روی پله سوم یا چهارم منبر میایستادند، عمامهشان را زمین میگذاشتند، آستینهایشان را بالا میزدند و بعد به حالت عزا و پریشانی مصائب حضرت امام حسین (ع) را میگفتند و خودشان هم خیلی گریه میکردند
خاطرهای از روضه پدرم در مشهد دارم که دهۀ عاشورا در منزلشان مراسم روضه برپا بود، و منبری دعوت میکردند ولی شب عاشورا و شب یازدهم خودشان منبر میرفتند. روی پله سوم یا چهارم منبر میایستادند، عمامهشان را زمین میگذاشتند، آستینهایشان را بالا میزدند و بعد به حالت عزا و پریشانی مصائب حضرت امام حسین (ع) را میگفتند و خودشان هم خیلی گریه میکردند، و جمعیت هم همه بالا و پایین و اتاقها و مهتابی همه پر میشد.
در قم باز یک دهه روضه گذاشتند اما خودشان منبر نمیرفتند، حاج آقای ما (۱) منبر میرفتند. حیاطی که الان آقای زنجانی آنجا هستند. پدرم بعد از نماز مغرب و عشا آماده و با لباس مرتب و عبا و عمامه با آن قد بلندی که داشتند میایستادند دم در تا همه مهمانهایی که میخواستند برای روضه بیایند میآمدند. وقتی منبر و صحبت شروع میشد روی همان پله مینشستند. وقتی روضه تمام میشد و افراد میخواستند بروند باز میایستادند دم در تا افراد را مشایعت کنند و خداحافظی کنند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۱. مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید مهدی صدرعاملی
منبع: مصاحبه گروه تاریخ شفاهی مؤسسۀ امام موسی صدر با خانم طاهره صدر