کسانی که میگویند دین نتیجه علل مختلف است، هنوز نتوانستهاند به این پرسش بنیادین پاسخ دهند که چگونه انسان اولیه، که هنوز خود دین را نمیشناخته است، توانسته به آن پناه ببرد یا از آن یاری جوید و وقایع را بهوسیله آن تفسیر کند. دین، از نظر منابع دینی، با ولادت انسان متولد شده و این نظریه را تاریخ و آثار برجایمانده و براهین علمی ثابت میکند.
مقاله «علم و دین» مقدمهای است که امام موسی صدر بنابه درخواست دکتر یوسف مروه، مؤلف کتاب العلوم الطبیعیه فی القرآن، بر کتاب مذکور تحریر کرده است.
الف. داستان علم و دین
حکایت علم و دین که از آغاز حیات انسانی شروع شده، حکایتـی است شنیدنی.
۱. خداوند انسان را آفرید و با او دین و دانش را چونان دو بال برای او خلق کرد. دین، چنانکه در قرآن آمده، عبارت است از: «فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا.» [۱]
دین از دید انجیل «ناموس» تلقی میشود و بنابه تعبیر تورات با سرانگشت خداوند بر ذات انسان حک شده است. بنابر نظر دانشمندان بزرگ تاریخ ادیان در قرن اخیر، دین «سرشتی اصیل در انسان» محسوب میشود. دانشمندان معاصر، اکنون دین را حاصل عقدههای روانی نمیدانند و دیگر بر این عقیده نیستند که در پی ترس انسان یا ناتوانی و ضعف او یا تحت تأثیر دیگر عوامل پدید آمده است. پژوهشها و بررسیهای تاریخی و باستانی تأکید میکند که احساس دینی همه جوامع بشری را با همه تنوع آنها فراگرفته و تا کهنترین جوامع انسانی، از آغاز تکوین آنها، امتداد دارد.
کسانی که میگویند دین نتیجه علل مختلف است، هنوز نتوانستهاند به این پرسش بنیادین پاسخ دهند که چگونه انسان اولیه، که هنوز خود دین را نمیشناخته است، توانسته به آن پناه ببرد یا از آن یاری جوید و وقایع را بهوسیله آن تفسیر کند. دین، از نظر منابع دینی، با ولادت انسان متولد شده و این نظریه را تاریخ و آثار برجایمانده و براهین علمی ثابت میکند.
و اما درباره علم، ما خود میتوانیم ولادت علم را همراه با ولادت طفل ملاحظه کنیم. کودک تمایل فراوانی به فراگیری دارد و این تمایل در چشمانش و در نگاه جستوجوگر او و، سپس، در پرسشهای نامحدودش درباره جهان پیرامون محسوس است. بدینترتیب، به پایان فصل نخست از داستان علم و دین میرسیم و درمییابیم که این دو با هم به دنیا آمدهاند و بهگونهای ابتدایی با انسانزاده شدهاند. آری، این دو در آفرینش با انسان مرتبطند.
۲. خداوند علم و دین را هنگام آفرینش انسان با هم آفرید، زیرا میان علم و دین پیوندی سرنوشتساز است و این دو سرنوشت انسان و کمال او را رقم میزنند. علم، صرفنظر از تکلف فلسفهای یا تحدید منطقی، همانند پرتوی است که پرده از روی واقعیتها برمیدارد و حقایق را بازمیشناساند. حقیقتْ همان فعل و امر الهی است. علم برای رؤیتِ آثارِ خالق راهی طبیعی بهشمار میرود و با افزون شدن دانش، شناخت انسان از خداوند هم فزونی میگیرد.
علم، همچنین، به معنای عام، که دربرگیرنده فلسفه هم هست، وسیلهای است برای کشف حقیقت هستی و حقیقت انسان و پیوند انسان با هستی و با موجودات؛ نیز وسیلهای است برای تبیین نقش انسان در جهان و حیات و هستی. دین به صورتی قاطع از این نقش پرده برمیدارد و انسان را به ایفای نقش وجودی خویش فرامیخواند. طبق تفسیر برخی از علما، دین همان پیوند انسان با هستی است و این تفسیر با تفسیر دیگری که انسان را به خالق هستی پیوند میدهد، سازگاری دارد، چرا که اطوار وجودی، از تدبیرهای خالق نشئت گرفته است. پس پیوند انسان با هستی همان نقشی است که آفریننده هستی تعیین کرده و این عیناً پیوند انسان با آفریدگار هستی است.
در اینجا میتوانیـم چنین نتیجه بگیریـم که علم راهی است بـه سوی معرفت خداوند و همان تلاش بشری برای ادراک نقشی است که در آفرینش بر عهده انسان گذاشته شده و این، به سخن دیگر، همان دین است. هرگاه دانش افزون شود دین نیز فزونی میگیرد:
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُّخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِیضٌ وَحُمْرٌ مُّخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِیبُ سُودٌ. وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ کَذَلِکَ إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ غَفُورٌ.» [۲]
در مقابل چنین خدمتی، دین به علم خدمات سرنوشتسازی میکند و آن را تنها راه رسیدن به مقام خلیفهاللهی و جانشینی خداوند در زمین قرار میدهد:
«وَإِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَهِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَهً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاء وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَنُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ. وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء کُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلاَئِکَهِ فَقَالَ أَنبِئُونِی بِأَسْمَاء هَؤُلاء إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ. قَالَ یَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُمْ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا کُنتُمْ تَکْتُمُونَ.» [۳]
سپس، دینْ بتها و موانعی را که سد راه علم هستند از میان برمیدارد و به علم جان دوباره میدهد و تحصیل آن را فضیلت و عبادت: «هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ» [۴] و کمال انسان به حساب میآورد:
«إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآیَاتٍ لِّأُوْلِی الألْبَابِ. الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلًا سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ.» [۵]
۳. دین و علم در دوران کودکی و جوانی همچون دوره زایش خود سرنوشت مشترکی داشتهاند و به بیماریهای مشابهی دچار شدهاند.
انسان اولیه در برابر ناتوانی و نادانی و بیماری قامت خم کرد و عوامل هستی او را به وحشت انداخت و اوضاع اجتماعی و اقتصادی بر او چیره شد و، درنتیجه، با اینکه انسان به فطرت خویش ایمان داشت و مشتاق شناخت حقیقت بود، این عوامل بر او غلبه یافت و او را دچار اوهامی کرد که با آنها زندگی میکرد؛ و این اوهام همراه شد با علم و دین او در دوران جاهلیت نخست که همان دوران اساطیر و خرافات بود. انسان در علم و دینش از راه درست منحرف شد و در کورهراههای نادانی و بیابانهای سرگشتگی گمراه شد.
جلوههای دینداری او توسل به تعویذها و حرزها و سجده در برابر موجودات طبیعی و کرنش در برابر بتهایی بود که مالک نفع و ضرری نبودند.گاه همنوعان خویش را میپرستید وگاه همه مجهولاتش و همه آنچه را در برابرش ناتوان بود، به حساب دین خود میگذاشت و آن را تابع اراده عینی قرار میداد.
فعالیت علمی او نیز کاملاً شبیه وضع دینیاش بود. با طلسمها معالجه میکرد و با زندهبهگور کردن اشخاص با قحطی مبارزه میکرد. برای غلبه بر توفان، انسانی را در دریا غرق میکرد و علاج سردرد را این میدانست که جادوگری در گوش بیمار بدمد تا روح او که در بیشهای ناپیداست و جادوگر آن را صید کرده و در صندوقی انداخته، نزد او بازگردد.
خسوف و کسوف را اینگونه تلقی میکرد که خورشید و ماه خشمگین شدهاند یا مورد خشم قرار گرفتهاند و سعی میکرد با طبل نواختن اوضاع را روبهراه کند و از این دست مصائبی که در تاریخ بشر از آن بسیار میتوان یافت.
علم و دین در دوران کودکی و ایـام جوانـی، بیماری مشتـرکی داشتند: اساطیر و خرافات.
۴. خداوند پیامبران نویدبخش و بیمدهنده را برانگیخت و با آنان کتاب را فرو فرستاد تا در میان مردم بهدرستی داوری کنند و انسان را از شب تار رهایی بخشند و او را از این زندان تنگی که با دست خویش برای خود ساخته و دین و علمش را هم در آن به بند کشیده بود، آزاد کنند. پیامبران مردم را به توحید، به عبادت خدای یکتا و یگانه که نه میزاید و نه زاده شده است، فراخواندند و خداوند را از هرگونه پیوند خاص با موجودات، چه سلبی و چه ایجابی، منزه دانستند و، بدینترتیب، اعلام کردند که اشخاص و اشیا و اوضاع فینفسه مقدس یا غیرمقدس نیستند.
فرستادگان الهی در تعالیم خود بر این مبادی با توجه به زمینههای مختلف ایمانی، عملی، فرهنگی و اخلاقی آن تأکید کردند و انسان را از قید اوهام و برداشتهای ناصوابش از جهان هستی و زندگی آزاد کردند. بتهای طبیعیِ اطرافش را درهم کوفتند و معبودهای ساختگی او را که حقارتش را تشدید و عزت نفس او را جریحهدار میکرد، از میان برداشتند. بدینگونه، انسان به راه راست، راه کسانی که خداوند بر آنان منت نهاده بود، هدایت شد. آنگاه دین تماماً از آنِ خدا شد و هیچ معبودی از هر نوع، غیر او، بر جای نماند. حصاری که به دور علم کشیده شده بود، گشوده شد و علمْ بیهیچ مشکل و هراسی به سیر در آفاق و انفس و شناخت موجودات پرداخت؛ آنها را آزمایش کرد و شناخت و در اختیار خود گرفت.
۵. برای آنکه احساسی و بیدلیل از این نکته نگذشته باشم، قسمتی از کتاب جورج سارتن را نقل میکنم که تا آنجا که من میدانم از بهترین کتابها در تاریخ علم است:
پایههای علمیای که کاخهای برافراشته علم و تمدن بر آنها بنا گشته، نخستین بار در مصر و بینالنهرین و ایران و در نزد یونانیان در فاصله قرن هشتم و ششم پیش از میلاد بهوجود آمده است. این درست همان عصر انتشار دعوت پیامبران بزرگ و گسترش آن در فلسطین به دست عاموس و هوشَع و میکاه و اِشَعیا و اِرمیا و فاحوم و پس از اشتهار اسفار پنجگانه عهد عتیق و پس از تأثیرپذیری مردم مشرق زمین از دعوت حضرت ابراهیم و رفتوآمدهای او در فلسطین و حجاز و بینالنهرین و متعاقب ظهور زرتشت در میان ایرانیان و بودا در هند بوده است... پیوندهای فرهنگی که میان فلسطین و مصر با آیونیا- مهد تمدن یونان- و جابهجایی کشتیهای کوچک و مسافرتهای آنها از فرات به بندر میلتوس بهروشنی تشابه موجود بین آثار هومر و آثار پیامبران مذکور را تبیین میکند و تأثیر هنری را در میان این ملل نشان میدهد؛ مانند نقوش قدیمی مصریان بر عاج که نظیر آن را در سامرا، مرکز قدیم سومر، نیز میبینیم.
در اینجا، برای اثبات گفتار خود در بخش پیشین به دلیلی قاطع دست مییابیم، زیرا تلاقی تاریخی و جغرافیاییِ شگفتی را میان آغاز حرکت علم و انتشار دین خدا و دعوت انبیا میبینیم؛ آنجا که مرکز علوم و خاستگاه تمدنها همان مشرق ادیان و دوران علم همان روزگار دین است. آیا میتوان این تلاقی شگفت را تصادفی و اتفاقی تلقی کرد؟
۶. مدتـی سپری شد و روزگاری سرآمد و آنگاه دوران محنت فرارسید که ناشی از ستمِ برادر به برادر بود، و ظلم آشنایان دردآورتر است. دین طغیان کرد یا به تعبیر دقیقتر طغیان اهلِ دین بود که از دین سوءاستفاده کردند برای متوقف کردنِ علم و تابع قدرت وسیع خود کردن آن و محدود کردن آن به نوشتههای قدما که در پی گذشت ادوار قداست یافته بود.
دینداران اعتقاد داشتند که حقایق هستی را تماماً گذشتگان کشف کردهاند و هرچیز جدیدی انحراف و گمراهی است. آنان میگفتند که اعتقاد به کروی بودن زمین یا حرکت آن کفر و الحاد است و عقیده به میکروب و تأثیر آن در ایجاد بیماریْ سبکسری و جسارت در برابر خداوند و به چالش کشیدن قدرت مطلق خداوند است. از نظر آنان، ایمان به قانون علیت عامه صحیح نبود، چرا که با مسئله قضاوقدر منافات داشت. دینداران میگفتند که تلاش برای شناخت نیروهای نهان هستی، همچون نیروی مغناطیس و جاذبه، پیوند با جن و پری و تأثیرپذیری از آنهاست و این کار جادو و حرام است و موجب گمراهی بندگان.
آنان قایل به چنین چیزهایی بودند، دانشمندان را تکفیر کردند، جمعی را در آتش سوختند، و برخی را با محاکمه و شکنجه مجبور به توبه کردند. آنان پای از حد و مرز خود فراتر نهادند و در شریفترین فراورده انسان جمود ایجاد کردند و تاریخ را، تا آنجا که ممکن بود، از حرکت باز داشتند.
این دوره، روزگارِ طغیان دینداران بر علم و بر هرچیز دیگر بود. آنان، البته، به دین هم ستم کردند، چرا که آن را به جمود کشانیدند و از تولید دستاوردهای نوِ دینی بازداشتند.
۷. سپس همین وضع تکرار شد و فاجعه صورت عکس به خود گرفت. قرون وسطا در شُرف پایان خود بود که نشانههای انتقام و تجاوز متقابل و تقاص در افق نمایان شد و علم شورش و برای عزت جریحهدارشدهاش قیام کرد و درهای زندانی را شکست که به اسم دین برایش ساخته بودند. علم به خود میبالید و خرم و سرخوش دین را تحقیر میکرد و از باده پیروزی بر برادر و مکمل خود، دین، سرمست بود. علم از دین انتقام گرفت و آن را انکار کرد و نقش آن را در زندگی یکسره نادیده گرفت. آن را سدی دانست که مانع پیشرفت میشد، قیدی دانست که درهم شکستن آن واجب مینمود و به تعبیر فرانسیس بیکن، آن را بتی دانست که شکستنش ضروری بود. علم به چنان درجهای از غرور رسیده بود که میتوان آن را در گفتوگویی که میان ناپلئون و یکی از دانشمندان معاصر او در گرفته بود، ملاحظه کرد. ناپلئون از آن دانشمند میپرسد: «آیا در چهارگوشه زمین و آفاق آسمان موردی ناشناخته باقی مانده است که تفسیر آن جز با تکیه بر نیروهای غیبی امکانپذیر نباشد؟» آن دانشمند در پاسخ با غروری تام و تمام میگوید: «نه.» آنان میپنداشتند که نقش دینْ تفسیر رویدادهای جهان هستی و وضع قوانینی در تقابل با علم و رقابت با او در کشف مجهولات هستی است. آنان دین را انکار میکردند و آن را نیز دشمن هر انقلابِ اجتماعی و دگرگونی عمیق در زندگی انسان میدانستند. دین را به حمایت از دستاوردهای ناحق و ثروتاندوزیهای غیرمشروع و نیز به آرام کردن ستمدیدگان و بازداشتن آنان از احقاق حقوقشان متهم میکردند.
این تراژدی تا امروز، بهگونهای، در برخی از اندیشههای اجتماعی و فلسفی و حتی تربیتی ما به چشم میخورد. حقیقت آن است که این پاسخ تند علم ناظر به وضع دینیِ حاکم، بهویژه، در اروپا بود و، از یکسو، از حال و هوای طغیان و، از سوی دیگر، از اوضاع فاسد برآمده بود.
۸. قرن بیستم فرارسید و علم آرام گرفت. تجارب آن رو به فزونی گذاشت و بیش از پیش با حقیقت برخورد پیدا کرد و دانست که بهتنهایی نمیتواند بشر را به سعادت رهنمون شود. علمْ احساس غربت کرد، زیرا به نتایجی رسیده بود که خود گمان نمیکرد. نشانههای بدبختی انسان آشکار شده و جهان از فجایع جنگها و ستمها و کجرویها آکنده شده بود. پس از این بود که علم دست خود را بهسوی برادرش دین دراز کرد و به جستوجوی ایمانِ گمشده برخاست تا بتواند با او به سر برد و به کمک او به اصلاح کاری بپردازد که در گذشته منجر به فساد شده بود.
عقاد در کتابش موسوم به عقائد المفکرین فی القرن العشرین (عقاید متفکران در قرن بیستم) میگوید: «پدیده قرن بیستم آن است که بیشتر اندیشمندان به خداوند اعتقاد دارند، آن هم پس از قرن نوزدهم که الحاد متفکران یا اغلب آنان پدیده آن بود.»
علم به ادراک حقیقت دین پرداخت، به آن ایمان آورد و ارج نهاد و بر آن تکیه کرد. اهل دین نیز به شناخت خدمات علم به خود و به انسان پرداختند و آن را تأیید کردند و به رسمیت شناختند. بدین گونه مسائل روشن شد و آبهای رفته به جوی بازآمد.
۹. اکنون ما نغمههای موزونی میشنویم که روزبهروز بر شمار آنها در سمفونی هماهنگ و همنوای دین و علم افزون میشود. هریک از این دو به نغمه خود مترنم است و نقش خود را بدون تعدی و تجاوز به دیگری ایفا میکند. هردو با هم در زمزمهای هماهنگ جهان را از نور و سرور آکنده میسازند. ما اکنون در آغاز این راهیم و در افق ما فجر صادقی هست که نوید طلوع تمدنی راستین و ظهور روزی تابناک را برای انسانیت میدهد، روزی که انسان با تمام وجود و تمام عده خود با همه کارآیی و کارآمدی خود زندگی میکند.
ب. تقسیم اختیارات
۱۰. پس از آنکه علم ارج یافت و ارتقا پیدا کرد، حدود اختیارات و دامنه امکاناتش آشکار شد. علم، بیهیچ شکوتردید، پرتویی شد برای شناخت حقیقت و وسیلهای راستین برای دیدن واقعیت در جوانب گوناگون و تنوع زمینههای حقیقت. علم حقیقت را برای انسان کشف میکند، اما در زندگی انسان نه میتواند نقش انگیزاننده داشته باشد و نه برای تکامل او انگیزهای ایجاد کند، بلکه دامنه علم محدود به کشف حیات و تبیین تکامل است.
محرک حقیقی انسان همان طبیعت و غرایز و امیال اوست. انسان چنان آفریده شده است که بلندهمت باشد و برای رسیدن به هدف دلخواهش تلاشگر. برای دست یافتن به وضع بهتر حرکت میکند و از ایستایی و رکود رو برمیتابد. حرکت طبیعی انسان تنها از یک مؤثر سرچشمه نمیگیرد، بلکه ویگاه به انگیزههای فردی یا نوعی برانگیخته میشود، و گاهی به سبب عوامل آنی و سطحی. چهبسا عواقب امور را هم در نظر بگیرد، و چهبسا عوامل مادی و معنوی در او اثر کند. گاه احساسی متفاوت از حیث شدت و ضعف او را به تحرک وامیدارد. این گوناگونیِ انگیزههای انسانی در سیر او برای تمامی ما ملموس است. همه ما آشکارا این انگیزهها را حس میکنیم.
علم راه را روشن میکند. انسانها برای پیمودن این راه انگیزههای روانی گوناگون دارند. در اینجا احساس نیاز مبرم میکنیم به غربال کردن این انگیزهها و اختیار مناسبترینِ آنها برای انسان.
اینچنین است که برخی از اختیارات دین آشکار میگردد، چون انگیزه بهتر و محرک مناسبتر را برمیگزیند و این انگیزه را تقویت میکند، برجسته میسازد و در غلبه بر دیگر انگیزهها یاری میکند. برای آنکه این مدعا بهخوبی روشن شود، باید بپذیریم که انگیزه برتر برای سیر انسان در حیاتش همان انگیزهای است که رشد انسان را از همه جوانب وجودیاش تأمین میکند.
انسان، برخلاف سایر موجودات، صاحب اراده و آزاد آفریده شده و این اراده بُعدی از ابعاد وجود اوست. بُعدی دیگر در وجود او هست که انکارناپذیر است و همان بُعد اجتماعی اوست. انسان در خودآگاه و تجارب خود و در زندگیِ خویش و در گذشته و آینده خود و نیز در خوراک و پوشاک و سلامتش، تنها جزئی از مجموعه بشری است؛ جزئی جدانشدنی.
اما برای انسان بُعد سومی هم هست و آن وجودِ او در جهان هستی است. انسان، در تکوین و بقایش، جزئی است از زمین و هوا و آنچه او را احاطه کرده. او از این جهان جدا نیست.
کمال حقیقی برای انسانی که از حیث اراده و در اجتماع هستی مستقل است، حرکت و رشد او در همه این ابعاد است. اگر آدمی تنها در یک بُعد رشد و تکامل بیابد، به بیراهه میرود. اینجاست که به نکتهای اساسی میرسیم که اگر انسان تنها به انگیزه بُعد اول حرکت کند، خودخواه و مغرور است و با واقعیت خود ناهماهنگ. همینطور، اگر در بُعد اجتماعی خود بدون در نظر گرفتن شخصیت ویژهاش ذوب شود، جامعه و وجود را از صبغه اصیل و تواناییهای منحصرش محروم میکند. همچنین، اگر حرکت او در راه جهان هستی و وجودیت او، بنا به تعبیر جدید آن باشد، به خود و نیز به جهانش ظلم کرده، زیرا که خصلت انسانی خود را از دست داده است.
بهترین راه برای انسان راه خاص اوست که به موازات راه دیگران در جامعه و نیز همسو با خطسیر کل آفرینش است. انسان در حرکت خود در این مسیر، نغمهای خاص و همنوا با نغمههای بشری میسازد که در مجموع مصالح والای اجتماعی را تشکیل میدهد.
اجتماعی بودن انسان، بهحق، مولود جهان است و حرکت او در این خط حرکت بهسوی کمال مطلق یعنی بهسوی خدا، که مقصد و مقصود این مسیر و انگیزه و مبدأ آن است. خدایی که جهان را در حرکتی دائمی و هدفدار خلق فرمود و انسان را، که پارهای ممتاز از هستی است، برخوردار از همت بلند و جویای دائم کمال آفرید.
حرکت فرد، که جزئی از جمع است، حرکتی منسجم با حرکت جمع است و، در عین حال، صبغهای خاص و سرشتی متمایز دارد. چنین است حرکت فردی و جمعی انسان. حرکت انسان، که جزئی از هستی است، با حرکت همه جهان هستی هماهنگ است و، در عین حالی که خصلت انسانیِ خاص خود را دارد، سرشت رهبری جهان هستی را نیز دارد.
نتیجه آنکه انگیزه انسـان در رشدِ متکاملِ او بایـد هماهنگ بـا انگیزه همقطاران و همنوعانِ جامعه او و با انگیزه جهانِ هستی بهسوی حرکتی باشد که دین آن را «سجود» نام نهاده است. این انگیزه همان ایمان او به خدا و به نقشی است که در جهان هستی برای او ترسیم شده و هماهنگ با سایر نقشهاست.
بدینسان روشن میشود که بُعد الهی انسان برتر از ابعاد سهگانه نخستین است و این بعد، درواقع، علت ابعاد دیگر است و با آنها انسجام تام دارد.
ایـن گفتار را میتـوان چنین خلاصه کرد: علـم راه را کشف و مسائل را روشن کرده است. انسان، در مسیر خود، با انگیزهای از خویش به حرکت برخاسته است. ولی انگیزهها بسیار است و انگیزه مطلوب همان است که انسان را در مسیر تکامل و رشد او در همه ابعاد وجودیاش به حرکت درمیآورد. این انگیزه ایمان او به خداست، یعنی دینِ او. حرکتی که منشأ آن ایمان انسان به خداست، همان حرکت منسجم با جامعه و تمامت هستی است، نه حرکت خودخواهانهای که قرآن انگیزه آن را خواهشهای نفس در امارهٌ بالسوء دانسته، و نه حرکتی اجتماعی که شخصیت او را نادیده میگیرد، حرکتی که قرآن به تعبیری لطیف در قسمت دوم از این آیه بدان اشاره کرده است:
«وَلاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَهً إِلَى عُنُقِکَ وَلاَ تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُومًا مَّحْسُورًا.» [۶]
و نه حرکت در کلیت جهان که در آن انسانیت انسان و خصلت شاخص او که قرآن از آن به مقام جانشینی خدا در زمین تعبیر کرده است، نادیده گرفته شود.
سپردن زمام رهبری به دین و غربال کردن انگیزهها راه کامل کردن نقشِ عِلم و بهرهمندی از تلاش علم است و این نقش، یعنی نقش رهبری و آفریدن حیات حقیقی برای انسان، چیزی است که قرآن کریم در این آیه متذکر میشود:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ.» [۷]
در اینجا به عبارت «الله یحول بین المرء و قلبه» که تعبیری است کنایی از سرچشمه حرکت در انسان، تأمل کنید. دعوت رسول، بنابر نظر قرآن، همان رهبری خدا و جهت دادن قلب و حرکات انسان و غربال کردن انگیزههای اوست. غایت و منتها هم خداست.
بدینترتیب، به پایان بحث اختیارات دین و علم میرسیم. علم راه را کشف میکند و دینْ در مقام رهبر انسان را به حرکت وامیدارد و به انگیزههای محرک او سمتوسو میدهد.
۱۱. نکته بسیار مهمی در زمینه تقسیم اختیارات بین علم و دین وجود دارد، و از علم هم فراتر میرود و همه دستاوردهای بشری را از فلسفه و صنعت و قوانین موضوعه گرفته تا اخلاق و آداب، دربر میگیرد.
دستاوردهای بشر در تمام زمینههای فکری و جسمی و عاطفی تدریجاً تکامل پیدا میکند و درنتیجه فعالیت انسان و تجارب و اندیشه او و نیز درنتیجه معنای تکامل و تغییر کامل میشود. فلسفه و علوم و صنعت و حقوق و ادبیات و سایر دستاوردهای فعالیت بشر همگی متغیر و متزلزل است، چرا که اینها در حال تکاملاند و، از این رو، اگر انسان به اینها اتکا کند، هرقدر هم که میزان آگاهی او بالاتر رود و تجارب او بیشتر شود و اندیشه و دستاوردهایش پیشرفت کند، باز هم نمیتواند به ثبات روانی و آرامش دست یابد، ثَبات کامل و مطلق از طریق اتکای به غیرِ مطلق، یعنی امر متغیر، بهدست نمیآید، بلکه با پناه بردن به مطلق حاصل میآید: «أَلاَ بِذِکْرِ اللّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ.» [۸] به عبارتی دقیقتر، تنها با اتکا به غیب و ایمان بدان است که میتوان انسان را با ثبات و بهدور از بیم و اضطراب ساخت.
علوم و شاخههای آن آفریـده انسانانـد و نمیتوانند آفریننـده انسان باشند. هر قدر این علوم پیشرفت کنند و شکوفا شوند و با انسان فعل و انفعال داشته باشند، باز امکان ندارد که انسان در برابر علم و فلسفه و حقوق و اخلاقی که محصول خود اوست به سجده افتد و به آنها متکی باشد و آنها را به جای خدا بپرستد. علم و نظایر آن وسایل و ابزارهایی است در دست انسان. از انسان آغاز میشود و از او نشئت میگیرد و بر او تکیه دارد.
انسان از خدا و دین و غیب آغاز و بر خـدا تکیه میکنـد. ایـن اتکا که در حیات انسان برای نجات دادن او از بیم و اضطراب ضروری به نظر میرسد، در جایی دست میدهد که آن وجودِ مطلق آفریننده انسان باشد و غیب، نه امر محسوس متغیر نسبی، در میان باشد و انسانِ متکی بر خدا با اطمینان کامل به کارزار زندگی گام مینهد و تکیهگاه او لحظهای از او جدا نمیشود و او را رها نمیکند. بدینسان، انسان به نیرویی بزرگ تبدیل میشود که بدون هیچ توقفی حرکت میکند و بدون هیچ تردیدی در خط درست خود ثمربخش میشود.
حال که جایگاه مسلّم دین در حیات انسان آشکار شد، جایگاهی که علم و فلسفه و حقوق و اخلاق، هرقدر هم شأنی والا بهدست آورند و پیشرفت کنند، نمیتوانند به آن برسند، حقیقتی دیگر بر ما آشکار میشود. حقیقت آن است که حرکت انسان به صورت کلی انگیزهای غیبی و محرکی الهی دارد، اما این حرکت در داخل این چارچوب غیبی ساختی انسانی دارد.
بدینترتیب، میبینیم که دین به بسیج انسان و آمادهسازی او برای حرکت بسنده نمیکند، بلکه سعی میکند از دستاوردهای بشری در قلمرو علم و نظایر آن در چارچوبی مقدس محافظت کند و به آنها احترام و قداست بخشد، بدون آنکه از آنها مطلقی جدید و الهی معبود و کمالی محمود بسازد. این چارچوب مقدس بر گرد دستاوردهای بشری، در حکم خطوط کلی زندگی انسان است و تأثیر آن از فعالیتبخشی و تقدیس صرف فراتر میرود و فضای بیکرانی را در برابر انسان فراهم میکند که متناسب با بلندپروازی نامتناهی و حرکت دائمی اوست.
این فراهمسازی جامع خودبسندگی و رضامندی روانی است و نیز پیونددهنده حرکت و سعی است و میان ثَبات و تغییر و مطلق بودن و نسبیت نقطه تلاقی ایجاد کند.
ج. تلاقی علم و دین
۱۲. بهرغم تعیین اختیارات دین و علم باز هم در میان آنها شاهـد همگرایی عجیب و همنوایی دقیقی هستیم که میتوانیم آن را، بنابر تعبیر فقها، لطف قلمداد کنیم و آن را هدایت و مساعدتی از جانب دین به علم بدانیم و، در همان حال، آن را نوعی تأیید و گواهی حقانیت دین از سوی علم تلقی کنیم. در اینجا به ذکر برخی از شواهد و مثالها میپردازیم و برای هرکدام از قلمروهای فرهنگ و عقیده و فقه و حقوق و اجتماع و علم به ذکر یک مثال قناعت میکنیم.
اولاً، در عرصه فرهنگ، دین میگوید:
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَسْجُدُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ وَالشَّمْسُ وَالْقَمَرُ وَالنُّجُومُ وَالْجِبَالُ وَالشَّجَرُ وَالدَّوَابُّ وَکَثِیرٌ مِّنَ النَّاسِ.» [۹]
و نیز میگوید:
«یُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ.» [۱۰]
و باز میگوید:
«أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَتَسْبِیحَهُ.» [۱۱]
این نگرش کلی به هستی تصویری خاص از وجود ارائه میدهد. بنابه این تفسیر، هستی محراب سجود و تسبیح و نماز همه موجودات است. این تفسیرْ نگرشِ خاصی از جهانِ همیشه متحرک را، که بالفعل یکی است، و بهدقت نظم یافته و در جهت واحدی یعنی بهسوی خدا روانه است، ایجاب میکند.
این تعبیر دیگری است از آنچه علم کشف و فلسفه بدان اذعان کرده، که هر جزء از اجزای هستی نقش خود را با دقت و نظم تمام انجام میدهد و نیز هستی مجموعهای است که هر جزء از آن با اجزای دیگرش در تکوین و بقا و عمل و فعل و انفعال ارتباط دارد. پس جهان موجودی است واحد و متحرک و منظم. نتایج تربیتی این تفسیرِ هستیشناختی بر باریکبینان پوشیده نیست، چرا که انسان خود را در برابر جهانی مییابد که تمام آن حرکت و حیات و نظم و جهتگیری بهسوی خداست.
تعبیرِ «مَن فِی الارض» این نتیجه تربیتی را تقویت میکند. مراد از این تعبیر نشان دادن جنبه زمینی و جسمانی انسان و تأکید بر سجود اوست. انسان با اراده از این رهگذر خود را در انسجام با خویشتن میبیند. مقتضای چنین انسانی حرکت و زندگی و نظمپذیری و جهتگیری بهسوی خداوند است.
ثانیاً، در حوزه اعتقاد، دین اعتقاد به توحید را کمال انسان برمیشمرد و آن را بسیج نیروی بشر بهسوی جهتی واحد تلقی میکند و، درنتیجه، نیروی خلاق و عظیمی میآفریند. شرک که ایمان به خدایان متعدد است، مایه تجزیه وجود انسان و پراکنده شدن نیروها و توان او و درهم شکستن شخصیت اوست. علوم انسانی و مشخصاً روانشناسی این حقیقت را بازشناختهاند و نتایج مثبت و منفی توحید و شرک را در حوزه انسانی بررسی کردهاند.
ثالثاً، در حوزه تشریع علم و استناد دین به شیوه حلال و حرام و دستهبندی موجودات، بهصراحت خطر بعضی از محرمات و نتایج مباحات و لزوم واجبات را تأیید میکند. صحت این تقسیمبندیها را، در اموری که برای او ناشناخته است، به صورتی قاطع نفی نمیکند. حمایت اندیشه بشر از موضع دین در زمینه حرام و حلال، از این حدود فراتر میرود و بحثی گستردهتر و همهجانبه اقتضا میکند، زیرا اگر انسان در برابر امیال و نیازهای خود خضوع مطلق داشته باشد، این خضوع مطلق به ذوب شدن شخصیت او در طبیعت و فرمانبرداری او از آن خواهد انجامید. اما اگر او سنجهای بالاتر از میل و نیاز داشته باشد و هرچیز را با رضایت یا عدم رضایت الهی بسنجد، حاجاتش، اگر منطبق با رضای الهی باشد، برآورده خواهد شد و آنگاه سطح او از طبیعت فراتر میرود و، بدینترتیب، میتواند راهبر طبیعت و جهان باشد. در این صورت، او در جهان فاعل است، نه منفعل. راهبر است، نه پیرو. اینگونه است که میبینیم حلال و حرام مدارج صعود انسان و موجب غرقه نشدن او در جهان و تبدیل نشدن او به جزئی حقیر از این جهان است.
رابعاً، در زمینه حقوق، تنها بـه ایـن اشاره اکتفا میکنیـم که فقه اسلامی نقش بزرگی در سازماندهی جوامع بر پایهای علمی و متین ایفا کرده و سرچشمه الهام بسیاری از قوانین موضوعه در جهان بوده است و هماکنون فقه معاصر با علم حقوق رقابت میکند و در بسیاری از موارد همچون حقوق خانواده و قوانین مدنی و حتی در کلیات و اصول موضوعه برتری خود را به اثبات میرساند.
خامساً، در زمینه اجتماع، مـا مفاهیم معاصر علمی را در مبـادی دینی متجلی میبینیم و، فیالمثل، آیه انفاق را میخوانیم، که بلافاصله پس از آن آمده است:
«وَلاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ» [۱۲] و در آیهای دیگر چنین آمده است:
«وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ فَلأنفُسِکُمْ وَمَا تُنفِقُونَ إِلاَّ ابْتِغَاء وَجْهِ اللّهِ وَمَا تُنفِقُواْ مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَأَنتُمْ لاَ تُظْلَمُونَ.» [۱۳]
پس مفهوم جامعه و تأثیر فعال کردن طبقات ضعیف و سهیم کردن آنان در ساخت جامعهای که پیشرفت و شکوفاییِ آن به نفع همه و به نفع کسی است که انفاق میکند و گوشزد کردن خطرهای انفاق نکردن و بیان نتایج مهلک آن همچون ناآرامیها و پیچیدگیها، همه این مفاهیمِ جدیدِ علمی در مطاوی احکام دینی قرائت میشود.
سرانجام، در زمینه علوم، که موضوع کتاب حاضر است، بسیاری از پژوهشگران به بحث درباره رابطه دین و علوم طبیعی پرداختهاند. به این منظور، به ذکر نمونهای تاریخی از تعامل دین و علم میپردازیم. شما میدانید که قرآن از فراعنه مصر باستان سخن رانده است، آنچنانکه گویی به تاریخ علمی و دقیق آنها احاطه کامل دارد. این در حالی است که وسیله پژوهش و بررسی تاریخ فراعنه در روزگار محمد و صدها سال پیش و پس از او برای هیچیک از مورخان فراهم نشده بود و آنان تنها از طریق تورات یا اساطیر رایج میتوانستند با این قسمت از تاریخ که در شنهای صحرا مدفون شده بود، راه یابند. مثلاً قرآن تأکید میکند که جسد فرعونِ معاصرِ حضرت موسیع در دریای سرخ بر جای ماند و این نکته خلاف نقل تورات و باورهای رایج نیز هست. قرآن میفرماید:
«فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَهً.» [۱۴]
قرآن با این آیه به نجات بدن فرعون اشاره دارد و، به این ترتیب، بهگونهای دیگر، حتی با آنچه از تاریخ فراعنه و اجساد آنان کشف شده همخوانی دارد. این تاریخی است که هرگز از پنهان ماندن فرعون معاصر با حضرت موسی چیزی ثبت نکرده است.
همچنین، قرآن مشاور حاکمِ مصر و معاصر حضرت یوسف را «عزیز» نامیده و با این موضعگیری به صورتی بسیار دقیق از واژه پوتیفار، که آقای ویگور، کشیش مسیحی، پس از جستوجویی دقیق، آن را به «عزیز اله شمس» ترجمه کرده، تعبیر کرده است. قرآن کریم «ال» را جانشین مضافالیه (اله شمس) کرده است و هماهنگ با روح توحید از این شخصیت به صورت «العزیز» نام برده است.
این کتاب
در ادامه این تعاملها کتاب حاضـر را میبینیم که تا آنجـا که مـن خواندهام و شنیدهام، دقیقترین کوشش در این زمینه است و، به همین سبب، این کتاب و این دستاورد ارزشمند را از نویسنده و پژوهشگر جوان آن، آقای یوسف مروه، بزرگ میدارم و محترم میشمارم. من آرزوی موفقیت ایشان را دارم و کتاب وی را همواره از کتابهایی میشمارم که در پیش چشم و در اندیشه و قلبم جای دارد. فضای دعوت دینی در روزگار حساس ما نیازمندِ چنین منطقِ علمی و کممانند است. آفرین خدای بر او باد و خداوند اجر و پاداشی بزرگ به وی عنایت کناد. تردید ندارم که او با این کار خود به مرتبه خشنودی پیامبرص نایل خواهد شد. گوارای او باد و من برای توفیقات روزافزون وی دعا میکنم. برای رعایت جانب انصاف و عمل به مسئولیت مقدمهنویسی بر من واجب است که ملاحظاتی را که به ذهن اینجانب خطور کرده است، منباب نقد بر برخی موضوعات کتاب بیان کنم:
۱. خوش نداشتم که برادر ما یوسف مروه مسئولیت عدم «تفسیر نصوص قرآن و سنن مطهر در پرتو علوم جدید» را متوجه علمای دین کند، زیرا آگاهی از اوضاع و احوال دانشمندان دین اسلام نشان میدهد که آنان در راه این هدف شریف چندین برابرِ مقدورات خود بذل و دهها کتاب در این زمینه عرضه کردهاند. برخی از آنان حتی، علاوه بر تألیف کتابهایی که در آن نصوص و احکام دینی بهگونهای علمی و دقیق در زمینههای فلسفه و اقتصاد و اجتماع و فرهنگ و حقوق بیان شده، دست به تألیف آثاری در زمینه خواص علوم تجربی زدهاند. اما این مهم بر امثال کسانی همچون آقای یوسف مروه و فارغالتحصیلان آموزش عالی واجبتر است تا فقها و مفسران. البته، همانطور که ذکر شد، علمای دین هم در این زمینه به وظیفه دینی خود عمل کردهاند. از آن میان به کوشش موفق آقای احمد امین در کتابش موسوم به التکامل فی الإسلام که در نجف به چاپ رسیده، اشاره میکنم.
۲. این کتاب میکوشد تا از امور مجرد و روح و ایام ربوبی تفسیری مادی به دست دهد، مثلاً سرعت حرکتی را محاسبه میکند که از سرعت نور بیشتر است و از آیات قرآنی استنباط میشود و آن اینکه یک روز در نزد خدا با هزار یا پنجاه هزار سال برابر است. مؤلف این سرعت را محاسبه و آنگاه تأکید میکند که چنین حرکتی دارای آثار شگفتآوری است که با آثار مادی اجسام و انرژیها شباهتی ندارد. این تفسیر، اگرچه با نظر یکی از بزرگترین محدثان شیعه، علامه محمدباقر مجلسی، سازگاری دارد، اما تقریباً با نظر همه فلاسفه مسلمان و نیز با آرای اکثر علمای شریعت ناسازگار است. آنان تجرد را صفتی میدانند که بهگونهای اساسی با مادیت تفاوت دارد، زیرا حرکت و تغییر و تدرج و تکامل و آغاز و انجام و مکان و زمان، همه، از آثار ماده به حساب میآیند و بر موجودات مجردی همچون روح و دیگر مجردات عارض نمیشوند.
۳. کاش نویسنده گرامی درباره نکتهای اساسی، که درواقع هدف کلی تألیف چنین کتابهای علمی و دینی است، توضیح میداد؛ آن نکته این است که قرآن کریم کتاب دین و هدایت است و ارائه بحثهای علمی و ذکر قوانین تجربی یا وضع اصول تولیدات فرهنگی بشر از وظایف آن نیست. قرآن کریم بر آن است که انسان کامل را بسازد که مبدأ علوم و غایت آن است، و این کار را با آوردن احکام فردی و اجتماعی و تعالیم مقدسش به صورتی متقن انجام میدهد.
قـرآن کریـم، در بعضی مـوارد، بـرای عبـرتآموزی بیشـتر یـا تأکیدهای تربیتی، امثال و نمونههایی ذکر میکند که ناظر به پدیدههای هستی یا رخدادهای طبیعی یا زوایای تاریخی است. امتیاز قرآن کریم آن است که این نمونهها و امثال با علوم مسلّم در تناقض نیست، اگرچه در قرآن بهگونهای ضمنی از آنها یاد شده است. قرآن میفرماید: «وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَهً» [۱۵] و از این گفته نتیجه تربیتی میگیرد و میافزاید: «صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْءٍ.» [۱۶] بدینگونه ما میتوانیم با اطمینان و افتخار تام و تمام بگوییم که مثالهای قرآنی، بدون استثنا، مورد تأیید علوم جدید است و این دلالت میکند که الفاظ قرآن کریم، همچون معانی آن، وحی الهی است و نوشته کسی نیست که سطح فرهنگی او متناسب با دوره او باشد؛ هر قدر این سطح بالا و در اوج باشد.
باز تأکید میکنم دلیل آنکه قرآن این مباحث را مطرح میکند همان بازگفتن نمونهها و امثال است و وظیفه قرآن وضع اصول و نقل قوانین علمی، همچون کتابهای علمی، نیست.
۴. اما درباره خواهش دکتر بزرگوار از من برای بحث تحلیلی و علمی درباره دگرگونیهای نطفه و تطبیق مراحل مذکور در آیات قرآن، با آرای جدید علمی، باید بگویم که پاسخگویی به این درخواست در ضمن این سخنرانی که اختصاص به تبیین گوشههایی از دیدگاههای اسلام درباره انسان، یعنی کرامتِ انسان، دارد و، همچنین، پرداختن به سؤال مذکور، ضمن اینکه خروج از موضوع بحث ماست، از عهده پژوهشهای نظری برنمیآید، بلکه جای آن در بحثهای تجربی است.
پی نوشت ها:
[۱]. «فطرتی است که خدا همه را بدان فطرت بیافریده است.» (روم، ۳۰)
[۲]. «آیا ندیدهای که خدا از آسمان باران فرستاد و بدان میوههای گوناگون رویاندیم؟ و از کوهها راهها پدید آوردیم، سفید و سرخ و رنگارنگ و بهغایت سیاه. همچنین از مردم و جنبندگان و چهارپایان گوناگون. هرآینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او میترسند.» (فاطر، ۲۷ـ۲۸)
[۳]. «و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفهای میآفرینم، گفتند: آیا کسی را میآفرینی که در آنجا فساد کند و خونها بریزد، و حال آنکه ما به ستایش تو تسبیح میگوییم و تو را تقدیس میکنیم؟ گفت: من آن دانم که شما نمیدانید. و نامها را به تمامی به آدم بیاموخت. سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست میگویید مرا به نامهای اینها خبر دهید. گفت: ای آدم، آنها را از نامهایشان آگاه کن. چون از آن نامها آگاهشان کرد، خدا گفت: آیا به شما نگفتم که من نهان آسمانها و زمین را میدانم، و بر آنچه آشکار میکنید و پنهان میداشتید آگاهم؟» (بقره، ۳۰ـ۳۱و۳۳)
[۴]. «آیا آنهایی که میدانند با آنهایی که نمیدانند برابرند؟» (زمر، ۹)
[۵]. «هرآینه در آفرینش آسمانها و زمین و آمدوشد شبوروز، خردمندان را عبرتهاست: آنان که خدا را ایستاده و نشسته و به پهلو خفته، یاد میکنند و در آفرینش آسمانها و زمین میاندیشند: ای پروردگار ما، این جهان را بیهوده نیافریدهای. تو منزهی. ما را از عذاب آتش باز دار.» (آلعمران، ۱۹۰ـ۱۹۱)
[۶]. «نه دست خویش از روی خست به گردن ببند و نه به سخاوت یکباره بگشای که در هر دو حال ملامتزده و حسرتخورده بنشینی.» (اسراء، ۲۹)
[۷]. «ای کسانی که ایمان آوردهاید، چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی فراخوانند که زندگیتان میبخشد دعوتشان را اجابت کنید و بدانید که خدا میان آدمی و قلبش حایل است و همه به پیشگاه او گرد آورده شوید.» (انفال، ۲۴)
[۸]. «آگاه باشید که دلها با یاد خدا آرام مییابد.» (رعد، ۲۸)
[۹]. «آیا ندیدهای که هرکس که در آسمانها و هرکس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده میکنند؟» (حج، ۱۸)
[۱۰]. «خدا را تسبیح میگویند هرچه در آسمانها و هرچه در زمین است، آن فرمانروای پاک از عیب را، آن پیروز حکیم را.» (جمعه، ۱)
[۱۱]. «آیا ندیدهای که هرچه در آسمانها و زمین است و نیز مرغانی که در پروازند تسبیحگوی خدا هستند؟ همه نماز و تسبیح او را میدانند.» (نور، ۴۱)
[۱۲]. «و خویشتن را به دست خویش به هلاکت میندازید.» (بقره، ۱۹۵)
[۱۳]. «و هر مالی که انفاق میکنید ثوابش از آنِ خود شماست و جز برای خشنودی خدا چیزی انفاق مکنید و هرچه انفاق کنید پاداش آن به شما میرسد و بر شما ستم نخواهد شد.» (بقره، ۲۷۲)
[۱۴]. «امروز جسم تو را به بلندی میافکنیم تا برای آنان که پس از تو میمانند عبرتی باشی.» (یونس، ۹۲)
[۱۵]. «و کوهها را بینی، پنداری که جامدند.» (نمل، ۸۸)
[۱۶]. «کار خداوندی است که هرچیزی را به کمال پدید آورده است.» (نمل، ۸۸).