متنی که در ادامه میخوانید سخنانی از امام موسی صدر است که در کتابی با «حسین وارث انبیا» نام منتشر شده است.
السلام علیک یاأبا عبدالله، و علی الارواح التی حلّت بفنائک، علیکم منی جمیعا سلام الله أبداً ما بقیت و بقی اللیل و النهار، و لاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علیأولاد الحسین و علیأصحاب الحسین.
در زیارتی که به مناسبت امروز نقل شده است، و در پایان جلسه نیز برای تجدید بیعت آن را خواهیم خواند، آمده است:
السلام علیک یا وارث آدم صفوةالله؛
السلام علیک یا وارث نوح نبیالله؛
السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیلالله؛
السلام علیک یا وارث موسی کلیمالله؛
السلام علیک یا وارث عیسی روحالله؛
السلام علیک یا وارث محمّد حبیبالله؛
هدف این زیارت، بخشیدن حرکت و پویایی به عاشورا و خارج کردن این واقعه از انزوا و مخالفت با جداسازی آن از گذشته و آینده است، زیراکه همۀ خطر در این است که عاشورا فقط به یادبودهایی بدل شود و واقعۀ کربلا تنها برای کتابها و سیرهنویسی و یا ذکر آن برای اجر و ثواب اخروی باشد. بیم آن میرود که این حادثه از ظرف زمانی خود فراتر نرود و مقتل حسین و یارانش در همان سال ۶۱ مدفون شود؛ حسینی بود، کشته شد و همه چیز پایان یافت.
برای اینکه این خواست و کینه و کنار نهادن واقعه محقق نشود و کار امام حسین هدر نرود، پارهای فقرات در این زیارت آمده است، تا میان شهادت حسین و ستیز همیشگی حق و باطل پیوند برقرار سازد. ستیزی که از نخستین حرکت انسان برای اصلاح و جهاد آغاز میشود و تا رسیدن به زندگی آزاد و با کرامت و رهایی از ستم و ستمپیشگان ادامه دارد.
دشمنان حسین
یکی از دوستان اندیشمند ما میگوید که دشمنان حسین سه گروهاند: دشمن نخست: کسانی که حسین و یارانش را کشتند. آنان ستمکار بودند، اما اثرِ ستمشان ناچیز است، زیراکه جسم را کشتند و اجساد را پارهپاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنان چیزهای محدودی را از میان بردند. اگر حسین در سال ۶۱ هجری به شهادت نمیرسید، در سال دیگری از دنیا میرفت. پس خطرِ اصلی چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزی را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسین (ع) را جاودانه و همیشگی کردند. بنابراین، خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول، محدود است.
دشمن دوم: کسانی که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند. بنابراین، نشانههای قبرش را از میان بردند و بقعهای را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنیعباس، حرم امام حسین (ع) را به آب بستند.
اینان مانع عزاداری برای حسین (ع) شدند، چنانکه در عصر عثمانی اینگونه بود. دوران تاریکی بود؛ هنگامی که مجلسی بر پا میداشتند، مراقبانی میگماردند، تا رسیدن عمّال عثمانی را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هماینان زیارتِ حسین را منع کردند و برای کسانی که میخواستند قبر امام حسین را زیارت کنند، موانع بسیاری به وجود میآوردند. اینان گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانی که میخواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود و آرامگاه حسین و عزاداری بر حسین از میان رود.
خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجرای برنامههایشان ناتوان ماندند، چنانکه این مسئله در تاریخ روشن شد. ما امروز شاهد گسترش زمانی و مکانی عزاداریهای امام حسین هستیم. امروز، دستکم بیش از صد میلیون نفر در عزاداریهای امام حسین (ع) شرکت میکنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعۀ گذشته در ایام عاشورا همۀ خطبهها به اسم امام حسین (ع) برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا در آمریکا و در هر کشوری که دوستداران حسین (ع) زندگی میکنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینی را برپا میکنند. سفر من به گابن با اربعین حسینی مصادف بود و در آنجا سخنرانی مفصلی کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلی برپا کردیم. به همین ترتیب، در همۀ کشورها مراسم عزاداری امام حسین (ع) در حال گسترش است. این مراسم، اینجا، در لبنان، در بیروت و در مکانهای گوناگون، فزونی مییابد و پربارتر میشود. بنابراین، گروه دوم از دشمنان امام حسین، پرخطرتر و ستمکارتر از گروه نخستاند، اما در کارشان ناکام ماندند. خطر اینان از گروه سوم کمتر است.
دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهرۀ امام حسین را مخدوش کنند و واقعۀ کربلا را در حد سالگردها و عزاداریها نگه دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار میگرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمیشویم. گریۀ ما برای نو کردن اندوهها و کینهها و میل به انتقام و خشم بر باطل است. اینها انگیزۀ ما برای گریه است.
چرا از به خاک افکنده شدن امام حسین یاد میکنیم و آن را در مقاتل میخوانیم؟ نالهها و شیونهای دلخراش. ماجرا را صحنه به صحنه میخوانیم تا واقعیت را پیش رو آوریم و خطر ستمپیشگان و سنگدلیشان را دریابیم و، همچنین، ابعاد فداکاری و تأثیر آن را بفهمیم. پس، ما تنها به شیون بسنده نمیکنیم و حسین را تنها شهید اشکها نمیدانیم و برآنیم که تکلیف ما فقط با عزاداری به انجام نمیرسد. اگر در تاریخِ نبردِ میان حق و باطل، واقعۀ کربلا را از مقطع زمانی خود خارج سازیم و آن را با گذشته پیوند دهیم، بهطور طبیعی حادثه با آینده هم پیوند میخورد. چنانکه میگوییم حسین وارث آدم و نوح و موسی و عیسی (ع) است و امام صادق و باقر و رضا (ع) میراثدار او هستند، و هر کسی که با باطل میستیزد و همۀ توان و حیات خود را در راه دفاع از حق تقدیم میکند، میراثدار اوست.
حق و باطل از ازل با هم در ستیز بودند. این مسئله سنّت خداوند در خلق است. آدمی خیر و شر را میشناسد، چنانکه در قرآن آمده است: «فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا.»
خداوند است که به من آموخت و الهام کرد و روح در من دمید و مرا آفرید. من هم خیر و شر را درمییابم، و هم بر خیر توانا هستم و هم بر شر: «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَإِمَّا کَفُورًا.»
این سنت خداوند است کـه در هستی هـم امکان انجـام دادن خیر هست و هم شر. ما راه خیر را، چشمبسته و بدون آگاهی از شر، طی نمیکنیم. آدمی، در هر موقعیتی که قرار میگیرد، خود را در برابر دو گزینه مختار میبیند؛ چیزی هست که او را به خیر میخواند، و چیزی دیگر که او را به شر دعوت میکند. او در هر موقعیتی خود را در نبردی آزاد میبیند، که میتواند خیر را برگزیند و یا در چاه شر سقوط کند. اگر خیر را برگزیند، کامل میشود، زیرا این گزینش پس از نبردی جانکاه و درونی بوده است.
انسان همچون زنبور عسل نیست. زنبور تنها میتواند عسل بسازد. آدمی مثل گوسفند، مثل حیوانات نجیب یا مثل خورشید نیست. اینها فقط توانایی کار خیر دارند. اما آدمی هم توانایی انجام دادن خیر را دارد و هم شر. بنابراین، سنّت آفرینش خداوند، وجود احساس خیر و شر در نفس انسانْ و وجود خیر و شر در عالم خارج است. پس، آدمی در هر موضعی در برابر دو گزینه قرار دارد.
وجود خیر و شر دو جبهۀ ابدی و ازلی پدید میآورد. جد مـا، حضرت آدم، برگزیدۀ خدا، جبهة اصلی را رهبری کرد و نبرد میان قابیل و هابیل صورت پذیرفت. میتوان گفت که این ستیز نبردی نمادین یا حقیقتی تاریخی است، فرقی نمیکند. آنچه مهم است، بازتاب این نبرد برای ماست. قرآن نیز نبرد هابیل و قابیل را بیان میکند. در این نبرد، جبهۀ کوچک خیر در برابر جبهۀ کوچک شر قرار میگیرد. گسترۀ این نبرد محدود است. میان دو برادر که از یک پدر و یک مادر هستند، نبرد روی میدهد. قابیلْ هابیل را میکشد. هابیل در زیرِ خاک دفن میشود. نبرد از همان لحظۀ اول رنگ خون به خود گرفت. این نبردِ سخت که آغاز شد، از همان زمان تا به امروز و تا ابد، تجربهای در اختیار انسان قرار داد.
از آن زمان به بعد نبردها ادامه یافتند. پژوهشگران و منتقدان و فلاسفه و اقتصاددانان و پایهگذاران مکتبهای اقتصادی قدیم و جدید، این نبردها را تفسیر کردهاند، دربارة آنها نظر دادهاند و اثرهای آنها را برشمردهاند. آنان در اظهارنظر خود بر حق هستند، زیرا هر کدام به نوعی این نبردها را تعریف کردهاند. آنان در زمانی زندگی میکردند که ویژگی بارزِ نبرد، اختلاف طبقاتی بود. من شک ندارم که اگر آنان در دورۀ ما زندگی میکردند، به این نبردها ویژگی دیگری میدادند، چراکه این نبردها، امروز، از چارچوب طبقاتی خارج شدهاند. این نبردها گاهی میان طبقات است و گاهی درونِ طبقات مختلف اجتماعی و گاهی میان ملتها و یا غیر اینهاست. نمیخواهم در این مورد بحث کنم. آنان آخرین نبردها را مشخص کردند و آنها را تعمیم دادند و گفتند که همه تاریخ، از ابتدا تا انتها، نتیجۀ مبارزه و نبرد است.
اما واقعیت این است که نبردِ حقیقی میان ستمپیشه و ستمدیده است، زیراکه ستم شکلهای گوناگونی دارد. گاهی ظلم حالت شخصی دارد؛ کسی دیگری را میزند، شوهری همسرش را میزند، برادری برادرش را میزند و یا شخصی به همسایهاش آزار میرساند. این نبردها شخصی است.
گاهی ستم ویژگی دیگری مییابد. استعمار ستمی سیاسی است و استعمارگران به مردم ستم میکنند؛ آزادی و سرزمین و وطنشان را غصب میکنند. این چیزها را گاهی به کمک سیاست غصب میکنند و گاهی به زور شمشیر. این نوع ستم، نبردِ میان ظالم و مظلوم را تصویر میکند و نیز استعمارگران را نشان میدهد.
گاهی نبرد ویژگی اقتصادی مییابد؛ استثمارکننده و استثمارشونده. گروهی با فریب و زور و ربا، اموال دیگران را میدزدند. ربا در قدیم رواج داشت؛ چه پیش از اسلام، چه پس از اسلام، حتی امروز هم وجود دارد. گروهی با سوءاستفاده از مال و امکاناتی که دارند، اموال و حاصلِ تلاش دیگران را تصاحب میکنند. این نوعِ دیگری از ستم است؛ نبرد میان استثمارکننده و استثمارشونده.
گاهی نبرد با ویژگی فرهنگی و فکری نمودار میشود. یکی از متفکران این ستم را استحمار مینامد. استحمار یعنی اینکه مردم را نادان نگه دارند. مردم چیزی نفهمند و نادان بمانند. در اینجا نیز ستمکار عقل و اندیشه و آگاهی و احساس ستمدیده را نادیده میگیرد. در اینجا نیز نبرد پا برجاست.
قرآن کریم همۀ انواع ستم را معرفی میکند، و ستمدیـدگان را یکجا نشان میدهد: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ.»
استضعاف، یعنی گروهی، گروهی دیگر را ضعیف بشمارد و دارایی و اندیشۀ آنان را غصب کند. نگاه تاریخی قرآن کریم میگوید که در زمین مردم دو گروهاند: یا ظالم یا مستضعف. این دو گروه در برابر هم قرار میگیرند، ستم فزونی مییابد، ظالم طغیان میکند، چیره میشود و سرانجام حکم میراند.
مستضعفان جستجو میکنند، همدل میشوند، التماس میکنند، توسل میجویند، ناله و فریاد سر میدهند، و سرانجام خداوند برای آنان رهبر یا وحی و یا پیامبری میفرستد، تا آنان را گردِ هم آورد و رهبری کند. آنان نیز از مصالح خود در برابر ستمکار دفاع میکنند. همۀ پیامبران، کسانی که فریادشان خدای واحد و احد بود، همیشه در میان عدۀ بسیاری مستضعف بودند. آنان در کنار مستضعفان میایستادند، نه به علت کینه از قدرتمندان، چراکه عقدهای در کار نیست، بلکه به سبب بیزاری از ظلم. آنان میخواهند زورمداران و ستمگران را از عرششان فرو کشند. پیامبر هیچ کینه و عقدهای از هیچکس ندارد. او از این کینهتوزیها مبراست.
نبرد بالا میگیرد. مستضعفان بهپا میخیزند، بر گِرد پیامبر خود فراهم میآیند و نبرد را آغاز میکنند، فداکاری میکنند و مبارزه را پی میگیرند تا ستمکار از عرشش سقوط کند و از طغیانش دست بشوید. مستضعفان در برابر استعمار و استثمار و استحمارِ ستمکار میایستند.
انواع سهگانۀ ستم سردمدارانی دارد. اینان قبلاً بودهاند و اکنون نیز هستند. اما سرانجام ستم در برابر اکثریت شکست میخورد و ستمکار نیز درهم میشکند. سپس ستمکار جامۀ نو بر تن میکند؛ جامۀ انبیا و لباسِ دین. به دعوت جدیدی فرا میخواند و شعار دفاع از مصلحت مردم را سر میدهد. اعلام میکند که در کنار مستضعفان است. مستضعفان میبینند ستم از درون خودشان پا گرفته است؛ غصب و استبداد و استعمار و استثمار و استحمار از دورن خودشان است. در این هنگام نبردی دیگر آغاز میشود. بدینگونه این نبرد از ازل تا ابد پاینده است.
این نبرد برای چیست؟ این سنّت خداوند است. این نبرد همیشگی برای این است که آدمی بتواند با ارادۀ کامل خود، از میان خیر و شر، یکی را انتخاب کند و اینگونه است که سلسلۀ پایندۀ ستیز میان ستمکار و ستمدیده کامل میگردد. در این روند بود که نبرد آغاز شد: از آدم (ع)، برگزیدۀ خدا و نوح (ع)، پیامبر خدا و عیسی (ع)، روح خدا و موسی (ع)، همسخن خدا و تا محمّد (ص)، محبوب خدا و علی (ع)، ولی خدا.
از این رو، واقعۀ کربلا نبردی منفک و پدیدهای یگانه در تاریخ انسان نیست، البته حلقهای ویژه است و، بهطور طبیعی، با دیگر حلقههای تاریخِ نبرد، تفاوت دارد و همچنانکه این حلقه با گذشته پیوند دارد، با آینده نیز در پیوند است.
ما با این یادکردها و عزاداریها و برپایی مجالس سوگ، میکوشیم تا این واقعه را همچون رویدادی تازه تجربه کنیم. پدران و نیاکان و رهبران و علمای ما نیز چنین کردهاند. به سخنان امام حسین گوش فرا میدهیم: «ألا تَرَونَ الحَقَّ لا یُعمَلُ بِه وَ الباطِلَ لایُتَناهَی عَنهُ.» (آیا نمیبینید به حق عمل و از باطل دوری نمیشود.)
ایـن سخن در گـوش عـزاداران طنیـن میافکنـد، و انسـان را وامیدارد تا هوشیار باشد که امروز چه باید بکند؟ تا وقتی که نبرد ادامه دارد و دو جبهه از هم متمایز است، و تا هنگامی که دو جبهه رهبران و پیروان خود را دارد، ما باید ببنیم آیا در جای خود ایستادهایم؟ در کدام جبهه هستیم؟
سخنان و شعارها روشناند. وقتی که انسان معاصر درمییابد که نبرد امام حسین با گذشته و آینده پیوند دارد، درنگ میکند و در برابر دو جبهه میایستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهیم هر دو جبهه را بشناسیم، باید بدانیم هر کدام ویژگیهای خود را دارد. زیاد دقت نمیخواهد. ویژگیها روشن است. آیا کسی هست که شک کند اسرائیل ظالم است؟ اسرائیل فلسطین را اشغال و مردم را آواره و بیگناهان را نابود کرده است. به بهانۀ حمایت از خود، اشغال را ادامه میدهد و فکر جهانی را با استعمار و استثمار و استحمار به بیراهه برده است.
بنابراین، ما مستضعف هستیم. اسرائیل در جبهۀ یزید است؛ جبهۀ باطل، جبهة ستمپیشگان، و ما در جبهه مستضعفین هستیم؛ جبهۀ حسین. ما چه باید بکنیم؟ سیرۀ حسین را میخوانیم و میبینیم که حسین با خاندان و یاران و فرزندان و با همۀ هستی و مردان و زنان خود به آوردگاه میرود. کسانی هم که با حسین از مدینه خارج نشدند، با اجباری از جانب حسین مواجه نشده بودند، چراکه امام حسین برای آنان چنین نوشت: «ألا وَ مَن خَرَجَ مَعِی یُقتَلُ وَ مَن لَم یَخرُج، لَنیَبلُغَ النَّصرَ.» (بدانید آنکه با من از مدینه خارج شود، کشته خواهد شد و آن کس که بماند به پیروزی نخواهد رسید.)
او میخواهد همۀ دوستداران و عزیزان خود را به همراه ببرد، اما به کجا؟ به محراب شهادت. او میداند که همگی بهسوی شهادت گام بر میدارند و همینطور هم بود. سخنان امام حسین و علیاکبر را وقتی که علیاکبر به خیمهها بازگشت و آب خواست، میخواندم. مضمون سخن امام حسین این بود که آبی در کار نیست، اما به علیاکبر میگوید: «امیدوارم که از دست جدّت سیراب شوی.» آیا علیاکبر در این دنیا سیراب میشود؟ جدّش کجا به او آب میدهد؟ حسین شهادت و مرگ را برای فرزندش آرزو میکند. میگوید: بفرما، بجنگ و بمیر. این معنای سیراب شدن از دست جدت است. دیگران از او اجازه میخواهند و او به آنان اجازه میدهد، و همینگونه یکی پس از دیگری، همۀ آنان را تقدیم کرد. در مقتل ماجرا را شنیدهاید. جزئیات این کارزار به حقیقت بسیار نزدیک است. مردمی بودند که گمراه شدند و طمع ورزیدند. به آنان اندکی پول دادند یا اینکه یک مشت خرمای خشک گرفتند و برای قتل حسین آمدند. روایات و سیرهها متفاوت است، برخی گفتهاند که سی هزار نفر یا بیشتر امام حسین را محاصره کرده بودند... آنان میدیدند که پس از کشتن امام حسین (ع) به درون خیمهها میروند و لباسها و زیورآلات و گوشوارهها را بیرحمانه به غارت میبرند. آری، روشن شد که چه کردند. در مقتل خواندهاید که با شمشیرها و نیزهها و هر وسیلهای که در دسترسشان بود، حمله کردند. ما روایت این رخدادها را در ایام عاشورا میخوانیم. هدف چیست؟ میخواهیم عاشورا را در جایگاه درست تاریخی خود قرار دهیم، زیراکه این واقعه در سلسلۀ حلقههای متصل به هم جای دارد. نبرد حق و باطل با حسین به اوج خود میرسد، اما این نبرد همچنان ادامه دارد. پیش از امام حسین بود و پس از او هم خواهد بود. چرا حلقۀ امام حسین متفاوت و ویژه است؟ زیرا فداکاری امام حسین فداکاری بزرگی بود. او همهچیز را برای خدا تقدیم کرد: «إن کانَ دینُ مُحَمَّدٍ لَم یَستَقِم إلّا بِقَتلِی، فَیَا سُیُوفُ خُذِینِی.» (اگر دین محمد پا بر جا نمیماند مگر با مرگ من، پسای شمشیرها مرا در یابید.)
او همهچیز را تقدیم کرد. اگر این واقعه را بـه سلسلۀ تاریخـی و سرمدی نبرد میان حق و باطل پیوند دهیم، خود را در این جبهۀ نبرد قرار دادهایم.
امروز این نبرد میان فلسطینیها و اسرائیل است. این مسئله، نخست، تکلیف فلسطینیهاست و اگر آنان این کار را انجام ندهند، بر ما واجب عینی است که بهپا خیزیم و این کار را بکنیم. درست است، اسرائیل نیرومند است، اما یزید نیز قدرت داشت. اسرائیل میکشد، میسوزاند و قتلعام میکند. آنچه را انجام میدهد، بر صفحههای تلویزیون میبینم. به یاد میآوریم که مسلمبنعقیل نیز در کاخ به قتل رسید، سرش را از تن جدا کردند و جسدش را از بلندی افکندند. پس اسرائیل در صف یزید است. همۀ ابعاد واقعۀ کربلا هم اکنون نیز وجود دارد. حسین بازنگشت و نگفت که آنان ظالماند و به مرد و زن و مرده رحم نمیکنند. نگفت که آنان پس از کشتنم، سینهام را پارهپاره میکنند. پس، بر ماست که در راه حق گام برداریم. چه سودی دارد که خوار بمانیم؟ او که پیشواست باید این همه را تحمل کند. بنابراین، نبرد ما با اسرائیل، ادامۀ نبرد امام حسین است. آنان دربارۀ حسین میگفتند: «خرج عن حده فقتل بسیف جده» (او از حد و حدود خود تجاوز کرد و با شمشیر جدش کشته شد.)
این حکمی بود که در محکمه برای امام حسین صادر کردند. میگفتند: چرا عصیان میکنی؟ چرا نمیگذاری مردم شادمان باشند؟ چرا نمیگذاری مردم نماز بگزارند و روزه بگیرند؟ حج به جای آورند و زکات بپردازند؟ای حسین، چرا این کار را میکنی؟ از این همه نبرد و درگیری چه میجویی؟ من آمدهام تا به شما هشدار دهم که اسرائیل هم همان حرف را میزند: بیایید با هم زندگی کنیم، بیاید با هم زندگی مسالمتآمیز داشته باشیم!. آیا این حرفها از دولتی که بر اساس اشغالگری و تعدی و طمع و زیادهخواهی برپاست، پذیرفتنی است؟ اسرائیل میگوید: ما بالاتر از دیگر انسانها هستیم. همۀ آدمیان باید تحت سلطۀ ما باشند. پس، این نبرد امام حسین در عصر ماست. ما چیزی را از سلسلۀ نبرد حق و باطل جدا نمیکنیم، چنانکه به حسین در نبردش با یزید میگوییم: «السلام علیک یا وارث آدم صفوة الله.»