لباس من شلوار و تی شرت بود و بیحجاب به آنجا رفته بودم. با غروری که داشتم میگفتم من همینم که هستم نمیخواهم دروغ بگویم اگر میخواهد در دفترش قبولم کند، باید با همین لباس قبول کند.
آقای صدر نوشتههای من را خوانده بودند و برایم پیام فرستاده بودند که میخواهند با هم دیداری داشته باشیم. من برای رفتن تردید داشتم. اما یک روز به اصرار دوستان به مجلس اعلای شیعیان در منطقۀ حازمیه رفتم. لباس من شلوار و تی شرت بود و بیحجاب به آنجا رفته بودم. با غروری که داشتم میگفتم من همینم که هستم نمیخواهم دروغ بگویم اگر میخواهد در دفترش قبولم کند، باید با همین لباس قبول کند. به دفتر آقای صدر که رسیدم به منشی یا رئیس دفترش که اسمش یادم نیست گفتم با آقای صدر کار دارم. گفت بله؟... شما میخواهید آقای صدر را ببینید؟ گفت نمیشود. گفتم بسیار خوب من اصرار ندارم و ایشان اصرار دارد. دوستی که همراهم بود گفت بگویید غاده جابر آمده است.
گفت شما غاده جابر هستید؟ گفتم بله. گفت میدانید ما چه قدر دنبال شما میگشتیم؟ گفتم خب، آمدم.... گفت یک لحظه صبر کنید و بعد رفت به اتاق امام. من هم بیرون نشستم و منتظر ماندم. با خودم فکر میکردم که ممکن است قبولم نکند. یک دفعه دیدم که امام خودشان آمدند. خیلی برای من عجیب بود که دیدم خودشان با آن ابهتشان بیرون آمدند و هنوز یادم هست که مدام تکرار می کردند: «اهلاً وسهلاً... اهلاً وسهلاً... اهلاً وسهلاً...» دقیق نمیدانم اما مسلماً کمتر از ده بار نبود که تکرار کردند اهلاً و سهلاً. مرا به داخل دفتر دعوت کردند و من همین طور ماندم که چطور بروم و ایشان اصرار میکرد که بفرمایید. خدا میداند که داشتم از خجالت میمردم. میخواستم زمین من را ببلعد که چرا من با این قیافه آمدهام. احساس میکردم لخت هستم. نمیدانم چطور بگویم. اما ایشان برخوردشان کاملاً موقر و صمیمانه بود.
به هرحال فکر میکنم نزدیک یک ساعت نزد آقای صدر بودم و برایم جالب بود که ایشان پشت میز ننشستند. در صحبتهایشان از قلم من خیلی تعریف کردند. گفتند من متنهای شما را خواندهام. چه قدر زیبا بوده و من افتخار میکنم که شیعه چنین کسانی دارد. [خانوادۀ جابر از خانواده های شیعۀ جنوب لبنان هستند.]
یادم هست به من فرمودند شما مثل شریعتی در ایران هستید و من که اسم شریعتی را نشنیده بودم، چیزی نمیفهمیدم. بعد آقای صدر گفتند شما الان چه کار میکنید؟ من گفتم تدریس میکنم. ایشان گفتند من میخواهم شما با ما کار کنید. ما به شما احتیاج داریم. گفتند ما با شما قرارداد میبندیم و هرچه آنها میدهند، ما تقدیم میکنیم و بیشترش را میدهیم. گفتند ما خیلی به قلم شما احتیاج داریم. شما خیلی خوب مینویسید. خیلی از نوشتنم تعریف کردند. گفتند متأسفانه اینجا استعدادها کشته شده است. آقای صدر یک خاصیت داشت که میتوانست استعداد انسان را بخواند.
من به ایشان گفتم آقای صدر من اگر مینویسم، احساس من است. برای اینکه من خیلی به بچهها نزدیک هستیم. با هم والیبال بازی میکنیم و بچهها مشکلاتشان را برای من میگویند. اگر در خانه بمانم، احساسم کور میشود. ایشان فرمودند نه، سوء تفاهم نشود. و آن قدر معذرتخواهی کردند که من خجالت کشیدم.
------
* غاده جابر همسر لبنانی شهید
مصطفی چمران است که امام موسی صدر با مطالعۀ آثارش با وی آشنا شد و شهید چمران به پیشنهاد امام موسی صدر با وی ازدواج کرد.
منبع: مصاحبه گروه تاریخ شفاهی مؤسسۀ امام موسی صدر با خانم غاده جابر