وقتی من مرتکب گناهی میشوم، به پیامدهای آن توجه ندارم و نمیبینم به کجا میانجامد، ولی راهنمای دانا و چراغ هدایت میتواند این پیامدها را ببیند و میداند انحرافی که امروز با یک گام یا ده متر یا هزار متر آغاز میشود، فردا به صدها و هزاران متر میانجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار میشود.
بسم الله الرحمن الرحیم. السلام علیک یا أبا عبدالله وعلی الأرواح التی حلّت بفنائک، علیک منی سلام الله أبداً ما بقیت وبقی اللیل والنهار، ولا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم، السلام علی الحسین وعلی علی بن الحسین وعلی أولاد الحسین وعلی أصحاب الحسین.
رسولخدا (ص) فرموده است: «إِنَّ الحُسَـینَ مِصـباحُ الهُـدی وَسَفینَــة النّجاة.» (حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است.) کشتی نجات است، چون از اهلبیتی است که یکی از دو ثقلین است که پیامبر (ص) برای امت خود باقی گذاشته و فرموده است: «مَثَلُ أهلِ بَیتی مَثَلُ سَفینَـةِ نوح مَن رَکَبَها نَجا وَ مَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِقَ.» (مثل اهلبیت من مانند کشتی نوح است؛ هر که بر آن کشتی سوار شود، نجات یابد و هرکه از آن بازماند غرق شود.) ولی در این میان، امام حسین ویژگی خاصی دارد. پیامبر راه هدایت را به راهی تاریک تشبیه میکند که نیاز به چراغ و نور دارد و آن چراغ و نور امام حسین است. معنای این سخن روشن است، ولی در این روز فرخنده، که ما با جسم و جان خود در این مکان بزرگ، و در عین حال، تنگ برای انبوه دوستداران امام حسین (ع) حاضر شدهایم و همگی سختی به درازا کشیدن جلسه و تنگی جا را تحمل میکنیم تا در بزرگداشت این مناسبت مبارک شرکت داشته باشیم، سعی میکنم از این فرصت برای تطبیق این سخن بر زندگی عادی خودمان استفاده کنم. برای آنکه بفهمیم چگونه حسین چراغ هدایت و عامل روشنایی راه است، مقدمۀ کوتاهی میگویم.
انسان طبیعتاً در عملکرد خود هر چه بیشتر پیش برود، بیشتر به آن خو میگیرد و آن عملکرد در او نهادینه میشود. وقتی انسان کاری نیک یا زشت را برای نخستین بار انجام میدهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پیشین اوست، برای او سنگین و دشوار است. ولی همان کار در مرتبۀ دوم آسانتر و در مرتبۀ سوم آسانتر از قبل میشود و، به همین ترتیب، انسان به کار نیک یا زشت عادت میکند و آن کار جزئی از زندگی انسان میشود، بهگونهای که ترک آن برای او دشوار میشود. مثالی ساده بزنم: ماشین وقتی از جایی مرتفع پایین میآید، هنگام شروع حرکت و در نخستین لحظات، بهآرامی حرکت میکند و متوقف کردن آن آسان است، ولی هرچه بیشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بیشتر و نگه داشتن آن دشوارتر میشود، تا جایی که سرعت ماشین به اندازهای میشود که نگه داشتن آن ناممکن شود و حتی اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشین برآید، وضع بدتر میشود و خطر بیشتری او را تهدید میکند. شاید شما نیز این وضعیت را تجربه کرده باشید.
این مثال ساده و روشن، تصویری از چگونگی زندگی عادی ما ارائه میکند. انسان هنگام انجام دادن هر عملی ـ خیر یا شر ـ وقتی برای نخستین بار آن را انجام میدهد، آن را سخت و دشوار مییابد، ولی بهتدریج آن عمل برای او آسان میشود و جزئی از زندگی و عادات او میشود. شاید بسیاری از ما وقتی برای اولین بار سیگار میکشیم، برایمان دشوار و ناخوشایند است و احساس تلخی میکنیم، ولی کمکم این کار زیانبار و خطرناک، جزئی جداییناپذیر از زندگی و عادتمان میشود. عادت کردن در زندگی انسان امری طبیعی و ملموس است. یک مثال از هندسه بزنم: وقتی فردی در یک خط مستقیم راه میرود، اگر اندکی، حتی به اندازۀ یک قدم، از این مسیر منحرف شود، مسلماً از مسیر خود دور خواهد شد. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور میشود، ولی هرچه در مسیر منحرف جلوتر رود، بیشتر از راه راست دور میشود. در ابتدای انحراف از مسیر، تنها چند گام از راه راست دور میشود. فرض کنیم پس از یک ساعت، یک کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر یا بیست کیلومتر دور میشود، ولی اگر در مسیر نادرست ده ساعت یا یک روز راه برود، مسافت بسیاری از راه اصلی منحرف میشود و در این صورت بازگشت او به راه درست بسیار دشوار خواهد بود.
این طبیعتِ زنـدگی ماسـت و همـۀ مـا آن را درک کـردهایـم. اینجاست که نقش هدایتگران و واعظان و اندرزدهندگان آشکار میشود. شاید بسیاری از ما وقتی برخی کارها و گناهان را مرتکب میشویم یا حق کوچکی را نادیده میگیریم یا آن را انکار میکنیم، خود را گناهکار نمیبینیم. چرا؟ چون با خود میگوییم: گناه من چیست؟ من تنها مرتکب گناهی کوچک شدهام، انسانی را از حقِ اندکی، مثلاً به اندازۀ یک لیره، محروم کردهام، به فلان انسان با توهین یا ناسزای کوچکی ستم کردهام. ولی این کارها وقتی تکرار شود و انسان به انجام دادن آنها عادت کند، بسیار خطرناک میشود.
امروز من حقِ کوچکی را نادیده میگیـرم، مثلاً به فردی یـک لیره بدهکارم، ولی آن را انکار میکنم، یا چند متر مربع از زمینهای کسی در زمین من است و من آن را انکار میکنم و میگویم اینها ساده و ناچیز است؛ ولی همین اشتباهات ساده و همین انحرافات جزئی، پس از مدتی، زمینه را برای روا داشتن ستمی بزرگتر فراهم میکند؛ مانند ماشین که در سراشیبی هرچه جلوتر برود، سرعت آن بیشتر میشود. من بار اول ده متر از زمین دیگری را غصب میکنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم هزار متر مربع و همینطور ستم و عادت خود را بیشتر میکنم.
وقتی من مرتکب گناهی میشوم، به پیامدهای آن توجه ندارم و نمیبینم به کجا میانجامد، ولی راهنمای دانا و چراغ هدایت میتواند این پیامدها را ببیند و میداند انحرافی که امروز با یک گام یا ده متر یا هزار متر آغاز میشود، فردا به صدها و هزاران متر میانجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار میشود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به دیگران همیشه با انجام دادن یک عمل تحقق نمییابد. ستم کردن تنها این نیست که مال کسی را به زور بگیرم، مال دیگران را به ناحق بخورم، کسی را طرد کنم، به کسی توهین کنم یا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به این نیست که چیزی را به کسی که شایستۀ آن نیست، بدهیم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پایمال شدن حق هم محقق میشود و همانگونه که شنیدهاید: کسی که از حق چشمپوشی کند و از گفتن آن خاموش بماند، شیطانی لال است.
کسی که در برابر ستمگر ساکت میماند و به او اجازۀ جولان میدهد، در حقیقت به نوعی ظلم را تأیید و با آن سازش میکند و مظلوم را خوار میسازد. این دو نوع ستم کردن، ایجابی و سلبی، در حیات ملتها وجود دارد؛ هرچند آشکارا به چشم نیاید، ولی حوادثی رخ میدهد که این حقیقت را آشکار میکند. به حادثۀ کربلا و قیام امام حسین (ع)، این چراغ هدایت، برگردیم تا ببینیم چگونه امام حسین راه را روشن کرد تا مردم خود حقیقت را دریابند.
میدانید که امام حسین و فرزندان و برادران و یاران ایشان به شهادت رسیدند و اهلبیت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشتترین جنایت و بزرگترین خیانت رخ داد و شدیدترین ستمی که از دست ستمگر برمیآید، روا داشته شد. ستمی که در کربلا روا داشته شد، با هیچ ستمی مقایسهشدنی نیست، ولی جای این سؤال هست که چه کسی این مشکل را پدید آورد؟ چه کسی ستم کرد؟
در این حادثه، یک نفر فرمان داد که یزید بـود؛ یـک نفـر امیر بود، یعنی ابن زیاد؛ یکی لشکر را فرماندهی کرد و به کربلا آورد که عمربنسعد بود؛ گروهی این فرمان را اجرا کردند و تیراندازی کردند و سنگ انداختند و مستقیماً در کشتن امام حسین (ع) دخالت کردند که شمر و یاران او و سپاه حاضر در کربلا بودند.
سؤال این است: اگر در میدان جنگ تنها ابنزیاد و یزید و عمربنسعد بودند، آیا امام حسین به آن شکل دردناک به شهادت میرسید؟ اگر افراد سپاه دشمن بیست یا پنجاه نفر بودند، آیا میتوانستند چنین جنایتی را مرتکب شوند؟ یقیناً نه. پس چگونه توانستند چنین جنایتی کنند؟ به فرمانِ فرمانده و اجرایِ مجریان و تأییدِ تأییدکنندگان و سکوتِ خاموشان. یعنی میتوانیم بگوییم آن امت، همگی، با قول و فعل و سکوت و خشنودی و فرمانبری خود، بر کشتن امام حسین (ع) اجماع کردند. همگی در رقم زدن واقعۀ کربلا توافق داشتند، جز اندکی از آنان.
این حقیقت چه زمانی برای مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه. در آن زمان کوفه از بزرگترین پایتختهای جهان اسلام بود. جمعیت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هریک از آنان باید با خود فکر میکرد که اگر او ساکت نمیماند و به یاری حسین (ع) میشتافت، حسین (ع) کشته نمیشد. زیرا یک مجموعه مرکب از افراد است و همانگونه که در یک شب سی نفر به سپاه امام حسین (ع) پیوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع میشدند و به امام حسین (ع) میپیوستند، این فاجعه پیش نمیآمد. بنابراین، امام حسین (ع) با شهادت خود در واقع ذرهبینی در برابر چشمان مردم قرار داد و آنان را از مسئولیت و نتیجۀ کارهایشان آگاه کرد که امروز شما سکوت میکنید یا درهمی میگیرید یا در خانه مینشینید یا فرزند خود را از ترس کشته شدن به خانه بازمیگردانید. پیامد این کارها چیست؟
پیامد این کارها در نهایت کشتهشدن امام حسین (ع) است. امام حسین (ع) کشته شد، ولی کشته شدن او یکباره و ناگهانی اتفاق نیفتاد، بلکه نتیجۀ سلسله حوادثی بود که پس از رسولخدا و با روی کار آمدن معاویه آغاز شد و به شهادت حسینبنعلی (ع) انجامید. انحرافی که ابتدا پدید آمد، جزئی بود: سکوت یا ترس یا گرفتن دینار و درهم، گرفتن ده یا پانزده لیره یا چند متر زمین. جنایت اینگونه آغاز شد و کمکم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسید که به کشته شدن پسر دختر رسولخدا انجامید، آن هم به شکلی فجیع و دردناک، و هیچ کس دم برنیاورد، همه ساکت ماندند.
حسین (ع) از حقیقت پرده برداشت. یعنی به مردم گفت:ای کسی که به اندازۀ سر سوزن به مردم ستم میکنی، تو در مسیری حرکت میکنی که پیامد آن ستم کردن به زندگی و آبرو و دین همۀ مردم است.ای کسی که یک قدم از مسیر حق منحرف شدهای، به جایی خواهی رسید که به کشتن پسر دختر پیامبر راضی خواهی شد و یا در آن شرکت خواهی کرد.ای کسی که به آنچه در برابر تو رخ میدهد، بیاعتنایی و نسبت به حقی که در برابر تو پایمال میشود، ساکت میمانی، در آینده به آبرو و جان مردم تعرض میشود و ریختن خون دیگران جایز شمرده میشود و تو یا به آن خشنودی یا در آن نقش داری یا در برابر آن ساکت میمانی. هیچ تفاوتی میان آنها وجود ندارد و هیچ راه میانهای در کار نیست: یا باید در راه هدایت حرکت کنی یا در راههای گمراهی، و چه بسیارند راههای گمراهی! کسی که در مجلس امام حسین شرکت میکند، در یک لحظه فکر کند و بسیاری از ما با خود فکر کردهایم که کاش ما با امام حسین بودیم تا به رستگاری عظیم میرسیدیم، بسیاری از ما میگوییم اگر ما در کربلا بودیم، بیگمان حسین را یاری میکردیم. آیا معنای حضور شما در این مراسم، این نیست که اگر ما در کربلا بودیم، حسین را یاری میکردیم؟ ولی بین خود و خدای خود، اگر خواستید دربارة کسانی که امام حسین (ع) را در کربلا کشتند، داوری کنید، باید به اوضاع و احوال عینی حاکم بر آن جماعت، که آنان را به این وضع کشاند، توجه کنید. گناه آن امت در کشتن امام حسین (ع) تنها در این نبود که برخی از آنان به کربلا رفتند و تیر انداختند و شمشیر زدند و سنگ پرتاب کردند و یا در کشتن امام مشارکت کردند، نه. تنها این افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادری که در کوفه یا در مسیر کوفه تا کربلا فهمید حسین (ع) قیام کرده است، ولی فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نیفتند، آن مادر باید بداند که فتنه خواهد رسید و او نیز در کشتن حسین (ع) شریک است. باید برحذر باشیم.
ایـن حقیقت هنوز روشن نیسـت. چگونـه ممکـن اسـت امام حسین (ع) کشته شود؟ شما الآن بهراحتی تمام میگویید: اگر در عصر امام حسین (ع) بودیم، از او دفاع میکردیم و نمیگذاشتیم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسین (ع) با خود چنین نگفتند؟ آیا بر آنان واجب نبود جلوی کشتن ایشان را بگیرند؟
یاران اندک امام که پیش از ایشان به میدان جنگ رفتند، همه میدانستند که کشته میشوند و بالأخره امام حسین (ع) در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه این را میدانستند، ولی چرا برای رفتن به میدان از یکدیگر پیشی میگرفتند؟ به چه سبب؟ آنان تنها یک آرزو داشتند که شهادت امام حسین (ع) پنج دقیقه عقب بیفتد. یعنی با تمام وجود و زندگی خود، پنج دقیقه شهادت امام را به تأخیر میانداختند، چرا؟ چون تصور میکردند شاید کشته شدن آنان در آن دلهای سیاه و بیرحم تأثیر بگذارد و برخی از آنان از گمراهی دست بردارند و حسین پیروز میدان شود. آنان اینگونه فکر میکردند و یا به گونهای دیگر. در هر حال، هر یک از آنان نقش خود را در این مسیر ایفا کرد. وقتی ما به این صحنه، به این چراغ فروزانی مینگریم که حسین در برابر امت خود در آن عصر و در همۀ اعصار برافروخت، این حقیقت را درمییابیم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه بسیار، ستم است. راه کج و منحرف، از ابتدا تا انتها، در انحراف است و تماماً در یک امتداد است. حق کوچک، بزرگ میشود و گسترش میِیابد و سیلی زدن به صورت یک یتیم به کشتن حسین (ع) میانجامد. گرفتن اندکی از مال حرام به آنجا میانجامد که ابنسعد برای گرفتن حکومت ری حاضر میشود حسین (ع) را بکشد. بیحرمتی به یک زن محترم با زبان یا نگاه، به بیحرمتی و اسیر کردن زنان منجر میشود.
ای برادران، این حقیقت روشن میشود که انسان وقتی شروع به انحراف میکند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسانتر از روز دوم است و در روز دوم آسانتر از روز سوم و به همین ترتیب.
با توجه به ایـن بحث، دوسـت دارم به زمـان خـود برگردم و دربارۀ آنچه نسبت به جنگ اخیر با یهود میَشنویم، نکاتی مطرح کنم.
آنطور که من میفهمم، حادثۀ پنجم ژوئن سقوط یا شکست یا خیانت یا تهاجم همۀ نیروها نبود، بلکه آشکار شدن واقعیت پشت پردۀ این امت بود. واقعیت ما آشکار شد. اگر خیانت کردهایم، تکتک ما خیانت کردهایم؛ اگر از بیگانه کمک خواستهایم، تکتک ما کمک خواستهایم؛ اگر فرار کردهایم، تکتک ما فرار کردهایم؛ اگر دچار اختلاف شدهایم، تکتک گروههای ما دچار اختلاف شدهاند. اینگونه نبود که جنگ برای ما عادت شده باشد و به آن خو گرفته باشیم. کسی چیزی به ما تحمیل نکرده بود. علت اصلی اول و آخر این حادثه، خود ما هستیم. این ماجرا جریان طبیعی زندگی ما بود. الآن به جای آنان که در جبهۀ جنگ بودند، به خود بنگرید. آیا تصور نمیکنید با این روشی که ما در پیش گرفتهایم، اگر جنگ دومی اتفاق بیفتد، همین نتیجه به دست میآید؟ ما بر چه اساسی گمان میکنیم که عقبنشینی کردهایم؟ بر چه اساسی معتقدیم که فریب خوردهایم؟ چه کسی جز ما فریب خورده است؟ چه کسی جز ما و افراد این امت خیانت کرده است؟ چرا دیگران را مسئول میدانیم؟ چرا مسئولیت را به گردن رهبران و فرماندهان میاندازیم؟
هر فردی از افراد این امت، شایستۀ عـزت و سربلندی اسـت. هر فردی از این امت، سزاوار آن است که در این عصر، یعنی عصر دانش و فداکاری و اخلاص، پیروز باشد. ما، در واقع، همچون فرد منحرفی هستیم که ابتدا یک گام منحرف میشود و سپس همان راه انحرافی را ادامه میدهد و دور میشود و در این بین، حادثهای رخ میدهد و انحراف او برملا میشود. این واقعیتی است که ما در آن به سر میّبریم. اصلاح امور ممکن نیست، مگر وقتی این واقعیت خود را تغییر دهیم: «إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ.»
برادران، قبل از مسائل بزرگ به مسائل کوچک توجه کنید. به موضعگیریهای من و خودتان در امور داخلی، پیش از امور منطقهای و در امور منطقهای، پیش از امور عمومی و ملی دقت کنید. به خودتان، خانهتان، محلهتان، روستایتان، شهرتان و میهنتان بنگرید و ببینید موضع شما چیست؟ آیا موضع فداکارانه است یا موضعی دیگر؟ آیا منافع کوچک فردی را در مسائل دخالت نمیدهید؟ آیا میخواهید از زبان امام حسین (ع) از شما عذر بخواهم تا مبادا دلخور شوید؟ آیا منافع کوچک را ترجیح نمیدهیم؟ آیا در پرتو این منافع ناچیز با سرنوشت امت و مواضع عمومی بازی نمیکنیم؟
ما هنوز اندر خم یک کوچهایم. ما که در مسائل پیش پا افتادۀ داخلی چنین موضعی داریم، در مسائل عمومی موضعمان چه خواهد بود؟ مواضع عمومی و کلی در امتداد مواضع کوچک و مشخص است و انحراف کلی به دنبال انحراف جزئی میآید و کشته شدن حسین (ع) ادامۀ سیلی زدن به یک انسان است. همۀ اینها مثل یکدیگرند. باطل باطل است و حق حق. چه زمانی ما میتوانیم بر اسرائیل و جاهطلبیهای آن پیروز شویم؟ زمانی که خدا ولیّ ما باشد، زمانی که هیچیک از ما نگوید: «من»، نگوید: «رئیس». هرگاه همۀ افراد امت بتوانند از اهداف و منافع شخصی و کوچک خود فراتر روند، یعنی بتوانند در مبارزه با نفس خود و منافع خود بر خواستهها و تمایلات و شیطان خود غلبه کنند، مطمئن باشید که ما در نبرد بزرگ خود با سپاهیان شیطان در این روزها و در این عصر پیروز خواهیم شد. ایندو یک چیز است.
باید از نو آغاز کنـیم. بایـد دوبـاره خـود را بسـازیم. صادقانه بگوییم بین خود و خدای خود، در زندگی ما چه چیز متأثر از منافع شخصی ما نیست؟ در کدام بُعد از زندگی ما منافع فردی دخالت ندارد؟ ما، در سلام و صحبت و خرید و فروش و دیدار و در همه چیز، منافع شخصی را در نظر میگیریم. قرآن کریم میفرماید: «أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ.» مسلماً تا زمانی که پربهاترین چیز، «من» باشد و بهای هر شخصی، مصالح و منافع او باشد و در هر زمان و مکانی همین روش ادامه یابد، هیچ خیری در این امت نخواهد بود.
چگونه میتوانیم حقیقت و واقعیت امت را تغییر دهیم؟ وقتی که خود را تغییر دهیم؛ وقتی که خدا را معبود خود قرار دهیم، نه نفسمان را؛ وقتی که اگر منفعت برادرم با حق تضاد پیدا کرد، حق را بر او ترجیح دهم؛ اگر تعارضی بین منافع من با حق پیدا شد، حق را بر خودم مقدّم بدارم؛ اگر منافع ما با منافع دیگران تعارض پیدا کرد و حق با آنان بود، در راه حق حرکت کنیم و قطرهای از دریای حق شویم. راه درست این است.
بر این اساس، ما میتوانیم از امروز، خود را و همـۀ مواضع و کارها و خرید و فروش و روابط خود را با مردم محاسبه کنیم. واقعیتی را که در زندگی ما حاکم است، تصور کنید. وقتی من با برادرم اختلاف پیدا میکنم، خود را بر او ترجیح میدهم. اگر من و برادرم با شخصی که نسبت دورتری با ما دارد، اختلاف پیدا کردیم، رابطۀ برادری و خانوادگی را بر حق ترجیح میدهیم. اگر ما و پسرعموهایمان با دیگران نزاع پیدا کنیم، رابطۀ خویشاوندی بر آن مسئله سایه میاندازد. و به همین ترتیب، منفعت و خویشاوندی و «من» بر همة مسائل ما حکمفرماست. این مسیر به قتل حسین (ع) منتهی میشود. پایان این مسیر وقایعی شدیدتر و دردناکتر است. آیا باور ندارید که نتیجه بدتر از این خواهد شد؟ «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِی عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.» آنچه ما چشیدیم، نتیجۀ برخی از کارهایمان بود و اگر بازنگردیم و اوضاع خود را اصلاح نکنیم، تلختر از این خواهیم چشید. بر چه کسی تکیه کردهایم؟ به چه کسی تکیه کردهایای انسان؟ «کُلُّکُم راعٍ وَ کُلُکُم مَسئُولٌ عَن رَعیَتِهِ» (همۀ شما نگهبان و مسئولید و همۀ شما نسبت به زیردستان خود مسئولید.) هر انسانی اگر در خانه، در جمع همکاران، دوستان، مشتریان، همراهان و در مدرسه و مؤسسۀ خود، بهسوی خدا حرکت کند، بدان معناست که تغییر کرده است، وگرنه به کجا میرویم و بر چه اساس حرکت میکنیم؟
آیا بر اسلحه تکیه کنیم؟ در مناسبتهای دیگر نیز این سخن را گفتهام و میخواهم امروز، یعنی در روز عاشورا نیز آن را بگویم. صد میلیون نفر، صدها هزار قطعه اسلحه، دهها فرمانده نظامی و غیر نظامی، اوضاعشان اینگونه است، ولی ببینید پانصد یا ششصد جوان فدایی چگونه این کشور و این مناطق را تکان دادند؟ چند نفر بودند؟ هریک از آنان با صد میلیون نفر برابری میکند. همانگونه که شنیدهاید، حق وابسته به کمیت نیست. هیچیک از ما، از نظر قدرت و جسم و فکر و تندرستی، کمتر از آنان نیستیم. بنابراین، ما از اینجا، از منبر امام حسین (ع)، به آنان درود میفرستیم و برای آنان آرزوی توفیق و پیروزی و افزایش یاور و ساز و برگ میکنیم. خداوند از آنان دستگیری کند و آنان را به خط حسینی رهنمون شود.
باید از خود آغاز کنیم و ما نه فقیریم، نـه کوچک. اگر در بندِ شهوت و هوس باشیم، بندهایم و هر که شهوتها را رها کند، آزد است. آزاد کسی است که از بند خود رها شده باشد. اگر در بند خواستهها و شهوتهایمان باشیم، صدها و هزاران نفر نیز که باشیم، بندگانی هستیم تابع فرمان شیطان، ولی اگر آزاده باشیم، هر یک از ما در زندگی خود امام حسین کوچکی میشود و میتواند در برابر امثال دولت بنیامیه، از بزرگ و کوچک، با همۀ لشکر و سلاح و ثروت و همه چیزشان بایستد.
پس ای برادران، بیایید از خودمان آغاز کنـیم. مـا در این روز، وقتی در پرتو نور چراغ حسین، حق و راه حق و سرنوشت یاران حق را و، همچنین، راه باطل و سرنوشت ستمگران و اهل باطل را میبینیم، برایمان روشن میشود که انسان منحرف ممکن است به جایی برسد که مانند عمربنسعد خود را بین دو امر مختار ببینید: کشتن حسین و حکومت ری.
سرنوشت حق و یاوران نیک آن نیز که جان خود را فدا کردند تا شهادت حسین دقایقی به تأخیر بیفتد، روشن است. برادران، پیوستن به صف امام حسین دشوار نیست. در چنین روزی گروهی از دشمنان حسین به او پیوستند. حرّ (رضوان الله علیه)، همانگونه که شنیدهاید، تا صبح آن روز جزو دشمنان امام بود و بالاتر از این، از سرسختترین دشمنان امام بود. او بود که امام را متوقف کرد. اگر او امام را در مسیر حرکت متوقف نکرده بود، شاید امام حسین سرنوشت دیگری پیدا میکرد، غیر از آنچه آن روز رخ داد.
حرّ فردی عادی نبود. او در نهایت گمراهی بود، ولی در چنین روزی یکباره تصمیمی مردانه گرفت و یکباره از حضیض گمراهی به اوج حق و هدایت پرواز کرد و گفت: «ای اباعبدالله، آیا توبۀ من پذیرفته است؟»
ما نیز امروز میگوییم:ای ابا عبدالله، آیا توبة ما پذیرفته است؟ در این روز، او را مخاطب قرار میدهیم و توبه میکنیم و او نیز ما را میپذیرد. اگر واقعاً قصد توبه و بازگشت داشته باشیم، او توبۀ ما را رد نمیکند. توبۀ ما باید در رفتارهای کوچک و بزرگ ما آشکار شود.
میدانید که امام حسین (ع) در راه آرمانهایش کشته شد. او کشته شد، ولی آرمانهایش در بین ما وجود دارد. هدفهای او عبارتاند از: حق و دین و نماز و اصلاح و یاری ضعیفان و ستمدیدگان، مطالبۀ حق و تلاش برای گرفتن آن. آرمانهای امام حسین معروف است. اکنون پس از ۱۳۰۰ سال چراغ امام حسین که با خون او روشن شده است، همچنان نور میدهد. سپاه او خون او بود.
در این مراسم بیاییم کارهایمان را بررسی کنیم. در این لحظه و در این روزها، چه عاملی جز حسین ما را گرد هم آورده است؟
ما در پرتو نور امام حسین به این حسینیه آمدهایم تا او را در ذهن و عقل و دل خود ببینیم و با او بیعت کنیم و در حضور او توبه کنیم و بهسوی خدا بازگردیم. میخواهیم در این روز بازگردیم و صفحهای نو در زندگی، زندگی سربلندانۀ خود، بگشاییم که در شأن ما باشد. همچون حرّ و زهیربنالقین و دیگران بازگردیم. برادران، بهآسانی میتوانیم بهسوی امام حسین بازگردیم.
ای گنهکاران، خودم را پیش از شما مخاطب قـرار میدهم، از رحمت خدا ناامید نشوید. همۀ شما از اینجا، از کنار این منبر و از این ساعت با عظمت، میتوانید بازگردید و حسین را یاری کنید. هر عاشورا این نکته را تکرار میکنیم که اگر به گریه و اندوه بسنده کنیم، گریه و اندوه کار اعصاب و جسم است و ما را از حق بینیاز نمیکند. نخستین کسی که گریه کرد، عمربنسعد بود. وقتی زینبس از خیمه بیرون آمد و دستانش را بر سر گذاشت و گفت: «ای پسر سعد، آیا حسین را میکشند و تو نگاه میکنی؟»، عمربنسعد متأثر شد و گریه کرد و صورتش را برگرداند و گفت: «کار حسین را تمام کنید.»
اگر به گریـه و غصه بسنـده کنیم، حسین را یـاری نکـردهایم. نمیخواهم بگویم ما دشمنان حسین را یاری میکنیم. ما در مصیبتها و گرفتاریها، با سکوت و سستی و تربیت نکردن فرزندانمان، کار دشمنان حسین را تأیید میکنیم. همانطور که میدانید، در برابر ما یا راه حق است یا راه باطل، و راه سومی وجود ندارد. اگر گریه کنیم و اندوهگین شویم، ولی از این حسینیه بدون هیچگونه تأثیرپذیری بیرون برویم، خدای نکرده در زمرۀ یاران عمربنسعد میشویم. ولی اگر در این لحظه اراده کنیم که یک بار حسین را یاری کنیم، نمیگویم یکباره از حضیض گمراهی به قلۀ هدایت برسیم، نمیگویم مانند حرّ ـ درود خدا بر او باد ـ عمل کنیم. اگر چنین کنیم که سعادت بزرگی است، میگویم اگر نمیتوانیم یکباره مثل حرّ شویم، دستکم حسین را در یک هدف کمک کنیم: به حسین و لشکر او یک سلاح، یک تفنگ، یک شمشیر بدهیم. سپاه امام حسین را با هر وسیلهای که میتوانیم، مجهز کنیم. نمیگویم تنها با تفنگ یا شمشیر، بلکه به هر وسیلهای که موجب یاری حق میشود. هر انحرافی که دیدی، اصلاح کن؛ هر کار زشتی دیدی، از آن بیزاری بجو؛ هر کار خوبی دیدی، آن را تشویق کن؛ هرجا ستمدیدهای یافتی، یاریاش کن؛ هرجا ستمگری دیدی، هدایتش کن؛ هر جا حقِ پایمال شدهای دیدی، آن را بازگردان؛ و همینطور مرحلهبهمرحله جلو رویم.
شما در این لحظه تصمیم گرفتید کاری انجام دهید. روز عاشورا را نقطۀ شروعی برای خود قرار بدهید و اطمینان داشته باشید که اگر امروز تصمیم گرفتید یک کار، هر چند کوچک، انجام دهید، حتماً به حق خواهید رسید. متأسفانه ما در نهایت گمراهی هستیم و اگر یک گام برداریم و ذرهای بهسوی حق تغییر مسیر دهیم، به برکت امام حسین، که چراغ هدایت و کشتی نجات است، به حق خواهیم رسید. من تردید ندارم که با این عواطف خروشان حاکم بر این جلسه و با این اشکها و گریههایی که نشانۀ عواطف پاک و صادقانه است، ما هرگز حسین را در میان دشمنانش تنها نمیگذاریم؛ دین حسین را در میان دشمنانش رها نمیکنیم و حسین و دین حسین را، انشاءالله، یاری میکنیم، هرچند با برداشتن یک گام. نمیخواهم خوشبینی و امیدواری را کنار بگذاریم، چراکه خوشبینی و امیدواری بسیار لازم است و مسئلۀ مهمی است، ولی میخواهم زمینه را فراهم کنم تا فکر کنیم و عبرت بگیریم و زندگی امام حسین را درک کنیم و در برابر امام حسین و آرمانهای ایشان با وظیفه و تکلیف خود آشنا شویم. خداوند متعال نیز در این راه ما را یاری خواهد کرد. والسلام علیکم.