ قرآن در پاسخ به آنان میفرماید: «قُل إنَّما أَعِظکُم بِواحِدَةٍ أن تَقُومُوا لِلّهِ مَثنی وَ فُرادی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا ما بِصاحِبِکُم مِن جِنَّة»[1] آری، یک قیام برای خداوند، و آنگاه خواهید دید که آن قیام چه تأثیری دارد و جهان چگونه با آن قیام متحول میشود و خواهید دید که همۀ سلاحها و اموال و سازمانها و همۀ دولتها و اندیشهها در پیشگاه خداوند ببرهایی کاغذی بیش نیستند. در برابر ارادۀ الهی همهچیز فرومی افتد: هیبت آمریکا، وسعت اتحاد شوروی، عظمت بازار مشترک اروپایی، ثروت اعراب و تکنولوژی اسرائیل. همۀ انواع طغیان و فساد در برابر ارادۀ حق الهی فرو میپاشد. در جهان جز یک حقیقت واحد وجود ندارد و هر کس به آن حقیقتِ متکاملِ جهانی چنگ زند، پیروز است.
ما همایش خود را با این تواضع و با این سربلندی آغاز میکنیم و امیدواریم که نشستهای ما تکرار شود. گامهای بلند و بزرگی در راه رسیدن به این هدف بزرگ برداشتهایم؛ هدفی که از انسان آغاز میشود و به تمامی هستی منتهی میگردد، که ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم، و چنانکه رسول خدا(ص) میفرماید: «وَلَو أنَّ عَبداً مُؤمناً قامَت قِیامَتُهُ وَ بِیَدِهِ غرسۀً لَغَرَسَها قَبلَ أن یَمُوتَ.» (اگر بندۀ مؤمنی را مرگ فرارسد و نهالی در دست داشته باشد، پیش از مردن آن نهال را در زمین میکارد.) بر این اساس، رفتار ما حرکتی مستمر و تلاشی همیشگی و امیدی بیپایان و ارادهای برخاسته از ارادۀ خداوندِ شکستناپذیر است و اندیشهای است که از عقل و اندیشۀ هستی سرچشمه میگیرد و به خواست خدا این راه را ادامه خواهیم داد. هدف این همایش آن است که مرحلهای را که گذشت و مرحلهای را که در پیش داریم، ارزیابی کنیم و برای ورود به ژرفای بحث لازم است اندکی به تاریخ گذشتۀ دور و نزدیک بازگردیم.
ما مسلمان و شیعه هستیم و تشیع از نگاه ما نه یک مذهب در میان مذاهب اسلامی، بلکه ایدئولوژیِ مسلمانان پیشتاز است. تشیع هیچگاه مانند اسلام مقولهای نژادی نیست[2] که افراد را طبقهبندی کند و آنها را از دیگر انسانها جدا سازد، بلکه تشیع اندیشهای است که انسان به آن معتقد میشود و به آن عمل میکند. و از آغاز اسلام، امامان ما و نیاکان و اهالی سرزمین ما بر مبنای چنین برداشتی از اسلام رفتار میکردند، مسئولیت خود را بر دوش میکشیدند و برای امت اسلام از منافع خود چشمپوشی میکردند. آنان خود را جزئی از این امت میدانستند و برای مبارزه و برای بر دوش کشیدن بار مسئولیت از یکدیگر پیشی میگرفتند، اما غنیمتها و دستاوردها از آنِ همه بود و آنان به سهم یک نفر بسنده میکردند، و همچون شمعی بودند که میسوزد و آب میشود تا راه دیگران را روشن کند.
امامان ما در چنین راهی قدم برمیداشتند. اما پس از آن، تشیع به مقولهای نژادی تبدیل شد و هرکس از والدین شیعهمذهب یا در جامعۀ شیعی زاده میشد، شیعه نام گرفت. امام صادق(ع) این امر را نفی میکند و تشیع را ویژگی و صفت میداند، نه نژاد و طبقه برای انسان. برداشت ما از تشیع اینگونه است.
امامان و نیاکان و پدران ما خویشتن را از یاد برده و خود را وقف خدمت به امت کرده بودند، پیکار کردند و اجتهاد کردند، و افتخار ما این است که باب اجتهاد به روی ما بسته نبوده است. اجتهاد تلاشی است برای تطبیق احکام کلی شرع با وضعیتِ فعلیِ موجودِ زندگی؛ استنباط احکام برای موضوع و برای اجرا. از این رو، همۀ وقایع را با دیدۀ اجتهادی و پویا و واقعگرایانه مینگریستند، نه با نگرش جامد و متحجرانه.
اجتهاد عبارت بود از نگاه آنان به حقیقت؛ و جهاد، که سند اسلام و حقیقت است، انگیزۀ آنان برای حرکت و تلاش بود؛ و آنان به شهادت رسیدند و کشته شدند. تاریخ ما آکنده از شهادت و ایثار است و مصیبت به بخشی از حیات روزمرۀ ما تبدیل شده است.
بدینترتیب، به مرور زمان، خاطرات و یادگارها نیز به یکی از عادات معمول تبدیل شد و گریه بر حسین(ع) و شهدا به خودی خود موضوعیت یافت. گرد هم جمع میشوند و گریه سر میدهند. برای چه میگریند؟ اگر گریه فقط برای گریه باشد، این مسئله به نوعی توقف اندیشۀ حسینی است. گریه برای تجدید خاطرۀ مصیبت و عامل حرکت در راه آن است.
تشیع و، همچنین اسلام، نیز اسلامی راستین بود؛ تسلیم شدن در برابر خداوندگار جهانیان، نه تسلیم شدن در برابر مردمان یا هوای نفْس و یا رهبران و روحانیون، و نه تسلیم شدن در برابر مساجد، فقط تسلیم شدن در برابر خداوند. اسلام ما اسلامی انسانی و در خدمت همگان است، نه یک مفهوم تبعیضآمیز و نژادی. اما مصیبت ما و رنجهای ما از آنجا ناشی شد که پس از رحلت پیامبر(ص)، اسلام در صراط مستقیم باقی نماند؛ تقسیم و تجزیه شد و در خدمت اشخاص و افراد قرار گرفت. اسلام نردبان و سکوی پرتاب برای رسیدن به حکومت شد. از اسلام سوءاستفاده شد. البته، با وجود همۀ تلاشهایی که برای خدشهدار کردن چهرۀ اسلام صورت گرفت، اصل اسلام از ادامۀ راه بازنماند و همچون شعله و گوهری درخشان باقی ماند، بهویژه با وجود قرآن کریم در منابع دین، اصل اسلام باقی ماند. مصیبت ما آن است که اکثریت امت اسلام سقوط کردند و از ادامۀ راه بازماندند و مردد شدند و به عقب بازگشتند. طمعورزی بر آنان سیطره یافت و استعمار چیره شد و توانست امکانات و منابع کشورها را چپاول کند. سرزمین و اموال و میراث ما را غصب کردند و، سرانجام، فرهنگ ما را به استعمار کشیدند. ما را از تاریخ خود جدا کردند و توانستند بر اندیشهها و دلهای ما مسلط شوند. ولی با همۀ این احوال، اسلام باقی ماند و میراث ماندگار شد و اکنون ما فراخوانده شدهایم که آن را برگیریم و بدان تمسک جوییم.
در گذشته، خطرها و تهدیدها بر دو نوع بود: نخست، خطرهای کشنده و تهدیدکنندۀ جان و مال؛ و دیگری، خطرها و تهدیدهای اغواکنندهای همچون راحتطلبی و رفاهزدگی و سرگرم شدن به اموری که انسان را از پیکار بازمیدارد.
در تاریخ مکه آوردهاند که در نیمۀ دومِ قرنِ نخستِ هجری، اهل مکه به عاداتِ دوران جاهلیت بازگشتند و خانهها از فساد و انحراف و تباهی آکنده شد. پس، خطر فقط از جانب دشمن نیست.ای برادران، موفقیت و پیروزی و دستیابی به نعمت و مال نیز میتواند خطری بزرگ باشد و استقامت و پایداری انسان را در زندگی تهدید کند. از طرفی، بنابر نقل تاریخ، این منطقه عرصۀ مقاومت و پیکار بوده است و چنانکه در کتاب استیعاب ذکر شده، منطقۀ ما را منطقۀ اشغال و جهاد مینامیدند و مسلمانانِ نخستین برای تبلیغ و دعوت به اسلام به این منطقه میآمدند. پدران ما ایمان آوردند و اسلام آوردند و شیعه شدند. وجود و هویت خود را حفظ کردند و آبادیهای خود را بر فراز کوهها بنا کردند و همواره در حال احتیاط و مراقبت و پایداری بودند. هیچ امتی همانند رنجها و مصیبتها و مشکلاتی را به یاد ندارد که اهالی این منطقه با آن مواجه بودهاند. اما آنان منحرف نشدند و به خواری و ذلت تن ندادند. هشت قرن از پی هم گذشت و ظلم و رنج و دشواریها پدید آمد و تلاش کردند تا در هر دو بُعد خطرهایی را پدید آورند؛ هم تهدید و هم اغواگری و بهرهمندی از امکانات، و این خطر همچنان ادامه داشت تا اینکه دوران استقلال این کشور فرا رسید و، پس از استقلال، گرفتار فئودالیسم شدیم و رهبران سیاسی به سیاستهایی وابسته شدند که برای این منطقه در نظر گرفته شده بود. مستضعفان را با استفاده از مال و امکانات اغوا و مبارزان و مجاهدان را تهدید و تبعید کردند و، در ادامه، محرومیت آمد. آمار موجود و واقعیتهای زندگی در این منطقه و بسیاری از مناطقِ لبنان گواه روشنی بر وجود محرومیت و تبعیض است و هر عقل سلیمی با این پدیدهها مخالفت میکند. این محرومیت فقط به یک بُعد محدود نشده، بلکه در تمامی ابعاد اعم از استخدام و اشتغال و توزیع بودجه و اجرای طرحهای عمرانی و پراکندگیِ مؤسساتِ تجاری و ارتباطات خارجی و آزادی بیان و دیگر امور وجود داشته است.
طبیعی است که انسان محرومیت را نپذیرد و با آن مخالفت کند. در آن زمان، مخالفت با محرومیت در قالب گلایه و افسوس خوردن تجلی میکرد. من خود آن دوره را به یاد دارم. واکنشهایی را که هنوز هم در میان افراد ترسو و بزدل ادامه دارد، فراموش نکردهام؛ آنان که در خانۀ خود مینشینند و انتقاد میکنند و به محرومیتِ خود افسوس میخورند. گلایه و زاری سلاح افراد بزدل است؛ دور هم جمع میشدیم و از وضعیت اشتغال و محرومیت و سیطرۀ مارونیها و فئودالها و سردمداران و پیوند آنان سخن میگفتیم: فلانی چنین شد... در امتحانات شرکت کردیم و ما را مردود کردند... تقاضای بورس تحصیلی کردیم و فرصت را از ما گرفتند... . خلاصه، در هر فرصتی، دور هم مینشستیم و گلایه میکردیم و افسوس میخوردیم. در انتقاد و افسوس خبره شده بودیم. طبیعی است که گلایه و افسوس هم خود مرحلهای از مخالفت است. علاوه بر اعتراض، تلاشهای مخربی صورت گرفت و گروهی از سیاستمداران و دیگران شعار محرومیت سر دادند و از محرومیتِ خود در رسیدن به شغل و منصب سخن گفتند و همین که شغل یا منصبی به آنان واگذار میشد، سکوت میکردند. گویی همۀ محرومان، به همۀ حق خود رسیدهاند.
آنان که شیعه یا سنی نامیده میشدند، وضعیتی متفاوت نداشتند و این مذهب وسیلهای برای کسب جاه بود. البته، همه اینطور نبودند، هر قاعدهای استثنائاتی دارد. من مدت طولانی شاهد بودم و به یاد دارم که سال 60، در آغاز صدور قوانین و در آغاز عهد ریاستجمهوری فؤاد شهاب، برخی شناسنامههای خود را تغییر دادند تا حق و حقوق فرقهای محروم را به خود اختصاص دهند.
بدینترتیب، ابتدا گلایه و افسوس و، سپس، در مرحلۀ دوم هم تلاشهایی از طرف رهبرانِ سیاسیِ فرصتطلب و هم تلاشهایی از طرف سیاستمداران متعهد صورت گرفت تا نهضت و خیزش محرومان ناکام بماند. مرحلۀ سومی هم وجود داشت که در قالب سوءاستفاده از احساسات محرومان جلوهگر شد. بدینصورت که رهبران سیاسی اهدافِ دوردست و تحققناپذیر را در برابر محرومان قرار میدادند و آنان هم به راه میافتادند و شعار میدادند و به زحمت میافتادند و، سپس، خسته و ناتوان به خانه بازمیگشتند. خواهش میکنم توجه کنید. به خاطر دارم که یکی از دوستان روزنامهنگار، که امروز در میان ما نیست، به نام رئوف شحوری که اکنون مدیرمسئول مجلۀ کویتی القبس است، در یکی از سخنرانیهای معروف خود چنین گفت (سخن او را با رعایت امانت نقل میکنم): «وقتی در روستای دویر ساکن بودیم، هریک از ما میخواست همۀ دنیا را دگرگون کند. برای ساقط کردن حکومت فاشیستی اسپانیا و اخراج جاسوسان امریکایی و کمونیستها از روزنبرگ تظاهرات میکردیم و به یاد دارم که در تظاهراتی با عنوان «دست از سر روزنبرگ بردارید» شرکت کردیم.» (میدانید که روزنبرگ کسانی بودند که روش ساخت بمب اتم را سرقت کردند و در اختیار شورویها قرار دادند.) چهبسا مستحق مرگ و ویرانی بودند یا نبودند، ولی ما را به روزنبرگ چه کار؟ ما محرومانی هستیم که به عمران و آبادانی روستای خود و آب و برق نیاز داریم، و در نگاه وسیعتر، به ساختار حکومت و معیشت خویش. اما نکته در اینجاست که از محرومیتِ آکنده در جان ما برای مسائل بینالمللی سوءاستفاده میکردند. راست یا چپ، فرقی ندارد. مهم آن بود که اهدافی را برای ما تداعی میکردند که ارتباطی به اهداف و منافع و نیازهای ما نداشت. مدتها گذشت تا اینکه فهمیدیم داعیهداران انقلاب جهانی وقتی به مرحلۀ معینی از موفقیت برسند، محافظهکار میشوند و چانهزنی میکنند.»
به یاد دارم که در دروانِ جوانیِ ما هم اتحاد شوروی سمبل آزادی و آزادیخواهی بود و ما مدافع و حامی دژ آزادیخواهی و سوسیالیسم جهانی مسکو بودیم. اما پس از مدتی، مشاهده کردیم که آن دژ خود به سوی دژ استعمار و امپریالیسم دست دراز کرده است. چانهزنیهایی میان طرفین (امریکا و شوروی) بر سر حقوق ملت ایران صورت گرفت که سقوط دولت مصدق را در پی داشت. اتحاد شوروی مصدق را تحریم و از تحویل ده تن طلای ایران، که در نزد اتحاد شوروی بود، خودداری کرد و مصدق بر اثر فشارهای اقتصادی سقوط کرد و اتحاد شوروی در این امر نقش داشت. سپس، نوبت به کودتای زاهدی و شاه رسید و اتحاد شوروی یازده میلیون لیره به جلادانی داد که 164 افسر آزاده را کشتند. اتحاد شوروی آن مبلغ را در تأیید اقدام آنان پرداختکرد. چرا؟ زیرا پیش از هر چیز منافع اتحاد شوروی در گرو آن بود.
به چین هم خیلی امید بسته بودیم و آن را دژ آزادیخواهی جهان میدانستیم. اما ناگهان دیدیم که دستهای راست و چپ از فراز ملتهای کوچک عبور کرده و به هم رسید و با هم پیوند یافت. آنها فقط ما را برای اقدامات تحریکآمیز میخواهند؛ برای وقتی که میخواهند یکی را بر ضد دیگری تحریک کنند و به منافع خود برسند. رئوف شحوری میگفت که از روستای خود خارج میشدیم و تظاهرات به راه میانداختیم تا جهان را اصلاح کنیم و به دنبال این و آن راهپیماییهای عجیبی برپا میکردیم. از بزرگترها، از آنان که بیش از چهل سال دارند بپرسید كه آن تظاهرات بیمعنایی که در دوران جوانی برپا میکردیم، چه معنی داشت؟ اعتراض به مسائل جهانی که ارتباطی به ما نداشت. این تلاشها هم یک نوع اقدام مخرّب بود.
البته، نمیخواهم بگویم که ما از دنیا جدا هستیم و با آن ارتباط نداریم، برعکس، بخشی از منشور ما و قسمتی از برنامههای سیاسی ما آن است که با ملتهای جهانِ سوم ارتباط برقرار کنیم و به تمام معنا با آنان پیوند و همکاری داشته باشیم. ما بخشی از آنان هستیم و آنان هم جزئی از ما هستند، اما باید بگوییم که در دام تلاشهای مخرّب گرفتار شدیم. کشور ما دچار استعمار بود و روستاهایمان محروم بودند. شهرها در زیر یوغ فئودالیسم و نابرابری و ستم قامت خم کرده بود و، با این همه، ما برای کشور خود تظاهرات نمیکردیم، اما برای روزنبرگ یا چکسلواکی یا آلمان غربی و شرقی و یا فیلیپین و دیگر کشورها تظاهرات به راه میانداختیم و این یعنی تلاش نابهجا و بیثمر.
بدینترتیب، هم گلایه و شکایت وجود داشت، و هم بهرهکشی و سوءاستفاده در دو بُعد شخصی و بینالمللی جلوهگر بود. اینها همه تلاشهای نابهجا و انحرافآوری بود که خیزش محرومان را از چارچوب و مسیر اصلی خود خارج میکرد.
خیزش و نهضت صحیح آن است که خود و کشور و میهن و امت و جهان، هریک را بهاندازۀ حقیقی آن ببینیم و در جای خود قرار دهیم. البته، ما نمیتوانیم جنگ ویتنام را از یاد ببریم و انقلاب الجزایر یا وقایع امریکای جنوبی را نادیده بگیریم. این غیرممکن است. اما آیا درست است که محرومیت و وضعیت خود را از یاد ببریم؟
دوستان جوان ما به یاد دارند که در آغاز شکلگیری جنبش محرومان در دانشکدۀ علوم سخنرانی داشتیم و جنبش دانشجویی هم در اوج خود بود و راهپیمایی و تجمعهای متعدد برگزار میشد. در یکی از آن تجمعات حدود سی مورد از خواستههای جنبش مطرح شد و در آن فهرست حتی یک مورد از خواستهها هم به مسائل جنوب لبنان مربوط نمیشد. اینگونه بود که توجه ما را از مسائل و مشکلات خود منحرف میکردند و تلاش ما را در خدمت اهداف دور از دسترس بینالمللی قرار میدادند. نتیجۀ آن راهپیماییها آن بود که صدای ضعیفی از ما در جهان به گوش میرسید تا روزنامههای امریکا و شوروی بگویند که مردم فلان منطقه هم راهپیمایی میکنند.
خلاصه اینکه محرومیت وجود دارد و خیزش و اعتراض محرومان امری طبیعی است. اما پس از آنکه محرومیت از مرحلۀ طغیان گذشت، به چرخۀ گلایه و شکایت افتاد. ناله و زاری هم یکی از مراحل به شمار میآید، اما عقدهگشایی خطرناک است. مبادا زاری کنید و دشنام دهید. اگر میخواهید مسئلهای را حل و فصل کنید، هرگز از آن بدگویی نکنید و به دشمنان دشنام ندهید. امام علی(ع) میفرماید: «خوش ندارم که دشنامگو باشید.» دشنام گفتن عقدهگشایی است.
اینکه من با فلانی مخالفم، با فلان تفکر و فلان حزب مخالفم، با فلان کار مخالفم... وقتی بدگویی میکنیم و فریاد میزنیم، اقدامی صورت نمیدهیم. آنان که بر فراز تریبونها فریاد میزنند و میخواهند حرف را جایگزین عمل کنند، همانها در پی عقدهگشایی هستند. کسی که کینهای مقدس بر ضد انحراف و تباهی در دل دارد، خاموش است و اگر سخن بگوید، برای فراخوان مردم، برای گردآوردن و آگاه کردن مردم سخن میگوید. اما اگر من فقط عقدۀ دلم را خالی کنم، دشنام دهم و نفرین کنم، یعنی آنگونه باشم که نزد ما معمول شده است، این نوعی تخلیه است. اگر کسی بخواهد کاری صورت دهد، باید تلاش کند مردم را آگاه کند.
آخرین تلاشها در گوشه و کنار صورت گرفت. در صور و بقاع و بیروت و عکار و جبل لبنان و شوف و دیگر مناطق صداهایی به اعتراض بلند شد و برای مطالبۀ حقوق مشروع و از دست رفته فعالیتهایی آغاز شد که در ابتدا، فقط در قالب مطالبۀ حقوق و بیان خواستهها مطرح میشد. آمار و ارقامی هم در روزنامهها و همایشها منتشر میشد و من هم در آن همایشها حضور داشتم. در آن همایشها، همۀ تلاش خود را برای رفع تبعیض در عرصۀ اشتغال و استخدام صرف میکردیم؛ اینکه مثلاً از میان ما هفت مدیر کل انتخاب شده است و باید این تعداد به 44 نفر برسد. بدینترتیب، اشتغال و احراز مناصب اداری در کانون توجه ما قرار داشت. در هر حال، تبعیض در این زمینه بخشی از محرومیت است. چرا اینگونه بود؟ زیرا کسانی که در این مسیر حرکت میکردند، کارمندان بودند. تمام این وقایع را جزء زمینهها و مقدمات به شمار میآوریم؛ آغازِ شکلگیریِ جنبش محرومان، که از خداوند میخواهم به تلاشهای شما برکت دهد و این نهضت را جنبش حقیقیِ محرومان قرار دهد تا در سراسر جهان و در امتداد تاریخ گسترش یابد و رنجهای ما و رنج فرزندان و امت ما را پایانی باشد.
پس از تأسیس مجلس اعلای شیعیان، در می1970، حادثهای رخ داد. در آن مرحله، اسرائیل به منطقۀ بنتجبیل تجاوز کرد و هزاران نفر از مردم به سوی بیروت حرکت کردند. نمیخواهم وارد جزئیات شوم، ولی مایلم زمینهها و مقدماتی را که پیش از شکلگیری جنبش محرومان به وقوع پیوست، به ترتیبِ زمانِ وقوع ذکر کنم.
به یاد دارم که در سال 1970، یک روز شنبه تمامی نمایندگان جنوب در پارلمان نزد من بودند و دربارۀ اوضاع و مشکلات کشور بحث میکردیم. قرار شد روز سهشنبۀ آن هفته همۀ نمایندگان جنوب در پارلمان (از فرقههای مختلف) در مقر مجلس اعلای شیعیان گردهم آیند و هیئت یاری جنوب را (که رهبران مذهبی ادیان مختلف منطقۀ جنوب در آن عضو بودند و من در آن دوره ریاست آن را برعهده داشتم) دعوت کنیم تا به اتفاق هم در پارلمان حضور یابیم و نمایندگان پارلمان را به یافتن راهحلی برای مشکلات جنوب واداریم. ساعت یکونیم بود که آخرین نمایندۀ پارلمان، آقای ژان عزیز، با من خداحافظی کرد و رفت. پس از رفتن او، بهطور غیرمنتظره از برجحمود با من تماس گرفتند و خبر دادند که نخستین گروه از مهاجران بنتجبیل به برجحمود رسیدهاند و برخی از آنان دیگران را به تظاهرات فرامیخوانند. خیلی زود به ابعاد ماجرا پی بردم. با خبرگزاری تماس گرفتم و پیام کوتاهی خطاب به مردم صادر کردم: «برادران هموطن، موسی صدر از شما میخواهد که در اعتراض به بیتوجهیهای دولت به مسائل جنوب، روز سهشنبه دست از کار بکشیم و اعتصاب کنیم.»
تصور ما آن بود که محرومان هنوز در مرحلۀ گلایه و افسوس به سر میبرند و هنوز به اهداف بینالمللی یا شخصی (افراط و تفریط) میاندیشند. بعدازظهر شنبه پیام صادر شد و صبح روز یکشنبه که تعطیل آخر هفته بود، خبر اعلام شد. دوشنبه روز کاری بود و، اما سهشنبه، مردم در سراسر لبنان دست به اعتصاب زدند. به سرعت تحلیلها و تهمتها و فریادهای گروههایی که متضرر شده بودند، به هوا برخاست و این کاملاً طبیعی بود. دوستان ارجمند ما، از جمله فؤاد شهاب که آن موقع دیگر رئیسجمهور لبنان نبود، پیغام فرستادند و دوستانه هشدار دادند که چگونه جرئت کردهام و مردم را به اعتصاب فراخواندهام؟ گفتند: اگر اعتصاب نکردند چه میکنی؟ حتی ناظران و آگاهان سیاسی و فؤاد شهاب که سیستم آماری دقیقی داشت، تصور نمیکردند که فراخوان اعتصاب آنگونه با موفقیت همراه شود. اعتصاب و راهپیمایی، نظم و انضباط، و اعلام موضع از سوی مردم موجب شد که دیگر بهانهای برای هیچکس باقی نماند. محرومان در صحنهها حاضر بودند و اعتماد و آگاهی آنان به حد کمال رسیده بود. احزاب و اشخاص هم نتوانسته بودند آنان را منحرف کنند و در دل آنان تردید و آشوب پدید آورند. دیگر جای درنگ نبود. منتظر چه باشیم؟
بدینترتیب، نخستین مرحلۀ تشکیل جنبش محرومان در ماه می سال 1970 محقق شد. در آن زمان شارل حلو رئیسجمهور بود. مجلس جنوب تشکیل شد و حکومت نیز در شکلگیری آن نقش داشت. (شما که در گذشته اتهامات بسیاری را شنیدهاید، اکنون لازم است برخی جزئیات وقایع را هم بشنوید.)
دولت تا حدودی همکاری کرد و مجلس جنوب تشکیل شد و مقرر شد توتون به ساکنان روستاهای مرزی داده شود. لایحۀ اجباری شدن خدمت سربازی به پارلمان تقدیم شد و مبالغی هم برای تقویت روستاهای مرزی و احداث پناهگاه اختصاص یافت و راهکارهای دیگری هم به کار گرفته شد، زیرا ماه پنجم سال بود و زمان تقدیم و تصویب بودجه سپری شده بود. وعده دادند که لایحۀ تهیۀ سلاح و اختصاص سیصد میلیون لیره برای جنوب را به پارلمان ارائه کنند. اعتصاب هم به پایان رسیده بود و جنبش محرومان این حقیقت را جلوهگر ساخته بود که زمان به کارگیری روشهایی فراتر از حرف و سخن و گلایه و ناله و زاری فرارسیده است.
اینجا بود که متأسفانه همپیمانان ما در احزاب مختلف احساس کردند که عرصۀ کشور دیگر در انحصار آنان نیست و روحانیون دیگر به سخنرانی و بیان احکام و تأیید حاکمان یا حضور در مراسم عزاداری اکتفا نمیکنند و کسانی هم پیدا شدهاند که بگویند: «مَن أصبَحَ ولم یَهتَم بأَمُورِ المُسلِمینَ فَلَیسَ بِمُسلِم.» (هر کس روز را آغاز کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد، مسلمان نیست) و اعلام کنند که «ما آمن بِاللهِ وَالیَومِ الآخر مَن باتَ شَبعاناً و جاره جائع.» (هر کس سیر بخوابد و همسایهاش گرسنه باشد، به خدا و روز واپسین ایمان نیاورده است.) و یا این آیۀ کریمه را تلاوت کنند که میفرماید: «أرَأیتَ الَّذِی یُکَذّبُ بِالدّینِ * فَذالِکَ الّذِی یَدُعُّ الیَتیمَ * وَلایَحُضُّ عَلی طَعامِ المِسکینِ.»[3] آنان این حضور مردم را خطر به شمار آوردند و با کمال تأسف پیش از شکلگیری جنبش محرومان حساسیتها دربارۀ آن آغاز شده بود. پیش از آنکه در عرصه حاضر شوید، دشمنیها و دشمنانی برای شما ایجاد شده بود.
دورۀ ریاستجمهوری به پایان رسید و رئیسجمهور جدید انتخاب شد. یک، دو و سه سال به رئیسجمهور جدید فرصت دادیم و در آن مدت فقط به پژوهش و بررسی و ارائة اطلاعات به دولت اکتفا کردیم، اما جز بیتوجهی و کوتاهی و بیتفاوتی هیچ ندیدیم. حتی تلاش کردند با حمایت از سردمداران و، با کمال تأسف، حمایت از احزاب، حرکت ما را به ناکامی و بنبست بکشانند. سلیمان فرنجیه (رئیسجمهور وقت) در برخی مواقع به چپگرایان افراطی و سردمداران احزاب و سندیکاهای چپگرای افراطی متوسل میشد تا خواستههای شهروندانِ میانهرو را نپذیرد. ما را از برپایی تجمع در هرمل بازداشتند و این کار در بعلبک نیز صورت گرفت. برادرانی که در تجمع بعلبک و پیش از آن حضور داشتند، حتماً به خاطر دارند که آن تجمع نقطۀ عطفی در تاریخ لبنان بود. گزارشهایی به نیروهای امنیتی رسیده بود مبنی بر اینکه حاضران در تجمع بعلبک، پس از راهپیمایی به طرف بیروت حرکت خواهند کرد تا دولت را سرنگون کنند. این خبر را مستقیماً از قول برخی از افراد هم میشنیدم که میگفتند: «25 هزار فرد مسلح هستیم و مردم هم هستند، پس به طرف بیروت حرکت کنیم.» به هر حال، فضای جامعه آکنده از خشم بود. همکاران و برادران، یکی از عوامل خطرناک که انسان را فریب میدهد و منحرف میکند، آن است که جمعیت خشمگین باشند و یا در حمایت از گفتههای سخنرانِ تجمع کف بزنند و از آن استقبال کنند. جوّ حاکم بر بعلبک در آن روز بسیار تیره و تار بود. در اواسط سخنرانی، دیگر نمیدانستم به مردم چه بگویم، به این مردم محروم که در اربعین حسین(ع) که با روز تجمع مصادف شده بود، جمع شده بودند و به یاد جهاد و پیکار شهدا بودند. در بین راه که میآمدیم، از من میپرسیدند: دیگر چه میخواهید؟ 75 هزار نفر جمع شدهاند، 25 هزار قبضه اسلحه داریم، به طرف بیروت حرکت کنید. دیگر منتظر چه هستید؟
آنجا بود که به لطف و عنایت خدا دریافتم كه خشم جمعیت و آمادگی کنترلنشدۀ آن جمعیتِ هیجانزده ممکن است اقدامات بیبرنامه و ناخواستهای را در پی داشته باشد و موجب ناکامی ما در رسیدن به اهداف و منافع محرومان باشد. اما چگونه میتوانستیم مانع آن شویم؟ آنجا بود که سوگند به ذهنم رسید و حتماً آن را به یاد دارید. خدا شاهد است که تا پیش از آن روز، من برای این کار برنامهریزی نکرده بودم و آمادگی نداشتم.
صبحِ روزِ تجمعِ بعلبک، من و شیخ محمد یعقوب از شتورا به سمت بعلبک درحرکت بودیم و در راه هم این فکر به ذهنمان نرسید. همین امر نشان میدهد که خداوند متعال ما را به آن سمت برد. حتی زمانی که با دوستان دربارۀ متن سخنرانی مشورت میکردم، کسی فکر نمیکرد که مراسم سوگند برگزار شود. اما چنین شد و این بیانگر آن است که خداوند متعال یک بار دیگر ما را در مسیر تلاش و پیکار سازمانیافته و خستگیناپذیر قرار داد، و اینکه خداوند از ما فقط سخنرانی مردم نمیخواهد. اینگونه بود که مراسم سوگند برگزار شد و چنانکه میدانید سوگند الزامآور است.
در تجمع دوم، جمعیت از بعلبک به صور آمدند و گردهماییِ باشکوهِ دیگری برپا شد. اما بیتوجهی دولت همچنان ادامه داشت. هشدار دادیم که تجمع سوم در بیروت برگزار میشود و تحصن میکنیم و این کار سقوط دولت را در پی خواهد داشت. حرف و حدیثهایی دربارۀ اختلاف میان شیعیان به گوش میرسید و دربارۀ مشکلاتِ تجمع صور از زبان دوستان و شیعیان بسیار میشنیدیم. در آن زمان، این موضوع شایع شده بود که در میان شیعیان اختلاف وجود دارد و، به همین علت، آنان به حقوق خود نمیرسند. در پاسخ به این شایعات و شعارهای نادرست، مجمع عمومی مجلس اعلای شیعیان تشکیل جلسه داد و همۀ حاضران در حمایت از راهی که در پیش گرفته بودم، بیعت کردند و ادامۀ مسیری دشوار و سخت را برعهدۀ من گذاشتند.
اکنون، وقت آن است که شما از برخی ناگفتهها باخبر شوید، زیرا مَحرم راز هستید. قرار بر این بود که در چهارم شوال و یا روز عید پاک تجمع بیروت را برگزار کنیم. مقرر شد که چهارم شوال (نخستین روز پس از تعطیلات عید فطر) که زمان مناسبی به نظر میرسید، مردم را برای همایش به بیروت دعوت کنیم و در مسجد العُمَری، نه در مسجد شیعیان، تحصن کنیم، زیرا روند وقایع نشان میداد که محرومان همگی عضو یک فرقه هستند، اما شیعیان غیرمحروم با ما همکاری و همراهی نکردند. آنان که به مسائل محرومان توجه ندارند، حتی اگر پدر و مادرشان شیعه باشد و پسرعموی ما و اهل روستای ما هم باشند، ما با آنان کاری نداریم. رابطهای میان خود و آنان نمیبینم. مسیحیانِ محروم و اهل سنّتِ محروم و همۀ انسانهای محروم مورد توجه ما هستند و تلاش برای رفع محرومیت آنان هدف ماست.
قرار بود در چهارم شوال تجمع برگزار شود و همهچیز در حال آماده شدن بود. ولی در ماه رمضان و در مراسم افطاری که در عشقوت برپا شد، به ناگاه دریافتیم که تلاش گستردهای برای مسلح کردن مسیحیان و آموزش نظامی به آنان در حال صورت گرفتن است. اتفاق ناگواری در حال وقوع بود و مبارزۀ منفی به اوج خود رسیده بود و سیل حملاتِ تبلیغاتی از هر سو در جریان بود. بدینترتیب، مشخص بود که اگر ما در مسجد العمری تحصن کنیم و صد هزار نفر یا بیشتر از این عده هم به همراه ما در خیابانها تحصن کنند و روند کار دولت مختل شود، بیگمان دولت از ما میخواهد که تحصن را پایان دهیم و ما هم نخواهیم پذیرفت. در چنین حالتی، دولت ما را سرکوب خواهد کرد. از طرفی، ما مطمئنیم که فرزندان ما در ارتش و نیروهای امنیتی ما را سرکوب نمیکنند و در برابر ما نمیایستند و رمز پیروزی انقلاب همین است. در نتیجه، پیشبینی میکردیم که تحصن ما زندگی روزمره را در بیروت مختل کند و سلیمان فرنجیه (رئیسجمهور) هم نمیتواند ما را با شمشیر سرکوب کند، زیرا شمششیر در دست ملت است، در دست محرومان. حتی مسیحیانِ مارونی که عضو ارتش هستند، از اهالی عکار و جنوب و مناطق محروم هستند و نمیتوانند ما را هدف قرار دهند.
اینجا بود که دریافتیم باید در تصمیم خود تجدیدنظر کنیم، زیرا اگر تحصن میکردیم به جای پلیس و ارتش، شهروندان مسلّح مسیحی را پیش روی خود میدیدیم. گروههایی مانند کتائب و ببرهای آزاد و پاسداران سداروس و این قبیل تشکلها را مقابل خود میدیدیم و این آغاز فتنه و نبرد فرقهای بود، پیش از آنکه دیگران آغازگر آن باشند.
به همین سبب، در موضع خود تجدیدنظر کردیم و با مارونیها و عموم مسیحیانِ فرهیخته تماسهایی برقرار کردیم که ثمربخش بود و صدور بیانیۀ 190 نفر از فرهیختگان و تشکیل دبیرخانۀ اندیشمندانِ خدمتگزارِ محرومان را در پی داشت. اندیشمندان و فرهیختگان بزرگ از فِرَقِ مختلف در این تشکل حضور یافتند و همکاری آغاز شد. سخنرانیهایی نیز در مراکز فرهنگی کسروان و متن شمالی و جبیل و دیگر مناطق برگزار شد تا برای افکار عمومیِ مسیحیان تبیین شود که جنبش محرومان نهضت فرقهای نیست و هدف از تشکیل آن تحقیرِ مسیحیان یا غصب حقوق آنان نبوده است، پس برای رسیدن به اهداف به پا خیزید.
نبرد داخلی آغاز شد. حتماً از جزئیات مربوط به آغازِ نبردِ اخیر اطلاع دارید. نبردی که بیش از چهارده ماه از آن را پشت سر گذاشتهایم. در بیانیهای به مناسبت سالگرد وقایع لبنان، جامعیت نگرش و ارزیابیِ جنبشِ محرومان از آن وقایع نمایان شد و هرچه بود، جنگ داخلی آغاز شد.
افتخار ما به این است که دستمان به خون شهروندان آلوده نشد و ما در به راه افتادن جنگ داخلی دخالت نداشتیم. ما حضور نداشتیم، دیگران بودند. ما همۀ تلاش خود را به کار بستیم تا این جنگ آغاز نشود، اما برخلاف خواستۀ ما جنگ به راه افتاد. این تحلیلها چندین سال بعد بررسی میشود و امیدواریم مواضعی که در این سخنرانی اعلام میکنیم، درست باشد.
جنگ و درگیری در حالی آغاز شد که ما هنوز در آغاز فعالیت خود بودیم. فعالیت ما در قالب اعتصاب و سپس برگزاری همایشهای مسلحانه آغاز شد، اما مشکل محرومیت حل نشد. دریافتیم که راه درازی در پیش داریم و پیمودن راه طولانی نیازمند برنامهریزی و ساماندهی است. سازماندهی جنبش محرومان در ابتدا مخفیانه و بیسرو صدا صورت گرفت و، در ادامه، بر اثر وقایع مختلف آن را آشکار کردیم. شاخۀ نظامی جنبش نیز بدون اعلام همگانی و بهمنظور دفاع و مقاومت از روستاهای جنوب، که در معرض تجاوزات اسرائیل قرار داشتند، آغاز به کار کرد تا اینکه فاجعۀ انفجار در عینالبنیه این فعالیت را نیز آشکار ساخت. بدینترتیب، خداوند اراده کرده بود که ما را همچون انسانی که شنا کردن بلد نیست، در وسط دریا قرار دهد و، سپس، از ما مراقبت کند تا شنا کردن بیاموزیم. من هیچگاه عضو تشکیلات یا حزبی نبودم و حضور در حزب یا تشکلی را تجربه نکرده بودم، اما به ناگاه خود را در کنار شما یافتم. اگر میخواهیم اهداف و آرمانهای مردم را به پیش ببریم، باید آن را سازماندهی کنیم و این کار به خواست خدا ممکن شد.
جنبش محرومان بهمثابۀ یک تجربه شکل گرفت و در میان همۀ فِرَقِ مذهبی و همۀ اقشار، اعضا و هوادارنی داشت. جنبش در قالب تشکلی منظم و در ساختاری هرمی شکل به وجود آمده بود. در ابتدا، درصدد بودیم جنبش را در دو سطح به پیش ببریم؛ سطح عام و سطح خاص. اما به سرعت دریافتیم که در چنین حالتی دشواریها و دوگانگیها و تناقضهایی پدید خواهد آمد و موجب پراکندگیِ تلاشها خواهد شد. این بود که از شش ماه پیش یا بیشتر، دو جنبش را یکی کردیم و جنبش محرومان در قالب نهضتی سیاسی ـ اجتماعیِ یکپارچه در لبنان آغاز به کار كرد. اساسنامهای برای آن تدوین شد که در قالب منشوری مدون پیش روی شما قرار دارد. در این همایش میخواهیم این منشور را بررسی کنیم و دربارۀ جزئیات آن بحث و گفتوگو کنیم.
در مسیر خود با دشواریهایی مواجه شدیم، ولی آن دشواریها را تجلیِ عنایتِ خداوند میدانیم که میخواهد ما را در حل مشکلات و برطرف کردن رنجهای خود کارآزموده کند. به یاد دارید که در سال 1974 یا اواخر 1973، پیش از بحرانی شدن اوضاع، جنبش محرومان عرصۀ سیاسی لبنان را به تسخیر خود درآورده بود و همایشها و سخنرانیهایی که جنبش برگزار میکرد، در صدر اخبار کشور قرار داشت و به خاطر دارید که حکومت نیز از جنبش کینه به دل داشت، هرچند تا مدتی مجبور بود حفظ ظاهر کند و حتی رئیسجمهور هم در مجلس اعلا حاضر شد که به نوبۀ خود نوعی تسلیم و پذیرش ظاهری به شمار میآمد. در عین حال، این جنبش بیش از هر حزب یا گروه دیگر در معرض کینهتوزی و دشمنی قرار داشت. چنانکه گفتم مسئولان دولتی با تندروترین گروههای چپگرا و با هر گروه و دستهای همکاری میکردند و همپیمان میشدند تا از همکاری با ما بگریزند. اما زمانی که اوضاع بحرانی شد و خود را با حقایقِ تلخ مواجه دیدیم، مشکلی پیش روی ما قرار داشت: مردم دردمند بودند و، در عین حال، تشدید این تلاشها اوضاع را بحرانیتر میکرد و درگیریها به سوی جنگ فرقهای سوق داده میشد. در فضای خشونت، انسان ناخودآگاه به سوی تندروی گرایش پیدا میکند و سخنان تندروها یکهتاز میدان میشود. ما برای سیاست فعالیت سیاسی نمیکنیم، ما هدف معینی داریم که عبارت است از رفع محرومیت.
برای از بین بردن محرومیت باید وطن باقی بماند، و برای از بین رفتن محرومیت باید از برخورد و درگیری ممانعت شود. توطئهای بهمنظور تجزیۀ کشور و محدود کردن مقاومت و در خطر قرار دادن جنوب در دست اجرا بود. حمله به مناطق شرقی و محاصرۀ غذایی اردوگاه تلزعتر و اطلاعاتی که به دست آوردیم، همه، حاکی از آن بود که مراحل اجراییِ توطئه آغاز شده است. این بود که دفاع و مقابله با توطئه را شروع کردیم. اما پیش از آن، اتفاق شگفتآور رخ داد و احزاب سکولار و ملحد که گرایشهای فرقهای هم نداشتند و سران آنان هم افرادی غیرمتعهد و بیاعتقاد به دین و مذهب ما بودند، به احساسات فرقهای و مذهبی دامن میزدند.
هنگامی که من با هدف خاموش کردن شعلۀ جنگ و، همچنین، کاستن فشارها از شیاح، در مسجد تحصن و اعتصاب غذا کردم، احزاب، از جمله احزاب کمونیست، در منطقۀ بقاع مردم را به انتقامجویی تشویق میکردند و میگفتند: «امام تحصن و اعتصاب غذا کرده و در آستانۀ مرگ قرار دارد. برخیزید و از مسیحیان بقاع و دیرالأحمر انتقام بگیرید.»
حتماً میدانید که ما در بقاع یاران و دوستانی داریم و میتوانستیم شاخهها و شعبات جنبش محرومان را در خود بقاع افتتاح کنیم. با تشديد اختلافات فرقهای و مذهبی که برخی احزاب آن را دامن میزدند، اوضاع به سوی بحران و جنگ پیش رفت. شاید هم آنان چارهای جز دامن زدن به اختلافات دینی نداشتند، زیرا کسی را نداشتند که بجنگد. درواقع، ایدئولوژیها و باورهای حزبی نمیتواند اعضای عادیِ حزب را به جنگ و نبرد وارد کند و فقط اعضای قدیمی و با سابقۀ احزاب ممکن است تحت تأثیر گرایش حزبی وارد جنگ شوند. ما شاهد بودیم که اغلب کشتهشدگان، با توجه به کارت عضویت حزبی خود، در سال 1975 یا اواخر 1974 به عضویت حزب درآمده بودند. به عبارت دیگر، به سبب سلاح عضو حزب شده بودند. یک قبضه سلاح دریافت کرده و به عضویت یک حزب معین درآمده بودند. معمولاً، چنین افرادی نمیجنگند و کشته نمیشوند، ولی شاهد بودیم که آنان جنگیدند و کشته شدند، زیرا حزب متبوع آنان بر طبل فرقهگرایی میکوبید و به احساسات مذهبی مردم دامن میزد. میگفتند که اسلام در خطر است، و اینگونه بود که جنگ آغاز شد.
ما تجزیه و تحلیلهای خود را دربارۀ جنگ در بیانیهها و نشستهای مختلف و جلساتی که با هم داشتیم، بیان کردهایم و نیازی به بازگو کردن و تکرار آنها نمیبینیم. فقط خاطرنشان میکنم که مشکلات ما در سال گذشته، در درجۀ اول، مشکلات اجتماعی بود، زیرا شعارها و رویکردهای ما میانهرو و واقعگرا بود. ممکن است تندرویهای رسانهای و تبلیغاتی وجود داشته باشد، اما وقتی قرار است که انسان در معرض خطرِ مرگ قرار گیرد، مسئولیت الهی ایجاب میکند که از خود بپرسیم: چگونه میتوان مردم را به سبب اهداف سیاسی به سوی مرگ روانه کرد؟ از این رو، گفتيم انسان در هر راهی نمیتواند كشته شود، و اهدافی را که باید برای ان بجنگیم، مشخص کردیم. لزومِ دفاعِ انسان از جان خویش بدیهی است و نیازی به تأکید ندارد. از طرفی، با گزافهگوییهای سیاسی روبهرو شدیم و، در نتیجه، دچار تفرقه شدیم و در معرض تروریسم رسانهای قرار گرفتیم، زیرا روزنامههای موجود در کشور به سبب عوامل مالی یا سیاسی به جناحهای وابسته بودند که برای تشدید درگیریها تلاش میکردند. از این رو، ما با تروریسم فکری و تبلیغاتی مواجه بودیم و از کمبود سلاح هم رنج میبردیم.
برادران، امکانات ما محدود است. ما تهیدست و محروم هستیم و به هیچ کشوری در دنیا وابسته نیستیم. کمکهای مقاومت فلسطین و دولت سوریه درخصوص آموزش نظامی و تأمین اسلحه بسیار محدود است، زیرا ما تابع و پیرو کسی نیستیم. ما با مقاومت فلسطین همپیمان هستیم و حاضریم در راه آن کشته شویم، ولی پیرو آن نیستیم. ما باور داریم که سوریه ملیگرا و امتداد ارادۀ ملی لبنانیان است و وجود سوریه برای ادامۀ حیاتِ مقاومتِ فلسطین و تحکیم صفوفِ ملیِ لبنان ضروری است، ولی تابع و پیرو آن نیستیم. به همین سبب، یا شاید به سبب نوپا بودنمان امکانات محدودی داریم. ما تهیدست هستیم و با ایمان و اندیشه و تلاش و اخلاصِ خود میجنگیم و از هیچ کوششی دریغ نمیکنیم. در تابستان گذشته، سفرهای متعددی به کشورهای عربی داشتم و وعدهها و قولهایی به ما داده شد که هیچگاه محقق نشد.
غرامت شهدای ما هنوز پرداخت نشده است و امیدواریم بهزودی پرداخت شود. این دلیلی بر فقر و تهیدستی ماست. ما بهاندازۀ کافی اسلحه نداریم تا به هر کس که میخواهد عضو جنبش شود، تحویل دهیم. شما بهتر از هر کس میدانید که اگر به تعداد کافی اسلحه داشتیم، اکنون صدهزار یا بیشتر عضو داشتیم. جوانان میآمدند و میگفتند: مردم را با دادن اسلحه اغوا میکنند. فلان حزب در روستای ما شعبهای افتتاح کرده است و مردم را به پیوستن به حزب تشویق میکند و به آنان اسلحه میدهد. ما هم به آنان میگفتیم: صبر کنید، ای آل عمّار. سپس، هجوم و حمله آغاز شد و جوانان ما را تحریک کردند. محلات گلولهباران شد و به خانهها تعرض شد و تماسهای تلفنی و... چه کارهای عجیبی. ولی ما باز هم گفتیم صبر کنید و هنوز هم میگوییم صبر کنید. وقتی بحران را پشت سر بگذاریم، با صبر و شکیبایی میتوانیم گامهایی رو به جلو برداریم. اما کسانی که مردم را با دادن اسلحه و پول فریب دادند و آنان را به سوی میدان نبرد کشاندند، بهای این کار خود را خواهند پرداخت.
چندی پیش، در مراسم بزرگداشت پنج تن از شهدای بعلبک حضور یافتم. یکی از آنان شهید محمد لقیس بود. در خانۀ او به دیدار پدر و مادر و برادرانش رفتم. روحیۀ آنان بهگونهای بود که گویی در یک جشن حاضر شدهاند؛ در نهایت رضایت. مادرش میگفت: «چهار پسر دارم، با شوهرم میشوند پنج نفر و خودم هم نفر ششم. چنانچه در جنبش أمل کاری باشد که زنان بتوانند انجام بدهند.» در آن خانه از اندوه و اشک خبری نبود. گویی جشن عروسی محمد لقیس برپا شده است. این است روحیۀ شهدای ما. او هنگامی که از خانه به سوی میدان میرفته، به باور رسیده و مادر و خانوادهاش را هم به باور رسانده است. میداند به کجا میرود. ابزار و مقدمات نبرد در وجود او مهیا شده است. جوانان بعلبک سه گروهِ رزم تشکیل دادند و به میدان رفتند و پیکر پاک او را بیرون آوردند. خانوادهاش میدانستند که فرزندشان در اثر اهمال و بیتوجهی کشته نشده، بلکه در میدان نبرد به شهادت رسیده و مرگ حق است.
پس از آن، برای عرض تسلیت به خانۀ چهار شهید دیگر رفتیم. آنان در نبرد حَمّار در نزدیکی کَرَک کشته شده بودند. اندوه و گریه و زاری و سرزنش و شماتت و پشیمانی کاملاً مشهود بود. یکی میگفت: «از فرزندان ما چه میخواهند که آنان را با سنّ و سال کم به جنگ میبرند؟» دیگری میگفت: «چرا باید جنازۀ فرزند من سه روز در کوهها بماند، سپس ارتش لبنان منّت بگذارد و جنازهاش را برایم بیاورد؟» سومی میگفت: «به جوانان فقط اسلحه میدهند، نه چیز دیگر.»
اینها نشان میدهد که برخی احزاب مردم را با فریب به جنگ وامیدارند. با همۀ فریبکاریهایشان باید سرانجام بهای این کار خود را بپردازند.
بدینترتیب، در آن مرحله ما علاوه بر بحرانِ دشوار و طاقتفرسا، با مشکلاتِ دورۀ تأسیسِ جنبش هم مواجه بودیم و در کنار همۀ آنها، در نظامی که از کذب و فریب آکنده بود، مسئلۀ بیصداقتی را هم پیش رو داشتیم. البته، وقتی با صداقت سخن میگوییم، چهبسا به مذاق عدهای از مردم خوش نیاید و افکار عمومی آن را نپذیرد.
تروریسم فکری و رسانهای و تحویل اسلحه برای اغوای مردم و دامن زدن به فرقهگرایی از دیگر مشکلات موجود بود و با تمام این احوال، ما یک سال دشوار و طاقتفرسا را سپری کردیم و بحمدالله آن را پشت سر گذاشتیم.
اکنون که وضعیت کمی بهتر شده است، گرد هم آمدهایم تا دربارۀ آینده گفتوگو و گذشته را ارزیابی کنیم. ما به شکل طبیعی حرکت کردیم و یک ایدئولوژی اصیل و ژرف را مبنای حرکت خود قرار دادیم. ایدئولوژی یک ضرورت است، زیرا نگرش فلسفی و مبنای فکری هر سازمان را تشکیل میدهد و عامل وحدت و همبستگی است.
اگر ما ایدئولوژی واحد نداشتیم، ممکن بود در یک مورد با هم توافق داشته باشیم و در دیگر موارد به توافق نرسیم. حتی یک شخص در دو موقعیت مختلف، رفتار یکسانی ندارد. اما زمانی که در دلهای من و شما یک سرچشمۀ واحد جریان داشته باشد، رفتار و موضع ما یکسان خواهد بود و آنگاه میتوانیم بگوییم که ما یک تشکل هستیم، یک گروه هستیم، پراکنده و متشتت نیستیم. نمیخواهم دربارۀ نیاز به ایدئولوژی بحث کنم، بلکه میخواهم بگویم که برای ایجاد وحدت در تشکل و سازمانِ خود و برای هماهنگ کردن و عمق بخشیدن به فعالیتها و ماندگار کردن آنها نیازمند ایدئولوژی هستیم. هرچه ایدئولوژی ما بیشتر با حقایق هستی و انسانی هماهنگ باشد، فراگیرتر و ژرفتر و ماندگارتر خواهد بود. ما انسان هستیم. در جهان هستی زندگی میکنیم و در این دنیا حرکت میکنیم. اگر در ایدئولوژیِ خود، واقعیت وجودیِ انسان و حقایقِ جهانِ پیرامونِ خود را مدّنظر قرار دهیم، ایدئولوژی ما صحیح و آشکار خواهد بود. ما باید واقعنگر باشیم و نباید در اوهام و خیالات زندگی کنیم.
نخستین اصل از منشور جنبش ما هم اساس و مبنای ایدئولوژی ما و هم چارچوب آن است. نخستین اصل عبارت است از ایمان به خدا، آن هم به معنای حقیقی... (ساعت چهار و نیم است؟! بله... یک ساعت و نیم صحبت کردهام و اینها همه مقدمه بوده است.)... بله، مبحث ایدئولوژی مبنای بحث است و ما هم دربارۀ ایدئولوژی سخن میگفتیم.
در ابتدای کار، با توجه به اینکه هدف ما از بین بردنِ محرومیتِ محرومان بود، میخواستیم همۀ انواع محرومیت، از امور کوچک و معمولی تا محرومیت از داشتن نظام سیاسیِ صحیح و، در ادامه، محرومیت در عرصههای بینالمللی را از بین ببریم.
جنبش محرومان از میان شیعیان برخاسته بود، اما از سویی، دیدگاه مرا دربارۀ مفهوم تشیع شنیدید و، از سوی دیگر، میدانید که محرومیت شیعه و غیرشیعه نمیشناسد. این نکته را در سوگندنامۀ خود نیز آوردیم و قسم خوردیم که برای از بین بردن محرومیتِ شیعیان و غیرشیعیان تلاش کنیم و طبیعی است که هدف ما آن است که حرکت و نهضت ما ملی باشد.
در عمل هم میتوان گفت که ایدئولوژی ما در درجۀ اول، هم مبنا و هم چارچوبِ آن، بر ایمان به خدا استوار است و چنانکه گفتیم، نه ایمان به معنای انتزاعی آن، بلکه ایمان به خداوند به معنای باور به آگاهانه بودن هستی و اینکه در جهان عقل و خرد حکمفرماست. بدینمعنا که هر حرکتی در عالم حسابشده است. ایمان به خداوند تضمینِ وحدتِ حرکت در تاریخ و جغرافیاست، زیرا خداوندِ یکتا ازلی و ابدی است و در شمال و جنوب و شرق و غرب عالم، فقط اوست که جهان را هدایت میکند و به پیش میبرد. ایمان به خداوندی که حاکم و تدبیرگرِ هستی است. وقتی ایدئولوژی بر اصل ایمان به خدا مبتنی باشد و نیرو و راهبرد خود را از چنین باوری اقتباس کند، آنگاه میتواند با حقیقت و واقعیتِ هستی منطبق و منسجم باشد و، در چنین حالتی، میتوانیم اسلام را به معنای قرآنی آن درک کنیم، نه به معنای متعارف و مرسوم در بحث و جدلهای کلامی و فقهی. نمیخواهیم مطالب مندرج در کتب و بحثهای فقهی و کلامی و جدلی را وارد بحث کنیم.
معنای حقیقی اسلام عبارت است از تسلیم شدن در برابر خداوند با عقل و قلب و عمل. اسلام به این معنا، دیگر مقولهای نژادی نیست. اما امروزه در جامعۀ ما، انسانی که از والدین مسلمان به دنیا میآید، مسلمان نامیده میشود، حتی اگر از اسلام هیچ نداند و به هیچیک از تعالیم آن عمل نکند. بدینترتیب، اسلام نیز مانند دیگر ادیان به یک نژاد و تبار تبدیل شده است؛ یک شیء یا نژاد و یا جزئی از... و در این حالت، وجود انسان است که اساس آن را تشکیل میدهد و اسلام جزئی از وجود انسان میشود و این امر تبعاتی در پی دارد. از باب مثال، ممکن است یک لبنانیِ مسیحی آمادگی آن را داشته باشد که کمونیسم را روش و مسلک خود برگزیند، اما اسلام را مسلک خود انتخاب نمیکند. یعنی با وجودی که کمونیسم از مسیحیت فاصلۀ بیشتری دارد (زیرا مسیحیت و اسلام دست کم در اصل و اساس دین که همان ایمان به خداوند و پیامبران و حقیقت است، و این سه اصل در میان همۀ ادیان مشترک هستند، با هم اشتراک دارند و اسلام به مسیحیت نزدیکتر است تا کمونیسم که وجود خداوند را هم نمیپذیرد) ممکن است مسیحیای کمونیسم را بهمثابۀ مذهب خود بپذیرد، ولی اسلام را نپذیرد. البته، بهمحض اینکه مذهب خود را تغییر دهد و اسلام را بپذیرد، به دادگاه مراجعه میکند و تغییر مذهب خود را به ثبت میرساند و مردم برای او جشنی میگیرند. بدینترتیب، اندیشۀ دینی و گرایش دینیِ انسان به یک نژاد تبدیل شده است.
مشکل سوم تجربهای است که مسلمانان در طی تاریخ با آن روبهرو بودهاند و، بهطور خلاصه، عبارت است از اینکه اسلام هم مانند دیگر ادیان در نزد پیروان خود به سازمانی تبدیل شده است که برای خود منافع و ارکان و رؤسا و بنیانها و ویژگیهای مثبت و منفی دارد، در حالی که در معنای قرآنی اسلامِ صحیح عبارت است از دین خدا و تسلیم شدن در برابر خدا با عقل و قلب و جسم. تسلیم با قلب یعنی تسلیم شدنِ عواطف و گرایشها و خواستهها و احساسات. تسلیم با عقل یعنی پذیرش و باور عقلی و تسلیم با جسم یعنی تطبیق دادن رفتارهای فردی و اجتماعی با تعالیم اسلام. درواقع، اسلام به معنای قرآنیِ آن عبارت است از نخستین شرطِ شهروندی در جهان هستی. بدینمعنا که الله حاکم و حَکَم این جهان بزرگ است و گرایش و وابستگی انسان به این حاکم و خالقِ تدبیرگر و هدایتگر، همان اسلام است. هنگامی که اسلام به نژاد یا سازمان تبدیل میشود و همانند مسیحیت در خدمت منافع خاص قرار میگیرد، میگویند: «جز خداوند همهچیز باطل است. با حاکمان مخالفت کنید... با مال و ثروت مخالفت کنید... ثروت را دور بیندازید، آن را به خداوند بدهید... و چون به خداوند دسترسی ندارید، ما وکیل او هستیم.» بنابراین، برداشتی که امروزه از اسلام رایج است، آن را به نژاد یا نهاد یا مؤسسهای تبدیل کرده است که در آن نمایندگانِ مطلق و همیشگیِ خداوند همهچیز را برای منافع خود به خدمت گرفتهاند. در طی تاریخ، همواره سه عامل بر ضد انسان و بر ضد ملتها دست به دست هم دادهاند:
نخست، عامل قدرت و سلطه؛ دوم، مال و ثروت؛ و سوم، وعاظ السلاطين و روحانیون فاسد که داعیهدار علم و دین و اندیشه بودهاند. بدینترتیب، حاکمان با استفاده از مال و ثروت بر مردم سلطه مییافتند و روحانیون نیز متحد و همپیمان حاکمان بودهاند و مردم را به اطاعت از آنان فراخواندهاند.
مثال تاریخی این پیوند و اتحاد نامبارک عبارت است از فرعون بهمثابۀ حاکم سیاسی، قارون بهمثابۀ زراندوز و صاحب مال و ثروت، و بلعم باعورا روحانی معاصر با آنان. یکی از دوستان در بیان این مثال میگفت: «خداوند متعال هنگامی که از فرعون و قارون سخن میگوید، خشمگین نیست، اما وقتی سخن از بلعم به میان میآورد، خشمگین است.» خداوند میفرماید: «فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الکَلبِ إن تَحمِل عَلَیهِ یَلهَث أو تَترُکهُ یَلهَث»[4]
تعبیر «یلهث» برای هیچکس به کار نرفته است، مگر روحانیون و علمای بدکار. دوستمان میگفت همواره یک پیوند سهگانۀ شوم بر ضد بشر وجود دارد:
1. استعمار، سمبل سلطۀ ظالمانۀ سیاسی؛
2. استثمار، سمبل سلطۀ ظالمانۀ مالی و اقتصادی؛
3. استحمار، به معنای نادان انگاشتنِ مردم و قرار دادن آنان در مرتبۀ چهارپایان و اینکه مردم چون ستوران بیخبر و ناآگاه نگه داشته شوند.
این سه متحد هستند و با هم پیوند داشتهاند. مشکل از آنجا ناشی میشود که در چنین حالتی، اندیشۀ دینی در طی تاریخ به خدمت حاکمان در آمده است، البته، نه بهطور کامل. اسلام کمتر از مسیحیت به چشم میخورد. همواره صالحان هم بودهاند که رهبری مبارزات انسانی را برعهده داشتهاند. اما آن وضعیت وجود داشته و البته هر قاعدهای استثنا هم دارد. اما مشکل آن است که وقتی سخن از اسلام به میان میآید، بلافاصله اسلامِ خلفا به ذهن متبادر میشود. دوست پژوهشگر ما میگفت که حاکم یا استعمارگر یا پادشاه را ظلالله (سایۀ خدا) مینامیدند و عالم دین را آیتالله یا امینالله میخواندند و این مفهوم را ما نمیپذیریم.
این مسائل ما را بر آن میدارد که وقتی میخواهیم ایدئولوژی را «اسلام» بنامیم، دقت بیشتری به خرج دهیم تا دچار آن مفهوم نژادی نشویم و به سازمان تبدیل نشویم و گرفتار داعیهداران نمایندگی و جانشینی خداوند نشویم. خوشبختانه، قرآن کریم در دسترس همۀ مردم قرار دارد. از این رو، اسلامی که میگوییم اسلام قرآنی است و اسلام قرآنی آن ویژگیهای منفی را در خود ندارد که محل انتقاد و اعتراض ماست.
اولاً، اسلام قرآنی اسلام دربردارندۀ مسلمانان و مسیحیان است و حتماً توجه دارید که قرآن کریم رسالتِ پیامبران بزرگ الهی، ابراهیم و موسی و عیسی و محمد (علیهم السلام) را «اسلام» نامیده. در بیان ماجرای بنای کعبه میخوانیم که از قول اسماعیل (ع )و ابراهیم (ع) آورده است: «رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ وَمِن ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُّسْلِمَةً لَّكَ»[5] و از زبان عیسی(ع) چنین نقل میکند: «فَلَمَّا أَحَسَّ عيسى مِنْهُمُ الْکُفْرَ قالَ مَنْ أَنْصاري إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ اشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ»[6]
ثانیاً، اسلام قرآنی تمدن است. نمیدانم آیا مقالۀ دوستمان اسقف یواکیم مبارک را که مدتی پیش در روزنامۀ النهار منتشر شد، خواندهاید یا نه؟ امیدوارم شما جوانان این مقاله را بخوانید. ایشان در آن مقاله می گوید: «مسیحیت در مشرقزمین باید از حیث تمدن امروزین اسلام بیاورد؛ اسلامِ متمدن، اسلامِ پیوندها، اسلامِ مدنیّت و اسلام دستاوردهای بشر.» اسلام از حیث تمدن امروزین همان اسلام قرآنی است که به تحجر نمیانجامد و به سازمان تبدیل نمیشود. از این رو، وقتی ما به اندیشۀ اسلامی بازمیگردیم، درمییابیم که عملاً اسلام بهترین راهحل مشکلات اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ماست.
این موضوع مباحثی طولانی را شامل میشود که لازم است در قالب درسها و کلاسهای فرهنگی به جوانان ما ارائه شود. لازم میدانم نکتهای را توضیح دهم. مشکلات اقتصادیِ جهانِ معاصر ناشی از نظامِ سرمایهداری است که نظامهای سوسیالیستی میخواستند از آنها رهایی یابند، اما به نوع دیگری از سرمایهداری دچار شدند که سرمایهداری دولتی نام دارد. سرمایهداری فردی با سرمایهداری دولتی تفاوت بسیار دارد. البته، منکر آن نیستیم که سرمایهداری دولتی با مردم نزدیکی بیشتری دارد. اما در اینجا هم منفعتجویی و سلطه و طغیان و استثمار ملتهای دیگر وجود دارد و از بین نرفته است.
دیدگاه اسلام دربارۀ مالکیت متفاوت است و در اینجا بهطور خلاصه آن را بررسی میکنیم. از نگاه سرمایهداری مالکیت به معنای تملّک است. بدینمعنا که وقتی یک شیء در ملکیت من قرار دارد، میتوانم با آن هر طور که بخواهم رفتار کنم؛ آن را بسوزانم یا به دریا بیندازم. خلاصه، هر کاری بخواهم، میتوانم با آن بکنم. برخی مشکلات اقتصادی و اجتماعیِ نظامِ سرمایهداری نیز از همینجا نشئت میگیرد. اما معنی مالکیت در اسلام با معنای آن در نظام سرمایهداری متفاوت است. کسی که گمان کند اسلام، طرفدار سرمایهداری است، در اشتباه است. اسلام سوسیالیست هم نیست. اسلام، اسلام است، نظامی اصیل و مستقل. مالکیت در اسلام امانت و رای خدمت به انسان است: «وَ أَنفِقُوا مِمَّا جَعَلَكم مُّستَخْلَفِينَ فِيهِ»[7] درست است که انسان مالکیت دارد، اما وقتی من مالک چیزی هستم، به این معنا نیست که آن چیز در تملّک من قرار دارد و میتوانم هر کاری بخواهم با آن بکنم. هرگز اینطور نیست. مالکیت من نسبت به چیزی، درواقع وظیفۀ مرا معین میکند. از این رو، نمیتوانم آن را بسوزانم، زیرا این کار اسراف است. حق ندارم در نگهداری از آن کوتاهی و به آن بیتوجهی کنم، زیرا این کار تبذیر است. حق ندارم آن را به دریا بیندازم. حق ندارم غشّ و فریبکاری کنم. و حق ندارم... دهها قید و بند در استفاده از آن چیز وجود دارد. در اسلام مالکیت وظیفه و مسئولیت است. بیش از آنکه حق ایجاد کند، تکلیف پدید میآورد. این امر در سیاستهای کلی اقتصادی و اجتماعی بازتابی گسترده دارد. البته، گفتوگو دربارۀ این موضوع نیازمند بحثی مستقل و مفصّل است تا نشان دهیم که اصول و مبانی اسلام بهطور مستقل و کامل میتواند راهحل مشکلات ما باشد. راستی، چرا ما از معنای مالکیت اسلامی بیخبریم؟ زیرا در جامعۀ اسلامیِ ما مردم مالکیت را همانگونه میشناسند که غربیها و جوامع سرمایهداری درک میکنند. خیر، مالکیت اینگونه نیست. به همین سبب، دشواریهای حاصل از آن نیز تا حدودی در جوامع ما وجود دارد.
بنابراین، ما در نخستین بند از منشور خود، به ایمان به خداوند در معنای حقیقی آن توجه میکنیم، نه در مفهوم انتزاعی و تئوریک آن. آیا ممکن است که ایمان فقط قلبی باشد؟ این معنای ایمان نیست. ایمان به معنای ارتباط و پیوند و تسلیم به عقل و به قلب و به تن در برابر خداست. این است معنا و مفهوم اسلام. البته، عبارت «میراث تاریخی» که در یکی از مواد منشور ذکر شده است، به معنای آن نیست که ما اسلام را به معنای میراث تاریخی در نظر میگیریم و اینکه هم از آن و هم از دیگران اقتباس میکنیم. میراث تاریخی، چنانکه در مباحث مختلف ذکر کردهایم، از تجربیاتی استفاده میشود که در این منطقه وجود داشته و با واقعیات و اوضاع و احوال منطقۀ ما تطابق دارد. باید این میراث را حفظ کنیم. ما میراث تاریخی و تجربیات جهانی را، غیر از دین، ثروت انسان میدانیم و انسان میتواند با بهرهمندی از نعمات خدا عطا کند.
بر این اساس، ایمان به خدا با همۀ ابعاد آن، که دقیقاً همان اسلام قرآنی است، مبنا و چارچوب ایدئولوژی ما را تشکیل میدهد. البته، ما از اندیشههای مختلف استقبال میکنیم و میراث ما در عمل کاملاً انعطافپذیر است و بسته و غیرپویا نیست. برخی احکام دینی وجود داشته و در طی تاریخ شکست خورده است؛ همان احکام و دستوراتی که در قرون وسطا به نام خدا و یا ظلالله (سایۀ خدا) در کشور ما صادر میشد. نظام پادشاهی از این روش بسیار بهره میبرد و پادشاه را سایۀ خدا مینامیدند. این مقبول نیست. چه کسی این لقب را به پادشاه داده است؟ مبنای این نامگذاری همان پیوند سهگانۀ تاریخی است که آخوندهای درباری نظام حاکم را تأیید میکردند و حکمرانان را امیر مؤمنان و پادشاه و ولیّ امر و سایۀ خدا بر روی زمین مینامیدند و حاکمان نیز چنین میخواستند. حکومت خداوند به معنای آن نیست که انسانی به نام پادشاه را تقدیس کنیم و بگوییم: خدا، شاه، میهن. قرآن کریم هم میفرماید: «إِنَّ الْمُلُوکَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً»[8] و این نشانۀ مخالفت با نظام پادشاهی است.
به لطف خداوند در حوزۀ اندیشه و ایدئولوژی تمامی نیازهای فکری و فلسفیِ لازم برای تعیین مواضع و اصول و مبادی کلی در دسترس ما قرار دارد. عناوین اصلی آن هم در میثاق مشخص و روشن است و در این همایش، به یاری خداوند، دربارۀ برنامهها و راهکارها بحث خواهیم کرد.
در پایان سخنانم، چندین نکته را خاطر نشان میکنم؛ نكاتی كه هم میتوان آنها را تحت عنوان مسائل رفتاری مطرح کرد و هم به عنوان بخشی از ایدئولوژی یا تکمیلکنندۀ اندیشۀ ما طرحشدنی هستند. واضح است که تشکل ما جنبش است، نه یک مؤسسه. جنبشِ ما جنبشِ نخبگان یا برای نخبگان نیست، بلکه تلاشی است با هدف سازماندهی مردم و مردم محرومان هستند، اعم از شیعیان و غیرشیعیان و مسلمانان و غیرمسلمانان. این محرومان همواره در وسط میدان حضور دارند؛ میدان نبرد با اسرائیل و یا میدان مبارزۀ اجتماعی یا نبرد فرهنگی و یا میدانِ مقابله با تهدیدها و میدان رقابتها و کشمکشهای موجود در عرصۀ میهن ـ که امیدواریم جنگ داخلی پایان پذیرد ـ میدانِ رقابتها و مسابقۀ میان فرقههای مذهبی مختلف و میان محرومان و محرومکنندگان و میان افراد بیتوجه و بیتفاوت به هر دو گروه.
هدف ما ساماندهی امور همۀ ملت است. نمیخواهیم قشر یا گروه جدیدی یا جمع جدیدی از نخبگان پدید آوریم و آن را جنبش محرومان بنامیم. ما مانند دیگر احزاب، حزب یا سازمان یا مؤسسه نیستیم؛ اعم از مرد و زن و کودک، بیسواد و باسواد، روستایی و شهری و کوچک و بزرگ مورد توجه ما هستند و هدف ما شامل آنان میشود. تشکل ما اهل عمل است. بدیهی است که همۀ مردم نمیتوانند مسئول یا عضو این جنبش باشند. گروهی از مردم وظیفهشان این است که در زمان حملۀ اسرائیل در خانۀ خود بمانند و فرار نکنند. آشفته نشوند و ازدحام ایجاد نکنند و راه را بر نظامیان نبندند و جرعهای آب به مبارزان بدهند. از هر انسانی توقعی داریم. در میان این ملت و این جمعیت پرشمار، ما ستون فقرات و سلسلۀ اعصاب را تشکیل میدهیم. میخواهیم همه را سامان بدهیم و به همین سبب، مؤسسه و سازمان مستقل نیستیم. در میان اعضای جنبش ما دوستی و برادری برقرار است. هدف ما آن نیست که حکومت را در اختیار بگیریم و از آن طریق به مردم خدمت کنیم. از حالا هدف ما ساماندهی مردم است، پس ما حزب یا مؤسسه نیستیم.
از سوی دیگر، ما قشر یا گروهی جدید نیستیم، بلکه نهضتی هستیم برای خدمت به مردم، همۀ مردم، و برای خدمت به محرومان، همۀ محرومان. سوگندنامه را به یاد آورید. آنجا گفتیم تا زمانی که در لبنان یک محروم وجود داشته باشد، ما آرام نمیگیریم و سکوت نمیکنیم. هرچند آن محروم بیسواد باشد، پیرو مذهبی دیگر باشد، روستایی باشد، پیر و فرتوت باشد... این است هدف ما. این نکته باید کاملاً مورد توجه قرار گیرد. این حادثۀ بزرگ روی نخواهد داد، مگر زمانی که ما ابزار ایجادِ تحولِ اجتماعی را در اختیار داشته باشیم؛ اصالت و بینش داشته باشیم.
برادران، برای من بسی مایۀ خوشبختی است وقتی در گزارشها میخوانم یا از زبان مردم میشنوم که جوانان ما، حتی آنان که در نبردها شرکت داشتهاند، رفتاری شرافتمندانه دارند. به بیگناهان تعرض نمیکنند. از خانههای مردم چیزی را به سرقت نمیبرند. از نیرنگ و فریب استفاده نمیکنند و از رفتار و منشِ صحیح و مبتنی بر فضیلت، که از آنان انتظار میرود، تخطّی نمیکنند. این بزرگترین پیروزی ماست. اصلاً پیروزی ما همین است، نه چیز دیگر. مال و ثروت را خیلیها دارند. امریکا از ما ثروتمندتر است. حتی گمنامترین حکومتها از ما ثروتمندترند. خیلی از مردم اسلحه دارند. مزیّت ما اسلحه نیست. آنچه مزیّت ماست، انسان و اعضای جنبش ماست. در حدیث شریف آمده است: «اگر خداوند به دست تو یک شخص را هدایت کند، برایت از هرچه خورشید بر آن میتابد، سودمندتر است.» همۀ تلاشها برای انسانسازی است. بسیار دردآور است وقتی که میشنوم عدهای نزد مسئولی رفتهاند و او به آنان قولی داده که عملی نشده.
اعضای ارشد و مسئولان در جنبش ما باید در رفتار و منش خود سرآمد و شاخص باشند. ابزار و وسیلۀ ما از جنس هدف ماست. هدف به هیچوجه وسیله را توجیه نمیکند، زیرا از نگاه ما هدف مقولهای است که از ابتدا تا به انتها امتداد یافته است. توجه کنید، فرض کنیم در جامعه با انسانی تهیدست یا مشکل و معضلی دردناک روبهرو میشویم. واکنش انسان حزبی و سیاسی در قبال این پدیده چگونه خواهد بود؟ وقتی فقیری از انسان حزبی تقاضای کمک میکند، رفتار او چگونه است؟ (منظور از انسانِ حزبی کسی است که میخواهد به روش انقلابی جامعه را دگرگون کند و بر ویرانههای آن جامعهای جدید بسازد و، البته، از دیدگاه ما انسان حزبی محترم است و بر انسان بیتفاوتی که در برابر وضع موجود تسلیم شده برتری دارد.) اما واکنش انسانِ حزبی به یکی از دو صورت زیر خواهد بود:
- نخست آنکه، به او کمک نمیکند و تقاضایش را برآورده نمیسازد، دستش را نمیگیرد و محرومیت او را برطرف نمیکند. چرا؟ زیرا این وضعیت روند انقلاب را تسریع میکند. او با خود میگوید: اگر این فرد محروم در همین وضعیت باقی بماند و ناراضی باشد، به صف انقلابیون میپیوندد و نابودی نظام فعلی و برپایی نظام دیگری به جای آن سریعتر اتفاق میافتد.
- واکنش دیگری که ممکن است انسان حزبی بروز دهد، آن است که به آن فقیر کمک میکند تا او را جذب کند و عدۀ اعضای حزب افزایش یابد. کمک به فقرا و آباد کردن یک روستا و یاری یک مظلوم، هرگز جزء اهداف هیچیک از احزاب جهان نبوده است. یک عضو حزب باید از منظر انسانی به این اقدامات بنگرد، اما در ذهن او یک دوگانگی به وجود میآید و کارهای خود را به دو دسته تقسیم میکند: کارهای حزبی و کارهای غیرحزبی.
ولی از نگاه ما، مبارزه با محرومیتِ آن شخص، خود، یکی از اهداف مهم است و در کنار آن، تلاش برای ایجاد تحول در جامعه و برپایی نظام برتر. تلاش برای تغییر جامعه مانع از آن نمیشود که رفع محرومیت افراد را جزء اهداف خود قرار دهیم. باید این مبانی و اصول ساده را به یاد آوریم تا به یک رویکرد مشترک منتهی شود.
بنابراین، ما حزب یا سازمان یا جمعی از نخبگان یا قشر جدید جامعه نیستیم. رفتار ما متفاوت است، زیرا از نگاه ما هدف و وسیله از یک جنس هستند. رفع انواع محرومیتهای کوچک و بزرگ، از ایجاد تحول در همۀ جهان تا درمان یک بیمار، همه و همه، از اهداف اصلی ما هستند. هیچ کاری مهمتر از کار دیگر نیست. همۀ این کارها به نوبۀ خود واجب و ضروری است. بنابراین، مهمترین نیاز ما تربیت انسانها و تربیت اعضای جنبش ما خواهد بود. منابع مالی و اسلحه نیاز اصلی ما نیست، زیرا در هر زمان و برای هر نسل میتوان آن را تهیه کرد. فقط با اصالت و تفاوت خویش میتوانیم وجدانها را به سوی خود جذب کنیم و به تسخیر درآوریم.
جنبش محرومان هرچقدر که سازمانیافته و مسلّح و ثروتمند باشد و نیروهایش لباسها و تجهیزات نو داشته باشند و دفاتر و ساختمان مجلل داشته باشد، باز هم کسانی هستند که در این ابعاد از ما برتر و مجللتر و پولدارتر باشند. اینها مهم نیست. ما جهان را به مبارزه طلبیدهایم. هدف بزرگی که از ابتدا به آن اشاره کردهایم، جز با اصالت رفتار و روش صحیح محقق نخواهد شد. منش و رفتار ما باید اصالت داشته باشد، یعنی نه مانند تهیدستانِ عقدهای رفتار کنیم و نه مانند ثروتمندانِ شکمباره باشیم. حضرت امام علی(ع) میفرماید: «زهد به معنای آن نیست که تو مالک چیزی نباشی، بلکه به معنای آن است که چیزی مالک تو نباشد.»
ممکن است ما صاحب چیزهایی باشیم و مالک آنها باقی بمانیم، نه اینکه مملوک اشیایی بشویم که داریم. رفتار و منش ما جزئی از میراث ماست و باید به آن توجه داشته باشیم.
بنابراین، ما باید ابتدا خود را متحول کنیم تا خداوند نیز وضعیت ما را دگرگون سازد. [9] تربیت نیروها و اعضای ارشد جنبش در اولویت نخست کارها قرار دارد. در این مرحله، چهبسا با ارزیابیهای نادرست مواجه شویم. ارزیابیها همان گزارشهایی است که به حضورتان ارائه خواهد شد. همواره خطرهایی در مسیر انسان وجود دارد. در میراث دینی ما به این نکته اشاره شده است؛ مانند حدیث شریفی که میفرماید: «مردمان همگی اهل هلاک هستند، جز عالمان، و عالمان همه اهل هلاک و نابودی هستند، جز عاملان (که به علم خود عمل میکنند)، و عاملان نیز همگی اهل هلاک هستند، جز مخلصان، و مخلصان هم با خطری بزرگ مواجه هستند.» مسیر انسان را علم و عمل و نیت و اخلاق تشکیل میدهد و، با وجود این، هر زمان و هر لحظه ویژگی و اقتضائات خاص خود را دارد. من اگر تا دیروز انسان صالحی بودهام، ممکن است امروز منحرف شوم، زیرا هر لحظه امکان لغزش و انحراف وجود دارد. ما با فقر مبارزه میکنیم و بر آن چیره میشویم، از دشمنی به نام فقر رهایی پیدا میکنیم و چهبسا به بیماری دیگری دچار شویم. وقتی انسان به رفاه میرسد، به بیماریِ بیتوجهی و رفاهزدگی و بیدردی دچار میشود. با بیماری جهل مبارزه میکنیم و با آن به نبرد بر میخیزیم، شب و روز تلاش میکنیم، به سختی میافتیم و خلاصه بر آن چیره میشویم. اما چهبسا با خطر دیگری مواجه شویم؛ خطر غرور و خطر برتریطلبی بر مردم. وقتی از ریاست و منصب بهدور هستیم، مبارزه میکنیم، میجنگیم، جهاد میکنیم، میمیریم، زنده میشویم، به قلبِ فتنه میزنیم. اما وقتی به ریاست میرسیم، صندلی ریاست ما را میگیرد.
انسان هر لحظه در خطر است. مبارزۀ دائم و حرکت و تکاپوی دائم... باید حواسمان جمع باشد. اگر من یکی از اعضای ارشد جنبش شدم، به مسئولیتی رسیدم، شدم که شدم، نباید مغرور شوم و فکر کنم که خبری شده است. مگر ما چه هستیم و چه شدهایم؟ یکی از علما مثالی ذکر میکند. میدانید که علم بیش از هر چیز دیگر میتواند انسان را فریب دهد.
حدیثی علم را حجاب اکبر مینامد. یعنی همین که اندکی علم آموختم، کتابی خواندم، دانشگاهی رفتم، خودم را گم میکنم. مثالی که این عالِم ذکر میکند، این است که علم مانند کرهای نورانی در دل دنیای تاریکی و جهل است. هرچه علم انسان بیشتر شود، سطح خارجی این کره گسترش مییابد و بیشتر احساس جهل میکند. ما اگر از همین حالا تا آخر عمر به سختی تلاش و پیکار کنیم و مسئولیتهای متعدد را عهدهدار شویم، باز هم کارهای بیشتری را در پیش روی خود میبینیم، زیرا فرصت عمر ما در مقایسه با تاریخ بسیار اندک است. میلیونها سال از عمر جهان میگذرد و ما پنج دقیقه بیشتر نیستیم، مانند شهابی در پهنۀ آسمان میآییم و میخواهیم همه کار را بکنیم، اما به قبر میرویم و بیحرکت میشویم. فرصت کوتاه ما مگر چقدر است؟ پنجاه سال؟ شصت سال؟ هفتاد سال؟ اگر خیلی عمر کنیم، هشتاد سال. مگر هشتاد سال چقدر است؟نصف آن را شب و خواب میگیرد، نصف آن را هم کودکی و پیری، نیمی هم به خوردن و رفت و آمد میگذرد. مگر چه مقدار از عمر باقی میماند؟ انسان آگاه نباید به دستاوردهایی اکتفا کند که در این مدت عمر به دست آورده است. وقتی راهی را طی میکنیم و به نقطهای میرسیم، نباید به پشت سر نگاه کنیم تا ببینیم چقدر راه رفتهایم، بلکه باید به پیش رو نگاه کنیم تا بدانیم چقدر میخواهیم راه برویم. توقف نکنید، توقف نشانۀ غرور است، خودپسندی است، سوءاستفاده از مسئولیت است. این توقفها نشانۀ انحراف است. همان که بر اساس حدیث مذکور دربارهاش گفتیم: مخلصان با خطری بزرگ مواجه هستند. اسلام و قرآنی که میخواهند خواستههای نامحدود ما را جهتدهی کنند و ما را از انحراف بازدارند، هدف نهایی را الله معرفی میکنند. در اسلام، وقتی سخن از جنگ و نبرد به میان میآید، تعبیر «یجاهدون فی سبیلالله» و «یقاتلون فی سبیلالله» را به کار میبرند. «سبیلالله» یعنی چه؟ حرکت «فی سبیلالله» یعنی هرچه در مسیری پیشرفت کرده باشیم، باز هم تا رسیدن به بینهایت باید پیش رویم و در راه خود ثابت قدم باشیم.
بنابراین، ما به انسان نیاز داریم. این نخستین و مهمترین نیاز است و بسیار مهمتر است از به دست آوردن منابع مالی یا اسلحه. ما باید انسان به دست آوریم، و مهمتر از به دست آوردن دیگران، به دست آوردن خویش است. همۀ ما در معرض خطر هستیم. آیاتی را به یاد آورید که دربارۀ رسول اکرم(ص) نازل شده است. هر روز و هر لحظه در حال تربیت، هر روز در حال تذکّر و یادآوری. قضیۀ نزول آیۀ «عَبَسَ وَ تَوَلیَّ أَن جَاءَهُ الْأَعْمَی» را به یاد آورید. قرآن از پیامبر(ص) انتقاد میکند، انتقاد تند و صریح. در این زمینه غیر از این آیه هم وجود دارد. از این رو، ما برای پیشرفت و موفقیت به انسان نیاز داریم، به خود نیاز داریم، به توجه نیاز داریم، به دوری از فریبکاری و غرور نیاز داریم، باید احساس کنیم که مؤسسان و بنیانگذاران این جنبش هستیم. توجه دارید، ما پدران این جنبش هستیم، نه اینکه بهره و دستاوردی یافته باشیم و بر سر تصاحب آن رقابت کنیم. من بخواهم از شما بگیرم یا شما بخواهید از دست من درآورید. اینطور نیست که دائماً انتقاد کنیم و این طرف برویم و آن طرف برویم و قهر کنیم. نه، ما بنیانگذاران در این نسل هستیم، زیرا به عقیدۀ من، جنبش ما رسالتی جهانی دارد.
همانگونه که در یکی از بندهای منشور جنبش ذکر کردهایم، این جنبش درصدد است تا نیمی از نیروهای نهفتۀ انسانها را فعال کند، نیرویی که در مساجد و کلیساها و معابد حبس شده است. نیروهای وجودی مؤمنانی که وظیفۀ خود را فقط نماز و روزه و زکات میدانند، و اینکه آدمهای خوب و پاکی باشند و دروغ نگویند.
نیمی از نیروهای نهفته در وجود بشر، اکنون غیرفعال و بیاستفاده است. هدفِ تلاشِ ما آن است که این نیروها را به حرکت درآوریم و در راه خدمت به جامعه و خدمت به انسان به کار گیریم. ما علاوه بر آنکه نیروی تحولزا هستیم، همانند کاتالیزور عمل میکنیم؛ مادهای که در واکنشهای شیمیایی، در شرایط معین و درجه حرارت مشخص، سرعت واکنش شیمیایی را افزایش میدهد.
مؤمنانی که در خانههای ما حضور دارند و اغلب پدران و مادران ما هستند، چهبسا بگویند که ما را چه به این کارها؟ بهویژه زنان که ممکن است تصور کنند بهتر آن است که زن در خانه بنشیند تا کسی او را نبیند و موجب انحراف نشود. بنشیند و بچهاش را تربیت کند، اما این کافی نیست. ما با وضعیت دشواری مواجه هستیم. زنان ما باید مسئولیت اجتماعی خود را بر دوش کشند، مسئولیت ایجاد تحول، و نخست انسانسازی بکنند، زیرا مقابله با خطرهایی که جامعۀ ما را دربر گرفته است، به آدم نیاز دارد، به انسان نیاز دارد.
چرا احزاب و گروهها از ما هراس دارند؟ چرا احزاب، بهویژه گروههای چپ، ما را خوش ندارند، با وجودی که همپیمان آنان هستیم؟ با وجودی که میدانند وجود ما برای آنان ضرورتی حیاتی است؟ ما برای آنان جمعیت حاضر در صحنه ایجاد کردهایم. نیروهای غیرفعال و بیاستفاده را به عرصه آوردهایم. وجود ما برای نیروهای چپی و نیروهای تحولخواه ضرورت دارد، ولی آنان از ما هراس دارند، از ما میگریزند، همۀ تلاش خود را بر ضد ما به کار میگیرند و خود شاهد این امر بودهاید. متأسفانه بیشترین رنج و محنت ما را متحدان ما ایجاد کردهاند. میدانید چرا؟ علت آن است که ما بر مسائل مهم و اساسی انگشت گذاشتهایم و درد اصلی را مطرح میکنیم. نگفتهایم که روزنبرگ را آزاد کنید، نخواستیم برای تغییر حکومت مائو تلاش کنیم، بلکه گفتیم آب میخواهیم، غذا میخواهیم، خانه میخواهیم، برق میخواهیم، اما اینها را بهمثابۀ تاکتیک مطرح نمیکنیم. بیچاره احزاب، این خواستهها را بهمثابۀ تاکتیک به کار میگیرند تا منافعی کسب کنند یا شورش و انقلابی به پا کنند، ولی ما هدفمان رسیدن به همین خواستههاست. ما بر روی مسائل اصلی انگشت گذاشتهایم و به پیش میرویم و صداقت ما آنان را بیش از پیش به هراس انداخته است.
زمانی که درگیریهای داخلی به اوج رسیده بود، هرگز راضی نشدیم که حتی یک مسیحی بیگناه کشته شود و از کسی که چنین میکرد، بیزاری جستیم. همۀ تلاش خود را برای جلوگیری از این امر به کار بستیم، البته، کار چندانی از دستمان برنیامد، اما دست کم راه خود را در مسیرِ ایدئولوژیِ آرمانیِ خویش ادامه دادیم و همین موجب شد که احزاب با ما دشمنی کنند. تبلیغات شدیدی بر ضد ما به راه انداختند و مقاومت فلسطین را بر ضد ما تحریک کردند. ما همواره تلاش کردیم پیوند خود را با مقاومت حفظ کنیم و روابط خود را مستحکم سازیم، زیرا ایمان و باور ما به مقاومت باوری تاریخی است که فراتر از مسئلۀ جنوب و اسرائیل است. هزار سال بعد، در تاریخ ذکر خواهد شد که مقاومتی وجود داشته است و آنگاه میپرسند: موضع شیعیان در قبال آن چه بوده؟ موضع محرومان و اهالی این منطقه چه بوده است؟ قضیه از یک رابطه و پیوند فراتر است. برخی روابط از حد استراتژی فراتر میرود. روابط ما چنین حالتی دارد.
تلاش کردیم مقاومت را در کنار خود نگه داریم. به یاد دارید که نیروهای چپگرا به شدت برای جذب مقاومت به طرف خود فعالیت میکردند. تمامی جنبشهای موجود در جهان با این مشکل مواجه هستند که راستگرایان و حکومتهای راستگرا نابخردانه عمل میکنند. مردم نیز خطاهای آشکاری مرتکب میشوند که جنبشها را به سوی چپگرایان سوق میدهد. اينگونه بود كه مقاومت هم بهسوی چپگرايان متمایل شد، تا جایی که آشکارا از یک جبهۀ ملی دم میزدند. سرانجام، در اعلامیۀ 15 می، از همکاری و پیوند میان جنبش ملی با مقاومت فلسطین سخن به میان آوردند گویی چپگرایان توانسته بودند در نهایت، همهچیزِ مقاومت، اعم از سلاح و اموال و رسانهها و رویکردهای جهانی آن را مال خود کنند. ولی هرگز ما چنین اجازهای به آنان نخواهیم داد. مقاومت پیش از آنکه متعلق به آنان باشد، از آنِ ماست.
پس از آن، سخنرانی ما در همایش یونسکو و در انتقاد از سکولاریسم، درواقع، یک هجوم سیاسی بود، نه یک حملۀ ایدئولوژیک. ما بهطور کلی، با سکولاریسم مخالف هستیم، اما طرفداران سکولاریسم را اسرائیلی نمیدانیم. من این را اعلام کردم و حتی فراتر از این، به ابوعمار (یاسر عرفات) گفتم که این ما هستیم که یار و همراه شما خواهیم بود، نه چپیها. جریان چپ تا زمانی در کنار شماست که بتواند از این راه اعتباری برای خود کسب کند (البته، منظور من از چپگرایان، چپیهای تندرو بود، نه نیروی چپگرای تحولخواه که من هم خود را جزء آنان میدانم.) اما چپگرایانی که اکنون در صحنه هستند و بیشتر به تاجر و سوداگر شبیهاند، میخواهند نظام جامعه را تغییر دهند تا خود حاکم شوند. اینها بسیار تلاش کردند تا مقاومت فلسطین را به سوی خود جذب کردند. جوانان ما در جنوب و بقاع و بیروت باید به این موضوع توجه داشته باشند و در رفتار با آنان صبر و تحمل به خرج دهند. باید رفتارشان همانند مادری باشد که وقتی از فرزند خود آزرده و دلتنگ میشود، باز هم مادر است. اگر آنان بدرفتاری میکنند، ما میگوییم: خداوندا، قوم ما را هدایت فرما. میگوییم: خدا از تقصیرتان درگذرد. آنان را جذب میکنیم، به سوی خود میکشیم، نه اینکه بیش از پیش در دامان چپگرایان رهایشان کنیم... آنان همراهی نکردند و چنانکه میدانید، اماکن بسیاری تخریب شد، به خانهها دستبرد زده شد، جوانان ما از هر سو در معرض تهدید قرار گرفتند و در نتیجۀ این فشارها، که در اثر پرداخت رشوههایی در قالب اسلحه و پول پدید آمده بود، ما مرحلۀ بسیار دشواری را پشت سرگذاردیم. اما به گمان من، موفق شدیم و با موفقیت از آن مرحله گذشتیم.
در این کنگره، به یاری خداوند و تلاش شما، آغازگر مرحلۀ جدیدی هستیم و بیش از پیش به سوی ملت رو میکنیم. با تلاش در راه تربیت صحیح و توجه بیشتر به اینکه پیروزیها نباید ما را از تعادل دور کند و مسئولیتها و منصبها نباید موجب انحراف و دگرگونی ما شود. میخواهیم راه و روش برتر را برگزینیم؛ راه جاودانگی، راه پیامبر(ص) و علی(ع) و حسین(ع) و قهرمانان خویش را. راهی که وجود و حضور ما را معنا و مفهوم میبخشد و بدون آن بودن ما ضرورتی ندارد.
در کمال تواضع و فروتنی، نباید ارزش خویش را کوچک بشماریم، که به فرمودۀ رسول خدا «قلب مؤمن عرش پروردگار است.»[10] اگر برای خدا اخلاص ورزی، اخلاص برای خدا یعنی چه؟ اخلاص همان خدمتِ مخلصانه به انسانهاست. یعنی اینکه هدفمان خدمت به انسان باشد، نه سوار شدن بر گردۀ آنان، نه حتی کسب اعتبار و افتخار. در این صورت، مطمئن باشید که قلبتان عرش پروردگار است. یعنی عقل و اندیشه و نیروی جهان همراه توست... همۀ نیروهای جهان در اختیار توست. دیگر چرا بترسیم یا احساس ضعف کنیم؟
این بود خلاصهای از آنچه درخصوص ایدئولوژی و استراتژی و تاکتیک در ذهن داشتم و با توجه به ارزیابیهایی که در ابتدا ذکر کردیم، بیان آن ضروری به نظر میرسید.
------
[1]. «بگو شما را یک پندی دهم، اینکه دوبهدو و یکبهیک برای خدا قیام کنید و سپس بیندیشید که یار شما (پیامبر) را جنونی نیست.» )سبأ، 34)
[2]. منظور امام اسلام به معنای متداول یا اسلام به مفهوم رایج آن است که در برابر اسلام به معنای حقیقی یا «اسلام قرآنی» قرار میگیرد. امام صدر در متن همین سخنرانی این معنا را تشریح میکند و میگوید: «اسلام را به معنای قرآنی آن مینگریم، نه معنای رایج... معنای حقیقی اسلام عبارت است از تسلیم شدن در برابر خداوند با عقل و دل و اعمال. اسلام به این معنا، مقولهای نژادی نیست. اما امروزه در جامعۀ ما، انسانی که از والدین مسلمان به دنیا میآید، مسلمان نادیده میشود، حتی اگر از اسلام هیچ نداند و به هیچیک از تعالیم آن عمل نکند. بدینترتیب، اسلام نیز مانند دیگر ادیان به نژاد و تبار تبدیل شده است.» و در جای دیگر میگوید: «اسلام به معنای رایج کنونی آن یک مؤسسه یا نژاد و تبار است که برای منافع شخصی از آن سوءاستفاده شده است.»
[3]. «آیا ندیدی کسی را که دین تکذیب میکند؟* و آن کس که یتیم را از خود به تندی میراند؟ * و به اطعام مساکین ترغیب نمیکند؟» (ماعون، 3-1).
[4]. «مثل او همچون سگی است که اگر او را رها کنی یا بر او حمله بری، زبان بیرون میآورد و نفسنفس میزند.» (اعراف، 176).
[5]. «پروردگارا، ما را مسلمان قرار ده و خاندان ما را امتی مسلمان برای خویش گردان.» (بقره، 128).
[6]. «آنگاه که عیسی به کفر آنان پی برد، گفت: چه کسی مرا در راه خدا یاور است؟ حواریون گفتند: ما یاران خداییم، به خدا ایمان آوردیم و گواهی بده که مسلمانانیم.» (آل عمران، 52).
[7]. «از آنچه شما را وارث آن قرار دادهایم، انفاق کنید.» (حدید، 7).
[8]. «پادشاهان هرگاه به آبادی و شهری وارد شوند، آن را به تباهی میکشانند و عزت اهل آنان را به ذلت بدل میکنند.» (نمل، 34)
[9]. اشاره به آیۀ «اِنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّیَ یُغَیِّروا ما بِاَنفُسِهِم.» (رعد، 11)
[10]. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، مؤسسه الوفاء، 1404 ق،ج55،ص39.