بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا أبا عبدالله و علی الأرواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله أبداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار و لاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم. السلام علی الحسین و علی علیبنالحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین.
شب آخـر دهـۀ عاشـوراست. از خـداونـد میخواهیـم کـه از اینگونه جلسات و عزاداریها و از این فرصت استثنایی در زندگی خود بهره برده باشیم. در این فرصت، بسیاری از اسباب سعادت فراهم است و به برکت امام حسین (ع) درسها و عبرتهای فراوانی مطرح میشود. دوست دارم امشب برخی از وقایع این شب را به صورت زنجیرهوار و مستدل بیان کنم.
شمر فـرمـان قتل امـام حسین را عصر روز تاسوعـا به کـربـلا رسانید و پس از آن بود که گفتوگوها میان عمربنسعد و امام حسین قطع شد. ابنزیاد در نامهای به عمربنسعد نوشت: من تو را نفرستادم تا با حسین گفتوگو کنی. تو را فرستادهام تا حسین را بکشی یا از او بیعت بگیری. اگر توان این کار را نداری، کنارهگیری کن و فرماندهی را به شمربنذیالجوشن واگذار کن. بلافاصله پس از رسیدن این فرمان، عمربنسعد دستور حمله به خیمهگاه امام حسین و شروع جنگ را صادر کرد. امام حسین نمایندهای فرستاد و از آنان یک شب مهلت خواست. آنان پس از بحث و مذاکره بر سر اینکه آیا این درخواست را بپذیرند یا رد کنند، با فشار برخی از لشکریان، با آن موافقت کردند. امام حسین این مهلت را درخواست کرد تا بتواند بسیاری از ابعاد کیفی در واقعۀ کربلا را تکمیل کند.
از همان ابتدای خروج امام حسین از مکه، بهویژه پس از رسیدن خبر شهادت مسلمبنعقیل و، بهطور اخص، در شب عاشورا، نتیجۀ جنگ روشن و آشکار بود: در جنگی نابرابر که هزاران و بلکه دهها هزار نفر در مقابل دهها نفر ایستادهاند. روشن است که چنین جنگی بههیچوجه جنگی برابر نیست. در چنین جنگی حتی یکدرصد هم احتمال پیروزی امام حسین و زنده ماندن در نبرد با اهل کوفه و لشکر یزید وجود ندارد. این سرنوشت حتمی است و هیچ گریزی از آن نیست، جز با تسلیم شدن و سر فرود آوردن که امام حسین از همان ابتدا آن را رد کرده بود. بنابراین، امام حسین کشته خواهد شد و از اول نیز برای کشته شدن آماده شده بود. ولی وقتی دید جنگ از نظر کمّی نابرابر است، کوشید بُعد کیفی آن را بالا ببرد، یعنی کوشید از شهادت خود میوهای بچیند، وجدان امت را بیدار کند، در تاریخ جاودانه شود، عواطف مردم را به جوش آورد، احترام مردم را بهسوی خود جلب کند، مظلومیت و بر حق بودن حسین را به مردم نشان دهد تا انقلاب حسین بعدها پیروز شود.
امام حسین طی این مدت و، بهویژه در این شب، تلاش کرد به صحنۀ نبرد، شکوه و زیبایی و عزت و کرامت ببخشد و هر زاویه و هر بُعدی از مکتب کربلا را به اوج زیبایی و درخشش برساند تا واقعۀ کربلا که حسین در آن پیروز شد و به شهادت رسید، تابلویی درخشان در تاریخ امت و بلکه در تاریخ جهان باشد. امام حسین کوشید درخشش چهرۀ کربلا را بیشتر کند و به این نبردْ معنویت و رنگ زیبای انسانی ببخشد. این تلاش در طول زندگی امام حسین و، بهطور مشخص، در این شبهای اخیر کاملاً روشن است. برای نمونه وقتی امام حسینع با سپاه حربنیزید ریاحی که پیشقراول لشکر یزید و چندین برابر سپاه امام بود، برخورد کرد، با وجود آنکه حر امام حسین را متوقف کرد و مانع حرکت امام شد و، از این رو، میتوان او را، هر چند به حسب ظاهر، زمینهساز کشته شدن امام حسین به شمار آورد، ولی با وجود این میبینیم برخورد امام حسین با حر و سپاه او برخوردی زیبا و انسانی است. امام دستور داد به همۀ افراد سپاه حر آب بدهند، زیرا آنان تشنه بودند. حتی دستور داد به اسبها نیز آب بدهند و به بدن آنها آب خنک بپاشند. امام با آنان بهخوبی برخورد کرد تا اینکه وقت نماز فرا رسید. امام به حر گفت: من با سپاه خود نماز جماعت میخوانم، تو نیز با سپاه خود نماز بخوان. حر گفت: هرگزای پسر رسولخدا، من و سپاه من پشت سر شما نماز میخوانیم. امام به نماز ایستاد و یاران و دشمنانش پشت سر او ایستادند. این برخورد بینظیر انسانی و شرافتمندانه بر سپاه حر و، بهویژه، بر خود حر تأثیر گذاشت و دریچۀ نوری بهسوی قلب حر - رضوان الله علیه- باز کرد که سرانجام همین نور گسترش یافت و حربنیزید ریاحی امشب به صف امام حسین پیوست. رفتار امام حسین با سپاه حر رفتاری انسانی و زیبا بود، چنین رفتاری از امام حسین طبیعی بود. امام پس از آنکه از برابر بودن نیروها در جنگ ناامید شد، کوشید به همۀ صحنههای این جنگ، جنبۀ انسانی و نورانیت ببخشد.
امام حسین این شب را مهلت گرفت تا نماز بخواند و صفحهای نو در برابر چشمان مردم بگشاید و واقعیت سپاه خود و واقعیت سپاه دشمن را برای همه آشکار سازد. نقل شده است که در این شب از خیمههای امام حسین صدایی همچون صدای زنبور به گوش میرسید و اصحاب امام یا در رکوع بودند یا در سجده یا در حال قیام. همگی مشغول راز و نیاز با خدا بودند و خود را برای شهادت آماده میکردند. ولی در مقابل، در لشکر ابنزیاد فساد و تباهی و انحراف و توطئه دیده میشد. این صحنه جنبۀ درخشان دیگری است که امام حسین به دنبال آشکار شدن آن بود تا سندی دیگر بر نابرابری این معرکه از نظر کیفی و معنوی باشد.
یکی دیگر از این صحنهها، عملکرد امام حسین در روز عاشورا هنگام نماز ظهر است. همۀ این صحنهها معروف است و شما آنها را شنیدهاید. من دوست دارم امشب به نکتۀ دیگری اشاره کنم. آن نکته این است که امام حسین در این شب کوشید اصحاب و اهلبیت و زنان خود را برای ورود مقتدرانه و عزتمندانه و استوار در نبردی حتمی آماده سازد. امام میخواست گریه و زاری و هرگونه مظهری را که بیانگر خواری و بیچارگی و ترس است، بهطور کلی از آنها دور کند. از این رو، وقتی در حال حرکت بهسوی کربلا بودند، شروع به زمینهسازی برای این جنگ کرد. از جمله اینکه آیۀ «إنّا لله و إنّا إلیه راجعون» را خواند. پسرش علیاکبر از او پرسید: پدر، چرا این آیه را خواندی؟ امام فرمود: شنیدم هاتفی ندا درداد: این قوم حرکت میکنند و مرگ نیز همراه آنان در حرکت است. این ندا مرگ ما را خبر میدهد. علیاکبر پرسید: آیا ما برحق نیستیم؟ فرمود: آری. او گفت: پس باکی از مرگ نداریم.
شبیه این گفتوگو میان امام حسین و قاسمبنالحسن نیز رخ داد. وقتی امام به اصحاب خود خبر داد که دشمن حتی طفل کوچک را نیز میکشد، پرسیدند: آیا آنان وارد خیمهها نیز میشوند؟ امام پاسخ داد: آری. قاسم پرسید: آیا من هم کشته میشوم؟ امام حسین سکوت کرد و سپس پرسید: مرگ از نظر تو چگونه است،ای برادرزاده؟ قاسم گفت: شیرینتر از عسل. اینجا بود که امام به او خبر داد که او نیز کشته خواهد شد.
به همین ترتیب، امام در هر گام آنان را باخبر میساخت و برای رویارویی با شهادت آماده میکرد. امشب نیز تلاش کرد اصحاب خود را غربال کند، زیرا میدانست که سرانجام کشته میشوند و نمیخواست صبح روز عاشورا که جنگ بالا میگیرد، ببیند یکی از یارانش از این سو میگریزد و دیگری از آن سو تسلیم میشود و یا کسی از ترس بیهوش میشود یا گریه میکند و دست به دامان این و آن میشود. امام حسین نمیخواست کار به اینجا کشیده شود. از این رو، امشب آنان را جمع کرد و پس از مقدماتی فراوان به آنان گفت: «سیاهی شب شما را فرا گرفته است و هیچکس شما را نمیبیند. تاریکی را مَرکبی برای خود برگیرید و فرار کنید. هریک از شما دست یکی از اهلبیت مرا بگیرد و با خود ببرد. اهلبیت امام حسین اهل مدینه و حجاز بودند و با راههای عراق آشنا نبودند. هیچکدام نپذیرفتند. البته، در برخی نقلها و مقاتل آمده است که عدۀ بسیاری از اصحاب امام امشب برگشتند. این خبر از سکینه (س)، دختر امام حسین، نقل شده است. او میدید که عدهای یکییکی و گروهگروه خیمهها را ترک میکنند و میروند و امام حسین نیز سر خود را پایین انداخته بود و به آنان نگاه نمیکرد.
بیتردید چنین صحنهای برای کسانی که آن را میدیدند بسیار تأثیرگذار بود، ولی این غربال شدن باید صورت میگرفت، زیرا همانطور که گفتم امام باید وارد نبردی نابرابر میشد و، از این رو، میخواست نبرد او سراسر افتخار و اقتدار و مردانگی و دلاوری باشد. او فردا نمیتوانست خواری و فرومایگی را بپذیرد. امام حسین نمیخواست فردا وقتی تشنگی بر اصحابش فشار میآورد، آنان سر فرود آورند. نمیخواست وقتی شمربنذیالجوشن اماننامهای خاص برای عباس و برادرانش میآورد و میگوید: پسران خواهر ما کجا هستند؟ عباس تسلیم شود. امام میداند که عباس تسلیم نمیشود و از یاری حسین دست نمیکشد و از مرگ نمیگریزد.
امام حسین در این شب به شکلی طبیعی و حسابشده اصحاب خود را یکدست کرد. به دیگر سخن، آنان را غربال کرد تا مطمئن شود آنانی که ماندهاند، هریک، حسینی کوچک شدهاند. حسین بر آنان مسلط شده است. هریک از آنان به حسین و به مردانی که از مرگ باکی ندارند، تبدیل شده است. این حقیقت از گفتوگوهای امشب آنان با امام حسین فهمیده میشود.
این مرحله پایان یافت، یعنی امام حسین توانست اصحاب خود را آماده کند... پس از آنکه امام مطمئن شد که پسرش و برادرانش و اهلبیتش آمادۀ رویارویی با مرگ هستند و به گفتۀ شاعر:
لَبِسُوا القُلُوبَ عَلَی الدُّرُوعِ کَأنَّما
یَتَهافَتُونَ إلَی ذَهابِ الأنفُسِ
(قلبها را بر روی زره نهاده بودند، گویی برای مرگ از یکدیگر پیشی میگرفتند.)
پس از آنکه امام مطمئن شد که اصحابش عزت پیدا کردهاند، خم نمیشوند، سر فرود نمیآورند، تسلیم نمیشوند، همراه او میمانند و هریک از آنان همصدا با حسین میگوید: «همانا حرامزاده فرزند حرامزاده مرا میان دو چیز مخیر کرده است: بین مرگ و خواری؛ و خواری از ما دور است.» [...]
در کربلا تا آخرین نفس از جان همۀ مردان، هیچ اثری از خواری دیده نمیشود. همه آنان عزتمندانه و قهرمانانه و مقتدرانه وارد میدان شدند و تابلویی درخشان در تاریخ قهرمانیها و انقلابها ترسیم کردند.
امام حسین این مرحله را پشت سر گذاشت و به سراغ مرحلـۀ دشوارتر رفت. مرحلة دشوارتر مرحلۀ حضور زنان بود. اگر امام حسین فردی عادی بود حتماً به چنین سرنوشتی اعتراض میکرد. همراه امام حسین دهها زن آمدهاند که همۀ مردان آنان کشته خواهند شد و در دستان دشمن گرفتار خواهند آمد و دشمن بدون هیچ رحم و دلسوزی به آنان حمله خواهد کرد. آیا این زنان برای رویارویی با جنگ آمادگی دارند؟ یا اینکه فرار میکنند و میگریند و تسلیم میشوند و زاری سر میدهند و جزع و فزع میکنند و، در نتیجه، از ارزش نهضت حسینی میکاهند؟
امام حسین میخواهد همانگونه که مردانش استوار و سربلند و قهرمانانه ایستادند، زنان او و زنان اصحابش نیز با سرفرازی و افتخار و مردانگی بایستند و سر فرود نیاورند و زاری نکنند و تسلیم نشوند. همانطور که گفتم امام حسین میخواهد حال که ناگزیر کشته میشود، این نبرد، نبرد کیفی و معنوی باشد و دلاوری و جانفشانی و اقتدار و شجاعت در همۀ ابعاد آن آشکار باشد تا کمبود عددی و کمّی را جبران کند و در تاریخ جاودانه بماند و عواطف مردم را تکان دهد و احترام و شگفتی آنان را برانگیزد.
امام حسین به ایـن فکر میکـرد کـه فـردا پس از کشته شـدن مردان، دهها زن داغداری که پسران یا شوهرانشان کشته شدهاند، چه خواهند کرد؟ گذشته از آن، امام حسین با دهها پسر و دختر خردسال روبهرو بود. آنان پس از کشتهشدن پدرانشان چه خواهند کرد؟ موضع آنان در برابر دشمن چیست؟ امام حسین چگونه میتواند این صحنههای دردناک و مصیبتبار را حفظ کند و عزت و قهرمانی و اقتدار خود را حفظ کند؟
امام حسین با چنین مرحله و وضعیت دشواری در این شب روبهرو بود. به احتمال بسیار امام امشب تلاش کرد که این مسئله را حل کند. روشن است که حضرت زینب باید نقش را بهخوبی ایفا کند و امام حسین او را به همین منظور با خود آورده بود، وگرنه زینب شوهر داشت و در خانهای جدا از خانۀ امام حسین زندگی میکرد و صاحب فرزند بود. جزو خانوادۀ امام نبود. چرا امام حسین به بردن همسر و خواهران بدون شوهر خود بسنده نکرد و زینب را نیز به همراه آورد؟ زیرا این نقشِ ویژه در انتظار زینب بود و او باید این نقش را بهخوبی و با اقتدار ایفا کند.
پس از آنکه امام مردها را آماده کرد، هریک از آنان به خیمۀ خود رفت و یکی شروع به آماده کردن اسلحۀ خود کرد، یکی به نماز ایستاد، یکی به نوشتن وصیتنامه مشغول شد... هر کسی به کاری پرداخت. امام حسین نیز به خیمۀ خود رفت تا زینب را برای این امر آماده کند. امام زینالعابدین (ع) که بیمار بود، میگوید: من در خیمۀ خود سخت بیمار بودم و عمهام زینب در این شب از من پرستاری میکرد. ناگهان شنیدم پدرم شروع به خواندن اشعاری کرد. در عرب وقتی قهرمانی یا مردی از دنیا ناامید میشد، خطاب به دنیا این اشعار را میخواند. همة شما این ابیات را شنیدهاید:
یا دَهرُ أفٍّ لَکَ مِن خَلیلٍ
کَم لَکَ بِالإشراقِ وَ الأصیلِ
(ای روزگار، اف بر تو باد که هر صبح و شام دوستی را از من میگیری.)
تا آخر این ابیات که من آنها را حفظ نیستم. امام حسین درحالیکه شمشیر خود را تیز میکند، این ابیات را میخواند. امام سجاد میگوید وقتی من این اشعار را شنیدم فهمیدم که پدرم میخواهد مرگ و پایان زندگی خود را اعلام کند. شاید میخواست من و عمهام این اشعار را بشنویم و از ماجرا آگاه شویم. بار اول که امام حسین این ابیات را خواند، عمهام زینب آن را نشنید، ولی بار دوم که پدرم با صدایی بلندتر آنها را تکرار کرد، شنید. زینب که بانویی ادیب و سخنور است مفهوم این ابیات را دریافت و سراسیمه وارد خیمۀ امام حسین شد. سخنانی میان امام حسین و حضرت زینب رد و بدل شد که شنیدهاید. زینب پس از شنیدن این سخنان از هوش رفت. امام تلاش کرد او را به هوش آورد و آرام کند. سپس شروع به دلداری و نصیحت کرد. در اینجا میان امام حسین و حضرت زینب چه گذشت؟ کتابهای مقتل تنها اندکی از سخنانی را که در این لحظۀ حساس از تاریخِ این دلاوریها و انقلابها گفته شده، نقل کرده است. پس از این دیدار و این سخنان، زینب به آن کوه استواری تبدیل شد که باری سنگینتر از محنتها و دشواریها و مصیبتهای امام حسین را بر دوش خود کشید. زینب در این شب به شخصیتی تبدیل شد که همۀ آنچه امام حسین تحمل کرد، او نیز تحمل کرد. اگر در روز عاشورا امام حسین تشنه بود، زینب نیز تشنه بود؛ اگر فرزندان و برادران و یاران امام حسین کشته شدند، همۀ آنان هم منسوب به امام بودند و هم منسوب به زینب. اگر مصیبتها یکی پس از دیگری بر امام حسین وارد شد، بدون هیچ تفاوتی بر زینب نیز وارد شد. بنابراین، مصیبتهای امام حسین با حضرت زینب مشترک بود، ولی بسیاری از مصیبتها فقط به زینب اختصاص داشت. اولین آنها شهادت امام حسین بود. وقتی امام حسین شهید شد، در واقع، زینب همۀ مصیبتهای دنیا را در برابر خود دید. وقتی امام حسین او را دلداری داد و گفت: رسولخدا نیز از دنیا رفت؛ پدرم نیز از دنیا رفت؛ مادرم فاطمه نیز از دنیا رفت؛ حسن نیز از دنیا رفت، زینب در پاسخ گفت: برادر، وقتی جدم از دنیا رفت، من پدر و مادر و برادر داشتم، وقتی مادرم از دنیا رفت، پدر داشتم، وقتی پدرم از دنیا رفت، برادر داشتم، وقتی برادرم حسن از دنیا رفت، همة امید و آرزو و زندگی من در وجود تو خلاصه شد. با رفتن تو دوباره جد و پدر و مادر و برادرم را از دست خواهم داد. بنابراین، مرگ تو با مرگ دیگران فرق دارد و واقعیت نیز همین بود. شهادت امام حسین برای زینب از نوعی دیگر بود. مرگی دیگر را تحمل کرد.
امام حسین و همۀ خویشان و یاران در برابر چشم زینب کشته شدند و نقشهای زینب آغاز شد. نقشهای زینب پس از کشته شدن [همة مردان] چه بود؟ برای شناخت این نقش نیازی به دقت و ژرفنگری بسیار در تاریخ نداریم. ما میتوانیم صحنۀ کربلا را پس از شهادت امام حسین بهطور روشن در ذهن خود تصور کنیم. میتوانیم تصور کنیم که عدهای به سبب ترس و وحشت از خیمهها فرارکردند و آواره شدند. ترس و وحشت چه بر سر کودکان آورد. در اینجا به نقل ماجرایی که در کتابهای مقتل آمده است، بسنده میکنم. همین ماجرا برای به تصویر کشیدن این صحنه کافی است.
یکی از تاریخنگاران حاضر در کربلا میگوید من ایستاده بودم و دیدم که یکی از دختران امام حسین یعنی یکی از دختران خیمهگاه امام حسین که یا دختر خود امام حسین بود یا دختر برادر او یا یکی از بستگان او (هویت او معلوم نیست،) دیدم او در حالی که لباسش آتش گرفته، فرار میکرد. بهسوی او دویدم تا آتش را خاموش کنم و او را از مرگ نجات دهم. او طبیعتاً از من ترسید و فرار کرد. سریعتر دویدم و او را گرفتم و آتش لباسش را خاموش کردم. او هراسان پرسید: تو دوست مایی یا دشمن ما؟ گفتم: نه دوست شما و نه دشمن شما. گفت: آیا قرآن خواندهای؟ گفتم: آری. گفت: آیا این آیه را خواندهای: «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلاَ تَقْهَرْ.» گفتم: آری. گفت: من یتیم حسین هستم. آن مرد میگوید: آن دختر پس از آنکه از حرفهای من آرامش پیدا کرد، گفت: میخواهم از تو سؤالی بپرسم. گفتم: بپرس. گفت: نجف یا کوفه کجاست؟ گفتم: راه نجف و کوفه را برای چه میخواهی؟ گفت: عمهام زینب به من گفته است ما در آنجا مکانی مقدس داریم (منظور او قبر امیر مؤمنان بوده است) که پناه همسایگان است و مایۀ ایمنی از ویرانی. میخواهم به آنجا پناه ببرم. به او گفتم: مقامِ امیرمؤمنان یا کوفه دهها کیلومتر از اینجا دور است. نزدیک نیست تا بتوانی به آنجا برسی.
از این گفتوگو میتوان طرز تفکـر ایـن کودکـان را درمـورد اینکه کجا بروند و چطور بروند، بفهمیم. عدهای از آنان به فکر افتادند که به نجف بروند و، از این رو، سر به بیابان گذاشتند. حتماً عدهای نیز در برابر این هول و هراس در زیر بوتههای خار و مانند آن پناه گرفتند تا اینکه لشکر عمربنسعد کار خود را در شامگاه عاشورا تمام کردند و در خیمهگاه امام حسین چیزی از لباس و زیورآلات و فرش و مانند آن باقی نگذاشتند و سپس خیمهها را به آتش کشیدند و به خیمههای خود بازگشتند.
در این اوضاع و در این شب سیاه چه کسی مسئول این زنـان و بچههاست؟ چه کسی باید آنان را جمعآوری کند؟ چه کسی باید زخمهای آنان را مرهم گذارد؟ روشن است که این زنان و کودکان در این صحرا بر روی حریر راه نرفتند. صحرا جای خار و سنگ و مانند آن است. همة این مصیبتها بر دوش زینب (س) است. زینب پس از مصیبتهای بیشماری که در طول روز به همراه امام حسین (ع) تحمل کرد و همانگونه که گفتم در همۀ آنها با امام حسین شریک بود، امشب با مشکلات و مصیبتهای خاص خود روبهرو شد. او یتیمان و زنان را جمع کرد و بر زخمهایشان مرهم گذاشت و از دشمن برایشان آب درخواست کرد و به آنان آب داد. البته، نمیتوان این صحنه را امشب وصف کرد. همۀ اینها از وظایف خانوادگی و خویشاوندی زینب در این شب بود.
پیش از آنکه از این صحنه بگذرم دوست دارم سخنی از امام باقرع نقل کنم که فرمودهاند: «شامگاه عاشورا در کربلا، من در اواخر شب صدای نالهای از عمهام زینب شنیدم. وقتی دقت کردم دیدم عمهام در حالت نشسته نماز شب میخواند.» پس از عمل به آن مسئولیتها اکنون نماز شب میخواند. تعجب نکنید برادران، اگر نماز شب زینب نبود، اگر این پیوند قوی میان زینب و خدا نبود، او نمیتوانست این مصیبتهای بزرگ را تحمل کند. صبح شد...
از این نکات بهطور کوتاه میگذرم. گفتم که امام حسین (ع) میخواهد او و اصحابش با عزت بمیرند. همچنین، میخواهد خواهران و زنان و اهلبیتش پس از شهادت او با عزت زندگی کنند. این خواستۀ برحق امام در نصیحتهایی که به زنان میکند، هویداست.
لشکریان صبح آمدند تا اهلبیت امام حسین را اسیر از کربلا ببرند. البته، آنان بر جنازههای سپاه خود نماز خواندند و آنان را دفن کردند، ولی پیکرهای سپاه امام را رها کردند. برای بردن اسیران به کوفه آنان را از قتلگاه و از کنار پیکر امام حسین (ع) و دیگر اهلبیت عبور دادند. من فکر میکنم این کار آنان تنها یک علت داشت و آن، کینهتوزی و حس انتقامجویی بود. وقتی امام حسین از آنان پرسید: چرا با من میجنگید؟ گفتند: به سبب کینه و دشمنی با پدرت علیبنابیطالب. آنان منتظر بودند تا حسین کشته شود و دختر علی بیاید و در برابر آنان به گریه و زاری بنشیند تا دل آنان خنک شود. علت اینکه آنان را از قتلگاه عبور دادند، همین بود. وگرنه معنا ندارد کودکان را از کنار پیکر پارهپاره و بیسر پدرشان عبور دهند. اگر در صدد تلافیجویی نبودند، چرا خواستند زنان و کودکان این صحنههای دردناک را ببینند؟
آنگونه کـه در برخـی منـابع نقـل شـده اسـت، زینـبس کـه بیتردید پیشاپیش زنان و کودکان حرکت میکرد و همه پشت سر او راه میرفتند، وقتی به قتلگاه امام حسین و برادران و فرزندان و خویشانش میرسد، در برابر چشمان تماشاگر لشگر بنیامیه صحنهای درخشان در تاریخ نهضت حسینی میآفریند؛ همان صحنهای که امام حسین به دنبال آن بود و برای تحقق آن زمینهسازی میکرد. میبینیم زینب (س) به پیکر امام حسین -که پارهپاره است و شمشیرشکستهها و نیزهشکستهها و سنگها روی آن را پوشانده است- نزدیک میشود و همۀ این اشیا را کنار میزند و با اقتدار و شجاعت تمام دستان خود را زیر بدن امام حسین میبرد و بهسوی آسمان بلند میکند و میگوید: «اللَّهُمَّ تَقَبَّل مِنَّا هَذا القُربانَ.» (خدایا این قربانی را از ما بپذیر.)
گریۀ زینب این بود: «این قربانی را از ما بپـذیـر.» یعنـی چـه؟ یعنیای مردم،ای کسانی که دلتان را خنک کردید، خیالتان راحت نباشد، آسوده نباشید. هیچکس ما را وادار نکرد به قتلگاه بیاییم و کشته شویم. ما خود آن را خواستیم. خود خواستیم با دادن قربانی از دین خدا دفاع کنیم. ما این قربانی را تقدیم کردیم و اگر بیش از آن را داشتیم نیز تقدیم میکردیم. زینب (س) با این رفتار خود محقق کرد رسالتی را که امام حسین بر دوش او گذاشته بود. امام حسین با عزت کشته شد و خواهرش نیز همین نقش را در پیش گرفت و پس از شهادت امام حسین با عزت رفتار کرد.
برخورد حضرت زینب با ابنزیاد نیز همین گونه بود. وقتی بر ابنزیاد وارد شد، سلام نکرد. ابنزیاد پرسید: این زن متکبر کیست؟ گفتند: او زینب دختر علی است. ابنزیاد به او گفت، (به روحیه انتقامجویی و کینهتوزی و پستی موجود در این دلها بنگرید،) به او گفت: کاری را که خدا با برادرت کرد، چگونه دیدی؟ زینب گفت: به خدا سوگند جز زیبایی ندیدم. اینان مردانی بودند که خداوند کشته شدن را برایشان مقدّر ساخته بود و، از این رو، بهسوی قتلگاههای خود شتافتند. ابنزیاد گفت: سپاس خدایی را که شما را رسوا کرد و دروغتان را برملا ساخت. زینب گفت: همانا کافر و منافق رسوا میشود که غیر ماست. حضرت زینب با یزید نیز همینگونه برخورد کرد.
ما باید در این روزها به این درس و این عبرت که پایانبخش سخنان من و پایانبخش مجالس شبانۀ ماست، توجه کنیم.
برادران عزیز، رسالت مرد بدون مشارکت زن به انجام نمیرسد و نمیتواند موفقیتآمیز باشد. هیچ مرد باعظمتی در دنیا نیست مگر آنکه پشت او زنی ایستاده باشد. اگر زن تربیت نشود، جامعه نمیتواند به موفقیت برسد. همانطور که تربیت پسران بر ما واجب است، دختران را نیز باید تربیت کرد. چه عاملی از زینب، این موجود اسطورهای و قهرمان را ساخت و سبب شد او بتواند این مصیبتها و سختیها را تحمل کند؟ چه عاملی سبب شد زینب چنین قهرمانیهایی بیافریند؟ غیر از ایمان به خدا چه عاملی وجود دارد؟ چه عامل عقلانی و منطقی میتوان پیدا کرد؟ آیا زینب از کمک قبیلۀ خود برخوردار بود؟ آیا لشکر داشت؟ آیا ثروت داشت؟ او جز ایمان به خدا چه چیزی داشت که به او کمک کند و چنین برخوردهای قهرمانانهای از خود نشان دهد؟
وقتی به ایمان زینب مینگریم، درمییابیم ایـن انسـانی کـه در برابر یزید ایستاد و گفت: «اگرچه پیشامدهای ناگوار مرا به سخن گفتن با تو کشانده، من تو را کوچک و بیارزش میشمارم.» چنین انسانی شاخهای از شاخههای درخت ایمان است. او با خدایی در ارتباط است که «وَ مَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ السَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ.» درست است که زینب نه قبیله دارد، نه ثروت و نه لشکر، ولی با خدایی که بزرگتر از آن است که وصف شود، با خدایی که بزرگتر از یزید و قبیلۀ یزید و ثروت یزید و لشکر یزید است، در ارتباط است.
زینب چنین احساسی داشت و، از این رو، خود را بالاتر از یزید و بالاتر از آنکه با یزید همسخن شود میدید. اگر ما بتوانیم در زنانمان این نوع ایمان و این نوع قدرت روحی را پدید آوریم، میتوانیم از آنان قهرمان بسازیم.
ما در نبرد بزرگ و سرنوشتساز خود و در مبـارزات حیــاتی شخصی یا عمومی، نیازمند آنیم که زنانی قهرمان بسازیم تا در خانهها به تربیت فرزندان بپردازند و اگر جنگی رخ داد، گریه و زاری نکنند. ما به چنین زنانی نیاز داریم. بنابراین، در این نبردها چارهای نداریم جز اینکه روح ایمان را در درون خود و زنانمان تقویت کنیم. تقویت ایمان نیز تنها از راه آگاهسازی و انجام اعمال دینی امکانپذیر است.
زینب (س) تکمیلکنندۀ نهضت و قیام امام حسین بود. بهطور کلی در اسلام، زن تکمیلکنندۀ حرکت و رسالت مرد است. از خداوند میخواهیم که بتوانیم از این ماه پربرکت استفاده کنیم و فکر میکنم عاشورا و عزاداری بر امام حسین و حضرت زینب بهترین فرصت برای تلاش و یا دستکم شروع تلاش برای تربیت مردان و زنان است. از خداوند میخواهیم در آخرت ما را با امام حسین محشور گرداند و به ما توفیق دهد که در این دنیا پویندۀ راه او باشیم. از خدا میخواهیم که به ما اخلاص در عمل و پاکی در نیت و قدرت و مردانگی عطا کند و ما را چنان قرار دهد که به زندگی بیارزش و خفتبار دنیا بیاعتنا باشیم و مرگ همراه با عزت و کرامت را بر زندگی سراسر خواری ترجیح دهیم و، بدین ترتیب، با کاروان حسینی همراه شویم و در این راه جزو یاوران امام حسین باشیم. هدیه به روح همۀ گذشتگان و سرورمان امام حسین فاتحه بخوانید.