قرآن کریم با همین الفاظ و معانی و ترتیب آیات و سورهها کلام خداوند است. این اصل سبب جاودانگی دین اسلام در میان ادیان است. همچنین، این کتاب پاسخی به مسئله پیشرفت و تحول است.
آنچه در ادامه میخوانید سخنان امام موسی صدر درباره تفسیر و نزول آیات قرآن است که با ترجمه مهدی فرخیان درکتاب تاملی دیگر در قرآن و تفسیرمنتشر شده است.
پارهای از دانشمندان و متفکران مسلمان کوشیدهاند تا از راههای گوناگون به این مسئله پاسخ گویند. اما من در نتایج اصلی که در آغاز بحثم بدان اشاره کردم، پاسخی کافی به این مشکل میبینم. مفهوم و دریافت هر کلامی دو شرط دارد:
نخست: پایبند بودن به دلالتهای حقیقی و مجازی لفظ با انواع دلالتهای میان آن دو، از جمله دلالت التزامی و اشاره و تنبیه و دیگر دلالات.
دوم: ما باید سطح آگاهی و فرهنگ گوینده را نیز در نظر داشته باشیم. نمیتوانیم از کلام مفهومی استنباط کنیم که از سطح دانش متکلم و میزان دقت او بالاتر است. از همینرو، فهم عبارت واحدی که طفل یا انسانی عادی بیان میکند با فهم همان عبارت وقتی که انسانِ آگاه یا دانشمندی بزرگ یا مسئولی هوشیار آن را به زبان میآورد، متفاوت است. برای همین است که میبینیم به ظرایف کلمات مسئولان و قیود و تقدیم و تأخیر سخنانشان اهتمام و توجه ویژهای میشود. همچنین، شرح و بسطهای مختلفی درباره متون قراردادها و پیمانها و مدلولهای آنها و نیز فهمِ قوانین و آییننامهها و ابعاد آنها وجود دارد.
این همه گواهی است بر اینکه دانش گوینده کلام و آگاهی او، چارچوبی برای فهم سخنش و شرطی اساسی برای درک مقصود و مراد اوست. اما استفاده از اشارات رمزی در سخن و به کار بردن کلمات برای اشاره به معانی دیگر، تنها با تکیه بر توافق پیشینِ متکلم و مخاطب ممکن است، چنانکه در گفتوگوهای سری متعارف به کار گرفته میشود.
بنابراین، نزول قرآن کریم با این الفاظ ویژگی خاصی پیدا میکند که آن را از سایر کتب و کلمات متمایز میسازد. همچنین، فهم معانی قرآن و تفسیر کلمات آن، با فهم و تفسیر دیگر کلمات و متون، حتی کتب آسمانی دیگر، متفاوت است، زیرا که علم خداوند نامحدود است و ذرهای در زمین یا آسمان از محدوده علم او دور نمیماند، هیچ چیزی او را از چیز دیگر بازنمیدارد، در اندامی مناسب میآفریند، و اوست که مقدر میکند و هدایت، و به هر چیزی اندازه و ویژگی و خاصیت معینی میدهد.
پس اگر شرط نخست در فهم و تفسیر قرآن کریم مورد توجه قرار گیرد، فهم و تفسیر قرآن منحصر به مفسران نخستین (رضوانالله علیهم) نخواهد بود، بلکه ما نیز این حق را داریم که قرآن را به یاری اطلاعات بیشتر و تجارب افزونتر در زمینههای مختلف، ژرفتر و با آگاهی روزآمدتری دریابیم. این فهم بیشتر هنگامی اتفاق میافتد که به اصطلاحات قرآن پایبند باشیم و متشابهات را به محکمات ارجاع دهیم و بر کلمات قرآن معانی بیارتباط حمل نکنیم.
تأمل و تعمق در قرآن کریم و مطالعه نوبهنوی آن، در برابر انسان مسلمان معانی بدیع و درستی قرار میدهد که با تفاسیر گذشته و آنچه از آن تفاسیر استنباط شده متفاوت است و هیچ مانعی برای استناد و عمل به این معانیِ نو وجود ندارد، و هیچ تناقضی میان آنها و معانی پیشین مفسران نیست، زیرا که متکلم خداوند است و فهم همه این معانی از قرآن ممکن.
این ویژگی مخصوص قرآن کریم یعنی کلام خداوند است، زیرا از کلام هر کسی نمیتوان معانیای فراتر از دانش عصر گوینده و اطلاعات او دریافت. این همان مرز میان کلام خالق و مخلوق است، مگر مخلوقی که از روی هوی و هوس سخن نمیگوید و فقط آنچه به او وحی میشود، میگوید. خداوند میفرماید: «وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ فَلِأَنفُسِکُم وَ ما تُنفِقُونَ إِلَّا ابتِغاءَ وَجهِ اللهِ وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَفَّ إِلَیکُم وَ أَنتُم لا تُظلَمُونَ» [۱]
بیشتر مفسران بر آناند که در روز قیامت، آنگاه که انسان پاداش اعمال خود را بیهیچ ستم و محرومیت یا اشتباه و سهوی در محاسبه میبیند، پاداش انفاق نیز به او داده خواهد شد. این معنی قرآنی درست است و با دیگر آیات همخوان، اما میتوانیم با عنایت به دانش و تجارب اجتماعی خود آیه را به صورتی دیگر نیز تفسیر کنیم.
اتفاق احیا کردن خانوادههای نیازمند است، و کسانی که امکانات کافی برای زندگی آبرومندانه ندارند. پس انفاق این نوع زندگی و سلامتی و تغذیه مناسب و تعلیم و تربیت درست فرزندان را برای اینان فراهم میسازد. این به معنای مشارکت افراد دیگری در ساختن اجتماع و ارتقای جامعه است و کسی که از اجتماعی برتر بهره میبرد، هم انفاقکننده است و هم انفاقگیرنده.
انفاقکننده، با توجه به نوع زندگی و فعالیتهای گستردهاش، بیش از انفاقگیرنده از جامعه پیشرفتهتر بهره میبرد، و در حیات دنیا پیش از آخرت و از زندگی مادی پیشتر از زندگی معنوی. اما ترک انفاق یعنی بیتوجهی به گروههایی از شهروندان که به فقر و بیماری و بیسوادی دچار هستند و در ساختن جامعه خود مشارکت ندارند. این مسئله سبب محرومیتِ جامعه از توانمندیهای این گروه و نرسیدن جامعه به سطح مطلوب میگردد.
در این وضع، بیماریها تنها گریبان فرزندان خانوادههای فقیر را نخواهد گرفت، بلکه شامل همه شهروندان خواهد شد، همچنان که بیماریهای اخلاقی و ذهنی ناشی از فقر همه را فراخواهد گرفت.
افزون بر این، بیماریهای روحیای که در چنین وضعی شکل میگیرد و احساسات منفیای که در چنین اجتماعاتِ بیگانه با عدالتی ظهور میکند، جامعه را در معرض تکان و انفجارهایی قرار میدهد که به جامعه رحم نخواهد کرد وتر و خشک را خواهد سوزاند، و ناخودآگاه بسیاری از ثروتهای جامعه را بر باد خواهد داد. اگر یک بار دیگر آیه را بخوانیم: «وَ ما تُنفِقُوا مِن خَیرٍ یُوَفَّ إِلَیکُم وَ أَنتُم لا تُظلَمُونَ»، معنایی دیگر برای «یُوَفَّ إِلَیکُم» و «أَنتُم لا تُظلَمُونَ» مییابیم. معنای جدید بیرون از دایره دلالتِ متعارف کلام نیست و با موضوعات دیگری از قرآن سازگار است. از جمله با آیه «وَ أَنفِقُوا فِی سَبِیلِ اللهِ وَ لا تُلقُوا بِأَیدِیکُم إِلَی التَّهلُکَـ‹ِ.» [۲] جمله دوم آیه نتیجه حتمی بخش اول آن است، و تأکید دارد که ترک انفاق سبب هلاکت همه است، زیرا که مشکلات اخلاقی و اجتماعی فراوانی در پی خواهد داشت.
اگر مفهومی فراگیر باری انفاق در نظر بگیریم، انفاق شامل انفاقِ نفس هم میشود. چنان که قرار گرفتن آیه در سیاق آیات جهاد این مسئله را تأیید میکند، و این معنا اصل فراگیر اسلامی میشود.
از آدمی خواسته شده که از مال و اندیشه و نیرو و امکانات و نیز جان خود را در راه خدا تقدیم کند. خدمت به خلق خدا یکی از راههای تقرب به خداوند است، و اینگونه انسان با افتخار از آنچه دارد به خداوند تقدیم میکند و خداوند بهترین عطاپذیر است.
اما اگر آدمی از این بذل و افتخار امتناع کرد، در معرض هلاکت قرار میگیرد، و مال و نیرو و امکانات و فکر و جان او به صورت دیگری از او سلب میشود، آن هم به شکل بحرانی شدن اوضاع و یا با تسلط دشمنان یا به صورتهای دیگر. پس ملازمت میان انفاق و نجاتِ از هلاکت در این آیه همچون ملازمت میان انفاق و نجات از ستم در آیه قبل است.
نمونهای دیگر:
خداوند میفرماید: «وَ السَّماءَ بَنَیناها بِأَیدٍ وَ إِنّا لَمُوسِعُونَ» [۳] در عبارت «إِنّا لَمُوسِعُونَ» درنگ میکنیم. در ادبیات عرب این عبارت بر استمرار و تجدد دلالت دارد و عبارت افاده تأکید بسیار میکند. از سوی دیگر، میبینیم که علم کشف کرده است که جهان همواره در حال توسعه و گسترش و نوبهنو شدن اجرام آسمانی و سخت شدن بخارها و گازها و تبدیل شدن آنها به کُرات تازه است.
در این معنای جدید تأمل میکنیم تا انطباق کامل ظاهر آیه را با این معنا دریابیم. بیآنکه در امکانِ قصدِ متکلم بر این معنا شک کنیم، زیرا میدانیم که کلام از خداوندی صادر شده است که آسمانها درهم پیچیده در ید قدرت اوست.
در آیه بعد میخوانیم: «وَ الأَرضَ فَرَشناها فَنِعمَ الماهِدُونَ» [۴] زیبایی این تصویر با درک حرکت زمین کامل میشود؛ زیرا که در این تصویر حرکت زمین به حرکت گهواره میماند؛ چنان که در آیهای دیگر به آن اشاره شده است.
سپس آیه سوم میآید: «وَ مِن کُلَّ شَیءٍ خَلَقنا زَوجَینِ لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ» [۵] این آیه ناظر به شمول زوجیت برای همه اشیا، حتی جمادات و نباتات و انرژیها و ذرات و غیر اینهاست.
این حقیقت تکوینی یعنی شمولیت زوجیت برای همه اشیا، که آدمی به تازگی آن را شناخته است، با این آیه تناسب معنایی بیشتری پیدا میکند، زیرا قبلاً انسان زوجیت را منحصر به حیوانات و برخی نباتات میدانست.
«لَعَلَّکُم تَذَکَّرُونَ» به منزله علت و غایتِ طرح مسئله در جمله پیشین است. این جمله با آیه بعدی روشنتر میشود: «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ إِنِّی لَکُمْ مِنْهُ نَذِیرٌ مُبِینٌ» [۶] لازم است در اینجا توضیح دهیم که قرآن به آیات تکوینی، برای اهداف تربیتی میپردازد و نه مقاصد علمی. قرآن کتابِ هدایت و دین و تربیت است، نه کتاب فیزیک و شیمی یا علم طبیعی. مقصود از این آیه و آیات مشابهِ بسیارِ دیگر، دعوت انسان به تدبر و تأمل در هستی و پدیدهها و شگفتیهای آن برای اهداف تربیتی و شناخت بیشتر خداوند و آثار این شناخت در زندگی است. از سوی دیگر، هدف این آیات قرار دادن راه و روشی درست در برابر آدمی است که در پی علم و کشف حقایق هستی است؛ این راه هر حقیقتی را در جایگاه خود مینهد و بر این مبناست که این کشفیات کلماتی از کتاب یگانه خداوند، یعنی کتاب هستی است. با این روش شناخت انسان از خداوند و خشیت او از خداوند و تواضع او در برابر خدا افزایش مییابد و انسان دچار طغیان و غرور نمیشود.
بنابراین اصل درمییابیم که علوم و حقایق قرآنی و آموزههایش دریایی پایانناپذیر است و مطمئن میشویم که این کتاب آسمانی به مسائل نامحدودی توجه دارد و به انسان مسلمانی که در پی سازمان بخشیدن به زندگی خود است، نوعی جاودانگی میبخشد. همچنین به راهحل روشن و همهجانبهای برای مسئله پیشرفت و تحول، که در آغاز سخن بدان اشاره کردیم، میرسیم. اجازه دهید در معنای تحول بیندیشیم و بپرسیم که تحول چیست؟
تحول ورود عنصری جدید به حیات آدمی یا خارج شدن عنصری دیگر از صحنه حیاتِ انسان نیست، بلکه تعاملِ پیوسته میان آدمی و هستی است.
انسان از آغاز خلقت درباره موجودات هستی میاندیشید و تأمل میکرد و موجود یا نیرویی کشف میکرد، سپس آنچه یافته بود مسخر خود میکرد و از آن بهره میگرفت و با آن شیوه زندگی و محیط پیرامونش را دگرگون میساخت. این حرکت گامی در راه پیشرفت است که گامهایی دیگر نیز در پی دارد.
آدمی سطری از کتاب هستی خواند و آتش را کشف کرد و از آن بهره برد؛ شبش را روز و سرما را تبدیل به گرما کرد، خامش را پخته و سلاحش را وسیلهای کارآمدتر کرد.
سپس، به همین شیوه پیش رفت تا اینکه نفت و اتم و جاذبه زمین و الخ را کشف کرد و از همه آنها فایده برد؛ پس هم دگرگون و متحول شد و هم دگرگونی و تحول ایجاد کرد.
این سرفصلهای کتاب تحول و تعریف دقیق این حقیقت ازلی و ابدی زندگی انسان است. تحول چیزی جز تعامل میان انسان و هستی نیست، نه موجود جدیدی در کار است و نه از میان رفتن موجودی پیشین.
اگر قرآن را در کنار این دو عامل اساسی، یعنی انسان و هستی، قرار دهیم و مضمون این بحث را به یاد آوریم، به راهحل مسئله موردنظر میرسیم و به روشنی تصویر کاملی پدیدار میشود که خداوند برای جهان اراده کرده است.
انسان مخلوقی است که پیرامونش را موجودات هستی فراگرفتهاند. میان او و این موجودات پیوند و ارتباط برقرار است. آدمی وقتی که میخواهد راه درست را در زندگی خود و در رابطهاش با هستی و همنوعانش تشخیص دهد، دین را میبیند و کتاب خداوند به او راه را نشان میدهد. پس با هستی تعامل میکند و متحول میشود. سپس، خود را در برابر روابطی تازهتر مییابد، بار دگر به کتاب خدا رجوع میکند و با آموزههای الهی هدایت میشود و به همین ترتیب.
این عوامل سهگانه در کنار هم و هماهنگ با هم به پیش میروند. قرآن روابط تحولیافته را، میان آدمی و هستی به صورتی پیشرفته و برای جاودانگی سامان میدهد.
این طرح و برنامه الهی است که برای انسان ترسیم شده است و خدا در سوره «الرَّحمن» آن را بازگو میکند. در این سوره تعلیم قرآن پیش از خلق انسان آمده است: «الرَّحمنُ عَلَّمَ القُرآنَ خَلَقَ الإِنسانَ» [۷] این تقدم برای این است که آدمی از نخستین برخورد با هستی، هدایتکننده و راهنما و راهی در پیشروی داشته باشد.
اما امتی که اندک زمانی با قرآن زندگی کرد و سپس آن را کنار گذاشت، بدون بهره بردن از قرآن آن را فقط در ظاهر و شعایر سطحی استفاده کرد. این امت همراه با هستی تحول یافت و همچون دیگران از نظام تحولی پیروی کرد که به دور از قرآن شکل میگیرد. این امت چه میخواهد؟ و چگونه میخواهد از قرآنی بهرهمند شود که آن را از مرکز رهبری و هدایت دور داشته است؟ اما اکنون، اگر بخواهیم برای همیشه تابع تحولات اجتماعی جهانی شویم و بر اساس شرایط زندگی امروز تسلیم شویم، بیآنکه زندگی خود و مفاهیم دینی و معیارهای اسلامی خود را متحول کنیم و از هدایت قرآنی نیز دور باشیم، به امانت خیانت کردهایم، همه چیز را از دست دادهایم و خود نیز از دست رفتهایم.
کسی از ما نخواسته است که در برابر تحول و پیشرفت مقاومت کنیم و از دستاوردهای انسانی بهرهمند نشویم، بلکه باید هویت و اصالت خود را گم نکنیم و دستاوردهای جدید بشری را در چارچوب اصیل خود قرار دهیم و آنها را با معیارهای خود بسنجیم؛ برخی را قبول و برخی را رد کنیم، تا از نو امتی با اصالت، با همه ابعاد فکری و تاریخی و عملی مفهوم اصالت بسازیم.
قرآن موجب تحول و پیشرفت است و بشر در طول قرنهای بسیاری این را تجربه کرده است. قرآن تحولساز است، اما تحولی که از خارج تحمیل شده باشد و برآمده از اوضاع و احوالی باشد که ساخته و پرداخته دیگران است، تسلیمی است ناپذیرفتنی و کمال به حساب نمیآید و جز نابودی هیچ نیست.
قرآن معجزه جاودان
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلا› و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی آله الطّیّبین الطّاهرین.
در این روز مبارک میخواهم درباره موضوعی با شما سخن بگویم که قرآن کریم در این اوقات و به مناسبتِ ماهِ رمضان همواره از آن یاد میکند. وقتی قرآن کریم را میخوانیم میبینیم که از وجوبِ روزه سخن میگوید و اینکه «روزه داشتن بر شما مقرر شد همچنان که بر کسانی که پیش از شما بودهاند، مقرر شده بود» [۸] یا اینکه «در روزهایی معدود» [۹] واجب است، که موعد آن ماه رمضان است. قرآن به ذکر ماه رمضان بسنده نمیکند و میافزاید: «شَهرُ رَمَضانَ الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ القُرآنُ» [۱۰] و میخواهد به شنوندگان و به امت بگوید که میان روزه و قرآن پیوندی برقرار است. چون قرآن کتاب هدایتی است که «در آن بیانِ راهِ روشنِ هدایت و جدا ساختن حق از باطل» [۱۱] آمده است.
چه بسا متوجه شدهاید که در دعاهای این ماه پس از هر نمازی و در دعاهای روزانه و شبانه هرگاه عبارت «شَهرُ رَمَضانَ» میآید، بیدرنگ پس از آن «الَّذِی أُنزِلَ فِیهِ القُرآنُ» ذکر میشود که بر توجه ویژه قرآن کریم به پیوند میان روزه و هدایت و نیز بیّناتِ متجلی در قرآن کریم در این ماه دلالت دارد. میبینیم که قرآنِ پیامبر، قرآنِ خدا، در این ماه نازل شده است. نزول قرآن در این ماه ما را به تفکر وامیدارد. افزون بر اینها در احادیث به خصوص در خطبه معروف پیامبر آمده است: «أَیُّهَا النّاسِ قَد أَقبَلَ عَلَیکُم شَهرُ اللهِ» [۱۲] و در همه روایات و تعالیم پیامبر (ص) و ائمه (ع) بر اهتمام و توجه به قرآن و قرائت قرآن و تلاوت آیات آن و تفکر در معانی و امثال آن تأکید شده است. این معنا اقتضا دارد که در قرآن کریم تأمل کنیم. لابد همه شما در این ماه بسیار قرآن میخوانید، همانگونه که توصیه شده است. اما دوست دارم که امروز درباره اصل قرآن و خلاصه حالتها و چگونگی آن سخن بگوییم.
در حقیقت قرآن مهمترین چیزی است که در زندگی مسلمانان وجود دارد، زیرا قرآن معجزه جاودان رسولالله است. ما معجزاتی را که از رسول خدا در ایام حیات ایشان صادر شده، ندیدهایم و از آنها فاصله داریم، اما قرآن معجزه باقی و مستمر در دستان ماست. از همینرو، قرآن راهِ رسیدن به پیامبر و اسلام و خداست. قرآن راهنمای رسیدن به رسالت خداست. علاوه بر این، قرآن کریم سبب جاودانگی اسلام است. اگر قرآن با این کیفیت و با این زبان نبود و اگر قرآن با الفاظش وحی الهی نبود، اسلام هرگز جاودانه نمیماند. جاودانگی اسلام از قرآن است، کما اینکه اصل اسلام از قرآن است. افزون بر اینها، وقتی به اخبار و آیات مراجعه میکنیم و اوصاف قرآن را میخوانیم، شگفتزده میشویم، متنبه میشویم و لزوم اهتمام و توجه بیشتر و بیشتر به قرآن را درک میکنیم. از صفات قرآن این است که «لا یَأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَ لا مِن خَلفِهِ» [۱۳] و «لا رَیبَ فِیهِ» [۱۴] و «الفُرقان» که جداکننده حق از باطل است. «الکِتابَ تِبیاناً لِکُلِّ شَیءٍ» [۱۵] از این کلمات نباید به سادگی عبور کنیم. «تِبیاناً لِکُلِّ شَیءٍ» یعنی همه چیز در قرآن کریم آشکار شده است.
روایات و تعالیم مأثور از پیامبر (ص) به طرز شگفتی بر توجه و لزوم اهتمام ما به قرآن تأکید میکند. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «إنِّی تارِکُ فِیکُمُ الثَّقَلَینِ ما إن تَمَسَّکتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا بَعدِی کِتابَ اللهِ و عِترَتِی أَهلَ بَیتی» [۱۶] یعنی میراث و ماتَرَک پیامبر در این امت و وسیلهای که میتوانیم با آن پس از وفات پیامبر با ایشان پیوند داشته باشیم، قرآن است. میبینیم که پیامبر در جای دیگر تأکید میکند و میفرماید: «فَإذا التَبَسَت عَلَیکُم الفِتَنُ کَقِطَعِ اللَّیلِ المُظلِمِ فَعَلَیکُم بِالقُرآنِ» [۱۷] و در بسیاری از اخبار و آثار ایشان آمده است: «مَن جَعَلَهُ أَمامَهُ قادَهُ إلَی الجَنَّـ‹ِ وَ مَن جَعَلَهُ خَلفَهُ ساقَهُ إلَی النّارِ» [۱۸]؛ اخبار و آثار فراوانِ دیگری نیز وجود دارد که اکنون مجال سخن گفتن از همه آنها نیست. بهتر است امروز کمی درباره قرآن سخن بگوییم تا بلکه احاطهای کلی به این کتاب عزیز به دست آوریم، کتابی که پس از خدا برای ما اهمیت بلافصل دارد.
ما پیامبر را از طریق قرآن میشناسیم. نیز ایمان و کعبه را از طریق قرآن میشناسیم. قرآن خاستگاه مسلمانان و پایگاه اسلام است. بنابراین، پس از بحث از خدا و شناخت خدا باید قرآن را بشناسیم. قرآن چیست؟ چگونه نازل شده؟ معنایش چیست و چگونه میتوانیم آن را بفهمیم؟ وظایف ما در برابر قرآن چیست؟
اکنون در این مناسبتِ خجسته به تاریخ قرآن و آثار قرآنی میپردازیم. همانطور که میدانید، قرآن بر رسول خدا و بر امت به تدریج نازل شد. قرآن به حسبِ تعبیرِ مفسران یا بنا بر تعبیر خود قرآن به تدریج و بخش بخش در مدت بیست و سه سال به واسطه پیامبر بر امت نازل شد. اولین آیاتی که نازل شد، آیات کریمه سوره علق بود: «إِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ خَلَقَ الإنسانَ مِن عَلَقٍ إِقرَأ وَ رَبُّکَ الأََکرَمُ الَّذِی عَلَّمَ الإنسانَ ما لَم یَعلَم» [۱۹] و آخرین آیهای که بنا به گفته برخی از مفسران بر رسولالله نازل شد، این آیه است: «الیَومَ أَکمَلتُ لَکُم دِینَکُم وَ أَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإسلامَ دِیناً فَمَنِ اضطُرَّ فِی مَخمَصَـ‹ٍ غَیرَ مُتَجانِفٍ لِإثمٍ فَإنَّ اللهَ غَفورٌ رَحِیمٌ» [۲۰] و برخی دیگر از مفسران سوره نصر را آخرین آیات میدانند: «إذا جاءَ نَصرُاللهِ وَ الفَتحُ وَ رَأَیتَ النَّاسَ یَدخُلُونَ فِی دِینِ اللهِ أفواجاً فَسَبِّح بِحَمدِ رَبِّکَ وَ استَغفِرهُ إنَّهُ کانَ تَوّاباً» [۲۱].
قرآن بر رسول و برای امت در بیست و سه سال نازل شد، یعنی در مدت رسالتِ رسول. قرآن از نخستین روز رسالت نازل و به تدریج کامل شد. تا اینکه پایان یافت و بدین صورت، در اختیار ما قرار گرفت. بنابراین، اگر قرآن به تدریج نازل شده است، معنای این سخن خدا که «إنّا أنزَلناهُ فِی لَیلَـ‹ِ القَدرِ» [۲۲]. چیست؟ چرا قرآن میگوید ما آن را در شب قدر نازل کردیم، با آنکه ما میدانیم که قرآن در طولِ سالیانِ دراز نازل شده و به یکباره در شب قرد نازل نشده است. این مسئله محل بحث مفسران است. برخی از ایشان میگویند آغاز نزول قرآن در شب قدر بوده و برخی دیگر مباحث دیگری مطرح میکنند. من خلاصه بررسیهای خود را بدون وارد شدن به جزئیات و نقل تفاسیر برای شما بیان میکنم.
قرآن بر حسب ظاهر آیات دو بار نازل شده؛ بار اول یکباره و مرتبه دوم به تدریج در بیست و سه سال. قرآن نزولِ اول را «إنزال» مینامد: «إنّا أَنزَلناهُ فِی لَیلَـ‹ِ القَدرِ» إنزال یعنی نزول یکباره. اما نزول به معنای دوم نزول تدریجی است که در بیست و سه سال صورت پذیرفت و قرآن آن را «تنزیل» مینامد: «نَزَّلنا». تنزیل یعنی نزول تدریجی قرآن و إنزال همانطور که گفتیم نزول یکباره قرآن است. این سخن را چرا و بر چه اساسی میگوییم؟
میدانیم که میان «إنزال» و «تنزیل» در زبان عربی تفاوت وجود دارد. یکی از استادان بزرگ ما، علامه طباطبایی وجود دارد. یکی از استادان بزرگ ما، علامه طباطبایی (حفظهالله)، در تفسیر المیزان از این مسئله پرده برداشته و تفاوت میان «إنزال» و «تنزیل» را بیان کرده و برای اثبات آن به برخی مسائل استناد میکند:
در پارهای از روایات آمده است که قرآن در شب قدر به «بیتالمعمور» نازل شده است؛ به آسمان دنیا نازل شده؛ به جایی نازل شده است. عبارتِ روایت مبهم است. اما نزول تدریجی برای مردم صورت میگرفت و برای مردم توضیح داده میشد. چگونه این دو مرحله از نزول قرآن را شناختیم؟ میدانیم که پیامبر (ص) در پارهای از وقایع آیات را میدانست، اما مأمور به بیان و القای آن به مردم نبود. مثلاً قرآن کریم اشاره میکند: «وَ لا تَعجَل بِالقُرآنِ مِن قَبلِ أَن یُقضی إلَیکَ وَحیُهُ» [۲۳] و «إِنَّ عَلَینا جَمعَهُ وَ قُرآنَهُ فَإذا قَرَأناهُ فَاتَّبِع قُرآنَهُ ثُمَّ إنَّ عَلَینا بَیانَهُ» [۲۴] این آیه روشن میسازد که پیامبر این آیات را میدانسته، اما خداوند او را از تعجیل بازداشته و از تعبیر و تبیین آیات، پیش از آنکه به او امر شود، نهی کرده است. گویی قرآن در سینه پیامبر و در قلب و عقل ایشان بوده است، اما پیامبر مکلف به بیان و القا نبوده است، مگر به حسب دستور، چرا که پیامبر از روی هوا و هوس سخن نمیگوید. بنابراین، از این آیه و آیات معروف دیگر به روشنی مشخص میشود که پیامبر پیش از دستور به تبلیغ آیات قرآن را میدانسته، یا محکمات آیات قرآن را میدانسته است. بدین ترتیب، در برخی موارد وقتی از پیامبر کریم (ص) سؤال میشد، به انتظار وحی میماندند و مکلف به پاسخ گفتن به سؤال نبودند، هر چند که جواب آن را میدانستند. این مسئله در سیره پیامبر اکرم روشن است. بنابراین، میتوانیم بگوییم که قلب پیامبر (ص) هنگامی که ایشان به چهل سالگی رسیدند و آغاز وحی و مقام نبوت بود، به وحی الهی متصل شد و قرآن به طور کلی و مجمل، یکجا بر قلب ایشان نازل شد. پیامبر به مقام نبوت رسید و نزول تفصیلی آیات آغاز شد یا، به بیان دیگر، پیامبر از سوی خدا مکلف به قرائت آیات به صورت تفصیلی میشد. از این نکته که نکتهای علمی است با بیان آنچه در آموزههای ما آمده است، میگذرم.
نخستین مرحله نزول قرآن به صورت یکباره در ماه رمضان و شب قدر بوده است، اما اولین آیهای که بر پیامبر نازل شد «إِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود که در روز شنبه بیست و هفتم رجب و روز مبعث نازل شده است؛ روز مبعثی که آن را جشن میگیریم و در لبنان «معراج» و «اسراء» نامیده میشود. یعنی اولین استماع پیامبر از وحیِ تنزیلی و تفصیلی «إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود. آیات به تدریج نازل میشدند و اصحاب این آیات را در سینهها و قلبهایشان حفظ میکردند و کاتبانِ وحی آنها را بر اوراقی مینگاشتند. در قدیم کاغذ کم بود یا اصولاً وجود نداشت. به همین سبب، آنان آیات را بر روی چوب و تخته و استخوانِ پشت شتران و از این قبیل اشیا مینوشتند و آیات را نگه میداشتند. اما چگونه این آیات را جمع میکردند؟ آیا جمع کردن آیات به طور تصادفی بود؟ نه از برخی روایات درمییابیم که جبرئیل، امین وحی، هنگامی که وحی را به پیامبر میرساند، به ایشان میگفت: این آیه را پس از فلان آیه و قبل از آیه فلان بگذار و محل آیه را معین میکرد. از همینرو، ما معتقدیم که به قرآن کریم نه یک کلمه اضافه و نه از آن یک کلمه کاسته شده و نه حتی ترتیب آن تغییری کرده، یعنی همین ترتیب قرآن صحیح است.
اولین آیهای که نازل شد «إِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود که هم اکنون در اواخر قرآن قرار دارد؛ این آیه به دستور خدا، صاحب کتاب و صاحب وحی، در این محل قرار گرفته است. «لایَأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَلامِن خَلفِهِ» [۲۵] خداوند تعالی به پیامبر و امت وعده داده است: «إنّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ وَ إنّا لَهُ لَحافِظُونَ» [۲۶] اوست که قرآن را حفظ کرده است.
اما جمع کردن قرآن؛ آیات جمع بودهاند و صدها نفر از صحابه آن را حفظ میکردند. قرآن در زمان خلیفه اول و سپس در ایام خلیفه دوم و بعد از آن در زمان خلیفه سوم جمعآوری شد. قرآن را جمع کردند و در چهار یا هفت نسخه، بدون کم و زیاد و تحریفِ حتی یک حرف، به همه جای جهان اسلام فرستادند. تغییر و تبدیل قرآن امر سهل و سادهای نبود و امکان نداشت در حضور اصحاب پیامبر (ص) و امام علی (ع) تحریف و تبدیلی صورت بگیرد. در تاریخ میخوانیم که روزی خلیفه، عمر بن خطاب، بر روی منبر آیه کریمه «وَالسّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِینَ وَ الأنصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإحسانٍِ رَضِیَ اللهُ عَنهُم و رًضُوا عَنهُ» [۲۷] را خواند. او این آیه را با جا انداختن تنها یک «واو» قرائت کرد. یک نفر عرب بدوی از میان مردم بلند شد و پس از قرائت صحیح آیه به او گفت: غلط خود را تصحیح کن. خلیفه آیه را درست خواند. اما آن مرد خلیفه را رها نکرد، خنجر خود را درآورد و گفت: «أَقِم وَ إلّا أَقمناکَ بِهذَا المِعَوجِ» [۲۸] نمیتوان با قرآن بازی کرد، حتی با کم و زیاد کردن یک «واو» باید از قرآن پاسداری کرد و اینگونه از قرآن پاسداری کردهاند.
اما آنچه وارد شده که مثلاً ابن مسعود هنگام قرائت این آیه قرآن «یا أَیُّها الرَّسُولُ بَلَّغ ما أُنزِلَ إِلَیکَ» میخواند: «در حق علی (ع) است» یا آنچه درباره قرآنِ علی آمده که امام پس از وفات رسولالله قرآن را جمعآوری میکرده و در آن قرآن چیزهایی بوده؛ یا روایاتی که نقل کردهاند که از قرآن چیزی کاسته یا به آن افزوده شده است و امثال اینها، همه این موارد بر دو نوع هستند. نوعی از آنها، به تعبیر فقهای ما، اسرائیلیات است؛ یعنی کسانی که بخل و حسد میورزیدند و بر ضد اسلام توطئه میکردند، در کتب حدیث ما روایاتی گنجاندهاند که مدعی تحریف قرآن و کاستیِ آن است. اما نوع دیگری از احادیث داریم که میگوید عبارت «در حق علی (ع) است» بعد از «بلِّغ ما أُنزِلَ إلیکَ» در قرآن نیست، بلکه تفسیر قرآن یا شأن نزول و توضیح و شرح قرآن است. امام (ع) اینها را در مقام تفسیر قرآن یا تاریخ قرآن جمعآوری کرده است. این ثروت بزرگ از آنِ مسلمانان بود، اما متأسفانه از آن استفاده نکردند و این ثروت نزد اهل بیت (ع) باقی ماند. بنابراین، قرآن کتاب خدا، نه زیادهای دارد و نه نقصانی. امت از آن نگهداری کرد و باقی ماند و خدا نیز همانطور که آن را نازل کرد، حافظ آن نیز هست. این اصلِ موضوع بود.
نخستین مرحله نزول قرآن به صورت یکباره در ماه رمضان و شب قدر بوده است، اما اولین آیهای که بر پیامبر نازل شد «إِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود که در روز شنبه بیست و هفتم رجب و روز مبعث نازل شده است؛ روز مبعثی که آن را جشن میگیریم و در لبنان «معراج» و «اسراء» نامیده میشود. یعنی اولین استماع پیامبر از وحیِ تنزیلی و تفصیلی «إقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود. آیات به تدریج نازل میشدند و اصحاب این آیات را در سینهها و قلبهایشان حفظ میکردند و کاتبانِ وحی آنها را بر اوراقی مینگاشتند. در قدیم کاغذ کم بود یا اصولاً وجود نداشت. به همین سبب، آنان آیات را بر روی چوب و تخته و استخوانِ پشت شتران و از این قبیل اشیا مینوشتند و آیات را نگه میداشتند. اما چگونه این آیات را جمع میکردند؟ آیا جمع کردن آیات به طور تصادفی بود؟ نه از برخی روایات درمییابیم که جبرئیل، امین وحی، هنگامی که وحی را به پیامبر میرساند، به ایشان میگفت: این آیه را پس از فلان آیه و قبل از آیه فلان بگذار و محل آیه را معین میکرد. از همینرو، ما معتقدیم که به قرآن کریم نه یک کلمه اضافه و نه از آن یک کلمه کاسته شده و نه حتی ترتیب آن تغییری کرده، یعنی همین ترتیب قرآن صحیح است.
اولین آیهای که نازل شد «إِقرَأ بِاسمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» بود که هم اکنون در اواخر قرآن قرار دارد؛ این آیه به دستور خدا، صاحب کتاب و صاحب وحی، در این محل قرار گرفته است. «لایَأتِیهِ الباطِلُ مِن بَینِ یَدَیهِ وَلامِن خَلفِهِ» [۲۹] خداوند تعالی به پیامبر و امت وعده داده است: «إنّا نَحنُ نَزَّلنا الذِّکرَ وَ إنّا لَهُ لَحافِظُونَ» [۳۰] اوست که قرآن را حفظ کرده است.
اما جمع کردن قرآن؛ آیات جمع بودهاند و صدها نفر از صحابه آن را حفظ میکردند. قرآن در زمان خلیفه اول و سپس در ایام خلیفه دوم و بعد از آن در زمان خلیفه سوم جمعآوری شد. قرآن را جمع کردند و در چهار یا هفت نسخه، بدون کم و زیاد و تحریفِ حتی یک حرف، به همه جای جهان اسلام فرستادند. تغییر و تبدیل قرآن امر سهل و سادهای نبود و امکان نداشت در حضور اصحاب پیامبر (ص) و امام علی (ع) تحریف و تبدیلی صورت بگیرد. در تاریخ میخوانیم که روزی خلیفه، عمر بن خطاب، بر روی منبر آیه کریمه «وَالسّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرِینَ وَ الأنصارِ وَ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإحسانٍِ رَضِیَ اللهُ عَنهُم و رًضُوا عَنهُ» [۳۱] را خواند. او این آیه را با جا انداختن تنها یک «واو» قرائت کرد. یک نفر عرب بدوی از میان مردم بلند شد و پس از قرائت صحیح آیه به او گفت: غلط خود را تصحیح کن. خلیفه آیه را درست خواند. اما آن مرد خلیفه را رها نکرد، خنجر خود را درآورد و گفت: «أَقِم وَ إلّا أَقمناکَ بِهذَا المِعَوجِ» [۳۲] نمیتوان با قرآن بازی کرد، حتی با کم و زیاد کردن یک «واو» باید از قرآن پاسداری کرد و اینگونه از قرآن پاسداری کردهاند.
اما آنچه وارد شده که مثلاً ابن مسعود هنگام قرائت این آیه قرآن «یا أَیُّها الرَّسُولُ بَلَّغ ما أُنزِلَ إِلَیکَ» میخواند: «در حق علی (ع) است» یا آنچه درباره قرآنِ علی آمده که امام پس از وفات رسولالله قرآن را جمعآوری میکرده و در آن قرآن چیزهایی بوده؛ یا روایاتی که نقل کردهاند که از قرآن چیزی کاسته یا به آن افزوده شده است و امثال اینها، همه این موارد بر دو نوع هستند. نوعی از آنها، به تعبیر فقهای ما، اسرائیلیات است؛ یعنی کسانی که بخل و حسد میورزیدند و بر ضد اسلام توطئه میکردند، در کتب حدیث ما روایاتی گنجاندهاند که مدعی تحریف قرآن و کاستیِ آن است. اما نوع دیگری از احادیث داریم که میگوید عبارت «در حق علی (ع) است» بعد از «بلِّغ ما أُنزِلَ إلیکَ» در قرآن نیست، بلکه تفسیر قرآن یا شأن نزول و توضیح و شرح قرآن است. امام (ع) اینها را در مقام تفسیر قرآن یا تاریخ قرآن جمعآوری کرده است. این ثروت بزرگ از آنِ مسلمانان بود، اما متأسفانه از آن استفاده نکردند و این ثروت نزد اهل بیت (ع) باقی ماند. بنابراین، قرآن کتاب خدا، نه زیادهای دارد و نه نقصانی. امت از آن نگهداری کرد و باقی ماند و خدا نیز همانطور که آن را نازل کرد، حافظ آن نیز هست. این اصلِ موضوع بود.
در اینجا بد نیست نکات دیگری نیز ذکر کنم. گفتیم که قرآن سند صداقت نفی و معجزه باقی است. از کجا دانستیم که قرآن معجزه باقی است؟ و چگونه از قرآن دریابیم که پیامبر رسولی از سوی خدای تعالی است؟ این مسئله چند وجه و دلیل دارد که مجال بحثِ مفصل درباره آن نیست و تنها به ذکر چند نکته بسنده میکنیم.
همانطور که میدانید قرآن هنگامی نازل شد که پیامبر در میان مردمی فصیح و بلیغ بود و آن مردم به فصاحت و بلاغت خود افتخار میکردند و آداب و دستور فصاحت و بلاغت را به دقت تمام میدانستند و بدان اهتمام فراوان داشتند. آنان اشعار فاخر و ممتاز را بر دیوارهای کعبه میآویختند و بازاری به نام عکاظ داشتند که به هنگام داد و ستد در آن، استماعِ شعر میکردند. فصحای عرب نزد مردم مشهور و معروف بودند. خصوصیتِ عربِ پیش از اسلام این بود که هر فردی از ایشان منتقد شعر و ادب بود و فصاحت خصیصه این امت بود. قرآنکه آمد، بیشک صدای جدیدی بود. آنان نگران و ناراحت بودند، بنابراین از درِ ستیز وارد شدند و مشکلاتی ایجاد کردند و به معارضه پرداختند. در آغاز اسلام بزرگان عرب راضی به اسلام آوردن نبودند، چون به نظر آنها اسلام آرزوهای آنها را بیارزش میشمرد و به خدایان آنها توهین میکرد و مذهب آنها را تغییر میداد و میان آنها جدایی میانداخت، لذا نه اسلام را قبول داشتند و نه معجزه پیامبر را و درصدد مقابله برآمدند.
وقتی پیامبر با قرآن آمد، تقریباً همه اعراب در برابر او به معارضه برخاستند. پیامبر آنان را به مبارزه طلبید؛ گفت اگر مرا باور نمیکنید، مانند آن را بیاورید؛ قرآنی مثل قرآن من بیاورید و پاسخ مرا بدهید؛ دشنام و بد و بیراه نگویید و توطئه نکنید. بیآنکه خود را به زحمتی چنین بیندازید، من به شما میگویم این کتاب خداست و اگر مرا باور ندارید، کتابی مثل آن بیاورید. شما افرادی فصیح و بلیغ هستند، در میان شما افراد فاضل و شاعر وجود دارد، پس مثل این قرآن را بیاورید. از این بالاتر، فرمود: ده سوره بیاورید. لازم نیست همه قرآن را بیاورید و اگر تنها ده سوره مثل آن بیاورید، من میپذیرم و از گفته خود بازمیگردم. باز هم فراتر رفت و گفت: یک سوره مثل قرآن بیاورید و خود را از دست من خلاص کنید. اگر بتوانید یک سوره چون سورههای قرآن بیاورید، من از سخن خود بازمیگردم و از آن دست میکشم و شما بر من پیروز میشوید. تصور کنید دو دشمن در برابر هم ایستادهاند، یکی تنها ایستاده و مبارز میطلبد و طرف دیگر گروهی نگران و ناراحت که آمادهاند هر کاری برای ساکت کردن محمد بکنند و هر بهایی را بپردازند؛ اموال بسیار صرف میکنند و جهد فراوان به خرج میدهند و پیشنهاد پس از پیشنهاد میآورند تا پیامبر را ساکت کنند اما این مرد ساکت نمیشود و در عین حال، آنان را به مبارزه میطلبد و میگوید: حکم میان من و شما شرط سکوت من است. اگر میخواهید که ساکت شوم نیازی نیست امارت کعبه و مکه را، آنطور که میگویید، به من بدهید. نمیخواهم مالی به من بدهید تا از شما ثروتمندتر شوم. جاه و مال فراوان و زن و هیچ چیز دیگر نمیخواهم، یک سوره سه آیهای مانند این بیاورید: «وَالعَصرِ إنَّ الإنسانَ لَفِی خُسرٍ إلّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصّبرِ» [۳۳] سه آیه بیاورید تا من ساکت شوم. به این مبارزهطلبی و چالش بنگرید؛ چالشی که احساسات دشمنان را برمیانگیزد و همه غرایز آنان را تحریک میکند و به آنان میگوید اگر همه انس و جن جمع شوند که مثل این قرآن را بیاورند، نمیتوانند. [۳۴] پیامبر با مبارزهطلبی آنان را برمیانگیزد. بسیار خوب! آیا قرآن عربی نیست؟ عربی است. آیا قرآن از حروفی غیر از الف و با و جیم و حا و غیر اینها تشکیل شده؟ آیا از این حروف نیست؟ آیا این حروف مخصوص محمد است؟ اینها نزد هر کس از مردم موجود است و هر عربزبانی به هنگام تکلم از این حروف استفاده میکند؛ حروف الفبا و هجی. بنابراین، این مبارزهطلبی نشان میدهد که اگر میتوانستند، یک آیه میآوردند. قضیه بیحساب و کتاب هم نبود، چرا که اگر آیهای میآوردند و میخواندند، مردم قضاوت میکردند. از همینرو، برخی کوشیدند آیاتی بسازند. اما تا آیات ساختگی را میخواندند، مردم به آنان میخندیدند و مسخرهشان میکردند و خودشان عقبنشینی میکردند. بنابراین، مبارزهطلبی و عجز عرب از آوردن کتابی مثل قرآن دلیل بر این است که این کلام مثل سایر سخنان نیست؛ کلام خداست و حتی کلام محمد هم نیست. او میگوید من فردی اُمّی هستم که عمر خود را در میان شما گذراندهام؛ چهل سال با شما بودهام. آیا چنین کلماتی میگفتم؟ آیا شما چنین سخنانی یا مثل چنین کلماتی از من شنیدهاید؟ هرگز چنین چیزی از من نشنیدهاید. پس کلام از آنِ من نیست و کلامالله است.
بدین ترتیب، به مفهوم اعجاز در قرآن کریم میرسیم. اعجاز در عصر پیامبر (ص) پایان نمیپذیرد و مبارزهطلبی همواره باقی است. آیا امروز پس از دوره پیامبر (ص) در میان اعراب، فصیحان و ادبا و بلیغان وجود ندارند؟ و آیا همه اعراب مسلمان هستند؟ خیر. انواع و اقسام ادیان و مذاهب در میان عرب وجود دارد و مبارزهطلبی قرآن همچنان ادامه دارد. قرآن کریم میگوید: «لَئِنِ اجتَمَعَتِ الإنسِ وَ الجِنُّ عَلی أَن یَأتُوا بِمِثلِ هذَا القُرآنِ لایَأتُونَ بِمِثلِهِ» [۳۵] ای فصیحان وای شعرا! ای بلیغان مسلمان و غیرمسلمان! اگر میخواهید اسلام را تکذیب کنید، اگر میخواهید قرآن را تکذیب کنید، خود را به زحمت نیندازید، یک سوره بیاورید؛ همین کافی است اما چنین چیزی نمییابیم. این دلیل بر آن است که این کتاب از جنس دیگر است و منحصر به فرد است و مثل آن چیزی نیست و کسی نمیتواند مانندِ آن بیاورد.
علاوه بر جنبه فصاحت و بلاغت، جنبه دومی نیز وجود دارد. قرآن از غیب خیر میدهد: «غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدنَی الأَرضِ وَ هُم مِن بَعدِ غَلَبِهِم سَیَغلِبُونَ فِی بِضعِ سِنِینَ للهِ الأَمرُ مِن قَبلُ وَ مِن بَعدُ وَ یَومَئِذٍ یَفرَحُ المُؤمِنُونَ» [۳۶] این آیه در مکه نازل شد، هنگامی که قوم فارسِ ملحد بر مسیحیان رومی مؤمن غلبه کردند، کفار قریش در مکه خشنود شدند، زیرا آنان خود را با ملحدان و مسلمانان را با مسیحیان مرتبط میدانستند، زیرا که مسیحیان به خدا ایمان داشتند. آیه میگوید درست است که رومیان شکست خوردند اما در «بِضعَ سِنین» پیروز خواهند شد؛ یعنی کمتر از نُه سال دیگر روم بر فارس پیروز خواهد شد و چنین نیز شد.
این آیه در اختیار مردم و در ذهن آنان بود و همه منتظر وقوع این معجزه بودند که قرآن از آن خبر داده بود و عملاً هم چنین شد. رومیان به مدائن، پایتخت فارس، وارد شدند و آن را اشغال کردند و با اسبهای خود وارد کاخهای پادشاهان شدند: «وَ یَومَئِذٍ یَفرَحُ المُؤمِنُونَ» [۳۷] این آیه خبر از غیب داده بود.
اگر بخواهیم معجزاتی را که در قرآن آمده بیان کنیم، سر تسلیم فرود میآوریم و به اعجاز قرآن اذعان میکنیم. این معجزات نه تنها هیچ منافاتی با علم جدید ندارد، بلکه آرا و نظریات قرآن و کشفهای آن، منطبق بر جدیدترین نظریات علمی است که در عهد رسول اکرم پوشیده بود. میبینیم که قرآن کریم در باب هیئت و فلکیات به هیچ وجه از هیئت بطلمیوسی و حرکت خورشید به دور زمین تأثیر نمیپذیرد و آن را قبول ندارد و آنچه علم جدید میگوید، بیان میکند. در علوم و افلاک و صنعت و جامعهشناسی نیز چنین است که بحثی طولانی دارد و به زمان دیگری برای پرداختن به آن نیاز است.
مثالی تاریخی ذکر میکنم تا پس از آن به سخن خود بازگردیم و به نتیجه تربیتی این بحث طولانی بپردازیم. در سوره یوسف میبینیم که قرآن کریم از حاکم مصر به «عزیز» تعبیر میکند: «عزیز گفت»، «همسر عزیز» و «عزیز». در اینجا این سؤال مطرح میشود که چرا قرآن کریم از فرعون مصر یا پادشاه مصر با کلمه «عزیز» تعبیر میکند؟ چرا نمیگوید پادشاه یا نمیگوید فرعون، چنان که آنان خود را به این نام میخواندند؟ سبب چیست؟ کسی نمیداند چرا چون تمدن فراعنه هزار سال پیش از پیامبر زیر خاکها مدفون شد و تا هزار سال پس از پیامبر نیز پوشیده و ناشناخته ماند. کسی چیزی درباره فراعنه نمیدانست، مگر آنچه از طریق تورات یا برخی افسانههایی که سینه به سینه نقل شده بود. همچنین کسی نمیدانست چه اتفاقی در تاریخ فراعنه قدیم افتاده است. پس از هزار سال از ذکر کلمه «عزیز»، یکی از شرقشناسان توانست خطوط هیروگلیف مصر باستان را بخواند. سپس توانست اهرام را کشف کند و وارد آنها شود، چون کلید کار به دست او افتاده بود. او قبرهای فراعنه باستان و اجساد مومیاییشده فراعنه را کشف کرد؛ اجسادی که امروز در موزه قاهره محفوظاند. پس از آن تاریخ فراعنه به طور مفصل روشن شد و دانشمندان دریافتند که پادشاه معاصر یوسف، دین آبایی خود را تغییر داده و به خدای خورشید ایمان آورده و نام خود را تغییر داده و به خدای خورشید ایمان آورده و نام خود را پوتیفار گذاشته است، یعنی «عزیز خدای خورشید». آری، قرآنکه خدای خورشید را قبول ندارد، مضافالیه را حذف کرده و به جای آن «اَلْ» قرار داده و گفته: «العزیز». میبینیم قرآنی که زمان آن منقطع از تاریخ فراعنه است، مطلبی ذکر کرده که آدمی از هزار سال پیش از نزول قرآن تا هزار سال پس از نزول آن نمیدانسته است. آیا این مسئله مطلبی علمی است که نبوغ محمد آن را کشف کرده باشد؟ نه، به هیچ وجه چنین نیست، مگر اینکه وحی از سوی خدا و عنایت خدا باشد.
موضوع دیگر اینکه وقتی اجساد فراعنه کشف شد، دیدند اجساد همه فرعونها موجود است؛ یعنی جسد فرعونی هم که غرق شده بود، موجود بود. فرعون که باید غرق شده بوده باشد! مگر فرعونِ زمان موسی در دریای سرخ، دریای «قلزم»، غرق نشد؟ پس چگونه است که همه اجساد موجود بودند؟ اجساد پدرها و پدربزرگهاشان همه موجود بودند. تورات پاسخی ندارد. به قرآن کریم بازمیگردیم و این آیه را میبینیم: «فَالیَومَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَن خَلفَکَ آیَـ‹ً» [۳۸] یعنی قرآن کریم از طریق وحی و از طریق خدا میداند که جسد فرعون از آب بیرون آمده و بر این اساس موجود است. به این ترتیب، میبینیم که در قرآن امور علمی و اجتماعی و تاریخی و فلسفی و فرهنگی و همه زمینهها وجود دارد و میتوان آنها را کشف کرد؛ اموری که ورای توان آدمی و تفکر اوست. پس قرآن معجزه است، معجزهای جاودان.
اما بحث مهمتری در میان است: اینکه قرآن و وحی به زبان عربی است. قرآن در این زمان به زبان عربی است؛ زبانی که قرآن بر اساس آن و به آن نازل شد. از کلمات قرآنچه میفهمیم؟ میفهمیم که این آیات با الفاظشان از سوی خدای سبحان و تعالی است و این مسئله بسیار مهم است. این همان جاودانگی و خلود اسلام است. این مسئله بدین معناست که وقتی ما قرآن را میشنویم، کلام خدا را بدون واسطه میشنویم. بنابراین، در هر عصر و زمان و قرنی سخن خدا را میشنویم؛ سخنی که برای هدایت کردن و هدایت شدن است، خلاف سایر کتابها. سایر کتابهای مقدس به زبان وحی نیست و به تعبیر خودشان به زبان کسانی است که تورات و انجیل را بر اساس نقل نگارش کردهاند. هماکنون وقتی ما قرآن را به زبان دیگر ترجمه میکنیم یا قرآن را به زبان عربی تفسیر میکنیم، همین مشکل به وجود میآید. طبعاً وقتی قرآن را تفسیر میکنیم، نمیگوییم که تفسیر همان قرآن است. تفسیر چیزی است و قرآن چیز دیگر. تفسیر سخنِ من است، یعنی من قرآن را میفهمم و تفسیر و ترجمه میکنم. آنچه تفسیر و ترجمه میکنم، سخن من است و کلام خدا نیست. در حالی که قرآن کلام خداست نه سخن محمد (ص). بدین سبب است که قرآن در همه اعصار حضور دارد و همه نسلها را راهنمایی و تمام قرنها را متحول میکند و جمله تمدنها را بنا مینهد و همه فرهنگها را تأسیس و هر مشکلی را حل میکند و بر هر بزرگ و کوچکی برای همیشه احاطه دارد. چرا؟ چون کلام خداست. چون خدا بر هر چیزی احاطه دارد و از همه چیز مطلع است و به هر چیز داناست و حل هر مشکلی را میداند. قرآن کلامالله است، خدایی که آفریننده و سازنده موجودات است. ما امروز خواص برخی از موجودات را میدانیم. خدایی که آفریننده این موجودات است، خواص و آثار را بیش از ما میداند. بنابراین، خدا همان روز که قرآن را نازل کرده، اتم و کشف اتم و حرکات اجتماعی و همه مشکلات بشر و حتی وسوسهها را میدانسته است. پس قرآن از سوی کسی نازل شده که علمش بیحد و بینشش بیانتهاست و ذرهای از آنچه در زمین و آسمان است از علم بر او پوشیده نیست. چنین خدایی قرآن را به زبان عربی برای ما نازل کرد و قرآن کلام اوست. بنابراین، ما در هر زمانهای هر اندازه که بر بینش و معرفتمان افزون شود و پیشرفت کنیم، باز به قرآن نیازمندیم و قرآن همچنان میتواند راهنمای ما باشد. این همان جاودانگی قرآن است که بحث درباره آن به درازا میکشد.
قرآن سند صدقِ گفتار محمد (ص) و اساسِ اسلام و کلام خداست. هنگامی که به قرآن گوش فرامیدهیم، به خدا گوش میکنیم که با ما سخن میگوید. برادران بدانید وقتی که به قرآن گوش میکنیم، خدا با ما سخن میگوید. پس هر چه علم و بینش و معرفت ما افزون و وضعیت اندیشه ما بهتر و تجربه ما بیشتر شود، از قرآن چیز جدیدی درمییابیم غیر از آنچه تاکنون دریافتهایم. امروزه، در پرتو اطلاعات جدید خود، قرآن را بیش از گذشته میفهمیم. بنابراین، قرآن در هر عصر و هر زمانی راهنمای ماست، هر قدر هم که پیشرفتها زیاد شود. معنای حدیثی که از پیامبر (ص) و از امیرالمؤمنین (ع) نقل شده که فرمودند: «قرآن ظاهر و باطنی دارد و باطن آن نیز باطنی دارد تا هفتاد بطن» این است که هر قدر در قرآن تعمق کنیم، عجایب آن پایان نمیپذیرد و به همه ژرفاها و اعماق آن نمیرسیم. قرآن چون دریاست، انسانی که اندکی درک و بینش دارد، یک متر در آن فرو میرود و کسی که درک و بینش بیشتری دارد، دو متر و آن کس که بینش بیشتر و بیشتری دارد، به عمق پنجاه متری میرسد. هر چه بیشتر غور کنی چیز جدیدی خواهی یافت. قرآن اینگونه است؛ هر چه بیشتر غور کنی، چیز جدیدی مییابی. بنابراین، قرآن راه جاودانگی اسلام است.
اکنون به بررسی این مسئله میپردازیم که معنای «الم»، «حم»، «عَسَقَ»، «کَهیعَصَ»، «المَر» و «یس» که در قرآن آمده است، چیست؟ در این باره تفاسیر مختلف و آرای متعددی وجود دارد که من نظری را که خود برگزیدهام و به آن معتقدم برای شما بیان میکنم. من اعتقاد ندارم که این کلمات رمز و حساب ابجد و حساب جُمَّل است یا اسرار و ابهام و از این قبیل مسائل است. چرا به این معنا معتقد نیستم؟ بدین علت که همانطور که گفتیم، پیامبر در برابر خود دشمنانی داشت، دشمنان باهوش و ادیب و سخنور و نقادی که مترصد یک خطا بودند. همه چیز را میفهمیدند، خصوصاً پس از آن مبارزهطلبی و تحریک. اگر در کلام پیامبر خطا یا پیچیدگی و ابهامی مییافتند، از آن بر ضد او استفاده میکردند. در دوره نزول قرآن و در دوره تاریخ سیره پیامبر (ص) هیچ پیش نیامد که کسی بگوید: ای محمد، منظور تو از «الم» یا «حم» یا «عَسَقَ» چیست؟ یا بگوید اینها رموز و معما هستند، تو درباره کتاب تربیت سخن میگویی یا چیستان؟ هیچ کسی چنین چیزی نگفت. این نشان میدهد که عربِ صدر اسلام این کلمات را میفهمیده و هضم میکرده و قانع میشده. چگونه میفهمیده؟ معنای این کلمات و حروف چیست؟ معنای آن مبالغه در مبارزهطلبی است، یعنی به آنان میگوید: ای قوم عرب، اگر میتوانید مثل قرآن بیاورید، حتی اگر جن و انس جمع شوید، نمیتوانید ده سوره بیاورید. یک سوره هم نمیتوانید بیاورید، هرگز نمیتوانید، حتی اگر همه یاور و پشتیبان یکدیگر باشید. [۳۹] سپس از سر مبالغه در مبارزهطلبی میگوید: ای جماعت، من کلماتی غیر از همین حروف نمیگویم. من از همین حروف شما استفاده میکنم: الف، لام، میم. همین کلماتی که نزد شماست نزد من هم هست: «حم عَسَقَ» اینها کلماتی است که شما و من استفاده میکنیم. همه ما این حروف را میشناسیم، اما من قرآن میآورم و شما نمیتوانید مانند آن را بیاورید. این تأکید بر عجز آنان و تأکید بر اعجاز قرآن است. بنابراین «الم» و «حم عَسَقَ» و «کَهیعَصَ» و امثال آن همگی تعبیراتی است از همین حروف الفبا.
مقصود پیامبر این بود که بگوید: ای مردم، من از حروف الفبا استفاده و آنها را جمع میکنم، یا خدای سبحان و تعالی آنها را جمع و به من وحی میکند و من برای شما بیان میکنم و این حروف در اختیار شما نیز هست، اما نمیتوانید آنها را ترکیب کنید و چیزی بیاورید. از همینروست که پارهای از مفسران گفتهاند که حروف مقطعه متناسب با سوره است، یعنی مثلاً در سوره بقره از حروف «الف» و «لام» و «میم» زیاد استفاده شده یا در سوره مریم بیشتر از حروف «کاف» و «ها» و «یا» و «عین» و «صاد» استفاده شده یا در سوره دخان از «حا» و «میم». هر سوره قرآن از همین حروف است. این مسئله مثل این است که یکی از مهندسان بزرگ، بنای عظیمی بسازد و سایر مهندسان را به چالش بطلبد و به آنان بگوید: این بتون و این هم آهن و این هم چوب و شیشه؛ بنایی مثل آنچه من ساختهام بسازید. پیامبر میخواهد بگویدای جماعت، من حروفی از جای دیگر نیاوردهام، الف و لام و جیم و دال و خا حروفی است که در اختیار شماست و من استفاده کردهام و قرآن را که اعجاز است، آوردهام. این معنایی است که از این کلمات میفهمیم. دلیل آن این است که عربِ صدر اسلام در برابر این کلمات تعجب نمیکردند و پیامبر را متهم نمیکردند که با طلسم و معما سخن میگوید. در تاریخِ نزولِ وحی هیچ کس، حتی یک نفر، نپرسیده است کهای محمد، منظور تو از این کلمات چیست؟ برای من تفسیر و تبیین کن. دلیلی وجود ندارد که آنان نمیفهمیدهاند، بلکه مسئله روشن بوده است. اما بعداً پیچیدگیهای زندگی و ورود فرهنگ ملل مختلف و پدید آمدن تحولات زبانی، مردم را از این معنا دور کرد و تفسیرهای فراوان و مختلف و متناقض در این باره بیان شد. این گزیدهای بود درباره قرآن کریم.
از خدا میخواهیم در آینده بتوانیم در این باره به صورت مفصل بحث کنیم و به نتایج تربیتی برسیم تا از زمره کسانی باشیم که قرآن را برای راه یافتن به بهشت در برابر خویش قرار دادهاند، نه از کسانی که به قرآن پشت کردهاند تا به جهنم درآیند. والسلام علیکم.
پی نوشتها
[۱]. و هر مالی که انفاق میکنید ثوابش از آنِ خود شماست و جز برای خشنودی خدا چیزی انفاق مکنید و هر چه انفاق کنید پاداش آن به شما میرسد و بر شما ستم نخواهد شد. بقره (۲)، ۲۷۲.
[۲]. و در راه خدا انفاق کنید و خویشتن را به دست خویش به هلاکت میندازید. بقره (۲)، ۱۵۹.
[۳]. و ما آسمان را به نیرو برافراشتیم و حقا که ما تواناییم. ذاریات (۵۱)، ۴۷.
[۴]. و ما زمین را گستردیم و چه نیکو گسترندگانیم. ذاریات (۵۱)، ۴۸.
[۵]. و از هر چیزی جفتی بیافریدهایم، باشد که عبرت گیرید. ذاریات (۵۱)، ۴۹.
[۶]. پس به سوی خدا بگریزید. من شما را از جانب او بیمدهندهای آشکارم. ذاریات (۵۱)، ۵۰.
[۷]. خدای رحمان، قرآن را تعلیم داد. انسان را بیافرید. الرحمن (۵۵)، ۳-۱.
[۸]. بقره (۲)، ۱۸۳.
[۹]. بقره (۲)، ۱۸۴.
[۱۰]. ماه رمضان که در آن قرآن نازل شده است. بقره (۲)، ۸۵.
[۱۱]. بقره (۲)، ۱۸۵.
[۱۲]. ای مردم ماه خدا را پیشرو دارید. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، بیروت، مؤسسـ‹الوفاء، ۱۴۰۴ ق، ج ۱۳، ص ۳۵۶.
[۱۳]. نه از پیشروی باطل بدو راه یابد و نه از پس. فضیلت (۴۱)، ۴۲.
[۱۴]. در آن هیچ شکی نیست. بقره (۲)، ۲.
[۱۵]. قرآن را که بیانکننده هر چیزی است. نحل (۱۶)، ۸۹.
[۱۶]. دو امر گرانسنگ برای شما میگذارم که اگر بدانها تمسک جویید گمراه نشوید؛ کتاب خدا و عترت اهل بیتم. مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۲، ص ۹۹.
[۱۷]. آنگاه که فتنهها همانند سیاهیهای شب تیره شما را دربر گرفت، به قرآن پناه ببرید. کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، تهران، دارالکتب الإسلامیـ‹، ۱۳۶۵ ش، ج ۲، ص ۵۹۸.
[۱۸]. هر کس قرآن را در پیش روی خود قرار دهد، او را به بهشت رهنمون میسازد و هر کس آن را در پس قرار دهد، او را به جهنم میبرد. همان، همانجا.
[۱۹]. بخوان به نام پروردگارت که بیافرید. آدمی را از لخته خونی بیافرید. بخوان و پروردگار تو ارجمندترین است. خدایی که به وسیله قلم آموزش داد، به آدمی آنچه نمیدانست بیاموخت. علق (۹۶)، ۱-۵.
[۲۰]. امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم. پس هر که در گرسنگی بیچاره ماند بیآنکه قصد گناه داشته باشد، بداند که خدا آمرزنده و مهربان است. مائده (۵)، ۳.
[۲۱]. چون یاری خدا و پیروزی فراز آید، و مردم را ببینی که فوجفوج به دین خدا درمیآیند، پس به ستایش پرودگارت تسبیحگوی و از او آمرزش بخواه، که او توبهپذیر است. نصر (۱۱۰).
[۲۲]. ما در شب قدرش نازل کردیم. قدر (۹۷)، ۱.
[۲۳]. و پیش از آنکه وحی به پایان رسد در خواندن قرآن شتاب مکن. طه (۲۰)، ۱۱۴.
[۲۴]. که گرد آوردن و خواندنش به عهده ماست. چون خواندیمش، تو آن خواندن را پیروی کن. سپس بیان آن بر عهده ماست. قیامت (۷۵)، ۱۷-۱۹.
[۲۵]. باطل نه از پیش به قرآن راه مییابد و نه از پس. فصلت (۴۱)، ۴۲.
[۲۶]. ما قرآن را خود نازل کردهایم و خود نگهبانش هستیم. حجر (۱۵)، ۹.
[۲۷]. از آن گروه نخستین از مهاجرین و انصار که پیشقدم شدند و آنان که به نیکی از پیشان رفتند، خدا خشنود است و ایشان نیز از خدا خشنودند. توبه (۹)، ۱۰۰.
[۲۸]. درستش کن وگرنه با این خنجر درستت میکنیم.
[۲۹]. باطل نه از پیش به قرآن راه مییابد و نه از پس. فصلت (۴۱)، ۴۲.
[۳۰]. ما قرآن را خود نازل کردهایم و خود نگهبانش هستیم. حجر (۱۵)، ۹.
[۳۱]. از آن گروه نخستین از مهاجرین و انصار که پیشقدم شدند و آنان که به نیکی از پیشان رفتند، خدا خشنود است و ایشان نیز از خدا خشنودند. توبه (۹)، ۱۰۰.
[۳۲]. درستش کن وگرنه با این خنجر درستت میکنیم.
[۳۳]. سوگند به این زمان که آدمی در خسران است. مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند و یکدیگر را به حق سفارش کردند و یکدیگر را به صبر سفارش کردند. عصر (۱۰۳)
[۳۴]. اشاره به آیه «لَئِنِ اجتَمَعَتِ الإنسِ وَ الجِنُّ عَلی أَن یَأتُوا بِمِثلِ هذَا القُرآنِ لایَأتُونَ بِمِثلِهِ» اسراء (۱۷)، ۸۸.
[۳۵]. اگر جن و انس گرد آیند تا همانند این قرآن را بیاورند نمیتوانند همانند آن را بیاورند. اسراء (۱۷)، ۸۸.
[۳۶]. رومیان مغلوب شدند، در نزدیک این سرزمین و پس از مغلوب شدن بار دیگر غالب خواهند شد، در مدت چند سال. فرمان، فرمان خداست چه پیش از پیروزی و چه بعد از آن در آن روز مؤمنان شادمان میشوند. روم (۳۰)، ۲-۴.
[۳۷]. و در آن روز مؤمنان شادمان میشوند. روم (۳۰)، ۴.
[۳۸]. امروز جسم تو را به بلندی میافکنیم تا برای آنان که پس از تو میمانند عبرتی باشی. یونس (۱۰)، ۹۲.
[۳۹]. اشاره به آیه «وَ لَوُ کانَ بَعْضُهُمْ لِبَعضٍ ظَهِیراً» اسراء (۱۷)، ۸۸.