آیا ثروت رو به زیادی میرود؟
در پاسخ سؤال اول در فصل نخست دانستیم که کار را نمیتوان تنها عامل تعیینکننده ارزش دانست. ولی باید توجه داشت که در بیشتر موارد کار با طبیعت ایجاد ثروت و موضوع ارزشدار را تولید میکند. بنابراین میتوان گفت که تنها عامل انسانی برای تولید کار است و این دو خاصیت کار را نباید با یکدیگر اشتباه کرد: «کار تنها عامل انسانی تولید ثروت و ماده ارزشدار است» و «همین کار در تعیین ارزش هیچ نقشی را به عهده ندارد.»
خداوند متعال خوان طبیعت را با میلیونها مواد گوناگون و هزاران نیروی پنهان و آشکار گسترده است و با عنایت فکر و نیروی کار، بشر را به استفاده از منبع بیکران ثروت فراخوانده است. بشر هم در طول قرون و اعصار به تدریج از این سفره گسترده استفاده و امرار معاش کرده و سطحِ زندگی خویش را بالا برده است، تا جایی که امروزه کیفیت زندگی مادی بشر از لحاظ خوراک، پوشاک و دیگر وسایل هیچ شباهتی با گذشته ندارد و این تکامل از بدو پیدایش عظیم انقلاب صنعتی در اروپا با سرعت خارقالعادهای مشاهده میشود.
با آنچه گفته شد و مخصوصاً مطالعه آمارهایی که از طرف سازمان ملل درباره ترقی سطح زندگی افراد بشر و توسعه صنایع و معادن و ازدیاد محصولات غذایی و تکامل وسایل زندگی منتشر شده است، به خوبی و با کمال وضوح جواب سؤال مورد بحث ما معلوم میشود: «ثروت بشر رو به زیادی میرود.»
روشنی این پاسخ نتوانسته است مانع دقتهای اقتصادانان بزرگ شود و در نتیجه عدهای از این دانشمندان ازدیاد ثروت را در پارهای از تولیدات مورد تردید قرار داده و آن را انکار کردهاند. این دانشمندان براساس اصلی که در مبحث گذشته مطرح شد، یعنی اصل «ارزش = کار مجسم»، گفتهاند که برای محاسبه ارزش یک کالا، بر ما واجب است که به مقدار کاری که در آخرین مرحله انجام شده و مقدار کاری که قبلاً در مواد اولیه تجسم یافته و همچنین به مقدار کاری که جزو وسایل کار بوده است، یعنی ابزار و ماشین و ساختمان و محل کار توجه شود. مثلاً ارزش مقدار کاری که قبلاً در خود پنبه وجود داشته است و کاری که در ذغال و روغن و سایر مواد مصرفی تجسم یافته است و کاری که در ماشین و دوکها و ساختمان کارخانه و غیره موجود بوده است، و مانند مواد اولیه به تمام و کمال مصرف شده بودند، بلافاصله تمام ارزش آنها به کالایی که در تولید آن دخالت داشتهاند منتقل میگردید، اما چون مثلاً یک دوک رفته رفته فرسوده میشود، محاسبه لازم برای تولید آن کالا و استعمال متوسط آن دوک در یک زمان معین مثلاً یک روز است. بدین ترتیب حساب میکنند که چقدر از ارزش دوک در نخی که در یک روز تولید میشود، منتقل گردیده است.
این دانشمندان از طرفی معتقدند که ارزش هر یک از عوامل مختلف تولید، از کار و کارگر و مواد خام و ابزار تولید و وسایل و مواد مورد مصرف به مقدار کاری است که در آنها متبلور شده است و از طرفی دیگر ارزش محصول تولیدشده را با مجموع کاری که در مجموع عوامل تولید به کار رفته مساوی میدانند.
وقتی این دو مقدمه را در کنار اصل «ارزش = با کار متبلور» قرار میدهند، چنین نتیجه میگیرند که ارزشِ محصولِ تولیدشده برابر است با ارزشِ عوامل تولید، زیرا که کار متبلور در محصول تولیدشده، مساوی با مجموع کاری است که در مجموع عوامل تولید متبلور شده است. این مسئله دقیقاً پاسخ منفی به سؤال مورد بحث، در خصوص تولیدات صنعتی است، چه با این استدلال ثروت و ارزش زائدی بر آنچه بوده است به وجود نیامده است. (یعنی ثروت ثابت است.)
این مباحث وسیله دیگری برای حمله به سودی است که کارفرما و سرمایهدار میبَرد، زیرا سودی که کارفرما در این صورت و با فرض صحت این مقدمات به دست میآورد، قسمتی از حقوق کارگر محسوب میگردد.
آنچه گفته شد خلاصهای از سخنرانیهای مشروح مارکس در شورای عمومی انجمن بینالمللی کارگران (بینالملل اول) بود که در موضوع مورد بحث به عرض رسید.
ولی خواننده گرامی، با توجه به دو نکتهای که در مباحث گذشته توضیح دادهایم، در صحت این بحث تردید خواهد کرد. یکی از این دو نکته عامل تعیینکننده ارزش بود که اثبات شد عرضه و تقاضا به معنی وسیع کلمه ارزش را معین میکند، نه کار، و نکته دیگر عامل ایجادکننده ارزش و مولد ثروت بود. دانستیم که کار بهتنهایی نمیتواند در تولید ثروت و ماده ارزشدار نقشی به عهده داشته باشد، بلکه این طبیعت است که ماده اصلی ثروتها محسوب میشود و چون کار بر روی آن انجام پذیرفت، ثروت و شیء ارزشدار متولد میشود.
اینک میتوانیم مدعی شویم، ثروتی که در یک تولید صنعتی به دست آمده است، بیش از مجموع ثروتی است که در راه تولید آن به کار رفته، زیرا علاوه بر کاری که در این تولید انجام شده است، از طبیعت نیز، به عنوان ماده اصلی مواد خام، و ابزار تولید استفاده شده و در نتیجه مادهای ارزشدارتر و قیمتیتر از کارهای گوناگون مصرف شده، به وجود آمده است.
در مثال تولید ریسمان که نقل شد، کارهای متنوعی انجام شدهاست؛ یعنی کارگر کار کرده است، در تولید پنبه مقداری کار کشاورز مصرف شده، در تهیه ذغال و روغن و سایر مواد لازم کار به وجود آمده و بالاخره ماشین و دوکها بدون کار نبوده است. ولی ریسمان تنها با این کارها تولید نشده، بلکه قسمتی از طبیعت را نیز به کمک گرفته، یعنی در تولید پنبه، در تولید ذغال و روغن و در تولید ماشین و دوکها، طبیعت و مواد طبیعی سهم بزرگی به عهده دارند. بنابراین مقداری کار به صورتهای مختلف با مقداری مواد طبیعت به اشکال گوناگون ترکیب شده تا ریسمان پنبهای را تولید کرده است. به وضوح میبینیم که تعادلی بین ماده تولیدشده و کاری که در تولید آن صرف شده وجود ندارد، بلکه ماده تولیدشده بر آن فزونی دارد و به این ترتیب کالایی که تولید شده است، بیشتر از ارزش کار مصرف شده، ارزش دارد و جواب مثبت به سؤال مورد بحث مستدل و روشن میگردد. افزایش ثروت در سایر رشتههای تولید مثل زراعت و دامپروری فوقالعاده روشن و بدیهی است.
مطالعه اظهار نظرهای اقتصاددانان بزرگ در پاسخ به پیشبینیهای مالتوس، [۱] دانشمند اقتصادی و فیلسوف انگلیسی، بهترین دلیل بر صدق گفتار ماست. رابرت مالتوس که یکی از دانشمندان مکتب اقتصادی کلاسیک [۲] است، در سال۱۷۶۶ میلادی متولد و در سال۱۸۳۴ وفات یافته است. مالتوس بر طبق محاسبات مفصل و بحثهای متعددی بیان کرد که افزایش جمعیت بشر به طور تصاعد هندسی است، یعنی در هر۲۵ سال دو برابر و در هر۵۰ سال چهار برابر و در هر۷۵ سال هشت برابر و در هر صد سال شانزده برابر است. در صورتی که افزایش مواد غذایی لازم برای بشر به طور تصاعد عددی است. یعنی مثلاً در مدت۲۵ سال یک برابر بر مقدار خواروبار بشر اضافه میشود. بنابراین در سال بیست و پنجم محصولات غذایی دو برابر شده و در سال پنجاهم سه برابر و در سال هفتاد و پنجم چهار برابر و در هر صد سال فقط پنج برابر گردیده است، و چون زمینهای قابل زراعت محدود است، این افزایش مواد غذایی هم به زودی متوقف خواهد شد.
مالتوس با مطالعه این دو تناسب نسبت به آینده بشر اظهار نگرانی شدیدی میکند و برای علاج این خطر دستور جلوگیری از توالد و تناسل و بلکه دستور رهبانیت و امتناع از ازدواج را میدهد، مگر آنکه جنگها یا امراض مهلک خود به خود تعادلی بین جمعیت و مواد غذایی لازم برقرار کنند. پس از مالتوس پیروان او که خود دارای مکتبی بنام «مالتوسیان جدید» بودند، نظریات او را تعدیل کرده و اشتباهات روش او را جبران کردهاند و نظریه او را به این صورت درآوردهاند: «ازدیاد جمعیت بشر خواه در همه جهان و خواه در یک مملکت با افزایش مواد غذایی متناسب نیست.» در بین اقتصاددانان جهان پس از مالتوس کمتر کسی است که نظریات او را پذیرفته باشد و پیشبینیهای او را باطل نشمارد.
نسبتی را که مالتوس برای افزایش جمعیت جهان بیان کرد، تا کنون حتی در یک نقطه جهان و در یک زمان معین مصداق پیدا نکرده است. آماری که از تعداد نفوس جهان در آغاز قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم به دست آمده و همین طور نمودارهای منتشر شده درباره افزایش مواد غذایی پایههای پیشبینی مالتوس را متزلزل کرده است.
به طور کلی میتوان گفت که رابطه ثابت و محکمی بین افزایش جمعیت جهان و افزایش مواد غذایی وجود دارد و هرچه جمعیت زیاد شود به تدریج کشت زیاد میشود، زمینهای بایر آباد میگردد، زمینهای غیرقابل کشت با طرق علمی زیر کشت میرود، از زمینهای موجود با وسایل جدید بهرهبرداری بیشتری میشود و بالاخره علم هم برای تهیه مواد غذایی از غیر زمین مثل آب، دریا و هوا به انسان کمک میکند. با کمال وضوح میتوان دریافت که کمبود مواد غذایی خود به خود سبب کمبود افراد بشر و کمی توالد و تناسل و در نتیجه حفظ تعادل خواهد گردید.
تجربهای که از صد قرن گذشته به دست آمده و افزایش فوقالعاده افراد بشر و هماهنگی مواد غذایی با آن، مخصوصاً در دو قرن گذشته که از تاریخ اظهار عقیده مالتوس میگذرد، خود بهترین شاهد بطلان عقیده او است.
در فرصت مناسبی باید درباره نظریات مالتوس و محاسبات او و پیروانش و اشکالاتی را که دانشمندان بر او کردهاند و عقاید مذهبی درباره افزایش جمعیت و علل آن بحث کرد. در اینجا فقط مقصود از طرح این بحث، این نکته است که افزایش ثروت بشر و زیاد شدن مواد غذایی لازم برای حیات او از مسلمات و بدیهیات علم اقتصاد است و هیچکس آن را انکار نکرده است.
پی نوشتها
۱. رابرت مالتوس: (۱۸۳۴-۱۷۶۶) اقتصاددان و جامعهشناس انگلیسی و مبتکر مطالعات مربوط به ازدیاد جمعیت است. او در کتاب شرحی درباره اصول جمعیت مدعی شد که چون جمعیت به تصاعد هندسی افزایش مییابد، و وسایل معیشت به نسبت کمتری اضافه میشود، فقر اجتنابناپذیر است. به عقیده مالتوس قحطی، جنگ، امراض و جلوگیری از تولید مثل تنها وسایل جلوگیری از تکثیر سریع جمعیت هستند. امروز تجربه نشان داده است که بسیاری از عقاید مالتوس درباره ازدیاد جمعیت سست و بیاعتبار است. از آثار دیگر او اصول اقتصاد سیاسی (۱۸۲۰) است.
۲. تفکر آدام اسمیت، به طور عمده، به همراه اندیشه چندین اقتصاددان دیگر، و با کمک و استفاده از عقاید اقتصاددانان مرکانتیست و فیزیوکرات اصول و پایههای اقتصاد کلاسیک را استوار ساخت. یکی از این اصول مقوله «لسفر» بود که بر مبنای آن بهترین دولت، کوچکترین دولت، با کمترین دخالت در اقتصاد است. دیدگاه مهم دیگر کلاسیکها وجود هماهنگی میان منافع فردی و اجتماعی است. کلاسیکها بر خلاف مرکانتیستها و فیزیوکراتها تقریباً همه عناصر اقتصاد را کار آمد و مولد میدانستند. در نظر آنان هم نیروی کار و هم بخش صنعت و هم بخشهای بازرگانی و کشاورزی مولد محسوب میشدند. سرانجام اینکه کلاسیکها اقتصاد را عمدتاً از مقوله کلان میدانستند و به جز موارد بسیار کمی دغدغه اقتصاد خرد نداشتند.