دو مفهوم وجود دارد که برای توضیحِ بیشترِ موضوعِ بحث، باید آنها را تبیین کنم: مدنیت و فرهنگ. برای تبیین این دو مفهوم باید گفت که فرهنگ، حیاتِ معنویِ انسانها و شامل علوم و فنون و فلسفه و قانونگذاری و ادبیات و هنر است. مدنیت نیز ساحت ظاهری و جلوه بیرونیِ زندگیِ انسانهای شهرنشین است، مانند ساماندهی و آبادانی و سازندگی و آبرسانی و مانند آن.
سخنرانی امام موسی صدر در دبیرستان دخترانه المقاصد مورخ ۷ دسامبر ۱۹۶۷ (۱۶ آذر ۱۳۴۵). المقاصد بزرگترین مؤسسه فرهنگی- اجتماعی اهل سنت لبنان است که مدارس و دانشگاهها و بیمارستانها و سازمانهای بسیاری را در بر میگیرد.
بسم الله الرحمن الرحیم
به اعتقاد من، ایراد این سخنرانی که تلاش ناچیزی است در این شب مبارک، بهترین راه برای ابراز تشکرِ من از این مؤسسه محترم است که هر سال در این شبهای مبارک ما را گرد هم میآورد. بنده، در مقام سپاسگزاری، هدیهای بهتر و ارزشمندتر از گفتارهایم ندارم. لذا، با ایراد این سخنرانی، آشکارا مراتبِ قدرشناسی خود را ابراز میدارم.
برای ورود به بحث، ابتدا باید توضیحاتی در باب موضوع مورد نظر عرض کنیم و تعریفی از عبارت «تمدن ما» به دست دهیم.
اول: تمدن چیست؟
میخواهم نکته تازهای به شما عرضه کنم. البته، ما تمدن را، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی، تجربه میکنیم. اما من باید حدود بحثم را مشخص و دورنمایی از آن را ترسیم کنم.
«حَضاره» کلمهای است مأخوذ از «حضَر» که در مقابل «سفر» قرار دارد. حضَر به معنای استقرار و سکونت و اقامت و، در مقابلِ آن، سفَر به معنای جابجایی و انتقال است. پس تمدن شیوهای از زندگی است که افراد مستقر آن را میسازند و یا میگزینند. این نحوه از حیات در مقابل زندگیِ بادیهنشینی یا بیابانگردی قرار دارد. البته، انسان موجودی مدنی است که درون جامعه و در کنار همنوعانش زندگی میکند. لذا تمدن، که به معنایی دقیقتر از معنای پیشگفته توسعه مییابد، عبارت خواهد بود از «زندگیِ جوامعِ بشریِ ساکن و ثابت، نه گروههای کوچکننده و یا بدوی.» پس معنای تمدن، زندگیِ جوامعِ بشریِ مستقر است.
دو مفهوم وجود دارد که برای توضیحِ بیشترِ موضوعِ بحث، باید آنها را تبیین کنم: مدنیت و فرهنگ.
برای تبیین این دو مفهوم باید گفت که فرهنگ، حیاتِ معنویِ انسانها و شامل علوم و فنون و فلسفه و قانونگذاری و ادبیات و هنر است. مدنیت نیز ساحت ظاهری و جلوه بیرونیِ زندگیِ انسانهای شهرنشین است، مانند ساماندهی و آبادانی و سازندگی و آبرسانی و مانند آن.
تمدنْ ترکیبی از این دو مفهوم است که البته با هر دوی آنها تفاوت دارد. حالتهای ذهنی و درونی انسان، هنگامی که در زندگی شخصی بازتاب مییابد و در ایجاد مدنیت تأثیر میگذارد، تمدن نامیده میشود. بنابراین، خواه این تعریف و تفسیر را بپذیریم و خواه نه، میتوانیم برای شروع بحث دست کم آن را میان خود مفروض بگیریم و، بر این اساس، حوزههای مفهوم تمدن را به بخشهای زیر تقسیم کنیم:
اول: روابط اخلاقی انسانها؛
دوم: روابط حقوقی، از جمله قوانین مدنی خاص و نظام خانواده و قوانین مدنی و اداری و بینالمللی؛
سوم: علوم؛
چهارم: فنون، البته مقصود ما از علوم و فنون، مطلق علوم و فنون نیست، بلکه فقط علوم و فنونی است که در زندگی اجتماعی ما اثر میگذارند؛
پنجم: تعلیم و تربیت مدنی؛
ششم: تلاشهای بشر برای ایجاد صلح و دوستی؛
هفتم: تشکلهای خاص که در زیرِ مجموعهای بزرگ قرار دارد، مانند خانواده و روستا و شهر و دولت و احزاب و انجمنها و مؤسسات و اتحادیهها و اصناف و نظامهایی که اینها را سازماندهی میکنند.
همه اینها در دایره تمدن قرار میگیرند. اینها همان حوزههای تمدن است که برای ورود به بحث در آغاز گفتار از آنها یاد کردیم، و این همان معنای تمدن است از دیدگاه ما.
اما منظور از «تمدن ما» چیست؟ ما کیستیم؟ مراد از «تمدن ما» تمدن شرقی- دینی است، یعنی تمدنی که در اصول و فروعش و در همه عرصهها، بر دین توحیدی تکیه دارد؛ دینی که تمامی پیامبران، در شریعت خود، انسان را به سوی آن دعوت کردهاند و با رسالت خاتم انبیا خاتمه یافته و به کمال رسیده و آنچه پیروان پیامبران در زمینه تفسیر و تقریر و تقرب انجام دادهاند، اجتهادی است که در ادوار بعدی صورت گرفته است. تمدنی که بر این اساس بنا شده تمدن شرقی ـ دینی است، و مقصود ما از عبارت «تمدن ما» همین است. «تمدن» در این گفتار به تمدن عربی اختصاص ندارد، هرچند که عربها سنگبنای نخستین این تمدن و مروج و پرچمدار رسالت آن بودند. با اینهمه، این تمدن مختص آنان نیست. بنابراین، تمدن ما نوعی از حیات اجتماعی در عرصههای گوناگون است که از این گوشه عالم سرچشمه گرفته و به صورت تمدنی انسانی و کامل درآمده است.
هدف من این است که جلوههایی از این تمدن را معرفی کنم. میکوشم با ارائه جلوههایی از گذشته نزدیک، حال را به گذشته پیوند دهم و روحیه اعتماد به نفس را در خود و برادران و خواهرانم زنده کنم. بدان امید که خیزشی نو صورت گیرد که روحی تازه در ما بدمد، مانند همان روحیهای که عزت را از آنِ خدا و پیامبر و مؤمنان ساخت.
بیان خصیصهها و ویژگیهای این تمدن نیاز به گفتاری جداگانه دارد. البته، من بعضی از این ویژگیها را در گذشته، با عنوان «اسلام به تمدن انسانی ارزش میبخشد»، بیان کردهام. اکنون، میکوشم پارهای از نکاتِ اصلی آن را به صورت خلاصه بیان کنم.
موضوع این تمدن انسان است، غایت و هدف آن نیز انسان است؛ انسان با تمام جوانبش، نه فقط روح یا جسم او. در برخی از تمدنها فقط بر یکی از ساحتهای وجود آدمی تأکید میشود: در برخی فقط بر بُعدِ روحی، و در برخی دیگر تنها بر بُعدِ جسمی انسان تأکید میشود. موضوعِ تمدن انسان است، نه «من» که گروهی از آن به «فرد» تعبیر میکنند، زیرا بعضی از تمدنها بر فرد تکیه میکنند و بعضی دیگر بر جامعه. دسته اخیر جامعه را اصل میدانند و فرد را، از حیث فرد بودن، نادیده میگیرند. این نوع تمدنها، تمدنهای اجتماعی است.
همچنین، منظور از «تمدن ما» گروه خاصی از انسانها نیست، بلکه ناظر به همه انسانهاست، نه فقط فرد یا جامعه کنونی. موضوع این تمدن انسان با جمیع روابط اوست: رابطه او با خدا و با انسانهای دیگر و با نظام هستی. انسانی که موضوع این تمدن است، مخلوق خداوند است و آفریده شده تا جانشین خدا بر روی زمین باشد و، البته، هر آنچه بر روی زمین وجود دارد، برای او آفریده شده است. او میتواند از راه علم و با پیمودن خطوط کلیای که برای او ترسیم شده، آزادانه، نه از روی جبر، نیروهای طبیعی را مغلوب کند و به خدمت خویش درآورد.
مسیر کلیای که در این تمدن برای انسان ترسیم شده، این است که با موهبتهای الهی خویش، در پی رسیدن به جهان آخرت باشد و، در عین حال، بهره خود را از این عالم فراموش نکند. لذا آرمان این انسانِ متمدن بالاتر از گردآوری مال یا به دست آوردن بزرگی و مجد و کسب آسایش و راحتی است. راه انسانی که این تمدن را برگزیده، طولانی و بیپایان است. این انسان در حرکت دائم و همیشگی به سوی هدف قرار دارد. انسان در این راه، هرجا که باشد، با خداست و در حیات مادی و معنوی خود طالب خشنودی خداوند است؛ همان چیزی که سعادت جاودانه را در دو عالم برای او به ارمغان میآورد. این انسان در هستیای قرار دارد که سراسر آن محرابهایی بزرگ برای سجود و تسبیح و نماز و راز و نیاز در پیشگاه خداوند است.
این انسان در تمامی اعمالش، اعم از امور خانوادگی و انسانی و ذهنی و اعمال خیر، کارهای اقتصادی و سیاسی، خدا را میبیند. هنگامی که با همنوع خود ارتباط دارد یا به کاری دیگر مشغول است، خدا را ملاقات و در راه او جهاد میکند و میگوید: «من چیزی را ندیدهام مگر آنکه پیش و پس از آن و همراه با آن خدا را دیده باشم.» [۱] این مضمون یک حدیث شریف است. این چکیدهای از گفتار پیشین بود. خواستم بگویم که تمدن دینی به اندیشه انتزاعی درباره خدا اکتفا نمیکند. تمدن دینی تمدنی است که به وجود خدا و به آثار عمیق او در زندگی ما اقرار میکند، یعنی اینکه خدا در نهاد ما و در دل ماست و از رگ گردن به ما نزدیکتر است. او بین انسان و دل اوست.
اینها آیاتی از قرآن است که بهطور گذرا برای شما بیان کردهام. خدا بزرگ و عظیم است و «آسمانها درهم پیچیده در ید قدرت اوست.» [۲] و «چون بندگان من درباره من از تو بپرسند، بگو که من نزدیکم و به ندای کسی که مرا بخواند پاسخ میدهم.» [۳] خدا از ما دور نیست. این خدایی که بزرگ و عظیم است و «آسمانها درهم پیچیده در ید قدرت اوست»، در عین حال، در دل ما حضور دارد و از رگ گردن به ما نزدیکتر است. پس خدا در ماست. در هر مکان و هر مسیری که باشیم، خدا با ماست. خدا در هر چیزی است که پیرامون ماست. البته، نمیخواهم بگویم که دیوار یا انسان همان خداست. اما آن هنگام که از فقیری دستگیری میکنی، در راه خدا صدقه میدهی و نیز هنگامی که از کرامت خویش یا وطن خویش دفاع میکنی یا در راه هدف و رسالت خویش مبارزه میکنی، در راه خدا جهاد میکنی. همچنین، وقتی که به بیماری کمک میکنی، در واقع، به خدا یاری میرسانی. اینها نص روایات است. بنابراین، خدا فقط خالق و پدیدآورنده جهان هستی نیست، بلکه هرجا که باشیم و در تمام فعالیتها و کارهای ما، با ما و در پیرامون ماست و، البته، چنانکه گفتم، در تمام وجود ما: «أَلَم تَرَ اَنَّ اَللهَ یَسجُدُ لَهُ مَن فِی السَّمواتِ و مَن فِی الأرضِ و الشَّمسُ و القَمَرُ و النُّجومُ و الجبالُ وَ الشَّجَرُ و الدَّوابُّ وَ کثیرٌ مِنَ الناسِ. » [۴] همهچیز، از شنها گرفته تا درختان و دریاها و پرندگان و خورشیدِ سوزان، همه خدا را سجده و ستایش و حمد میکنند.
این همان تفسیر کلی از جهان هستی است که یکی از ارکان تمدن دینی ما را تشکیل میدهد. پس، تفکر و باور به خداوند در اندیشه و تمدن ما باوری انتزاعی و دور از تأثیر مستقیم بر زندگی روزمره ما نیست. این اعتقاد در تمام امور شخصی و پیرامونی ما و نیز در تمام هستیِ پهناور نفوذ دارد. شاید مقایسه تمدن دینی با تمدن غیردینی، بر نقاطِ مجمل و مفصل بحث ما پرتو بیفکند. برای این منظور، نگاهی گذرا به تمدنی دیگر میاندازیم؛ تمدنی که با تمدن ما و مضامین و محتوای آن تفاوت دارد. اگر بعضی از اصول و پایههای تمدن مغایر را بررسی کنیم، مفهومِ تمدنِ خود را به وضوح درمییابیم، زیرا در مقابلِ تمدنِ شرقی- دینی ما، تمدن مادیگرای نو و کهنه قرار دارد.
تمدن معاصر، یعنی همین تمدنی که جهان را تسخیر کرده، بیهیچ استثنا و با همه انواع شرقی و غربیاش، تمدن مادیگراست. شاید بگویید: برخی معتقدند که غرب به خدا باور دارد، پس چرا شما تمدن آنان را مادی مینامید؟
بهطور خلاصه و صریح میگویم که متأسفانه در جهان تمدنی وجود دارد که بر انکار خدا استوار است. اساس تمدنِ آنان ماتریالیسم دیالکتیک است. آنان در ارزیابی تمدنشان، تکیه بر خلع خدا میکنند و این امری واضح و قطعی است. البته، تمدن غربی خدا را نفی نمیکند، لکن براساس نادیده گرفتن خدا بنیاد شده است. فرق است میان انکار کردن و نادیده گرفتن. تمدنِ جدیدِ غرب بر اساس بیتأثیر دانستن ماورای طبیعت در زندگی بشر پیریزی شده است. این مطلب در سخنان اواخر قرون وسطا و تعریف تمدن جدید به وضوح دیده میشود.
پایهگذاران این تمدن، اگرچه به انکار خدا تصریح نکردهاند، اما او را در ادعا و در عمل نادیده گرفتهاند و خود را سکولاریست و مکتبشان را سکولاریسم نامیدهاند. آنان مؤثر بودن خدا را نفی میکنند و اگر در آرای متناقض پایهگذاران این تمدن دقت کنید، این اندیشه را به روشنی درمییابید. بنابراین، ما ادعا میکنیم که تمدن غرب بر این باور است که ماورای طبیعت هیچگونه دخالت و تصرفی در عالم طبیعت ندارد. این تمدن تلاش میکند که خدا را از صحنه زندگیِ انسان دور کند. تمدن کنونی اینگونه پیریزی شده است. قرآن، از پیش، این نوع تمدن را تمدن یهودی نامیده است و میفرماید: «وَ قالَتِ الیَهودُ یَدُ اللهِ مَغلولَةٌ غُلَّت اَیدیهِم و لُعِنوُا بِما قالُوا بَل یَداهُ مَبسوطَتانِ یُنفِقُ کَیفَ یَشاءُ و لَیَزیدَنَّ کَثیراً مِنهُم ما أُنزِلَ إلَیکَ مِن رَبِّکَ طُغیاناً و کُفراً وَ أَلقَینا بَینَهُمُ العَداوَةَ و البَغضاءَ اِلی یَومِ القیامَةِ، کُلَّما أَوقَدوا ناراً لِلحَربِ أَطفَأَهَا اللهُ و یَسعَونَ فِی الأرضِ فِساداً و اللهُ لا یُحِبُّ المُفسِدینَ. وَ لَو أَنَّ أَهلَ الکِتابِ آمَنوا وَ اتَّقَوا لَکَفَّرنا عَنهُم سَیِئاتِهِم وَلَاَدخَلناهُم جَناتِ النَّعیمِ. و لَو أنَّهُم أقامُوا التَّوراةَ و الانجیلَ و ما أُنزِلَ اِلَیهِم مِن رَبِهِم لَأَکَلُوا مِن فَوقِهِم و مِن تَحتِ أَرجُلِهِم مِنهُم أُمَّةٌ مُقتَصِدَةٌ و کثیرٌ مِنهُم ساءَ ما یَعمَلون. َ» [۵]
این آیات، شیوه یهودیانِ همعصر پیامبر اکرم (ص) را شرح میدهد. عبارتِ «دست خدا بسته است» یعنی خدا فقط پدیدآورنده عالَم و هستی است، ولی به هیچ وجه در دگرگونی و توسعه و اداره و تحول جهان دخالتی ندارد. پس خدا عالم را پدید آورد و از حاکمیت جهان کناره گرفت. این آیه سخن آنان را رد میکند: «بلکه دو دست خدا گشاده است.»
اگر در این اندیشه دقت کنیم، ریشههای ایجاد این تمدن مادیگرا را نزد یهودیانِ منحرف مییابیم. اگر بیش از این و فراتر از این گفتار توضیح میخواهید، لطفاً به کتابهایی مانند پروتکلهای سردمداران صهیونیست مراجعه کنید تا ببینید که تمدن جدید تا چه حد، در ریشهها و اصولش، از استدلالهای پنهان یهودیان تأثیر گرفته است.
تمدن غرب، به تعبیر ما، تمدنی مادیگراست و برخلاف آنچه شایع است هرگز تمدنی مسیحی نیست. محققان و آگاهان از تاریخ بهروشنی درمییابند که رشد و توسعه تمدن معاصر با کنارهگیری و دوری مؤسسان و بنیانگذاران آن از تمدن مسیحی آغاز شد. آنان از دین و، بهخصوص، از مسیحیت و مبلغان آن رو برتافتند و با ایشان مبارزه کردند. سخنان آنان و موضعگیری مبلغان مسیحی معروف است. بنابراین، تمدن مادیگرای غرب به هیچ وجه بر اساس و اصول و پایههای مسیحیت ایجاد نشده و مسیحیت از تمدن غربی منزه و دور است، به همان صورت که اسلام از آن منزه و دور است.
اکنون هنگام آن رسیده است که به دقت بنگریم به تمدنی که اینچنین ما را شگفتزده کرده و از ما دل برده و ما را دنبالهرو خود ساخته است. امروز ما به بند پیروی از تمدن غرب تن دادهایم و تسلیم آن شدهایم. تا آنجا پیش رفتهایم که در شکل ظاهری، معیار خیر و شر، سود و زیان، درست و نادرست، پیشرفت و عقبماندگی، موازین، پیمانهها و پوشش از غرب تبعیت میکنیم. پس ما دچار استعمار فکری شدهایم و لذا باید تمدن غرب را جداگانه و به صورت مجرد بررسی کنیم. البته، من از خودم و شنوندگان انتظار ندارم که با یک جلسه گفتار بتوانیم اینگونه مجرد به تمدن غرب نظر بیفکنیم. باید این تمدن را بررسی کنیم تا نتیجه نادیده گرفتن ماورای طبیعت و منحصر کردن هدف به ماده را دریابیم.
بیشک تمدن محصول و ثمره تلاش جمعی و منظم بوده است. این تلاش اولاً گروهی و ثانیاً منظم و جهانی بوده و تمام دنیا در دستاوردهای این تمدن سهیم است. این تمدن رهاوردهای بسیار و نتایج شگفتانگیزی در زمینه علم و فناوری و سازماندهی داشته است. آیا غایت تمدن فقط دانش و فناوری و سازماندهی است، یا هدف سعادتمند کردن انسانهاست؟ با توجه به اینکه فناوری و دانش و سازماندهی و سایر شاخصها و معیارها همه وسیلهاند نه هدف، یعنی مقدماتی برای رشد خوشبختی و سعادت بشرند، حال باید ببینیم که آیا تمدن جدید توانسته است سعادت را برای بشر محقق کند؟ منظورم برای همه انسانهاست، نه فقط انسان سفیدپوست و اروپایی. آیا تمدن غرب، دست کم در پارهای از زمینهها، سعادت انسان را تأمین کرده است؟ تمدن جدید پیش روی ماست. آیا با پیشرفت تمدن غرب، انسانیت هم به پیش رفته است؟ آیا انسانیت هم با رشد این تمدن جدید رشد کرده یا به عکس پژمرده شده است؟ به همین منظور، نگاهی گذرا به سایر دستاوردهای تمدن جدید، غیر از علم و فناوری و سازماندهی، میاندازیم تا ببینیم آنان چگونهاند. پس از اینکه تمدن را به مثابه مجموعهای تفکیکناپذیر معرفی کردیم، باید آن را به مثابه یک مجموعه بپذیریم یا رد کنیم. حال ببینیم معنای علم و فناوری و سازماندهی و عناصر دیگر چیست؟ باید آنان را بررسی کنیم تا به نتیجه برسیم.
هدف محدود است. ماده نیز در عالم محدود است، ولی جاهطلبی انسان نامحدود است. این مطلب نیاز به دلیل ندارد. هدف محدود است و تقاضا نامحدود. نتیجه چیست؟ طبیعی است که برتریجویی و کشمکش در جوامع به وجود میآید. به این دلیل که مقصود بهرهمندی از بیشترین حجم از ماده و رسیدن به بالاترین حد رشد است. این ستیزگاه به صلح موقت میان افراد یک طبقه یا ملت، در جهت بهرهکشی از دیگر گروهها و طبقات میانجامد.
اینچنین است که میبینیم تاریخِ تمدنِ جدید، در تلاش دائمِ نظری و عملی برای بهرهکشی و دستیابی به بازارهای جدید و استعمار و جنگهای منطقهای و قارهای و نژادی، خلاصه میشود. آمادگی برای جنگ و مسابقه تسلیحاتی، مقتضای تحمیل اراده و ظلم و خونریزی است. با پایان یافتن جنگ، نوبتِ مرهم نهادن بر زخمها و گذراندن دوران نقاهت و استراحت میرسد و بعد تقسیم مناطق تحت نفوذ و، سرانجام، آماده شدن برای جنگی دیگر.
از زمانی که تمدن جدید به وجود آمده، تاریخ هر ۲۰ یا ۲۵ یا ۳۰ سال تکرار میشود و در این میان انسانها در نگرانی به سر میبرند. برای اینکه توجیه فلسفی و صورت قانونی لحاظ شده باشد، باید بهناچار تبعیض نژادی و تفاوت قایل شدن میان انسانها، به یوغ کشیدن ملتها و به اصطلاح متمدن ساختن آنان، همچنین، تحقیر ملتها و تحمیل تمدن جدید به آنان، وجود داشته باشد؛ به این بهانه که ملتهای در حال توسعه به کسی که به آنان کمک و برای آنان برنامهریزی کند و راهحلهای مشکلاتشان را نشان دهد، نیازمندند. به همین سبب، باید استعدادها و نیروهای علمی و مادی بشر برای کسب تسلیحات و تأمین کالا صرف شود. در این گیرودار است که نگرانی دائم و ترس و اضطراب همیشگی و احتیاط بیش از اندازه به وجود میآید و در پی آنها بیماریهای واگیر و امراض روانی و عصبی بروز میکند. بعد باید برای دفاع آماده شد تا توان بقا داشت. این امر درمورد هر فرد و گروه یا هر طبقه و ملتی صادق است و، سرانجام، فضایل اخلاقی را نشانه میرود.
بدینسان، زندگی همواره با ترس و احتیاط و نگرانی و تلاش برای غلبه بر دیگران یا دفاع از خود در برابر سلطهجویی آنان همراه است. در این حالت است که دیکتاتوریهای رنگارنگ بروز میکند: دیکتاتوریهای فردی و گروهی و نظامی و اقتصادی و سیاسی. سران ملتها تنها برای امور سیاسی برنامهریزی نمیکنند، بلکه برای فکر نیز طرح میریزند و تعیین میکنند که چگونه باید اندیشید. همچنین، برای علم که چگونه باید آموخت و برای هنر که چگونه باید عرضه کرد و چگونه باید به کار بست، نیز برای ادبیات و تشکلهای مدنی و تاریخ و فرهنگ و جز آن. در نتیجه، همه نیروهای انسانی در جهت بهرهکشی مسخر میشود. سرمایهداری طغیانگری که هیچ حدی نمیشناسد، از نتایج این نوع تمدن و اندیشه جدید است. برای این تمدن مادی و سرمایهداری که نه هدف برای آن مهم است نه وسیله، هرگز نظیری در شرقِ مؤمن و تاریخ آن سراغ نداریم. ضروری است که به کل این مجموعه نگاهی افکنیم و این رقابتها و گفتوگوها و تعاملات را و، همچنین، تشکیلات دینی و وجدان پرسشگر جهانی را محک بزنیم و واکنش آنان را در برابر گرفتاریهای کنونیِ خویش ارزیابی کنیم. آری، در برابر چشمان دنیا، دهها هزار نفر از گرسنگی و تشنگی در بیابانها میمیرند، ولی کسی نیست بگوید که شما را چه شده است؟ کسی نیست که ظلم و تجاوز را محکوم کند و یا به سبب آن رنج ببرد. آنان فقط در فکر تحمیل نقشههای خویش برای رسیدن به منافع خود هستند. این است وجدان جهانی و این است ویژگیهای تمدن کنونی.
ما خود را بر قله تمدن میبینیم، چراکه به معشوق انسان یعنی آزادی رسیدهایم. من در اینجا تنها آزادی زنان و رها ساختن آنان را از قید و بند مطرح میکنم. البته، آن آزادی که پس از سلب اصالت زن و افکندنش در مسیری تحمیلی برای تبدیل شدن به تابلو و وسیلهای برای وسوسه دیگران به دست آمده است. همه اینها با تبلیغات جهتدار اجتماعی از راه رسانههایی چون فیلم و خبر و داستان صورت گرفت.
این نگونبختی بحثی طولانی میطلبد که از موضوع سخنرانی من خارج است. اما تنها به طرح گوشهای از آن اکتفا میکنم و به بررسی وضعیت زنان کارگر میپردازم. زنان کارگر در جوامع متمدنِ کنونی که طبیعتاً ما اشکالاتی به وضع آنها وارد میکنیم، علاوه بر تحمل همه سختیها و علیرغم انحراف تدریجی و غیرطبیعی که به آن دچار میشوند، در حال محو شدن و تبدیل شدن به موجودی هستند که برخی آن را جنس سوم مینامند، یعنی نه زن نه مرد.
البته، نمیخواهم با بیان این مطالب شما را خسته کنم، چراکه همه اینها مقدمه بود و ما هنوز به اصل گفتار نرسیدهایم.
با این روند، زنان کارگر نقش واقعی خود را از دست خواهند داد و این امر با ویران شدن آخرین بخش از نهاد خانواده صورت میگیرد. فرزندانی که از مدتها پیش توجه و سرپرستی پدر را به سبب درگیر بودن او در کارهای سخت و مداوم از دست دادهاند، اکنون از عطوفت مادران کارگرشان نیز محروم میشوند. این معنای فروپاشی خانواده است. نسل کنونی به کسانی تبدیل شده که آلکسی کارل آنان را عناصر غریب مینامد. این نسل روابط ریشهداری با جامعه ندارد، چراکه افراد آن پیوندِ والدینی ندارند. روابطشان، چه شخصی چه اجتماعی، سطحی است. این نسلِ بیریشه، بیآنکه مسئولیتی بپذیرد، ذوب میشود و میمیرد؛ ذوب در امواج متلاطمی که به سرعتِ برق در جهان گسترش یافته و اساس تمدن را با خطر فروپاشی روبهرو ساخته است. آری، پس از این همه مصیبت، سرانجام، ذوب میشوند و از بین میروند.
در اینجا سخنانی از خروشچف و کندی که هردو در سال ۱۹۶۲ بهصورت جداگانه گفته شده است، نقل میکنم. این دو ضمن اظهار نگرانی از آینده، سخنانی بدین مضمون گفتهاند: زمانی که این دختران و پسران نوجوان بزرگ شوند و عملاً امور کشور را در دست بگیرند، از آنجا که بیریشهاند و تمرین مسئولیتپذیری نکرده و از آزادیها سوءاستفاده کردهاند و، البته، از آزادی نیز برای آنان سوءاستفاده شده و هرگز چیزی به نام احساس مسئولیت در آنان به وجود نیامده است، چه پیش خواهد آمد؟ کندی میافزاید که از هر هفت جوانی که برای کارهای خطیر اجتماعی قدم پیش مینهند، تنها یک نفر صلاحیت آن کار را دارد. سال گذشته سخنی هشداردهنده از مسئول بلندپایه سوئیسی خواندم که شما هم حتماً خواندهاید. این مسئول به آینده تمدن در سوئیس هشدار میدهد و میافزاید که ما باید از بیست سال پیش شروع میکردیم تا پس از بیست سال تازه به نقطه صفر برسیم.
با توجه به اینکه ادبیات و هنر در تأثیر و تأثر متقابل با این وضعیتاند، در پدیده ادبیات هم سردرگمی و بیهدفی ملاحظه میشود. کتابهایی هستند که جز مایههای سرگشتگی در آنها نمییابی و چهبسیارند این کتابها. در زمینههای هنری و نقاشی و عکاسی نیز ببینید و بسنجید و جهتگیریها را ملاحظه کنید. نگویید اینها پدیدههای جدیدی هستند و شما آنها را نمیفهمید. بله، اگر نفهمیم حق نقد نداریم و در این صورت حق با شماست، ولی قصد ما بررسی هدف اینهاست. هدف از هنر چیست؟ نتیجه این تلاش بشری که از انسان برآمده است و باید او را به انسانیتِ خویش بازگرداند، چیست؟ این تمدن با همه خوبیها و بدیهایش ماهیت تمدن دیگری را برای ما روشن میکند. این آیه کریمه که به معجزه میماند، تمدن مادی را با همه دانش و فناوری و سازماندهیاش چنین وصیف میکند: «اَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه. ُ» [۶] کیست که هوای نفْس خویش را خدای خود قرار داده است؟ خدای انسانِ متمدن کنونی کیست و چه کسی او را به حرکت وامیدارد؟ اعمالی که از انسانِ متمدنِ مادیِ غربی سر میزند، از چیست؟ این همان خدای اوست.
پس از این مقدمه کوتاه، به اصل گفتار میرسیم. گمان میکنم مواردی که برای شما ذکر خواهم کرد ما را از پاسخ به برخی پرسشها درباره تمدن دینی بینیاز خواهد کرد، زیرا در اینباره پرسشهایی از این قبیل مطرح است: آیا در تمدن دینی روند علم متوقف خواهد شد؟ آیا جوامعی که بر اساس دین شکل گرفتهاند، توانایی ایجاد فرصتهای برابر را برای همه افراد خود دارند؟ آیا اعتقاد به غیب در اندیشه دینی توانِ برانگیختن نیروهای بشری را دارد و آیا احساس مسئولیت الهی عقده ترس را در انسان از بین برده است؟ آیا حدیث دینی مانع از پیشرفت جامعه نخواهد بود؟ و پرسشهای دیگری از این دست.
این پرسشها نیز نیازمندِ بحثی مستقل است. ولی، به اعتقاد من، اگر ما گوشههایی از تمدن دینی خویش را بررسی کنیم، درمییابیم که بهترین پاسخ به پرسشهای مذکور، واقعیتی است که امت اسلامی در آن به سر برده و به آسانی به آن نتایجِ معروف دست یافته است. برای اینکه بحث طولانی نشود، سعی میکنم به ابعاد هفتگانه تمدن که در ابتدای بحث ذکر کردهام، بپردازم و برای هریک نمونهای ارائه دهم.
اول. روابط اخلاقی
«اِنَّمَا المُؤمِنونَ اِخوَةٌ.» [۷] در یکی از جنگهای صدر اسلام مردی کاسهای آب برای مجروحِ در حال احتضاری میبرَد. آن مجروح زخمیِ دیگری نشان میدهد و میگوید: «او برادر من است و به این آب بیشتر نیاز دارد.» نفر دوم نفر سوم را نشان میدهد و همینطور ادامه مییابد تا میرسد به مجروح هفتم. این صحنه گستره بیکران ایثار و ازخودگذشتگی را به ما نشان میدهد؛ احساسی که در امت ما و در میان افراد آن ریشه دوانده بود. پیامبر اکرم (ص) میفرماید: «ماآمَنَ بیمَن باتَ شَبعانَ وَ جارُهُ جائِعٌ. » (به من ایمان نیاورده است کسی که سیر به بستر خواب رود، اما همسایهاش گرسنه باشد.) حضرت علی (ع) نیز میفرماید: «أو أبیتَ مِبطاناً وَ حَولِی بُطُونٌ غَرثَی وَ أَکبادٌ حَرَّی؟» [۸] (و من سیر بخوابم و پیرامونم شکمهایی باشد از گرسنگی به پشت دوخته و جگرهایی سوخته؟) امام، همچنین، پس از وصف غارت شهر انبار در شرق عراق به دست غارتگران که یکی به سوی زنی مسلمان میرفت و دیگری به سوی زنی از اهل ذمه، بلکه همه لشکریان با هم وارد خانههای زنان مسلمان و غیرمسلمان میشدند و خلخالها و دستبندها و گردنبندها و همه زیورهایشان را بهزور از آنان جدا میکردند و زنان جز ترحم جستن چاره نداشتند، میافزاید: «فَلَو أنَّ امرأً مُسلِماً ماتَ مِن بَعدِ هَذا أَسَفاً ما کان بِه مَلُوماً بل کان بِه عِنِدی جَدِیراً.» [۹] (از این پس مرد مسلمانی از غم چنین حادثه بمیرد، چه جای ملامت است، که در دیده من شایسته چنین کرامت است.)
گزیده این روابط در روایات مربوط به قلمرو حقوق آمده است و در فقه روایاتی وجود دارد که حقوق افراد امت اسلامی را نسبت به یکدیگر تبیین میکند. در برخی روایات آمده است: «إنَّ حَقَّ المُؤمِنِ عَلَی أَخِیه الِمُؤمِنِ سَبعینَ حَقاً.» (هر مؤمن هفتاد حق بر برادر مؤمنش دارد.) اکنون مجال بیان آنها نیست. بنابراین، میان افراد جامعه پیوندهای اخلاقی مستحکمی برقرار است و اخلاق نقش مهمی در ایجاد تمدنها دارد.
دوم. روابط حقوقی
دومین بُعدِ تمدنْ مبانی حقوقی است. قصد بحث تفصیلی درباره فقه و حقوق اسلامی ندارم. کافی است که بدانیم در فقه اسلامی، احکام همه امور فردی و خانوادگی و اجتماعی تبیین شده و مسئلهای نیست که حکمی ویژه و ثابت نداشته باشد. همچنین، در این مجال یادآور معجزه فقه اسلامی میشوم؛ همان معجزه برابری فقه اسلامی در بُعد مدنی خاص و حقوق مدنی با برترین نظامهای حقوقی دنیا. تنها به یک مورد اشاره میکنم و آن چگونگی رابطه حاکم و مردم است.
رسول خدا (ص)، در آخرین ساعات پیش از رحلت خود، به مسجد میآیند و همه مردم را به مسجد فرا میخوانند. او که حاکم و رهبر آنان و بهترین فردِ زِمان و سبب سعادت و مجد آنان است، میفرماید: «أیُّهَا الناس، مَن جَلَدتُ لَهُ ظَهراً فَهذا ظَهریِ، فَلیَستَقِد مِنه وَ مَن أَخَذتُ مِنه مالاً فَهذا مالی، فَلیَأخُذَ مِنه وَ لایَخافُونَ أَحَدکُم الشَحناءَ فَإنَّها لَیسَت مِن شَأنِی.» [۱۰] (ای مردم، اگر بر پشت کسی شلاق زدهام، این پشت من، از آن تا قصاص گیرد، اگر مالی از کسی گرفتهام، این اموال من است، از آن بگیرد، نترسید. من کینه شما را به دل نمیگیرم، کینه در شأن من نیست.)
پیامبر، با تمام شأن و منزلتش، خود را در معرض انتقام و آزار قرار میدهد. این امر واقعاً اتفاق افتاده است. پس از سخن پیامبر (ص)، مردی برخاست و گفت: من بر تو فلان حق را دارم. هدفش این بود که به مردم نشان دهد که رسول خدا (ص) به گفته خود عمل میکند. خلیفه اول هم میگوید: «مرا تا زمانی که خدا و رسولش را اطاعت میکنم، اطاعت کنید، ولی اگر برخلاف آنان عمل کردم، دیگر از من اطاعت نکنید.» مردم از آزادی برخوردار بودند و در سایه آن، حقوق همه محفوظ بود. این امر بهروشنی از واقعه دیگری که در زمان خلیفه دوم رخ داده، آشکار میشود. ماجرا از این قرار است که خلیفه، در ابتدای خطبهای که مربوط به توزیع بُرد یمانی است، میگوید: «بشنوید آنچه را میگویم و اطاعت کنید.» مردی اعتراض میکند و میگوید: «نه اطاعت میکنیم و نه میشنویم.» خلیفه علت را میپرسد و آن مرد جواب میدهد: «تو هنگامی که بُرد را تقسیم میکردی، به من بُردی دادی که تا زانوهای من هم نمیرسد، در حالی که برای خود بُردی بلند برداشتی.» خلیفه فرزندش عبدالله را فرامیخواند که مسئله را توضیح دهد. عبدالله نیز میگوید: «وقتی من بُرد را پوشیدم برایم بلند بود، ولی بُرد پدرم برای او کوتاه بود. به همین علت، پدرم هر دو بُرد را به هم دوخت و آنها را یکی کرد.» با روشن شدن موضوع، مرد به خلیفه میگوید: «حالا امر کن تا اطاعت کنیم.»
شیوه برخورد با غیرمسلمانان نیز مجالی دیگر میطلبد. خلاصه کلام آنکه امام علی در عهدنامهاش به مالک اشتر میفرماید: «فان النّاس، إما أخٌ لَکَ فِی الدِّینِ، اُو نَظِیرٌ لَکَ فِی الخَلقِ.» [۱۱] (رعیت دو دستهاند: دستهای برادر دینی تواند و دسته دیگر در آفرینش با تو همانند.) انساناند و انسان محترم است.
ما باید درباره اموری مانند فتوحات و جنگها و حکمرانی مسلمانان و اموری از این دست که آن را گاه استعمار اسلامی و گاه امپراتوری اسلامی مینامند، تحقیق کنیم تا زوایای آن روشن گردد. آیا واقعاً چیزی به نام امپراتوری اسلامی وجود داشته است؟ جنگهای مسلمانان چگونه بوده است؟
جنگ در تمدن اسلامی قواعد خاصی داشته است، از جمله شروع نکردن جنگ، اتمام حجت پیش از نبرد، درخواست مکررِ پذیرش شروط، نکشتن مجروحان، تعقیب نکردن فراریان و اموری از این قبیل. در زمان پیامبر گرامی اسلام (ص)، مسلمانانْ عراق و بخشی از سرزمین شام را به ترتیب از تصرف پارسیان و بیزانسیان خارج کردند. این نبردها و پیروزیها، در واقع، نبردهایی رهاییبخش بودهاند و نمیتوان آنها را جنگهای استعماری نامید. سپس، باید دید شیوه برخورد آنان چگونه بوده است.
از عمروعاص، فاتح مصر، نقل میکنند که در نامهاش به خلیفه آن زمان نوشته است: آنچه این سرزمینها را سامان میبخشد و موجبات استقرار ساکنانش را فراهم میسازد، این است که حرف زیردستان درباره سرانشان پذیرفته نشود و خراج هر خرمایی در وقت رسیدن آن گرفته شود ـ نکته مهم اینجاست ـ و باید یکپنجم این اموال را برای پلسازی و ساختن قنوات صرف کرد. عمروعاص مالیاتی بسیار ناچیز بر اهل مصر مقرر میکند که واقعاً نمیتوان آن را مالیات نامید؛ چیزی برابر پانزده پشیز، و این تنها یکبیستم مالیاتهای سنگینی بود که امپراتوری روم شرقی میگرفت. سپس، ادامه میدهد که باید یکپنجم این مبلغ، یعنی از همان پانزده پشیز، برای آبادانی این سرزمینها صرف شود. با این سیاست، درآمد مصریان، ده سال پس از استقرار حکومت اسلامی، ده برابر میشود. آیا این کار استعماری است؟
به اینها باید آزادیهای دینی و حمایت از اسقفهای مسیحی را اضافه کرد. اسقفها در تمدن اسلامی از آرامش و رفاهی برخوردار شدند که هرگز پیش از آن به آن دست نیافته بودند. صنعت و کشاورزی نیز رشد قابل ملاحظهای کرد و بهسرعت شکوفا شد. این مثالها مربوط به مبانی حقوقی و پیوندهای قانونی با داخل و خارج است. همانطور که ملاحظه شد، اینها تنها نمونههایی بود و بس.
سوم. علوم
با مراجعه به تاریخ علم به این نتیجه میرسیم که بنای علوم طبیعی بر تجربه و آزمایش نهاده شده است. مطابق رأی بعضی از دانشمندان و پژوهشگران، عربها در اوایل قرن نهم میلادی، اهمیت آزمایش در علوم و نقش آن را در پیشبرد علوم تجربی کشف کردند.
الف. فیزیک
بنا به اذعان بسیاری از دانشمندان، حسنبنهیثم کاشف قوانین متعددی در دانشهای نورشناسی و مناظر و مرایا و رشتههای دیگر است.
ب. مکانیک
به نظر دکتر برنار، پیشگامان اختراع پاندول ساعت، مسلمانان بودهاند. شاید پاندول ساعت با توجه به حرکت مخصوص آن از مهمترین دستاوردهای علم مکانیک باشد. طبیعتاً، شما میتوانید درمورد اثر این حرکت (حرکت پاندول) بر پیشرفت صنعت و، بهطور کلی، بر پیشرفت علم از متخصصان فن بپرسید.
ج. شیمی
قطران جوهر گوگرد، که به آن اسید سولفوریک میگویند و اسید نیتریک، از اکتشافات مسلمانان محسوب میشود. در حقیقت، مسلمانان علم شیمی را پدید آوردند. شیمی که به صورت نظریه یا فلسفه کیمیا به مسلمانان رسید، صرفاً تلاش غالباً نافرجامی بود برای تبدیل بعضی از عناصر به بعضی دیگر، مانند تبدیل مس به طلا. اما علم شیمی، بیهیچ واسطهای، دستاورد تمدن اسلامی است. تهیه کاغذ از پنبه نیز دستاورد مسلمانان است. همه میدانیم کاغذی که برای اولین بار چینیها اختراع کردند، از ابریشم بود و هزینههای کلانی در بر داشت. به همین علت، استفاده از کاغذ در آن زمان رایج نبود و مردم بر روی پوست نازک و اطراف پوست گوش حیوانات و برگ درختان و چوب مینوشتند. اما عربها کاغذ را از پنبه و کنف و کتان تهیه کردند و این خود باعث گسترش استفاده از کاغذ و رشد و انتشار فرهنگ شد.
د. جغرافیا
مسلمانان نخستین کسانی بودند که قطبنما را در دریانوردی به کار بردند. ابنسینا در سخن معروفی که از او نقل شده تغییرات سطح کره زمین را مانند دانشمندان امروزی چنین شرح میدهد:
پستی بلندیهای زمین و کوهها و دشتها از دو رویداد یا پدیده به وجود میآیند: پدیده اول، کوههای آتشفشان که موجب این تغییرات و دگرگونیها در سطح زمین میشوند. پدیده دوم، رانش و گسل.
او، همچنین، بیان میکند که سنگها انواع متعددی دارند که بعضی از آنها در درجه حرارت بالا بهسرعت ذوب میشوند، به خلاف قسمی دیگر که ذوب نمیشوند، درست مانند جدیدترین نظریات زمینشناسی. او در ادامه میگوید:
رانش زمین باعث میشود که برخی نقاط پست شوند و بعضی دیگر مرتفع. او آنگاه به این نکته اشاره میکند که وجود آثار حیات در ارتفاعات نشان میدهد که این مناطق در گذشته جزو مناطق دریایی بوده است.
در سخنانی که از دانشمندان مسلمان نقل شده اشاراتی وجود دارد مبنی بر اینکه تغییرات کره زمین به کندی روی میدهد. در زمینه اکتشافات جغرافیایی نیز مطالب بسیاری از آنان به جای مانده است.
ﻫ. پزشکی
آثار رازی و ابنسینا در طول شش قرن دو منبع برای تدریس پزشکی در دانشگاههای اروپا و در این اواخر در دانشگاه لوزان محسوب میشدند. به ابنسینا لقب «امیر طب» داده بودند. زبان عربی تا اواخر قرن شانزدهم زبان پزشکیِ دانشگاههای اروپایی بود و دانشجوی پزشکی بهناچار باید این زبان را فرا میگرفت. ترجمههای کتابهای رازی و ابنسینا تا قرن هجدهم میلادی هم به چاپ میرسید و آخرین نسخه از ترجمه قانونِ ابنسینا فقط ۱۵۰ سال پیش در دانشگاه مونپلیه به چاپ رسید.
و. جراحی
ابوالقاسم قُرطُبی در سال۱۰۴۷ میلادی موفق شد سنگ مثانه را از بین ببرد. کتابهای او چندین بار ترجمه شد، که آخرین نوبت آن در۱۸۶۱ بود. وی در اروپا به «استاد جراحان» مشهور بود.
ز. بهداشت و بیمارستانها
عربها نخستین کسانی بودند که از بیمارستان استفاده کردند. آنان از بیمارستان به مثابه دانشگاه بهره میگرفتند. بدینصورت که دانشجو پزشکی را در بیمارستان میآموخت و بیماران هم در آنجا به روش امروزی درمان میشدند. رازی مسئولِ ساختن بیمارستانی در بغداد شده بود. گویند او برای اینکه مناسبترین مکان را برای ساختمان بیمارستان انتخاب کند، تکههایی از گوشت را در نقاط مختلفی از شهر آویزان کرد و نقطهای را که در آن گوشتها دیرتر فاسد شدند، برای ساختن بیمارستان برگزید. این شیوه علمی است و ناظر به شناسایی چگونگی تأثیرگذاری میکروبها و شناخت مکانهایی است که از وجود میکروب مصون هستند. به کار بردن میکروسکوپ و استفاده از قرص، اجرای عملیات بیهوشی، نشاندن قسمتی از استخوان سگ به جای استخوان پا (ی انسان) و خارج کردن جنین مرده از شکم مادر نیز از دیگر مواردی است که رواج داشته است.
ح. کیهانشناسی
وارد کردن آب و هوا و موقعیتهای اقلیمی در محاسبات نجومی از قرن دهم میلادی معمول بوده است. ترتیب حرکت ستارگان، تعیین دقیق مقدار انحراف خورشید، اندازهگیری صحیح مدت زمان لازم برای شنیدن صدا، از جمله اموری است که مسلمانان در آن پیشگام بودهاند. برای اطلاعات بیشتر در این زمینه باید به کتب تاریخی رجوع کرد: تاریخ تمدن عرب، از جرجی زیدان، در هفت جلد، که یک دوره مختصر تاریخ است؛ و نیز تاریخ عرب، نوشته امیر علی جندی و کتابهای دیگری نظیر اینها.
ط. سفرهای اکتشافی
عربها توانستند هر سه قاره یا بهطور کلی چهار قاره قدیمی را در سفرهای خود کشف کنند. تاجر، در سفرهای خود، به مکانهای دوردست کشور چین، حتی پکن، پا نهاده بود. او کتابی نوشت که شاگردش ابوزید آن را در سال۸۸۰ قمری تکمیل کرد و در آن همه موقعیتهای جغرافیایی جهان قدیم را وصف کرد. مسعودی هم که معروف است. ابوالحسن صیاح، جهانگرد عرب، در سال ۹۴۱ قمری به آفریقا سفر کرد و ۴۴ اشتباه را در نقشههای بطلمیوسی اصلاح کرد. ابنبطوطه هم مشهور است. او آخرین جهانگرد در سال ۱۳۷۷ میلادی است که تا کشور مالی در غرب آفریقا پیش رفت. ادریسی نقشه جهان را اصلاح کرد و نقشه جدیدی برای آن ترسیم کرد. سرانجام، بیرونی است که در کتاب تخفیص العنفِ خود، در۸۵۰ سال قبل، چنین مینویسد: «طبق تحقیقاتی که انجام دادهام، گمان میکنم که در سوی دیگر کره زمین، سرزمینی همانند سرزمین ما وجود دارد.» و این تقریباً همان نظریه وجود آمریکا و قاره جدید است. این نظریه از قرن نهم وجود داشته است. بحث در باب روابط بازرگانی هم به درازا میکشد. از آن صرفنظر میکنیم تا به مسائل مهمتر برسیم.
چهارم. هنر
هنر آینه تمدن است، چراکه در آن فریبکاری و فشار و انحراف و دروغ راه ندارد. هنر بهروشنی و با وضوحِ تمام سطح تمدن را منعکس میکند. اگر این را قبول داریم، باید به آنچه از آثار هنر اسلامی در اختیار ماست، مراجعه کنیم و مساجد و کاخها را ببینیم؛ از مسجد جامع عمر در قدس تا مسجد جامع کبیر در شام یا مسجد جامع قرطبه در اندلس و نظایر آن و قصر غرناطه. تصور نکنید ساخت اینگونه اماکن امروزه بهسهولت انجام میگیرد. هرگز، مهندسان بزرگ عصر ما اذعان میکنند که تمدن امروز تواناییِ ساخت عمارتی همچون مسجد قرطبه یا قصر غرناطه یا مسجد عمر را ندارد. این نظر من نیست، من فقط سخن یک کارشناس را در این زمینه نقل میکنم.
زیبایی و شکوه، در همه شئون زندگی، از جمله ساختن شیشه و سفال و ظروف و سنگ مرمر و شهرسازی مشهود بود. در مورد شهرسازی کافی است آنچه در کتابهای جهانگردان اروپایی در وصف شهرهای شام و قدس و اشبیلیه و طلیطله، در روزهای شکوفاییِ تمدن ما آمده، مطالعه کنیم.
در اینجا توجه شما را به نکتهای کوچک جلب میکنم. یکی از این جهانگردان میگوید: در اواخر قرن سوم وارد شام شدم. در آنجا شبکهای برای آبرسانی (نظیر آب رسانی امروز) یافتم. آب رودخانه بردی در اطراف شام به چهار شعبه تقسیم و از مجاری زیرزمینی داخل خانههای شهر میشد و از آنجا به آبراههای مخصوص پاکسازی و جمعآوری زباله میریخت و به خارج از شام انتقال مییافت. تمام خانههای شهر شام در ۱۱۵۰ سال قبل چنین بودند. این است نظم، این است ملت، این است تمدن. نهرو، نویسنده کتاب نگاهی به تاریخ جهان مینویسد که در اندلس، مردم حمام رفتن و نظافت را جزئی از زندگی روزمره خود میشمردند. زمانی که اسپانیاییها میخواستند مسلمانان را تحت فشار قرار دهند، از ورود آنان به حمام جلوگیری میکردند. عربها ترجیح میدادند در زیر آسمان بیسقف بمیرند، اما نظافتشان را ترک نکنند. او میافزاید که در آن هنگام که نظافت جزءِ لاینفک زندگی عرب بود، در تمامی اروپا، حتی در قصرها، یک حمام وجود نداشت. در قصری مثل ورسای هم حمامی پیدا نمیشد. بروید ملاحظه بفرمایید.
پنجم. تعلیم و تربیت مدنی
دو سال پیش همینجا در اینباره به تفصیل سخن گفتهام.
ششم. تلاش برای صلح و دوستی
اما در مورد صلح، کافی است بدانیم که سلام از نامهای خداوند است، چنانکه در دعاها میخوانیم: «اللهم انت السلام و من السلام و الی یرجع السلام.» درود و تحیت مسلمانان هم «سلام» است. دعوت قرآن هم آنجا که میفرماید: «ادخُلوا فِی السِّلمِ کافَّةً.» [۱۲] تلاشی است برای برقراری صلح در جامعه. فلسفه این تلاش برانگیختن انسان به تبعیت از ناموس هستی است.
هستی با همه اجزایش و با همه تنوع و گوناگونی در اشکالش و با جمیع وظایف مختلفش، سراسر یکپارچگی و هماهنگی است؛ همه در جهتی واحد، در جهت سجود و خشوع برای خداوندند. پس جامعه میتواند در صلح و آرامش زندگی کند، خصوصاً وقتی که هدف، همانگونه که اشاره کردیم، تنها هدف مادی نباشد. در مسیر این هدف، این امکان برای انسان وجود دارد که همانطور که میخواهد، بیآنکه کسی به رقابت با او برخیزد، حرکت کند و بخواند و بنویسد.
هفتم. تشکلهای خاص
اما وجه هفتم از تفسیر تمدن، توجه به گروه است. همانگونه که گفتهام و اینک هم میگویم و شما هم میدانید، اسلام برای تشکلهای گروهی و دیدارها، از قبیل نماز جماعت و نماز جمعه و صله رحم و همسایگی و بهجا آوردن حج ارزش بسیاری قایل است و در این دستورها تلاش میکند مردم را به زندگی اجتماعی عادت دهد.
اما درباره تأثیرگذاری عرب بر تمدن دیگر ملل، سخن آقای لوبون را عیناً برای شما نقل میکنم:
ما در تاریخ، تمدنی نمییابیم که بر ملتهای دیگر تأثیرگذارتر و بانفوذتر از تمدن عربی باشد، چراکه تمامی ملتهایی که با اعراب مرتبط بودهاند، هرچند مدت این ارتباط بسیار اندک هم بوده باشد، از تمدن آنان متأثر شدهاند. حتی کسانی هم که بر عربها پیروز شدهاند پذیرای تمدن عربی بودهاند، مثل قوم ترک که بر اعراب سیطره یافته بودند... زبان و تمدن پارسیان نیز به واسطه تماس با عربها دگرگون شد و اثر این تغییر تا امروز نیز باقی مانده است، همانگونه که اثر آن در اقوام ترک هم ملاحظه میشود.
لوبون درمورد اروپا میگوید: «اگر تمدن عربی در سال ۵۶۶ یا۵۶۷ قمری به اروپا راه نمییافت، اروپا همچنان به زندگی وحشیانه خود ادامه میداد. اروپاییان تمدن را و اخلاق را و علم را از عربها برگرفتند.» آنگاه میافزاید: «به نظر من، آنچه باعث انتقال تمدن عربی به اروپا شد، جنگهای صلیبی نبود، بلکه این تمدن از طریق اسپانیا و جزیره سیسیل و ایتالیا به آنجا راه یافت.» و در ادامه چنین میگوید: «مهمتر آنکه تمدن قدیمی اروپا، یعنی تمدن یونان، هم مستقیماً وارد اروپای امروزی نشد، بلکه عربها بودند که آن را به آنجا منتقل کردند. کتب یونانی ابتدا به عربها منتقل شد و آنگاه بار دیگر به اروپا برگشت.» اما تأثیرپذیری علما و فلاسفه اروپایی از عربها بیش از آن است که در شمار آید. این تأثیرپذیری در عرصههای گستردهای به اثبات رسیده که خارج از حوصله این گفتار است.
جمعبندی
آنچه گفته شد گزیدهای اندک و، چنانکه گفتم، تلاشی ناچیز بود. در پایان، از همه تقاضا دارم فقط به آنچه شنیدند اکتفا نکنند، چراکه در این مورد کتابهایی وجود دارد که در دسترس همگان است و این آسانترین راه ممکن است. من صمیمانه از همه جوانان درخواست میکنم کتابهای تاریخ تمدن عرب، نوشته استاد جرجی زیدان، و آثار امیر علی و آقای لوبون و بسیاری از دانشمندان دیگر را مطالعه کنند، زیرا مطالب مذکور را در آن خواهند یافت. برادران عزیز، این کتب را مطالعه کنید تا بتوانید توشه لازم را برای مقابله با خودباختگی و تسلیم بیچونوچرا فراهم آورید.
ما امروز احساس بیهویتی میکنیم. احساس میکنیم گذشتهای در تاریخ نداریم و گویا اروپا همهچیز است و اروپاست که منشأ علم و فرهنگ و دین و پیشرفت بوده و هر کاری که انجام میدهد، صحیح است. امروز در عصر استعمار فکری و روحی و روانی زندگی میکنیم. اگر ما در برابر این استعمار سر فرود آوریم و آن را بپذیریم، طبیعتاً نمیتوانیم خود را از انواع دیگر استعمار برهانیم. پس باید به اصالت و خویشتن خویش بازگردیم و بهترین راه برای بازگشت و به دست آوردن اعتماد به نفس این است که به تاریخ مراجعه کنیم. البته، این مراجعه نباید برای این باشد که به گذشته پرافتخار و باشکوه خود تکیه کنیم، بلکه باید یأس و نومیدی را ریشهکن کنیم و به آینده امیدوار شویم. ما در حال حاضر احساس میکنیم هرآنچه در این منطقه از جهان است، ارزشی ندارد و آنچه در آن سوی جهان قرار دارد، ارزشمند است. پس باید بار دیگر تمدن خویش را مطالعه و بررسی کنیم؛ تمدنی که سراپا انسانیت و علم و کمال و هنر و ادب است و همهچیزش همراه با اخلاق و تقواست.
زیبایی در اروپا نسبی و موردی است، ولی مظاهر زیبایی در جامعه متمدن عربی ـ اسلامی در همهجا مشهود بود: در حمامها و مساجد و خانهها و قلمها و پرهای نوشتار و ورقها و قهوهخانهها و چراغها و ظروف و اتاقها و راهروها و کتابخانهها و قلمدانها و قرآنها و هرآنچه در مدارس بود. منظورم این است که زیبایی در همه امور زندگی به چشم میخورد و جامعه ظرفیت آن را داشت. لطفاً کمی در این زمینه مطالعه و تحقیق کنید تا احساس توانمندی و عظمت به همه ما دست دهد و برای کسب علم بکوشیم و در مقابل این جریانات مختلف که از هر طرف بر ما هجوم آوردهاند، پایداری کنیم. والسلام علیکم.
پی نوشت ها:
[۱]. مجلسی، محمدبقار، مرآهالعقول، تصحیح هاشم رسولی محلاتی، چاپ دوم، تهران، دارالکتب الإسلامیه، ۱۴۰۴ق، ص۳۹۱.
[۲]. (زمر، ۶۷).
[۳]. (بقره، ۱۸۶).
[۴]. «آیا ندیدهای که هرکس در آسمانها و هرکس که در زمین است و آفتاب و ماه و ستارگان و کوهها و درختان و جنبندگان و بسیاری از مردم خدا را سجده میکنند؟» (حج، ۱۸).
[۵]. «یهود گفتند که دست خدا بسته است. دستهای خودشان بسته باد. و بدین سخن که گفتند ملعون گشتند. دستهای خدا گشاده است. به هر سان که بخواهد روزی میدهد. و آنچه بر تو از جانب پروردگارت نازل شده است، به طغیان و کفر بیشترشان خواهد افزود. ما تا روز قیامت میانشان دشمنی و کینه افکندهایم. هرگاه که آتش جنگ را افروختند، خدا خاموشش ساخت. و آنان در روی زمین به فساد میکوشند، و خدا مفسدان را دوست ندارد. اگر اهل کتاب ایمان بیاورند و پرهیزگاری کنند، گناهانشان را خواهیم زدود و آنان را به بهشتهای پرنعمت داخل خواهیم کرد. و اگر تورات و انجیل و آنچه را که از جانب خدا بر آنان نازل شده بر پای دارند، از فراز سر و زیر پایشان روزی بخورند. بعضی از ایشان میانهرو هستند و بسیاریشان بدکردارند.» (مائده، ۶۴ـ۶۶).
[۶]. «آیا آن کس را که هوای نفس را به خدایی گرفته بود دیدی؟» (فرقان، ۴۳).
[۷]. «هر آینه مؤمنان برادراناند.» (حجرات، ۱۰).
[۸]. شریف رضی، محمدبن حسین، نهجالبلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، چاپ چهاردهم: تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۷۸، ص۴۱۸.
[۹]. شریف رضی، محمدبن حسین، همان، ص۷۰.
[۱۰]. ابن أبی الحدید، عبدالحمید بن هبة الله، شرح نهجالبلاغه، تصحیح محمد ابوالفضل ابراهیم، چاپ اول: قم، مکتبة آیتالله المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ق، ج۱۳، ص۲۸.
[۱۱]. شریف رضی، محمدبن حسین، همان، ص ۴۲۷.
[۱۲]. «همگان به اطاعت در آیید.» (بقره، ۲۰۸).