وعده داده بودم که امشب درباره این موضوع، یعنی ولایت و تأثیر آن در زندگی، صحبت کنم. گفته بودم که روایات بسیاری به غیر از این مضمون نیز وجود دارد که میگوید: اسلام بر پنج رکن بنا شده است. روایاتی که در میراث اسلامی ما وارد شده است -غیر از روایات مشهور- این پنج رکن را بیان کرده است: «بنی الاسلام علی خمس: الصلو› والزکا› والحج والصوم والولایـ‹ و ما نودی بشیء کما نودی بالولایـ‹.» (اسلام بر پنج رکن بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. و بر هیچ چیز مانند ولایت تأکید نشده و به آن فراخوانده نشده است.)
جمعه هفته گذشته درباره سوره تکاثر بحث میکردیم و آن را بنا بر فهم خود از آیات قرآن و آرای مفسران تفسیر کردیم و به آیه آخر رسیدیم: «ثُمَّ لَتُسئَلُنَّّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیمِ.» [۱] این سوره از انسان میخواهد که خود را از امور روزمره و عادی زندگی برتر بشمارد و به زندگی آینده و سرنوشت پس از مرگ و بهشت و جهنم توجه کند.
همچنین گفتیم که پرسش از نعمتها امری عادی است، زیرا وقتی خداوند به انسان نعمتی عطا میکند، با این اساس است که او اهلیت و شایستگی آن را دارد و از آن بجا و درست استفاده میکند. سپس روایاتی ذکر کردیم که «نعیم» را در آن آیه شریفه به نعمتهای دنیا تفسیر کرده اند، مانند آب سرد، گرما، سایه، نان و مانند آن، و گفتیم که در کتابهای تفسیری شیعه، مانند نور الثقلین که تفسیری روایی است، و تفسیر البرهان و تفسیر الکافی تأکید شده است که منظور از نعمت در این آیه، نعمتهای دنیا مانند آب سرد یا گوشت گوسفند و شتر یا نان جو نیست، بلکه منظور از نعمت و نعیم، ولایت امام است. روایات بسیاری وجود دارد که میگوید: خداوند برتر و بزرگتر از آن است که نعمتی دهد و سپس سختگیری کند؛ یعنی به بندگانش در این دنیا رزق و روزی دهد و سپس درباره آن از آنها بازخواست کند.
در این روایات، امام مثالی زدهاند که اگر بر شما میهمان وارد شد و برای او غذا و نوشیدنی آوردید، آیا پس از آن از او بازخواست و حسابرسی میکنید؟ این یک برخورد غیرمنطقی است. پس چگونه چنین چیزی در مورد خداوند بلندمرتبه ممکن است؟ بهویژه در آیه مورد بحث. بیش از ده روایت تأکید میکنند که منظور از نعیم، نعمت ولایت است. نمیتوان این روایات را نادیده گرفت و باید آنها را تفسیر کرد. وعده داده بودم که امشب درباره این موضوع، یعنی ولایت و تأثیر آن در زندگی، صحبت کنم. گفته بودم که روایات بسیاری به غیر از این مضمون نیز وجود دارد که میگوید: اسلام بر پنج رکن بنا شده است. روایاتی که در میراث اسلامی ما وارد شده است -غیر از روایات مشهور- این پنج رکن را بیان کرده است: «بنی الاسلام علی خمس: الصلو› والزکا› والحج والصوم والولایـ‹ و ما نودی بشیء کما نودی بالولایـ‹.» (اسلام بر پنج رکن بنا شده است: نماز، زکات، حج، روزه و ولایت. و بر هیچ چیز مانند ولایت تأکید نشده و به آن فراخوانده نشده است.)
در روایات بسیاری آمده است که ایمان اجسام و نباتات و همه موجودات، همان ایمان به ولایت و پذیرفتن آن است. این واقعیت ما را بر آن میدارد که ولایت را با نگاهی گستردهتر بنگریم و آن را فراتر از یک واجب عادی دینی تلقی کنیم؛ چنین به ذهن ما میآورد که ولایت امری آسمانی و فراتر از تکلیفی شرعی است. امشب دوست دارم این نکته را توضیح دهم. ابتدا باید این مقدمه را توضیح دهم که قرآن کریم، این دسته از روایات را تأیید و بر این تفکر درست تأکید کرده است. ما هر روز در سوره حمد میخوانیم: «اِهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنعَمتَ عَلَیهِمْ.» [۲] این مفهوم در قرآن بسیار تکرار شده است که کسانی که خداوند به آنان نعمت داده است، صدیقان و شهیدان و صالحاناند. یعنی قرآن کریم، عبارت «نعمتیافتگان» را درباره هدایتیافتگان به کار برده است، یعنی کسانی که هدایت شده و راه را پیدا کرده و منحرف نشده اند: «غَیرِ المَغضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ.» [۳] بنابراین، آیات قرآن نیز بر این حقیقت تأکید میکنند که منظور از نعمت، نعمت هدایت به راه راست است، نه نعمت خوردن و نوشیدن، زیرا هدایت شدن و راه یافتن مهمترین چیز در زندگی انسان است. ما میخوریم تا زنده بمانیم؛ میپوشیم تا زنده باشیم؛ نفس میکشیم تا زنده بمانیم؛ به سایبان یا خانه پناه میبریم تا زنده بمانیم؛ خوب زنده ماندیم، سپس چه؟ چرا زنده بمانیم و زندگی کنیم؟ هدف از زندگی چیست؟ هدف این است که در راه راست حرکت کنیم. یعنی این امور، نیازهای مادی ما را برآورده میکند تا حیات ما را تأمین کند. خوب زندگی کنیم برای چه؟ برای اینکه دوباره بخوریم و بنوشیم و بخوابیم؟ این غیر معقول است. این امور مقدمات زندگیاند ولی خود زندگی برای چه هدفی است؟
آنچه مسیر زندگی ما را مشخص میکند و ما را بر آن میدارد که برای هدفی زندگی کنیم، همان نعمت حقیقی «راه راست» است. و گرنه اگر بخوریم و بنوشیم و زندگی کنیم، ولی هدایت نشویم و راه را نیابیم، تباه شدهایم، منحرف شدهایم، مردهایم، فراموش شدهایم و دیگر هیچ. ولی اگر در مسیر درست زندگی خود حرکت کنیم، به این نعمت حقیقی میرسیم.
پس از این مقدمه کوتاه، به بحث درباره ولایت میپردازیم. خواهش میکنم توجه کنید. ما درباره دین و ایمان و رسالت پیامبران و مکملهای آن، برداشتی کردیم و تفسیری به دست دادیم که همواره بر آن تأکید کردهایم و من امشب نیز آن را تکرار میکنم. مثالی برای روشن شدن این تفسیر میزنم. انسان وقتی از شرکتی ماشین میخرد، آن شرکت در کنار آن، توصیههایی شفاهی یا یک دفترچه راهنما به او عرضه میکند.
میگوید این ماشین باید هزار، دو هزار، یا پنج هزار کیلومتر ـبسته به نوع ماشینـ به طور آزمایشی کار کند. این دوره زمانی را زمان آببندی شدن ماشین مینامند. در این مدت نباید در جادههای کوهستانی پرشیب حرکت کنی؛ نباید با سرعت بیشتر یا کمتر از سرعت مناسب حرکت کنی. اگر این توصیهها را مراعات نکنی و مثلاً به کوهستان بروی یا...، ماشین خراب میشود. این توصیهها، راهکار استفاده از این ماشین را به شما نشان میدهد. چرا شرکت این اطلاعات را به شما میدهد؟ آیا میخواهد بر شما فرمانروایی کند یا بر شما تسلط یابد؟
شما میتوانید بگویید من آزادم و نمیخواهم به این توصیههای شرکت عمل کنم. خوب، اگر ماشین را بخری ولی به این توصیهها عمل نکنی و همان روز اول با آن به کوهستان بروی، بدون آنکه آببندی شده باشد، چه میشود؟ اگر روغن ماشین را عوض نکنی و بنزین نامرغوب در آن بریزی، ماشین از کار میافتد. برای حرکت ماشین کافی نیست که پا را روی پدال گاز بگذاریم. باید ببینیم که آن شرکت چه توصیههایی کرده است. اگر توجه نکنیم، چه میشود؟ چه کسی زیان میکند؟ ماشین شما خراب میشود و اعصاب و روحیه خود شما نیز خراب میشود. اینطور نیست؟ نتیجه همین است. بنابراین، توصیههای شرکت در واقع بیانگر حقیقت این دستگاهی است که ساخت آن شرکت است. شرکت این ماشین را تولید کرده و اطلاعاتی به شما داده است تا با آن آشنا شوید و روش استفاده از آن را به کار ببندید. حال اگر نمیخواهید آن را بپذیرید، خودتان زیان میکنید. چرا شرکت این معلومات را به شما میدهد؟ زیرا خود او ماشین را ساخته و از میزان قدرت موتور و چگونگی مصرف بنزین و وضعیت شمعهای آن و... آگاه است. این طور نیست؟
این مثال کوچک، به ما نگرشی درست از دین میدهد. خداوند متعال جهان هستی را آفریده است و ویژگیها و سود و زیان اشیا و روش به کارگیری آنها را میداند. این طور نیست؟ خدا انسان را آفریده است و از وسوسههایی که در درون او میگذرد، مطلع است. او میداند چه آفریده است و از آنچه در دل او میگذرد و همچنین از نیازها و تمایلات او آگاه است. این خدا به انسان گفته است: اگر میخواهی از این ماشین، که نامش هستی است، استفاده کنی، من برای تو خط مشی و دستورالعملی دامنهدار تعیین میکنم. هر کار میخواهی انجام بده، ولی در چارچوبی که برای تو ترسیم کردهام. این دستورالعمل و چارچوب گسترده، همان دین است. این طور نیست؟ به چه دلیل؟ قرآن کریم میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَا›ً طَیِّبَـ‹ً.» [۴] نیز میفرماید: «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِکْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَـ‹ً ضَنکًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَـ‹ِ أَعْمَى.» [۵]
بنابراین، دین در واقع آموزهها و توصیههایی است که عنایت خداوند به انسان ارائه کرده است تا از زندگی خود در زمین بهرهمند شود و سعادتمند زندگی کند و سعادتمند بمیرد. دین همین است، نه کمتر و نه بیشتر.
چرا باید خداوند این آموزهها و دستورها را عرضه کند؟ چون او آفریدگار زمین است و از آنچه انسان را به سعادت میرساند، آگاهی دارد و اسباب و اموری را که در کره زمین قرار داده است، بهخوبی میشناسد. این مسئله را کوتاه میکنم تا به هدف اصلی بحث برسیم. خواهش میکنم به این مسئله توجه کنید. آفریدگار جهان هستی و انسان، همان خدایی است که شریعت را وضع کرده و دین را فرو فرستاده است؛ درست مانند شرکتی که ماشین میسازد و روش به کارگیری آن را نیز مشخص میکند. خدا نیز جهان هستی را آفریده و شریعت را برای او وضع کرده و گفته است: ای مخلوقی که من از آنچه در دل تو میگذرد، آگاهم، اگر میخواهی از این ماشین بزرگ که من دستگاههای آن را میشناسم، استفاده کنی، به این روش عمل کن و این مسیر را طی کن. بنابراین، دین همان راه راست و مسیر درستی است که برای ما ترسیم شده است تا از جهان و زندگی و مرگ خود بهره ببریم؛ تا در راه راست گام برداریم و به هدف واقعی دین دست یابیم و در زندگی هدفمند باشیم و در هیچ یک از ابعاد وجود خود زیان نکنیم. این تفسیری دینی از دین است.
خوب، بنابراین تفسیر، شریعت و حقیقت، هر دو، برخاسته از یک منشأ و منبعاند. دین چیست؟ دین ابعادی دارد: بعد ایمان: «إنَّ الَّذینَ آمَنوا»، بعد عمل: «وَعَمِلُوا الصّالِحات» و فعالیت اجتماعی که در سوره عصر آمده است. یعنی چه؟ ایمان جزئی از دین است. این طور نیست؟ این جزء و رکن از دین، که نامش ایمان است، ابزار آشنایی با هدف و زندگی درست و سعادتمند در این دنیاست. ایمان عبارت است از ایمان به خدا و ایمان به رسالت پیامبران. چرا باید به رسالت پیامبران ایمان داشته باشیم؟ زیرا رسالت همان شریعت است و همانگونه که گفتیم، شریعت خط مشی و برنامه زندگی ماست؛ همان راه راستی است که باید در زندگی خود طی کنیم تا بتوانیم سعادتمند زندگی کنیم و سعادتمند بمیریم. اگر من به رسالت ایمان نداشته باشم، چگونه میتوانم به شریعت به عنوان دین و خط مشی پایبند باشم و عمل کنم. حال که به اینجا رسیدیم، میتوانیم وارد بحث ولایت شویم.
برادران، ولایت، طبق عقیده ما، تمامکننده و مکمل رسالت است. اتمام رسالت یعنی چه؟ باید اندکی توضیح دهم. امیدوارم از این بحث خسته نشده باشید، چون این بحث نیازمند توجه و دقت کافی است. ولایت برای ما یک بحث مهم و اعتقادی است. ولایت یعنی چه؟ یعنی همان سخن پیامبر (ص) در روز غدیر که: «اَلَستُ اَولی بِکُم مِن أنفُسِکُم؟» (آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟) گفتند: آری. فرمود: «مَن کُنتُ مَولاه فَهذا عَلیٌ مَولاه.» (هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.)
چطور پیامبر به مردم از خودشان سزاوارتر است؟ از کجا این برتری و سزاواری آمده است؟ قرآن کریم فرموده است: «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ.» [۶]
این آیه بیانگر مقام ولایت است. مقام ولایت یکی از مقامهای پیامبر، غیر از مقام رسالت است. بنابراین، ما میگوییم پیامبر دو مقام دارد: مقام ولایت و مقام رسالت. مقام رسالت چیست؟ پیامبر حامل دین است و احکام و آموزههای دینی به او وحی میشود و او آنها را کلمه به کلمه و بدون تصرف برای مردم نقل میکند. این معنای رسالت است. او رسول است، یعنی به او وحی میشود و او نیز آن را ابلاغ میکند. این مقام رسالت است.
پیامبر این مقام را به طور کامل به انجام رسانید و همه آنچه به او وحی شده بود، برای مردم بیان کرد. این طور نیست؟ مقام ولایت چیست؟ «النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» مقام ولایت مقامی ذاتی است، بر خلاف مقام رسالت که مقام واسطهگری و انتقالدهندگی است، زیرا پیامبر وحی را میگیرد و به مردم میرساند. در مقام ولایت، خودِ فرد میتواند تصرف کند. مقام ولایت یعنی چه؟ یعنی مقام وجوب اطاعت از پیامبر و مقام فرمانروایی. پیامبر فرمانروای امت خویش بود. چطور؟ معنای اولویت و سزاوارتر بودن پیامبر نسبت به مؤمنان چیست؟ یعنی اگر مؤمنان چیزی بخواهند، ولی پیامبر چیز دیگری بخواهد، خواست و اراده پیامبر مقدم بر خواست مردم است. این طور نیست؟ وقتی پیامبر به شما فرمان میدهد، واجب است از او اطاعت کنید و این امر عجیبی نیست: «وَاَطیعُوا اللهَ وَاَطیعُوا الرَّسُولَ.» [۷] از پیامبر در چه چیزی اطاعت کنیم؟ در دین؟ در احکام شرعی؟ در حلال و حرام؟ این موارد که اطاعت از خداوند است. «أطیعُوا الله» یعنی چه؟ یعنی در حلال و حرام و در حق و واجبات، باید از خداوند اطاعت کرد.
اما معنای «وَأطیعُوا الرَّسولَ» چیست؟ در چه چیزی باید از پیامبر اطاعت کرد؟ روشن است که باید مواردی غیر از موارد اطاعت از خداوند باشد؛ یعنی اطاعت از ایشان در چیزی غیر از مقام رسالت. اطاعت از پیامبر به عنوان پیامبر واجب است. نتیجه اطاعت از خود پیامبر چیست؟ وقتی اطاعت از پیامبر واجب باشد، پیامبر میتواند به تربیت مردم بپردازد و جامعهای صالح و فضایی سالم به وجود آورد و مردم را به راه درست راهنمایی کند.
به عبارت دیگر، مهندس وقتی میخواهد در زمینی خانهای بسازد، اول برای آن نقشه میکشد و سپس آن نقشه را بر روی زمین اجرا میکند. این طور نیست؟ نقشه همه ساختمان نیست بلکه نخستین گام برای ساختن آن است. گام دوم، اجرای نقشه است. یا مثلاً وقتی پیش پزشک میروید، برای شما نسخهای مینویسد. چرا؟ تا با عمل کردن به آن درمان شوید.
بنابراین، یک مرحله نقشهکشی و برنامهریزی وجود دارد و یک مرحله اجرا و عمل. مرحله رسالت همان مرحله نقشهکشی و طرحریزی است. یعنی پیامبر خدا میگوید: این حلال است، این حرام و این واجب. او احکام را برای مردم بیان میکند و آنان را از مفاد دین آگاه میکند. سپس نوبت به مقام ولایت میرسد، یعنی مقام اجرای این احکام. پیامبر برای آنکه مردم را تربیت کند، این احکام را اجرا میکند. مقام دوم متمم و مکمل مقام اول است، زیرا مردم به صرفِ دانستن حلال و حرام هدایت نمیشوند. این طور نیست؟ بنابراین، مقام ولایت، یعنی مقام اجرا، مکمل مقام رسالت و برنامهریزی است.
پیامبر چگونه احکام الهی را اجرا کرد؟ با پیریزی جامعه اسلامی صالح. پیامبر توانست محیطی سالم و صالح پدید آورد و حلال و حرام را به مردم بیاموزد. به همین سبب بود که ابلاغ وحی، ۲۳ سال طول کشید. پیامبر میتوانست در طی یک ماه، همه قرآن را برای مردم بخواند تا مردم آن را حفظ کنند. این طور نیست؟ چرا ۲۳ سال طول کشید؟ زیرا پیامبر به تربیت مردم و اجرای احکام برای آنان مشغول بود. این مقام ولایت است و آن هم مقام رسالت. بنابراین، مقام ولایت دومین مقام پیامبر (ص) و مکمل مقام رسالت است و مقام رسالت بدون مقام ولایت ناقص است.
پیامبر چه زمانی اجرای مقام ولایت و فرمانروایی را آغاز کرد؟ پس از هجرت. چرا؟ چون ایشان پیش از هجرت، در مکه، در موضع ضعف بود، ولی در مدینه توانست اسلام را برپا دارد و از این رو، هجرت پیامبر سرآغاز تاریخ اسلام است. چرا بعثت پیامبر را آغاز تاریخ نمیدانیم؟ زیرا با بعثت نیمی از اسلام آغاز شد و نخستین شکلگیری اسلام بود. اسلام کامل پس از هجرت آغاز شد. این طور نیست؟
بنابراین، ولایت مکمل و متمم رسالت است. دوران رسالت چند سال بود؟ ۲۳ سال، یعنی از آغاز بعثت تا روز رحلت. دوران ولایت چند سال بود؟ نه سال و چند ماه، یعنی پس از هجرت. این طور نیست؟ پس از هجرت بود که پیامبر اقدامات ولایتمدارانه خود را آغاز کرد و رسالت کامل شد: «الیومَ کْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الاسْلاَمَ دِینًا.» [۸] هر آنچه در مقام رسالت مورد نظر بود، تمام و کامل شد. اما آیا مقام ولایت تمام و کامل شد، یا نه؟ احکام و آموزههای اسلامی که پیامبر آورده بود، نیازمند اجرا بود و اجرای آنها به زمان و توجه نیاز داشت. شما اگر درختی بکارید، باید از آن نگهداری کنید. پرورش انسان، نیازمند زمانی طولانی است. نه سال و چند ماه، برای تربیت کامل جامعه و انسان، کافی نبود. از این رو، میبینیم که پس از وفات پیامبر، چالشها و مشکلات و جنگهای فراوانی رخ داد، زیرا اجرای کامل اسلام و تربیت انسان نمونه و کامل هنوز تمام نشده بود. پیامبر خود را در آستانه مرگ میّبیند. چه کند؟ باید فردی تعلیم دهد تا اجرای احکام را تکمیل کند. مانند مهندسی که نقشه ساختمان را آماده کرده و ساختن آن را نیز آغاز کرده است، وقتی کار ساخت خانه به سقف میرسد، مرگ او نیز فرا میرسد. چه میکند؟ به دنبال فردی میگردد که از نقشه آگاه باشد و به اصطلاح جدید، فرزند انقلاب و از نسل جدید باشد. شخصیتی دوگانه نداشته باشد و بخشی از عمر خود را با سنتهای دوران جاهلیت سپری نکرده باشد. همه اصحاب پیامبر، پیش از اسلام، یا بتپرست بودند یا پیرو دیگر ادیان، به جز علی بن ابیطالب که تنها فرزند اسلام بود، زیرا وقتی اسلام آمد، او هشت ساله بود و در خانه پیامبر زندگی میکرد. بنابراین، علی با اسلام بزرگ شد و رشد کرد. خون او، جسم او، فکر او، اعصاب او، روحیات او، منش او و شخصیت او، با اسلام آمیخته بود. او در خانه پیامبر تربیت یافت. فرزند اسلام بود و در مکتب آموزگار اسلام، محمد (ص)، پرورش یافت، تا جایی که قرآن کریم، در آیه معروف مباهله، او را نفس پیامبر خوانده است. در همه تفاسیر آمده است که در آیه: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءکُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءکُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَکُمْ» [۹] منظور از پسرانمان، حسن و حسین هستند، منظور از زنانمان فاطمه و منظور از خودمان علی بن ابی طالب (ع).
همچنین پیامبر درباره او فرموده است: «علیٌ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَلیٍّ یَدورُ مَعَهُ أَینَما دارَ.» (علی با حق است و حق نیز با علی است، با او میرود، هر کجا که باشد.) و فرموده است: «اَنتَ مِنّی بِمَنزِلَـ‹ِ هارون مِن موسی، إِلّا أنَّهُ لا نَبیَّ بَعدی.» (تو نسبت به من، همچون هارون نسبت به موسی هستی الا اینکه پس از من پیامبری نیست.) اینگونه احادیث متواتر است.
امام علی نیز درباره خود فرموده است: «کُنتُ مِن رَسولِ اللهِ کَالفَصیلِ مِن أُمِّهِ.» (من نسبت به رسول خدا، چنان بودم که بچه شتر نسبت به مادرش.) و پیامبر درباره ایشان فرموده است: «أنا میزانُ الأَعمالِ وَعَلیٌ لِسانُهُ.» (من ترازوی اعمال هستم و علی زبانه آن است.) و فرموده است: «أَنا مَدینـ‹ُ العلمِ وَعَلیٌ بابُها.» (من شهر علم هستم و علی دروازه آن است.) این قبیل روایات متواتر در همه کتابهای اسلامی وجود دارد. ایشان، به اصطلاح معاصر، فرزند آیین جدید و فرزند اسلام بوده است، یعنی تجسم کامل اسلام. هیچ پیشزمینه فکری در ایشان وجود نداشته است و از این رو، ایشان برای تمام کردن ساختمان اسلام برگزیده شد.
پیامبر فرمود: «آیا من به شما از خودتان سزاوارتر نیستم؟» گفتند: «آری، شما دارای مقام ولایت هستید.» پس فرمود: «هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست.»
بنابراین، مقام ولایت، در واقع مقام برپا داشتن اسلام به طور صحیح است و مقام اجرای احکام و فرمانهایی است که خداوند بلندمرتبه از زبان محمد به انسانها ابلاغ کرده است. این معنای ولایت است.
خلاصه آنچه گفتیم، این است: خداوند انسان را و جهان هستی را آفریده و نعمت هدایت را به ما ارزانی داشته و خط مشی درستی را که باید بر اساس آن زندگی کنیم، برای ما بیان کرده است. این خط مشی همان دین است. همچنین گفتیم که ولایت متمم و مکمل رسالت است.
طبیعاً در پرتو بحث ولایت، چند بحث دیگر نیز مطرح میشود، از جمله اینکه برای تحقق این ولایت، به وجود انسانهایی نیاز است. ولی ما در این جلسه تنها به این مسئله پرداختیم که دین با ولایت کامل میشود و بدون آن، دین چیزی در حد طرح و نقشه و قانون است.
بنابراین، نعمتِ حقیقی این خط هدایت است که برای آن زندگی میکنیم، همانگونه که گفتم، ما میخوریم تا زنده بمانیم؛ زنده بمانیم برای چه؟ برای رسیدن به هدف و ایفای رسالت و مأموریت خود در این جهان هستی. مسیر ایفای این رسالت همان دین است که با ولایت کامل میشود. از این رو، میتوانیم بگوییم: «ما نُودِیَ بِشَیءٍ مِثَل ما نُودِیَ بِالولایـ‹.» (بر هیچ مانند ولایت تأکید نشده و به آن فراخوانده نشده است.) زیرا ولایت نیرومندترین عامل برای تربیت انسان صالح است. چرا؟ چون انسان از جامعه، بیش از هر چیز دیگری، تأثیر میپذیرد و از سویی انسانهای صالح سبب شکلگیری جامعه صالح میشوند. از این رو میتوان گفت: ولایت تمامکننده و کاملکننده خط ایمانی انسان است. ایمان انسان همان هماهنگی او با هستی است، زیرا هر جزئی از این جهان، وظیفه و نقشی ایفا میکند. این طور نیست؟ خورشید و ماه و هر چیز دیگری، نقشی ایفا میکنند که قرآن آن را سجود مینامد. درباره این مطلب در برخی از مباحث پیشین بحث کردیم.
هماهنگی و همسویی من با جهان هستی، در این است که راه دین را بپیمایم. من چون موجودی آزاد و مستقلّم، دینم شریعت است. دین موجودات، همانگونه که قرآن میگوید، به سجده و تسبیح و نماز آنان است. گفتم که تعبیر قرآن از دین موجودات، نماز و تسبیح و سجده است. نقش و مأموریت موجودات در این جهان نماز و سجده آنان است. این خط موجودات با خط من هماهنگ و همسوست و همگی در یک مسیر در حرکتیم.
بنابراین، همانگونه که رسالت و ولایت متمم ایمان به خدای یگانه است، موجودات نیز همین گونه اند. و نعمتی که در سوره حمد آمده است، «صِراطَ الَّذینَ اَنعَمتَ عَلَیهِم»، نعمت هدایت است و انسان میخورد، میآشامد، از آب سرد و گوشت و دیگر مواردی که در روایات نام برده شده است، استفاده میکند تا زنده بماند. برای چه؟ برای رسیدن به هدف. و راهی که ما را به هدف میرساند، دین است و این دین با ولایت کامل میشود.
بنابراین آیه «وَ لَتسُئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیم» به همین معناست.
اینها مباحثی بود که از تفسیر سوره تکاثر باقی مانده بود و در اینجا تفسیر سورههای قرآن، هر چند کوتاه و مختصر، به پایان میرسد.
[۱]. «در آن روز شما را از نعمتهای دنیوی بازخواست میکنند.» (تکاثر، ۸)
[۲]. «ما را به راه راست هدایت کن: راه کسانی که ایشان را نعمت دادهای.» (فاتحه، ۶ـ۷)
[۳]. «نه خشمگرفتگان بر آنها و نه گمراهان.» فاتحه (۱، ۷)
[۴]. «هر زن و مردی که کاری نیکو انجام دهد، اگر ایمان آورده باشد زندگی خوش و پاکیزهای بدو خواهیم داد.» (نحل، ۹۷)
[۵]. «و هر کس که از یاد من اعراض کند، زندگیاش تنگ شود و در روز قیامت نابینا محشورش سازیم.» (طه، ۱۲۴)
[۶]. «پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.» (احزاب، ۶)
[۷]. «از خدا و رسول اطاعت کنید.» (آل عمران، ۱۳۲)
[۸]. «امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم.» (مائده، ۳)
[۹]. «بگو: بیایید تا حاضر آوریم، ما فرزندان خود را و شما فرزندان خود را، ما زنان خود را و شما زنان خود را، ما برادران خود را و شما برادران خود را.» (آل عمران، ۶۱).