بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحِيمِ
قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ * لَم يَلِد وَ لَم يُولَد * وَ لَم يَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ *
به نام خداوند بخشاينده مهربان
بگو: اوست خدای يکتا، * خدايي که در حاجت به او رو کنند * نه زاده است و نه زاده شده * و نه هيچ کس همتای اوست. *
این سوره مبارک که اخلاص نام دارد، یکی از مهمترین سورههای قرآن است، تا جایی که در بسیاری از روایات معادل ثلث قرآن خوانده شده است.
علت این مسئله، معانی عقائدی و فرهنگی و علمی و اخلاقیای است که در این سوره آمده است و آن را یکی از ارکان یا بازگوکننده بخش مهمی از ارکان اسلام قرار داده است. از همینرو، به خواست خدا میکوشیم تا اندکی بیشتر به تفسیر این سوره بپردازیم. تفسیر خود را با جملهای آغاز میکنیم که در هر سوره تکرار میشود و بسیار پراهمیت است، یعنی «بِسمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» ملاحظه میکنیم که هر سوره از قرآن با این جمله آغاز میشود، و بنابر روایاتی از پیامبر (ص) و ائمه (ع) جزئی از هر سوره است. معنای این جمله در دو واژه «بسم الله» خلاصه شده است. میدانیم که «بسمالله» جار و مجرور و ظرف [۱] است، و جار و مجرور هم متعلق میخواهد.
مفسران در اینباره مفصل بحث کرده و گفتهاند که «بسمالله» متعلق به «أستعین» محذوف یا «أبدأ» و امثال آن است. اما کسی که در قرآن ژرف مینگرد معنایی گستردهتر و فراگیرتر از این تفاسیر گوناگون درمییابد. میدانیم که خداوند انسان را خلیفه خود در زمین میداند. خلیفه کسی است که در کار و مسئولیت جانشین آدمی است و اهداف او را با اراده و اختیار محقق میسازد. پس قلم و کتاب خلیفه انسان نیستند، بلکه خلیفه مختار است و مدیریت و طرح کارها را عهدهدار میشود و با آنها اهداف اصیل آدمی را تحقق میبخشد. انسان خلیفه خدا در زمین است، بدینمعنا که انسان در هدایت موجودات هستی و در قرار دادن آنها در مسیر درست خلقت اختیار دارد. همچنین، قرآن میافزاید آنچه آدمی در زندگی در تملک دارد، امانت خداوند در نزد اوست. ثروت یا مقام و تجربهای که به دست میآوریم، امانت خداوند است و ما جانشین خداوند برای تصرف در این امور هستیم. خداوند به ما امر کرده است: «وَ أَنفِقُوا مِمّا جَعَلَکُم مُّستَخلَفِینَ فِیهِ» [۲]
از این آیه و دیگر آیات پی میبریم که آدمی مکلَّف است در زندگی به اراده خداوند در خلقت تحقق بخشد. انسان امکانات و توانمندیهایی دارد که میتواند با آنها مقاصد و خواستهها و اهداف الهی را در خلقت محقق سازد. پس وقتی که آدمی در راه درست و صراط مستقیم گام برمیدارد، اراده خداوند را در زمین اجرا میکند. از همینرو، انسان نماینده و خلیفه خداوند است، و به تَبعِ آن این کارها را با «بسمالله» انجام میدهد، چنان که قاضی به اسم مردم یا به اسم عدالت حکم میدهد. پس انسان در زندگی خود به اسم خداوند کار میکند؛ انگار چنین میگوید که خداوند فاعل اصیل امور اشیاست. در قرآن نیز آمده است: «وَ ما رَمَیتَ إذ رَمَیتَ وَ لکِنَّ اللهَ رَمی.» [۳]
انسان این مسئله را میداند و درمییابد که از جانب خداوند مکلف است که بنا به این اراد خجسته الهی عمل کند. او به اسم خداوند به کارها میپردازد. حدیثی از پیامبر نیز به ما میگوید که همه کارها را با نام خداوند آغاز کنیم: «کُلُّ أمرٍ ذِی بالٍ لَم یُذکَر فِیهِ بسمِ اللهِ فَهُوَ أَبتَر.» [۴]
بنابراین، ما موظف هستیم که کار و سخن و ایفای مسئولیتها و واجبات خود را در زندگی با نام خداوند آغاز کنیم. بار دیگر به این آیه شریفه توجه میکنیم و درمییابیم که در هر بُعدی از ابعاد زندگی خود، در کار و گفتار و کردار و سکوت و اقرار و انکار و در مقاومت و مبارزه خود، گویی خلیفه خداوند در این امور هستیم. پس به نام خدا کارهای خود را انجام میدهیم، خدایی که بخشاینده و مهربان است و خیرخواه انسان و همه آفریدگان است. همین که گفتار و کردار و فعالیت خود را با نام خدا آغاز میکنیم، غرور را از ما دور میکند و در نتیجه ثابت میکند که کارها به حول و قوه خود ما انجام نمیگیرد و از سویی دیگر، به ما نیرو و رسالت و ایمان به پیروزی میبخشد، زیرا دست خداوند بالاتر از دست همه است. پس هرگاه به نام خداوند کار میکنیم، پیروز میشویم. افزون بر این، هرگاه کاری را به اسم خداوند آغاز میکنیم، متوجه درستی یا نادرستی آن کار میشویم؛ اگر درست بود، انجامش میدهیم و در غیر این صورت، کار را رها میکنیم. در اینجا بعد تربیتی این جمله را درمییابیم، بعدی که در درون ما اعتماد به خداوند و اطمینان به او را ایجاد میکند و نه اعتماد بر خویشتن را، آنچنان که متعارف است. اگر آدمی در کارها به خود تکیه کند، در معرض غرور قرار میگیرد و راه حق و راه باطل را از هم تشخیص نمیدهد. اما اگر کار را با نام خدا آغاز کرد، اولاً، دچار غرور نمیشود. ثانیاً، اگر کار او عمل صالحی بود، انجام میدهد و در غیر این صورت، به این کار نمیپردازد. بنابراین، اگر کارها و سخنان و فعالیتهای خود را با نام خدا آغاز کردیم، اطمینان داریم و درمییابیم که پیروز خواهیم شد و نظارت خداوند را بر اعمال خود حس میکنیم. در نتیجه، فقط کار درست را انجام میدهیم. به همین ترتیب، وقتی سورههای قرآن را تلاوت میکنیم و کارهای روزمره را انجام میدهیم، خود را در پرتو عنایتِ خداوند میبینیم و درمییابیم که نماینده خداوند هستیم و از پیروزی مطمئنیم، زیرا که ما کار را با نام خدا انجام میدهیم. از همینرو، این سوره و دیگر سورههای قرآن با این جمله معجزهوار آغاز میشود، جملهای که بیانگر هدایت و نظارت خداوند است و پیروزی را بشارت میدهد، بیآنکه آدمی را در زندگی و موفقیتهایش مغرور سازد.
سوره اخلاص با «بسمالله الرحمن الرحیم» آغاز میشود، و بیگمان این عبارت بخشی از هر سورهای است. این سوره را انتخاب کردیم تا جنبهای از تفسیر این سوره را بیان کنیم. پیش از این گفتیم که این سوره اخلاص خوانده میشود، و یکی از مهمترین سورههای قرآن است. درباره شأن نزول آن آمده است که برخی از علمای یهود درباره نَسَب خداوند از پیامبر پرسیدند. این پرسشِ یهودیان دسیسهچینی و سوء استفاده از منطق عربها بود، زیرا آنان برای هر چیزی نَسَبی قائل بودند. افراد و قبایل و اسبها در نزد آنان نسب داشتند. همچنین، برای خداوندانی که میپرستیدند، نسبهایی ذکر میکردند. از اینرو، این پرسش بسیار دشوار مینمود. پس از چند روز که پیامبر در تأمل و انتظار به سر میبرد، این سوره نازل شد؛ با این مضمون که خداوندی که پیامبر میپرستد و به عبادت او دعوت میکند، نسبی ندارد، همانا او یکتا و بینیاز است، نه میزاید و نه زاییده شده است و او همتایی ندارد. پیامبر اینگونه به پرسش پاسخ گفت.
این سوره با واژه «قُل» آغاز میشود. باید در این واژه تأمل کنیم.
اساساً واژه «قُل» خطاب به رسول اکرم است. خداوند به او دستور میدهد که به مردم بگوید که خداوند یکتا و بینیاز است. اما چرا پیامبر جملهای را که خطاب به خود بود، نقل کرده است؟ زیرا این ویژگی پیامبر اکرم است. پیامبر در برابر وحی خداوند چون آینه بود؛ هر آنچه میشنید برای مردم باز میگفت. آیات قرآن حتی هنگامی که پیامبر را مورد خطاب قرار میدهند، جنبه نقد و تربیت دارند؛ پیامبر را تربیت میکنند، اخلاق پیامبر را کامل میکنند، نگاه پیامبر را متوجه برخی امور میکنند، رفتار خاصی از پیامبر را انتقاد میکنند و پیامبر هم به مقتضای امانتداری، همه این مسائل را به مردم میرساند.
این ویژگی پیامبر در اناجیل مقدس، خصوصاً در انجیل متی، هم آمده است؛ هنگامی که از زبان حضرت مسیح (ع) دعوت پیامبر اکرم را بشارت میدهد و ویژگیهای پیامبر را ذکر میکند. مهمترین این ویژگیها رساندن کامل وحی الهی به مردم است. پس واژه «قُل» خطاب به پیامبر است که بنا بر رسالت محمدی خود آن را برای مردم باز میگوید. پس او چون آینه است: «هُوَ اللهُ أَحَدٌ» پروردگار من که از نسبش میپرسید، «الله» است. الله اسم عَلَم برای ذات خالق است. معنای این واژه واجبالوجودی است که همه صفات کمالیه یعنی اسمای حُسنی را دارد. واژه الله عَلَم برای ذات خداوند و بالاترین درک انسان از خداوند است.
اگر معرفت بشری را در تاریخ بررسی کنیم، درمییابیم انسانی که به اقتضای فطرتش، و نه به اقتضای ترس و نادانی و نگرانی و امثال آن، دریافت که خود و جهان آفرینندهای دارد، این آفریننده را به صورت مبهم درک میکرد. نخست او را خالق میدانست. پس از این، اندیشه آدمی پیشرفت کرد و صفات بیشتری از خداوند را دریافت. از همینرو، او را «ملک» و «ملکالملوک» خواند، چنان که در آموزههای تورات آمده است. سپس، به مقتضای دعوت انبیا و تجارب و معرفت بیشتر خود، اندیشه او باز هم تحول یافت و خداوند را «پدر» یعنی خالق و رازق و رحیم دانست. اما این معنا هم همه صفات کمال را دربر نداشت، تا اینکه سرانجام آدمی دریافت که خالقش، افزون بر صفت خلق و رزاقیت و داوری و رحمت، خود اوج کمال است، و هیچ کمالی در هستی نیست که سرانجام به خداوند سبحان منتهی نشود.
پس واژه «الله»، واژهای متمایز و بیگانه و بیبدیل است. از اینرو میبینیم که این واژه در دیگر زبانها معادلی برای ترجمه ندارد. مترجمانی که به اندیشههای اسلامی و معانی قرآنی شناخت و اشراف کافی دارند، واژه «الله» را ترجمه نشدنی میدانند. در ترجمههای فرانسوی و انگلیسی و فارسی و جز اینها، این واژه را به همین صورت نقل میکنند، زیرا این واژه بدیلی ندارد و اسم عَلَم است و عَلَم هم ترجمه نمیشود.
پیامبر میگوید پروردگارم الله است و «أحد». أحد یعنی واحد و یکتا. اما این واژه معنایی بیش از این دارد. واحد در برابر دو قرار دارد، اما أحد در برابر دو نیست. خداوندِ واحد، نه در ذهن جزء دارد و نه در خارج، و نه مفهوم مرکب دارد و نه واقعیت ترکیبی. پس او أحد یعنی بسیط است. او «جزء» به معنای فلسفی و خارجی و منطقی آن ندارد.
«اللهُ الصَّمَدُ» «صمد» یعنی مقصود. «صَمَدَ» یعنی قصد کرد و «صَمَدْ» یعنی مقصود. وقتی میگویم: «صمد»، یعنی خداوند به تنهایی مقصود ماست. اگر خداوند به تنهایی مقصود ماست، پس غیر او مقصود نیست، زیرا در این صورت این غیر هم مقصود میشود.
بدین ترتیب، اختصاص دادن مقصودیت به خداوند بدان معناست که همه موجودات او را قصد میکنند و او نه کسی را قصد میکند و نه چیزی را. بنابراین، او به غیر نیازی ندارد و از غیر خود چیزی نمیطلبد. ضعفی در او نیست تا از غیر نیرو بگیرد. پیامبر میگوید: پروردگار من «صمد» است، یعنی کامل و نیرومند است، نه نقصی دارد و نه خللی به او راه مییابد و از غیر خود هم بینیاز است.
سوره را ادامه میدهیم: «لَم یَلِد وَ لَم یُولَد» پیامبر همچنان در سور مبارک اخلاص در جستجوی نسب خداوند است: «لَم یَلِد وَ لَم یُولَدْ» پس پدر و مادر نیست، چنان که فرزندانی هم ندارد.
با این دو جمله همه نسبها از او منتفی میشود. پدری ندارد، یعنی عمو و عمه و عموزاده و قبیله پدری ندارد. همچنین، نه مادر دارد و نه دایی و نه خاله و نه قبیله مادری. او نه فرزندی دارد و نه نوهای و نه دامادی و نه خویشی. او نه خویشِ نسبی دارد و نه خویشِ سببی.
«وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» این جمله معنای قبل را کامل میکند؛ یعنی هیچ کس همتای او نیست. خلاصه این دو عبارت این است که خداوندِ سبحان نه قبیلهای دارد و نه از قبیله خاصی برخاسته است. اما معنا ژرفتر از اینهاست؛ نه یاریرسانی دارد و نه همتایانی. پس او را با کسی نسبتی نیست و با هیچ کس پیوند سببی ندارد. یکتایی است که همه موجودات در برابرش یکساناند. هیچ کسی، از هر طبقه و مکان و زمانی، با او پیون خاصی ندارد. او برای همه است، و همه در برابرش یکساناند. نسبت او با دیگران و نسبت دیگران با او برابر است. چنین است که خداوند از هر انتسابی مبراست و این مسئله فاصله همه مردم را به او و امکان دست یافت آنان را به خداوند برابر میکند. شخصاً این معنی، یعنی عدم انتساب خدا به شخص یا طبقه یا مکان یا زمان، قله توحید و خاستگاه همه افکار و اعتقادات و اعمال است.
در بخش پایانی سوره اخلاص، درباره آن نگرش کلی که این سوره از معنای الله به دست میدهد و نسب خداوند، چنان که از پیامبر خواسته شده بود، تأمل میکنیم. درمییابیم خداوندی که این سوره وصف میکند، نسبتی با کسی ندارد. با چیزی پیوندی نزدیک و با هیچ کس و هیچ مکان و هیچ زمانی هم قرابت ندارد. این معنا بسیار ارجمند و خاستگاه دین و اندیشه و پیشرفت است. وقتی خدا وابستگی خاصی به کسی ندارد، در هستی کسی بیعلت بیش از دیگران به خدا نزدیک نیست. پس خدا نه خویشی دارد، نه سایهای، نه امینی، نه خزانهداری، نه همتایی و نه ابزار خاصی. مردمان چون دندانههای شانه در برابرش مساویاند. بنابراین، هر انسانی به اندازه عملش یا به تعبیر قرآن بر اساس یکی از موازین سهگانه به خدا نزدیک میشود؛ بر اساس تقوا یا جهاد یا علم. طبقات اجتماعی هیچ تفاوتی نزد خدا ندارند. اندیشه طبقاتی که در نزد یونانیان یا یهودیان رواج داشت، نادرست است. آنان میگفتند گروهی مقرَّب خداوند هستند و گروهی مطرود یا دور از خدا، گروهی دوزخی هستند و گروهی بهشتی. همچنین، این اندیشه یهودیان که میگفتند از میان مردم تنها آنان اولیای خداوند یا به تعبیر خود «قوم برگزیده خداوند» هستند، ناپذیرفتنی است.
بنابراین، همه مردم و همه طبقات و همه گروهها و افراد، چه سفید، چه سیاه، چه سرخ، چه بلند قد و چه کوتاه قامت، چه فرزندان اغنیا، چه اشرافزادگان، چه روحانیان و چه غیر آنان، در برابر خداوند مساویاند. این مفهومی است تربیتی که به هر کس امکان میدهد تا به مقتضای عمل و تلاش و تقوا و وجهاد و دانش خود به سوی خدا گام بردارد.
از سوی دیگر، مکانها نیز با هم مساویاند، مگر مکانی که خداوند به سبب کار یا عبادت یا حرکت خاصی درباره آن چیزی گفته باشد. پس مکان دور و نزدیک یا زمان بهتر و برتر از دیگر ایام و روزهای شوم یا فرخنده در کار نیست. اینها تصوراتی بود که در میان مردم رواج داشت و در برخی روزها مانع از فعالیت میشد.
همچنین، وقتی که خداوند نسبت به همه یکی است، و منشأ همه نیز یکی است، احساس یگانگی جامعه به انسان دست میدهد و انسان با این دریافت هر چیزی جز خدا را واجد نقص و در مسیر کمال میبیند. از همینرو، دیگران را معذور میدارد و خود را در برابر تصویری خوب و نیکو و همراه با حسن ظن به دیگران مییابد. از این همه است که این سوره ثلث قرآن یا ثلث اول اسلام دانسته شده است، زیرا اصول سهگانه اسلام توحید و نبوت و معاد است. ثلث و رکن نخست این اصول با همه معنای خود، در این سوره وجود دارد. عبادت جز برای خدا نیست و نیاز جز به درگاه خدا روا نیست. زیرا میان آدمیان تفاوتی وجود ندارد. پس نیاز بردن مخلوق نزد مخلوقی دیگر، چنان که امام سجاد میگوید، نادانی و لغزش است.
همچنین، توحید اخلاقی خاص و صفای ذهن و احساسی وحدتبخش در بشر به وجود میآورد. این سوره، افزون بر عقیده توحید که ثلث اسلام و ثلث قرآن است، تصویری از جامعه و روابط میان انسانها و بینیازی از غیر خدا و رویگردانی از عبادت غیرخدا و نیز امکان پیشرفت هر انسانی و درهم شکستن همه موانع ارائه میدهد.
این سوره بتها را از سر راه انسان برمیدارد. آدمی نه احساس نقص میکند و نه احساس تفاوت و نیز روزها و مکانهایی وجود ندارد که نحس باشد و نتوان در آنها کار کرد. عمل انسان اهمیت دارد و قرآن کریم در این باره میگوید: «وَ أَن لَیسَ لِلإنسانِ إلّا ما سَعی» [۵].
پس این سوره مبارک رکنی از عقیده و فرهنگ و فقه و اخلاق و احساسات اسلامی است. از خداوند میخواهیم تا ما را در الهام گرفتن از معنای این سوره موفق بدارد و ما را در عبادات و نیازها و کارها و نگرش از موحدان قرار دهد. به خدای واحد ایمان داریم و هیچ کس را شریک او نمیدانیم؛ نه خدای زمینی را و نه خدایانی غیر از الله را. نه دیگر آدمیان را کوچک میشماریم و نه خود را برتر از دیگران میدانیم، زیرا سرچشمه یکی است، خدا یکی است و راههای رسیدن به خدا به شمار آدمیان است و رفتن به سوی او و تلاش و جهاد برای همه ممکن است.
این همه همراه با معنی دیگری در اوج قرار دارد، و اینکه حق، هر حقی که در جهان است، از عدل و حق و علم، همچون خداوند، نه زاییده میشود و نه میزاید. دانش نه زاییده شده است و نه میزاید. راه دانش برای همه باز است و هر کس که بیاموزد، دانشمند و فرزانه میشود. حق فقط به یک ترازو سنجیده میشود. آیا کسی که با انسانی نسبتی دارد و کاری به جا آورد بر حق است و اگر آن کار را دیگری انجام دهد، باطل است؟ حق از جانب خداست، نهزاده شده و نه میزاید. همه کمالها این گونهاند، کمال حقیقی و کامل در ذات خدا متجلی است. همه کمالات نهزاده میشوند و نه میزایند. این مسئله فتح بابی دیگر برای تکامل و بلندپروازیهای آدمی به سوی کمال است. راهی که برای آدمی سلوکی کلی در زندگی را شکل میدهد.
جلسه دوممیخواهیم به تفسیر سوره اخلاص بپردازیم. سوره بزرگی که در احادیث ثلثِ قرآن دانسته شده است. همچنین، در حدیث آمده است که این سوره نَسَبِ پروردگار است. چنان که میدانید عربها برای خدایان و افراد و بزرگانشان نَسَبی ذکر میکردند.
هر کسی به قبیله یا خانواده یا عشیرهای نسبت داده میشد، حتی برای اسبها و بتها نیز نسبی قائل بودند. هُبَل و لات و عُزّی و وُد و یَغوث و یَعوق هر کدام به تاریخ و قبیله و گروهی منسوب بودند. به همین سبب، از پیامبر درباره نسب خداوندی پرسیدند که آن حضرت عبادت میکرد و مردم را به سوی او فرا میخواند، و در پاسخ، سوره اخلاص نازل شد. سوره اخلاص ایمان اسلامی به خداوند را به صورت کوتاه و مفید در خود دارد. از همینرو، ثلث قرآن دانسته شده است، زیرا قرآن کتاب شریعت است و بنیان شریعت نیز توحید و نبوت و معاد است. توحید شرطِ بنیادین و نخستین شریعت است. اکنون به تفسیر این سوره میپردازیم.
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» پیش از این درباره واژه «قُل» گفتیم که این واژه خطاب به پیامبر است. پیامبر هر آنچه میشنود برای مردم بازمیگوید. او همچون آینهای است که وحی الهی را بازمیتاباند. یکی از این انعکاسات این آیه است: «وَ ما یَنطِقُ عَنِ الهَوی إن هُوَ إلّا وَحیٌ یُوحی» [۶] پیامبر هر چه را به او وحی میشد، به مردم عرضه میکرد، حتی کلمه «قُل» را. «هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» پروردگار من «الله» است، همان کسی که از نَسَبِ او میپرسید. معنای «أحد» چیست؟ أحد معنایی ژرفتر از واحد دارد. واحد در برابر دو است. واحد یعنی فرد در برابر گروه، و خداوند واحد هم هست. اما معنای أحد بیش از واحد است. أحدیت یعنی خداوند افزون بر اینکه یک فرد است، جزء هم ندارد. اگر به خود توجه کنیم، متوجه میشویم هر کدام از ما با ویژگیها و مشخصات خود واحد است، اما أحد نیست. انسان از اجزای خارجی از قبیل سر و دست و پا و از اجزای عقلی که در علم منطق ذکر شده، تشکیل شده است. افزون بر این، خورد و خوراک و دانش و فرهنگ و تجربیات او نتیجه تلاش هزاران هزار انسانی است که در پیشرفت او نقش داشتهاند. بنابراین، آدمی از اجزای بسیاری ساخته شده است، اما خداوند أحد است؛ نه جزئی دارد و نه نَسَبی. ما به پدر و مادر و قبیله و عشیره و مردم و سرزمین خاصی منسوبیم. هر کدام از ما به اشیای بسیاری منسوب است، اما خداوند أحد است و با هیچ کس نسبتی ندارد: «قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ».
در این باره نکته دیگری هم وجود دارد که برخی مفسران بدان اشاره و آن را بیان کردهاند. بدون شک أحد از ریشه «وحد» گرفته شده است و همزه بدل از «واو» است. پس أحد به معنای وحد است. مقصود این است که خداوند فقط واحدی نیست که جزئی ندارد، بلکه او «وحد» است؛ در برابرش چیزی نیست، نه موجودی و نه اثربخشی و نه قائمی. هر آنچه در هستی میبینیم، سایهای از اوست، اثری از اوست، اشعهای از نور اوست، او به تنهایی وجود دارد و موجودی غیر از او نیست. بیشک، این معنا از أحد دقیقتر و ژرفتر است. اما در اعتقادات ما معنای «أحد» همان است که گفتم، یعنی خداوند نه جزئی دارد و نه نَسَبی.
«اللهُ الصَّمَدُ» برای «صمد» دو معنا گفتهاند. نخست اینکه صمد به معنای «مقصود» است و «صَمَدتُ» یعنی «قصد کردم» خداوند مقصود است، یعنی برای هر نیازی او را میطلبیم. به هر سوی که رویم خداوند مقصود ماست، یعنی خداوند بینیاز است.ای مردم، شما نیازمند و خداوند بینیاز است. خداوند به هیچ کس نیازی ندارد. معنای دومی نیز در اصطلاح برای این واژه وجود دارد، که به همین معنای نخست بازمیگردد. اصطلاحاً وقتی میگوییم «نَصمُد» یعنی «ایستادهایم» در برخی از تفاسیر صمد به معنای «ملیء» (پُر، سرشار) آمده است. چرا خداوند ملیء خوانده شده است؟ زیرا او بینیاز است، غنی است، به کسی نیاز ندارد. نیاز خلأ و کمبود است و آدمی به اندازه نیازش فقیر و ضعیف است. کسی که از دیگران بینیاز است «صمد» و «صامد» است. هیچ کس، غیر از خدا، از دیگران بینیاز نیست. خداوند بینیاز است. به هر دو معنایی که برای «صمد» گفتیم، خداوند به چیزی نیاز ندارد؛ نه خوراک و نه پوشاک و نه مکان و نه زمان و نه انسان و نه یارانی.
«لَم یَلِد وَ لَم یُولَد» او فرزندانی ندارد، پس نوه و داماد و عروس و خویشاوندی هم ندارد.زاده هم نشده است، یعنی نه پدری دارد و نه مادری. وقتی پدر ندارد، عمو و عمه و عموزاده ندارد. و وقتی مادر ندارد، دایی و خاله و داییزادهای ندارد. پس هیچ کس را با خداوند قرابتی نیست، نه از سوی فرزندی و نه از سوی پدری. او عشیره ندارد، زیرا پیوند ما به عشیره از طریق ولادت است.
«وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أَحَدٌ» او همتایی ندارد. در گذشته بر آن بودند که هر موجودی نظیر و مثلی دارد. «کُفؤ» به معنای همسر به کار میرفت، یعنی او نه شوهر یا زن دارد و نه مانند و نظیری. این مسئله هم به بینیازی خداوند تفسیر میشود.
در تفسیری دقیقتر از آنچه گفتم، میگویند «ولادت» به معنای فرزند داشتن و زاییدن نوعی ولادت است. در لغت هر چیزی که از چیز دیگری پدید میآید، زاییدن خوانده میشود. اما خداوند نه از چیزی زاییده شده است و نه چیزی از او خارج میشود، مانند جوشیدن آب از زمین یا روییدن میوه از درخت. آنچه از خداوند صادر میشود اینگونه نیست. این بیان معنایی سطحی از آیه است. اندکی ژرف در این آیه میاندیشیم تا پیوند این آیه را با عقیده توحید دریابیم، توحیدی که در اسلام بسیار بدان پرداخته شده است. همه ادیان و خصوصاً اسلام بر توحید و تعمیق اثرات توحید بر زندگی خصوصی و اجتماعی ما تأکید دارند. به این آیه میاندیشیم تا اثر این مفهوم را درباره خدا دریابیم. گفتیم که خداوند نه میزاید و نه زاییده شده است. نه عشیرهای دارد و نه خانواده و خویشاوندانی. بر این اساس، همه مردم برای خدا یکساناند، همچون داندانههای شانه. هیچ کس بر اثر خویشاوندی یا نسبتی خاص به او نزدیک نیست. از سوی دیگر، گفتیم خداوند صمد است، یعنی بینیاز از مردم است و همه به او نیازمندند. او به چیزی نیاز ندارد، اما همه چیز به او نیازمند است. به زمان و مکان نیازی ندارد، اما زمان و مکان به او نیاز دارد. بنابراین، همه آدمیان در برابر او مساویاند، او به کسی برای کمک یا تقسیم کار نیاز ندارد و همه در برابرش مساویاند. این تساوی برای ازمنه و امکنه و اشیا و حالات و همه چیز صادق است. همه چیز در برابر خدا مساوی است، زیرا او به کسی یا چیزی نیاز ندارد. ما انسانها برخی از انواع خوراکی را بیشتر دوست داریم، زیرا بدان نیازمندتریم. برخی از پوشاکها را دوست داریم، چون به آنها نیاز داریم. برخی میوهها را بیشتر میپسندیم، چون محتاج آنها هستیم. اما خداوند از هر چیزی بینیاز است. هر خوراک و پوشاک و نوشیدنی و کوه و رود و خانهای برای خدا یکسان است. همه مکانها و زمانها برای خدا یکی هستند. از این تحلیل میفهمیم که همه چیز، هر مکان و زمان و شخصی، در برابر خداوند یکسان است و هیچ کس را بر دیگری و هیچ مکانی را بر مکان دیگر و هیچ زمانی را بر زمان دیگر برتری نیست. خداوند در برخی اشیا اسباب و نشانههایی قرار داده و آنها را رمز دانسته است، مانند کعبه و روز جمعه و ماه رمضان و غیر اینها. ما نیز برای برخی اماکن یا روزها اعتبار و ویژگی خاصی قائل هستیم، مثل روز استقلال یا پرچم. اعتبار پرچم از قانون است، نه اینکه ذاتاً احترامی دارد. پول نیز کاغذی است مثل دیگر کاغذها، اما به اعتبار حاکم و قانون و قدرت قانون این اوراق ارزش یافته است و همچون دیگر کاغذها نیست. به اینجا رسیدیم که همه اشیا و زمانها و مکانها و حالات برای خداوند مساویاند. نکته اساسی این است که در مجموعه بشری هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، مگر به علم و تقوا.
مردم همچون دندانههای شانه در برابر خداوند مساویاند. کسی با خداوند خویشاوند نیست و هیچ کس، چنان که یهود میگوید، از اولیای خداوند نیست: «قُلْ یَا أَیُّهَا الَّذِینَ هَادُوا إن زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیَاءُ لِلَّهِ مِن دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوا المَوتَ إن کُنتُمْ صادِقِین» [۷] خداوند در این آیه میخواهد این اندیشه را رد کند که کسانی اولیای خداوند هستند. نتیجه این است که خداوند اولیایی یا مردمانی ندارد که برگزیده خداوند باشند. دلیل این مسئله هم این است که اگر گناه کنید خداوند عذابتان میکند و اگر اولیا یا خویشان خداوند بودید، عذاب نمیشدید. هیچ طبقهای برتر از طبقه دیگر نیست. این تفکر طبقاتی در هند، که عدهای نجساند، و نیز در اروپای قرون وسطا یا به طور کلی این تفکر که طبقهای از مردم به خداوند نزدیکتر و بالاتر از قانوناند و طبقهای دیگر از خداوند دورتر و زیر سلطه قانون هستند، از بنیان نادرست است. بنابراین، «وَ أَن لَیسَ لِلإنسانِ إلَّا ما سَعى وَ أَنَّ سَعیَهُ سَوفَ یُرى» [۸] پس همه آدمیان در یک خط قرار دارند و کسی به سوی خدا پیش نمیرود، مگر به اندازه عملی که انجام داده است. همین مسئله درباره شرایط نظامها نیز صادق است؛ ملتی فقیر و ملتی عقبافتاده و ملتی جاهل و ملتی عالم و ملتی پیروز است. آیا خداوند پیروزی را به شرقیان اختصاص داده است؟ آیا خداوند شرق را در برابر غرب برگزیده است؟ آیا خداوند اراده کرده است گروهی عقبافتاده باشند و گروهی دیگر پیشرفته؟ حاشا که چنین باشد. خداوند بالاتر از این سخنان است. خداوند نسبت به همه حالات یگانه است. به هر جایی که برسیم: «فَبِما کَسَبَت أَیدِیکُم» [۹] یعنی جهل و عقبماندگی و فقر و گرسنگی و خواری نتیجه اعمال افراد جامعه است و هر پیشرفت و موفقیت و دانش و کمالی نتیجه کار خودمان است: «إنَّ اللّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم» [۱۰]؛ «ظَهَرَ الفَسادُ فِی البَرِّ وَ البَحرِ بِما کَسَبَت أَیدِی النّاسِ» [۱۱] پس سعادت و بدبختی اجتماع و فقر و بیماری و جهل و شکست و پیروزی و دانش و فرهنگ و هر اتفاقی در جامعه، نتیجه مستقیم اعمال خودمان است و اگر ما چیزی را نخواهیم، هرگز بر ما تحمیل نخواهد شد.
این معنای توحید است و آن را احدیت و صمدیت و نَسَب نداشتن خداوند گرفتهایم. خداوند نمیخواهد مردمی را بر دیگر مردمان برتری دهد، مگر آنکه خود بخواهند؛ اگر پیشرفت خواستند، پیشرفت میکنند، و اگر عقبماندگی خواستند، عقب خواهند ماند. این معنا از توحید روحیه واقعبینی آدمی را تقویت و او را فعالتر میکند تا بداند به هر جا که رسد، نتیجه اعمال و اقدامات خودش است، بنابراین، جوامع عقبمانده، چه دانسته و چه ندانسته، خود اینگونه خواستهاند و جوامع پیشرفته خود جامعه خود را ساختهاند. خداوند یکتاست و نسبتی با مکان و زمان و شیئی ندارد.
در عالَمِ وجود سعد و نحس نیست، ما حیوان نحس مانند بز یا سعد مانندِ گوسفند نداریم. مؤمنان، توجه کنید که بز در نزد برخی نحس و گوسفند نزد دیگرانی سعد است، هیچ تفاوتی میان کوزه پر و خالی نیست. روزهای ۱۳ و ۲۷ و ۲۵ و روز عصر چهارشنبه هیچ فرقی ندارد. تفأل هست، اما تفأل به خیر که راهی است به سوی پیشرفت و فعال کردن آدمی. اما تطیّر نداریم و چنین مسئلهای در اسلام نیست. پیامبر فرمودهاند: «رُفِعَ عَن أُمّتِی تِسعَـ‹:... الطِّیَرَ›ُ» [۱۲] تطیّر به معنای بدبینی است و اشیا گناهی مرتکب نمیشوند و سعد و نحس میان آنها نیست. اشیای مختلف تنها در خواص طبیعی و علمی با هم تفاوت دارند.
بدینسان میبینیم که احدیت و صمدیت خداوند از معنای انتزاعی خود درمیگذرند و به درون زندگی ما راه مییابند. ما در عالم اسباب و در جهانی عقلانی به سر میبریم که همه هستی برای ما خلق شده است: «هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً» [۱۳] و «وَ سَخَّرَ لَکُمُ اللَّیلَ وَ النَّهَارَ وَ الشَّمسَ وَ القَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَراتٌ بِأَمرِهِ» [۱۴] همه چیز برای ماست و کلیدی دارد، و کلید اشیا علم است و عمل. باید تلاش کنیم تا به آنچه میخواهیم برسیم. در غیر این صورت، به اهدافمان نخواهیم رسید. پس، همه چیز و همه کس و همه زمانها و همه مکانها و همه حالتها در برابر خداوند مساویاند و در میان آنها سعد و نحس و دور و نزدیک وجود ندارد، مگر به اندازهای که برای آن تلاش میکنیم. نمیتوانیم برای پیشرفت به تاریخ یا اجداد خود تکیه کنیم. حضرت محمد به دخترش، فاطمه زهرا، میگوید: «إنِّی لا أُغنِی عَنکِ مِنَ اللهِ شَیئاً» [۱۵] آیا باید به خانواده و خویشان خود بنازیم؟ آیا باید به سفیدپوست بودن افتخار کنیم؟ چه تفاوتی میان سفید و سیاه در نزد خداوند هست؟ مفهوم احدیت تفاوت نژادی میان سفید و سیاه را رد میکند. پس با تأمل در مفهوم احدیت و صمدیت درمییابیم که نژادپرستی ناپذیرفتنی است.
«قُل هُوَ اللهُ» جامع همه کمالات و اسماء حسنی و امثال علیاست. او احد و صمد است که نهزاده شده و نه میزاید. برای او همتایی نیست. این معنا از خداوند اصل و اساس است. او ما را آفریده و راه ما به سوی اوست و هر که، در هر زمان و مکان و شرایطی، خود تلاش کند، مقرَّب او خواهد شد: «إنَّ أَکرَمَکُم عِندَاللهِ أَتقاکُم» [۱۶] هیچ کس بر دیگری برتری ندارد، مگر در تقوا و جهاد و عمل و دانش، چنان که قرآن این چهار مورد را صراحتاً ذکر میکند. این معنای «قُل هُوَ اللهُ أَحدٌ» است. این سوره را مخلصانه با زبان و قلب و عقل میخوانیم و با آن حقیقتاً زندگی میکنیم تا احساس اعتماد به نفس را در ما تقویت کند و اعتماد به نفس به این معنا اعتماد به خداوند است. ما فقط بر اعمال خود تکیه میکنیم و خدا را از رگ گردن به خود نزدیکتر میدانیم. مسائلی که گفتم اندکی از معنای «قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ» است که تصویری از خداوند برای ما ترسیم میکند؛ تصویری که باید بدان معتقد باشیم و با عقل و دل بشناسیم و آن را در زندگی عادی خود وارد کنیم.
پی نوشتها
[۱]. قید.
[۲]. و از آنچه شما را در استفاده از آن، جانشین دیگران کرده، انفاق کنید. حدید (۵۷)، ۷.
[۳]. و آنگاه که تیر میانداختی، تو تیر نمیانداختی، خدا بود که تیر میانداخت. أنفال ۸)، ۱۷.
[۴]. هر کاری که با نام خداوند آغاز نشود، ابتر است. مجلسی، محمدباقر، حارالأنوار، بیروت، مؤسسـ‹ الوفاء، ۱۴۰۴ ق، ج ۸۹، ص ۲۴۲.
[۵]. و اینکه: برای مردم پاداشی جز آنچه خود کردهاند، نیست. نجم (۵۳)، ۳۹.
[۶]. و سخن از روی هوی نمیگوید. نیست این سخن جز آنچه بدو وحی میشود. نجم (۵۳)، ۳ و ۴
[۷]. بگو: ای قوم یهود، هرگاه میپندارید که شما دوستان خدا هستید، نه مردم دیگر، پس تمنای مرگ کنید اگر راست میگویید. جمعه (۶۲)، ۶.
[۸]. و اینکه: برای مردم پاداشی جز آنچه خود کردهاند، نیست؟ و زودا که کوشش او در نظر آید. نجم (۵۳)، ۳۹ و ۴۰.
[۹]. به خاطر کارهایی است که کردهاید. شوری (۴۲)، ۳۰.
[۱۰]. خدا چیزی را که از آنِ مردمی است دگرگون نکند تا آن مردم خود دگرگون شوند. رعد (۱۳)، ۱۱.
[۱۱]. به سبب اعمال مردم، فساد در خشکی و دریا، آشکار شد. روم (۳۰)، ۴۱.
[۱۲]. ۹ چیز از امتم برداشته شده است:... فال بد زدن. مجلسی، محمدباقر، همان، ج ۵، ص ۳۰۳.
[۱۳]. اوست که همه چیزهایی را که در روی زمین است برایتان بیافرید. بقره (۲)، ۲۹.
[۱۴]. و مُسخَّر شما کرد شب و روز را و خورشید و ماه را و ستارگان همه فرمانبردار امر او هستند. نحل (۱۶)، ۱۲.
[۱۵]. ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهجالبلاغه، قم، کتابخانه آیتالله مرعشی، ۱۴۰۴ ق، ج ۱۸، ص ۱۳۴.
[۱۶]. هر آینه گرامیترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. حجرات (۴۹)، ۱۳.