سخنرانی امام موسی صدر در مؤسسه احمدیه اصفهان برای جمعی از وعاظ این شهر.
امام موسی صدر در این سخنرانی که در 1965/10/۲۷ ایراد شده دربارۀ اهمیت کار جمعی با استناد به قرآن مقدماتی میگوید و سپس به مسئلۀ تبلیغ در جهان امروز میپردازد. وی با ذکر مثالهایی از شیوۀ تبلیغی مسیحیان و اهل سنت دربارۀ وضعیت تبلیغی شیعیان هشدار میدهد. در پایان نیز برخی تجربیات و خاطرات خود را در این خصوص برای حاضران ذکر میکند. متن این سخنرانی را که برای اولین بار منتشر می شود در ادامه می خوانید.
بسم الله الرحمن الرحیم
«رب اشرح لی صدري، و يسرلي أمري، واحلل عقدۀ من لساني يفقهوا قولي، واجعل لي وزيراً من أهلي، هارون اخي، اشدد به أزري، و اشركه في أمري، كي نسبحك كثيراً، و نذكرك كثيراً، إنك كنت بنا بصيراً.»
در ابتدای بحث اين آيه كريمه را قرائت کردم. از اين نوع آيات در قرآن بسیار به چشم میخورد. در اين آيه میخوانيم: «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم، قل إنما أعظكم بواحدۀ أن تقوموا لله مثناً و فراداً.» پيغمبر اكرم به امر خدا يك موعظه به مؤمنين میكند. اين موعظه عبارت است از اينكه قيام لله بكنند. براي اينكه قيام لله نتيجهبخش و مفيد باشد، دستورش اينگونه داده شده است كه مثنا و فرادا باشد. يعني قيام لله و انجام دادن وظيفه خدايي امّت محمد(ص) به دو گونه صورت میپذيرد: يكي قيام مثنا، يعني قيام دستهجمعي، دوتادوتا، متعدد، و يكي قيام فرادا، تنها تنها. در اين آيه قيام مثنا بر قيام فرادا مقدم شده است. در قرآن هر كلمهای و هر عطفي و هر تقدم و تأخری از روی حكمتي است. پس اگر قيام مثنا مقدم شده است، شاید اينگونه فهميده میشود كه بهترين طريق و اولين طريق براي قيام در راه خدا قيام دستهجمعي است.
در آيات ديگر هم به این معنا اشاره شده است، مثل همين آيهای كه قرائت كردم كه حضرت موسي(س) تقاضا میكند كه براي او معيني تعيين شود؛ حتي تعبير «و أشركه فی أمری» هم وارد شده است كه اين وظيفه سنگين رسالت را با مشاركت یکدیگر انجام دهیم. این مسئله مخصوص به حضرت موسي هم نيست كه بگویيم زبان آن حضرت كمي مُعقد بوده است.
در آيه كريمه میخوانيم: «إنما أنت منذر و لكل قوم هاد.» برحسب تفاسير وارد شده در اخبار ما، از حضرت اميرالمؤمنين(س) به «هاد» و از پيغمبر اكرم به «منذر» تعبیر شده است. بنابراين، حتي در اسلام هم منذر و هاد با هم هستند. ولايت متمم رسالت است؛ یعنی كار با تعاون و كار دستهجمعي. سيره انبيا هم اين مسئله را كاملاً نشان میدهد.
پيغمبر اكرم در ۱۳ سالي كه در مكه بودند، درصدد تربیت همكاران مخلص و ورزیدهای بودند كه در مقابل تمام مشكلات مكه و فشارهای كفار مقاومت كنند و از اين كوره ورزیده و كامل بيرون بيایند تا وقتي كه جور هجرت فرامیرسد و حكومت اسلامي تشكيل میشود، حضرت دستهای اعوان و انصار از مرد و زن داشته باشد كه بتوانند بنای عالم اسلامي را بگذارند. اين مسئله با دقت در هدف رسالت روشن میشود. يعني واضح است كه اسلام اسمي در شناسنامهها و شعاری در عملها نیست.
اسلام تربيت جديدی است برای بشر؛ كارخانه آدمسازی ای است كه بشر را از عمق قلبش تا صوریترين حركاتش در اين كوره اسلام تربيت میكند و او را به صورت جديدی درمیآورد: فكرش را تغییر میدهد، عقيدهاش را تغییر میدهد، عملش را تغییر میدهد، اخلاقش را تغییر میدهد. تربيت انسان از تربيت درخت كه كمتر نيست. اگر بخواهیم درختی را تربيت كنيم، بايد به آن آب بدهيم، زمينش را آماده كنيم، زوائد را بگيريم، شاخههای اضافیاش را بزنيم، بايد بهاصطلاح رعايتش بكنيم، به آن برسيم. اگر درختي را كاشتيم و رهایش كرديم كه ثمر نمیدهد، به نتيجه نمیرسد.
وقتي مهندسي میخواهد ساختمانی بسازد، بايد هر روز به آن سركشي كند تا كج و راست نشود، زياد و كم نشود، از بين نرود. چگونه میشود گفت که در تربيت انسان مراقبت و رعایت لازم نيست. پيغمبر اكرم(ص) اگر میخواست مسلمانها را تربيت كند، بهتنهایی به این کار نمیرسيد. بله، به وجود آوردن يك حكومت، يك پادشاهي، يك قدرت كار آساني بود و خودش بهتنهایی میتوانست این کار را بكند. اما تربيت بشر، سلمان آفريدن، اباذر آفريدن، علي آفريدن و تربيت كردن احتياج به وقت بسیار داشت. از اين جهت، در مكه اينها را پروريد تا وقتي به مدينه میآید، هرکدام از اين افراد دستهای را تربيت بكنند و جامعه صالح و افراد ورزیده درست شوند. از اين رو، از مهاجرين و اعوانش کمک گرفت. سبك تربيتی انبيا هميشه و در هر وقت اینگونه بوده است. بنابراين، قيام لله بهطور دستهجمعي مؤثرتر و نتيجهبخشتر است و برای خدمات عاليه و عامه لازمتر و ضروریتر است.
عمل فردی عقیم و عمل دسته جمعی خالد است
واضح است كه غير از اين تجربۀ خارجي و این واقعه تاريخي، اگر ما مطالعه كنيم و عمل دستهجمعي و عمل فردی را بسنجيم، میتوانيم موجبات بسیاری ذكر كنيم كه نشان میدهد عمل دستهجمعي از عمل فردی بهتر است. عمل فردی عقيم است، چون عمر انسان محدود است. يك نفر هميشه زنده نيست و اگر كسي عمل فردی بكند، به محض اینکه مُرد يا مريض شد يا موانعي برایش ایجاد شد، آن عمل باطل و تعطيل میشود. اما عمل دستهجمعي خالد است، چون عمل را جمعيت انجام میدهد، نه فرد. فردی میرود و ديگری میآید و اين عمل باقي میماند. عمل فردی شمول ندارد، چون یک فرد محدود است، در حالتي كه عمل دستهجمعي شمول دارد، اتساع وجودی دارد، وسعت وجودش بيشتر از عمل فردی است.
عمل فردی ناقص است، چون يك فرد به همهچیز احاطه ندارد، از همهجا خبر ندارد، نمیتواند به همهچيز برسد. اما اگر عمل دستهجمعي شد، يكي میتواند تحقيق بکند، دیگری بازرسي كند، يكي از كمّ و كيف امور سر دربياورد، يكی میتواند آموزش بدهد و فكر بكند، يكي هم اجرا بكند. بنابراين، عمل دستهجمعي هم خلود دارد و هم شمول و هم احاطه، در حالتي كه عمل فردی هم عقيم است و هم شمول و احاطۀ عمل جمعی را ندارد.
شايد عبارت معروف «يدالله مع الجماعه» که در اخبار بسیاری وارد شده، اشاره به همين حقيقت باشد، چون عبارت يدالله كنايه از بركت خداست، كنايه از قدرت خداست، كنايه از توانايي و خلود خداست، كنايه از احاطۀ خداست. اين حالات در جماعت محقق است، نه در فرد. از اين جهت اگر روزی پيش پای ما فقط راه عمل فردی بود، در آن روز قيام لله را بهطور فردی انجام میدهيم، ولي اگر روزی هم میتوانستيم عمل دستهجمعي انجام بدهيم و عمل فردی، هیچکس نيست كه عمل مثنا و عمل متعدد و عمل جماعي را انجام ندهد. اين عمل قویتر و مؤثرتر و ثابتتر است.
چگونه کار دسته جمعی انجام دهیم؟
اين مقدمه مختصر را عرض كردم تا به بحث نسبتاً اخلاقي و علمي برسم. ما برای اينكه بتوانيم عمل دستهجمعي انجام بدهيم، چه شرايطي دارد و چه نتايجي میگيريم؟ همانگونه كه روز گذشته و در جلسه گذشته عرض كردم، خداوند متعال دربارۀ دنيا و جهانی كه خلق كرده است، در قرآن كريم میفرمايد: «والسماء رفعها و وضع الميزان ألاتطغوا فی المیزان.» ما عالَم را كه خلق كرديم و آسمان را كه برافراشتيم، ترازو گذاشتيم، یعنی جهان را بر اساس نظم خلق كرديم و هر چيزی در جهان موزون است، هر چيزی «خلقناه بقدر» است. آيات بسیاری تأكيد میكند كه همهچیز در جهان منظم است. پس اگر كسي بخواهد در اين جهان موفق باشد و با اين جهان هماهنگ باشد و با سير جهان حركت بكند، بايد عملش موزون و منظم باشد، عمل بلبشو و بینظم خلاف سنت آفرينش و محكوم به زوال است.
مطلب دومی را كه دیروز عرض نكردم و اکنون فقط به آن اشاره میکنم، اين است كه امروز در جامعه ما ديگر نمیشود عمل فردی كرد. چرا؟ زیرا روزی ما تنها كار میكرديم، تنها تبليغ میكرديم، همه مؤسسات اجتماعي و طبقات اجتماعي تنها كار میكردند، دولتها تنها حكومت میكردند و حكومتها ديكتاتوری بود. تجارتها به شكل تجارتهای فردی بود. ولي امروز همهچیز به صورت دستهجمعي درآمده است: دولتها مؤسسات عريض و طويل به وجود آوردهاند. تجارتها به صورت شركتها درآمده است. روزنامهها جبههها تشكيل دادهاند. فعاليتهای سياسي به صورت حزبی درآمده است. مسائل صنفي به صورت اتحاديهها درآمده است. همه به صورت دستهجمعی درآمدهاند. اگر در جامعهای كه همه به صورت دستهجمعي كار میكنند، بخواهيم تك روي بكنيم، محكوم به زواليم، ضعيفيم و حقيريم. خداوند اگر بخواهد به ما کمک بکند، البته، به کار دستهجمعی بيشتر كمك میكند، چون يدالله مع الجماعه. بنابراين، برای كار كردن و كار مؤثر كردن بايد كار منظم كرد و كار دستهجمعي.
حالا چگونه میتوانيم كار دستهجمعي بكنيم؟ كار دستهجمعي به اين معناست كه هرکس خود را در جمع و در مجموعه فانی كند، يعني ديگر از تك روی و فرديت و انانيت و شخصيت صرفنظر بكند تا وجودش بزرگ بشود. شما ملاحظه میفرمایيد که اگر يك عضو کوچک از بدن - اين تعبير حضرت اميرالمؤمنين(س) است - زخم بشود، تمام بدن شب را بيدار میماند و تب میكند، زیرا مرض يك عضو مرض همۀ اعضاست. اگر ما صورت دستهجمعي پيدا كرديم، ديگر مصلحت و مفسده ای كه براي هر فردي از افراد ما پيش میآید، ديگران را هم ناراحت میكند و يا اگر مصلحت بود، خوشحال میكند. اينجا به اين نكته اخلاقي یعنی اخلاص برمیخوریم. خواهش میكنم روی اين موضوع مختصری تأمل بفرمایيد تا به نتيجه مطلوب برسيد.
نقش اخلاص در کار جمعی
به مسئله اخلاص آقا باید اندکی دقت کرد. مسئلهای كه از روز مكلف شدن، یعنی از روزی كه قابل خطاب الهي شديم، به ما گفتند که در نماز بايد قصد اخلاص داشته باشيد، اخلاص در عمل داشته باشيد. اين اخلاص دريايي از عظمت است كه اگر انسان در آن دقت كند، میبيند كه خيلي آموزنده است. ما را میخواستند با اين كلمه اخلاص تربيت كنند.
اخلاص يعني چه؟ از نظر لغوی اخلاص يعني خالص بودن. اخلاص در نماز يعني چه؟ يعني فقط خالصاً براي خدا نماز خواندن. (من از آقايون خواهش میكنم، کسانی که میخواهند سيگار بكشند، آزاد باشند. صحبت ما صحبت مجلسي و بهاصطلاح دوستانه است.) عوامل محرك انسان برای عمل خارجي چند گونه است. انسان گاهي محركهای شخصي دارد. مثلاً در غذايي كه بنده میخورم، راهي كه میروم، به ديدن دوستی که براي تفريح میروم، عامل شخصي مؤثر است، يعني عواطف من، احتياجات من، رغبت من، من را وادار میكند كه اين کار را بکنم. گاهي از اوقات عامل وسيعتر از «من» است؛ برای خاطر بچهام، براي خاطر زنم، براي خاطر خانوادهام، اين كار را انجام میدهم. گاهي از اوقات برای خاطر مردم كاری را انجام میدهم، براي خاطر وجيهالمله شدن كاری را انجام میدهم، برای خاطر كسب افكار عمومي كاری را انجام میدهم. وقتی هم هست که برای خاطر خدا كاری را انجام میدهم.
حالا که عوامل محرك يك عمل (خواهش میكنم كمی دقت بفرمایيد تا اين عقدهای كه در زبان من در اين باره هست، حل بشود) متعدد و متنوع است، اگر من عامل محرك خود را فقط خدا قرار دادم و سعي كردم با تمرين در نماز و در عبادات و در اعمال، به آن مقامي برسم كه قرآن میفرمايد: «واعلموا ان الله يحول بین المرء و قلبه» يعني در پشت قلب من و مركز ستاد فرماندهي بدن من خدا قرار گرفت، اگر من توانستم به اين مقام برسم و اين كار را انجام دادم، يعني در عمل خارجی خدا را محرك خود قرار دادم، نتيجه چه میشود؟ نتيجه اين میشود كه جنباننده عضلات من و محرك دست و پاي من و زبان من در كار خودم، خدا خواهد شد. در این صورت، چه اثری در بدن من و در وضع من میگذارد؟
آثار بسیاری دارد. مثالي میزنم. گاهي از اوقات در محاکم جريمهای سبب و مباشر دارد، يعني يک نفر دیگری را تحريك میكند كه جنايتي را مرتكب شود. سبب كسي است كه تحريك میكند و به كسي كه عمل را انجام میدهد، مباشر میگویند. در فقه ما در باب قتل مفصل بدان پرداختهاند. در قانون جرائم وقتي به سبب و مباشر میرسند، اینگونه میگویند كه سبب و مباشر هردو شريك جرماند. اما با یکدیگر تفاوت میكنند؛ گاهي سبب اقوای از مباشر است و گاهي مباشر اقوای از سبب است. مثلاً شخصي انسان عاقلي را وادار به ارتكاب جرمي میکند. اينجا مباشر اقوی است، زیرا انسان عاقل رشيد توانايي است كه جنایتی مرتکب شده است. تحریک ديگری اثر اصلي و اساسي نداشته است. مباشر خودش عقل و فكر داشته. اما گاهي شخصي بچهای را تحريك میكند، ناقصالعقلي را تحريك میكند. اينجا میگویند که سبب اقوی از مباشر است، يعني كسي كه عمل را انجام داده است، ابزار بوده، مثل شمشيری كه من به دست میگيرم و كسي را با آن مجروح میكنم. شمشير ارادهای ندارد. اگر شخصي آمد و بچهای را يا زني را يا ناقصالعقلي را تحريك به عملي كرد، میگویند که سبب اقوای از مباشر است و فعل را به سبب نسبت میدهند و سبب را مجرم میشناسند.
در حسنات هم همينگونه است. گاهی تاجری یا ثروتمندی خودش به فكر میافتد كه مؤسسهای را بسازد. اين شخص خودش اين كار را انجام داده است و ثواب و اجر و تقدیر الهی هم از آنِ خودش است. اما يک وقت اینگونه نیست. آنطور که گفتند، آقايون تشريف میبرند پيش آقای محترمي و وادارش میكنند که ده هزار تومان پول آهن احمدیه را بدهد یا قناسی آن را بخرد و يك ميليون تومن از زمينهايي كه دارد، در اختيار اين مؤسسه بگذارد. البته، این هم اجر دارد، اما اجر اول مال شمايي است كه او را برانگيختيد. اسم مال شماست، خلوص مال شماست و او هم از این عمل بیبهره نيست. بنابراين، اين مسئله ما را به اينجا میرساند كه اگر كسي داعي و باعث عملي شد، يك شخصي هم واسطه بود، مباشر بود، اگر اين مباشر از خود ارادهای داشت، فعل به او نسبت داده میشود. اما اگر اين مباشر در مقابل آن سبب بلااراده بود، فعل به سبب نسبت داده میشود.
بعد از اين مقدمه كه روشن شد، به سراغ اعمال صالحه میآییم. اگر ما در افعال و اعمال صالحه از خودمان ارادهای داشته باشيم، فعل به ما نسبت داده میشود. اگر پولي به فقيری میدهيم تا وجدانمان راضي بشود، كار خير میكنيم كه جامعه ما را خوب بشناسد، محرك ما در اين عمل خارجي «من» است، «أنا» است. اما اگر تمرين كردم و با اين تعليم آموزندهای كه در اسلام است، یعنی مسئله اخلاص، كاری كردم كه من برای خود و به اراده خود كاری انجام ندادم، اين كار را میكنم چون خدا گفته، يعني سرنخ دست خدا باشد؛ اگر اخلاص قوی شد، انسان به مرحله فنا میرسد: فنای در ذات الهي. در این حالت وقتی خدا میگوید: برو، میرود؛ میگوید: بايست، میايستد. آن وقت این شخص علي میشود كه وقتي روی سينه عمرو بن عبدود مینشيند، تا غضب میكند، از روی سینه بلند میشود كه مبادا ذرهای شمشير را با قدرت بيشتری بياورد و مقداری از «أنا»، از ذات علي در اين عمل شركت كند.
به اين مرحله كه رسيد، دستش براي خدا حركت میكند، فشار میآورد، میكُشد، صلح میكند، زبانش برای خدا به حركت درمیآید، قلبش برای خدا میتپد، افعالي كه از او صادر میشود برای خدا صادر میشود. يعني مباشر به صورت وسیلهای در دست خدا درمیآید. در اين صورت، بنابر قانون سبب و مباشر، فعل را به چه كسي نسبت میدهند؟ اول به خدا، یعنی فعلِ خدا میشود. وقتي فعل خدا شد، چه اتفاقی میافتد؟ قدرتش بيشتر است، ابديتش بيشتر است، شمولش بيشتر است، هماهنگیاش با جهان بيشتر است.
خدايي كه من را حركت میدهد، خورشيد را هم حركت میدهد، ماه را هم حركت میدهد، افكار امروز را هم حركت میدهد، مقلب القلوب و الأبصار هم هست، این خدا وقتي من را به طرف عمل خيری حرکت میدهد، سرنخ آن را هم که من باشم، حرکت می دهد و تمام عالم را هم حركت میدهد؛ يعني من ديگر با همه عالم هماهنگم.
اين مسئله به اين صورت است كه آدمی وقتي حركتی دستهجمعي را شروع كرد، اگر اخلاص کامل داشت، هرچه اخلاصش بيشتر بود، قدرتش هم بيشتر است؛ هرچه أنانیتش ضعیفتر بود، احاطه و شمول و سيطره عملش هم بيشتر است و البته، مقامش هم بالاتر است. در این حالت، در اين راه هماهنگي مطلق است. اگر ۱۰ یا ۱۵ نفر که وظيفهای و مأموریتی دارند، فقط مصالح فردیشان را در نظر بگيرند، ضعیفاند، عقیماند، ناتواناند. اما اگر تمرين اخلاص كنند، خودشان را بسازند كه به اوامر الهي اعتماد كنند، برای خدا کار بكنند، رفتهرفته وسیلهای میشوند در دستان خدا، در قبضه الهي و اگر ديگران هم اینگونه وسیلهای شدند، ديگر تزاحم و تعارضي پيش نمیآید. اگر همه نخهايي که هست، از یکجا حركت كند، آن وقت هماهنگيِ كامل میشود، آن وقت هركس رنگ مکانش را به خودش نمیگيرد، محركش ذات الهي است و مصلحت الهی است و وجه عمل الهی است، همان كه «يبقي وجه ربک»، همان که اگر محرك من شد، هماهنگي كامل و تام به وجود میآید.
اکنون ما در مقابل مؤسسهای هستيم كه میخواهيم اینگونه باشد و میخواهيم اخلاص داشته باشيم. اين اخلاص هرکدام از ما را در هرکجا که باشيم، به طرف هدفی سوق میدهد. البته، چون حقیقت اين هدفها متوجه يك هدف است، اگر رنگهای مختلفی هم داشته باشد، با یکدیگر تنافی ندارد، بلكه یکی دیگری را كامل میكند. مثلاً نیروی برق، بادبزن را حركت میدهد، يخچال را سرد میكند، اتو را گرم میكند، از راديو صدا درمیآورد، در رختشويي لباس را پاك میكند. نیروی برق يك حقيقت است، منتها در هر ظرفي اثر خاصی دارد. دعوت الهي و هدف الهي در مسجد یکگونه تجلي میكند و به یکگونه آدمی را به حركت میاندازد، در مدرسه یکگونه، در دانشگاه یکگونه، در بازار یکگونه، در ايران یکگونه، در هامبورگ یکگونه، در لبنان یکگونه.
کوتهنظری است اگر بخواهيم تمام مردم را به رنگ خود دربياوريم و همه را دعوت كنيم كه در سنگر ما و با اسلحه ما و به شكل ما كار بکنند. اين نهايت كوتهنظری است، ما سنگرهای مختلف داريم. در هر سنگر بايد افرادی باشند كه آن سنگر آنها را هضم كند، به آن رنگ باشند. اما باید رنگشان روی صورتشان فقط زده شده باشد، نه به قلبشان. قلبشان با حركت الهي تحریک میشود. «إن الله یحول بین المرء و قلبه» باشد.
کاری که مسیحیان بعد از قرون وسطا برای اصلاح خود انجام دادند
يک نمونه كوچك از کار مسیحیان عرض میكنم. مسیحیها آقا در اواخر قرون وسطا حس كردند كه باختهاند و مردم از آنها متنفرند، علیرغم آنها تمدني در اروپا به وجود آمده و علوم پيش رفته است. به این فكر افتادند که خودشان را اصلاح كنند، چون جهان نمیتوانست آنها را تحمل كند. محكوم به زوال بودند. پاپ كه مظهر قدرت روحانی آنهاست، به شكل مقام سياسي و ارتجاعي درآمده بود كه از هر پيشرفتي جلوگيری میكرد، چه برسد به كشيشها كه داستان فساد و تباهیشان نوشته شده است. كتابهای بسیاری راجع به مفاسد كشيشها در اواخر قرون وسطا نوشته شده است. ديدند كه اين راه درست نيست. به فكر اصلاح خودشان افتادند. از کارهایی که برای اصلاح خودشان کردند، این بود که مؤسساتي به وجود آوردند که استقلال داخلي دارد، ولي تابع رأی كلي واتيكان است.
يكي از اين مؤسسات كه شاید هم شنيده باشید، ژزوئیتها نام دارد كه ما به عربي به یسوعیها ترجمه میكنيم. يسوعیها تصميم گرفتند که از راه مجاری امور وارد تبليغات و وارد قلب مردم بشوند، زیرا مشاهده کردند که کلیسا رفتهرفته از مردم دور میشود. اين حقيقت ما را هم تهديد میكند، براي خاطر اينكه ما از مردم در مساجد و مجالس استفاده میكرديم و رفتهرفته دنيا بهگونهای وقت مردم را میگيرد كه ديگر به مساجد و مدارس و مجالس نمیرسند. روزشان در بازار میگذرد، شبشان ديروقت میآیند، روزهای تعطيل را به تفريح میگذرانند، نه به عبادت، آمدنشان نزد روحانيون كمتر میشود و روحانيون هم ديگر نمیتوانند در زندگي مردم مؤثر باشند، چون زندگي مردم آلوده به فساد شده است. روحانیای كه میخواهد شأن خود را حفظ كند، كمتر ميتواند به قلوب مردم برود، مگر با زحمت. اين مسئله ما را هم تهديد میكند.
به هر حال، مسیحیان این موضوع را حس کردند. بیش از ۶۲۰ سال پيش از اين، وقتی که مؤسسه یسوعیها تكميل شد، مدارس، دبستانها، دبيرستانها و دانشگاههايي تأسيس كردند و از اين دانشگاهها كشيش فارغالتحصيل شد، يعني ليسانسيه بود، دكتر در طب بود، دکتر در حقوق بود، دکتر در هندسه بود، تکنسین در ساير امور فني بود، دکتر در رياضيات بود، دکتر در علوم طبيعيه بود، در عين حال، کشیش بود. مدارسی تأسيس كردند، مؤسساتی تأسيس كردند و سنگرها را گرفتند. ۳۰۰ ميليون نفر از مردم دنيا را باسواد كردند. اینها آقا بيش از هزار دانشگاه در دنيا دارند. اینها ارقام خيالي نیستها، بيش از هزار دانشگاه در دنيا دارند، بيش از چندهزار بيمارستان در دنيا دارند، دهها هزار دارالأيتام و مدرسه حرفهای و دبيرستان دارند، هزاران كتابخانه و باشگاه و مؤسسات فرهنگي دارند.
دولتهايي را تحت تأثير قرار میدهند. گفته میشود كه وزارت فرهنگ لبنان تحت تأثير افكار يسوعیهاست. اینها هستند كه چرخ وزارت تربيت و تعليم لبنان را میچرخانند. گفته میشود که مؤسسه تبليغاتي کل، راديو و تلويزيون و مؤسسات لبنان تحت تأثير اینهاست و من هيچ استبعاد نمیكنم. مدیرکل تبليغات لبنان، آقای ژوزف زعرور با خود بنده رفيق است. خيلي با بنده دوست است. مرد مؤمن عجيبي است. هيچ بعيد نيست که يسوعي باشد. به دين خودشان مؤمناند. این یسوعیها هيچ علامت و مشخصهای هم ندارند، جز يک يقه سفيد. در میان مردم پراكنده شدهاند و آنچنان دنيا را تحت تأثير دادهاند كه وحشتآور است. حتي گفته میشود كه در واتيكان اینها حكومت میكنند و پاپ سلطنت میكند؛ اسماً پاپ حکومت میکند، حقيقت مال يسوعیهاست.
رئيس ژزوئيتها را پاپ سياه مینامند. خيلي مردم مقتدری هستند. تشكيلات جهانگيری دارند و همهجا میروند. خب، يك نفر دهاتي كه اگر اینها نبودند، بچهاش را پشت خيش در مزرعه و به دنبال گاو میديد و الان پسرش را مهندس میبیند، چه احساسی دارد. روبرت سنگور رئیسجمهور سنگال چه احساسي در مقابل اینها میكند؟ هر چقدر هم كه مسلمان متعصب باشد، خواهناخواه «الإنسان عبید الإحسان» است و تحت تأثير قرار میگيرد. مرد فقيری كه بچهاش را در چنگال مرگ میبيند و به درمانگاه مسيحيان میرود و يك طبيب مسيحي او را علاج میكند و دوا به او میدهد، بعد هم دست میدهد و مصاحفه میكند و از او تشكر میكند و يك كلمه و يك سرود مذهبي هم در گوشش میخواند، چگونه میخواهيم این مرد فقیر تحت تأثير قرار نگيرد؟ آخر چگونه میتوانيم بدون هیچ اقدام مثبتی اين مردم را از تأثيرات تبليغات اين دسته در امان بداريم؟ اين يك تشكيلات.
تشكيلات ديگرشان كليساهاست. كليساها كه تشكيلات مذهبیشان تلقی میشود، بهقدری منظم است که خدا میداند. آنها مدارس و اين كارها هم دارند. براي بنده تأثرآور است وقتي فكر میكنم که در هيچ نقطهای از نقاط دنيا يك مسيحي نيست كه آمارش در اختيار كليسا نباشد. يك ده اگر يك خانواده مسيحي داشته باشد، يک كليسا هم دارد و يک كشيش مأمور است که روزهای يكشنبه آنجا برود و نماز بخواند.
بنده ده بزرگي در لبنان میشناسم به نام جبع. خود لبنانیها به آن میگویند جباع. ده شیعهنشین مسقط الرأس شیخ بهایی و صاحب معالم است و قبر صاحب مدارک هم آنجاست. ده شيعهنشين بزرگ. من خجالت میكشم که بگویم آنجا روحاني ندارد. يك خانوادۀ مسیحی، يعني يک زن و مرد و سه تا بچه مسيحي در اين ده است. يك كليسا هم هست که روز يكشنبه يك كشيش میآید برای نماز خواندن.
دهي است به نام روم که روز يكشنبه معلم دین میآید و در مدرسه تعليم دين میگوید. همۀ دنیا را كنترل کردهاند. حتی در انگلستان یک كار تازهای کردهاند به نام تأمین اجتماعي كه همهچیز مردم را تحت كنترل دستگاههای تربيتكننده و توجيهكننده قرار دادهاند، از جمله دين را. برای هر ۵۰۰ نفر يک كشيش مأمور است، مثل طبيب خانوادگي. اين كشيش مأمور ادارۀ اين ۵۰۰ نفر است که اگر بچهاش به كليسا نیاید، بايد ببيند علتش چيست، چرا زنش به كليسا نمیآید، به خانهشان میرود و بيدارشان میكند، مشكلاتشان را حل میكند، به آنها در زندگی كمك میكند، كنترلشان میكند، به زندگی دلگرمشان میكند. در مقابل اين ماشين تاريك و كشندهای كه امروز دنيا را فرا میگيرد و میبلعد، اینها طراوتي به روح مردم در همهجا میدهند.
حالا ما در مقابل اين دستگاه چه وضعي داريم؟ چه تعداد از دهات ما بیمبلغ است؟ چه تعداد از شهرهای ما بیمبلغ است؟ چه تعداد از دهات ما در چنگال بهاییهاست؟ مثل گوشت قرباني افتادهایم وسط و هر كسي يک تيكه از ما میبرد و میخورد. هیچکس هم نيست که بپرسد: آقای لوقا مالك، تو چرا به دهات عکار میروی و آنجا تبليغات میكني؟ مردم هم تابع احسان و محبتش هستند و تحت تأثيرش قرار میگيرند.
در این قرن يک سازمان جديد هم به نام رهبانيت كارگری ایجاد کردهاند که كارگران كشيش تربیت میکند. مشاهده کردند که ديگر از مهندس و دكتر و طبيب و... كار برنمیآید. كارگر کشیش تربيت میكنند و او به كارگاهها میرود و فعاليت و تبليغات میكند و مردم را تحت تأثير قرار میدهد و نصيحت میكند و مشكلاتشان را حل میكند و از اموراتشان و مسائلشان مطلع میشود.
اين يک بخش کوچک از نظم یسوعیها. ديرهای مسيحی هم منحصر به يسوعیها نيست: يسوعیها هستند، فرانسيسكنها هستند، دومنيكنها هم هستند كه دولتها را دارند. در همين لبنان ما يك ديری هست به نام دير عبرين که ۸۵ مدرسه دارد. يك مؤسسۀ رهبان به نام كسليك هست که يك دانشگاه با چند دانشكده دارد. بنده هم امسال به این دانشگاه دعوت شدم که تشريع اسلامی تدریس کنم. این دانشگاه در جونيه است. دير دیگری هست به نام مخلص. همینطور آقا مرتب و منظم و در حال توسعه هستند. همه هم با نهايت سازماندهی از نظر مالي و اداری كار میكنند و مجهز و آماده شدهاند. اين وضع مسيحيت است.
سنيان به شرح ايضاً در آفريقا كارها میكنند و مبلغيني دارند. در لبنان مؤسسه بزرگي دارند به نام مقاصد كه در تمام دهات لبنان مدرسه افتتاح كرده است، حتي در منطقههای شيعهنشين. با اين مدارس جوانهای شيعه را هم جذب میكنند.
در روزگاری که همه هماهنگ و منظم شدهاند، ما در چه حالی هستیم؟
اين خلاصهای است از كارهای آنها. ما در چه حالي هستیم؟ در اين جهاني كه همه منظم و هماهنگ شدهاند، ما در چه حالي هستیم؟ خدا میداند. ما به خانههای خودمان هم نمیتوانيم رسيدگي كنيم. دهات خودمان از دستمان خارج میشود. جبهههای مختلف ما در حال منحرف شدن هستند. افكار خارجي، الحادی، مذهبي، افكار وهابي و مسيحي خانههای ما را اشغال میكند و میگيرد. خب، ما بايد به فكر باشيم. قيام فرادا هم دیگر به درد نمیخورد.
در مقابل اين [... صدای نوار نامفهوم است] كه حاضرند اگر دعوت بشوند سه روز در هفته، چهار روز در هفته حلقههای درس برای آقايون وعاظ از مسائلي كه به كارشان میآید، برگزار کنند. رفتهرفته اينجا كه خانه مبلغين شد، با اجتماعات خصوصی، با اجتماعات عمومی، با حلقات درس مشترك، با نشريههای مرتبي كه اميدوارم بتوانند برای مؤسسه منتشر کنند، با اين نوع كارها هماهنگي در دعوت ایجاد میشود و همانطور كه عرض كردم، دعوت و تبليغ عميقتر میشود. هماهنگي در عمل به وجود میآید و میتوانند صفوف خودشان را كاملاً تصفيه كنند، قدرت در روح پيدا میشود. نواقصي كه هست، مرتفع میشود. بعضي از افراد که سطح فكری و علمیشان پایين است، بالا میآیند و آبروی اين هيئت را در نظر مردم بالا میبرد و وقتي میگویند روضهخوان يا منبری، آدم روشنفكر عارش نمیشود كه به حرفشان گوش بدهد. وقتي سطح فكرشان ارتقا پیدا کرد، همه حرفهای حسابي میزنند. آبروی همه است.
در عين حال، اين ارتباط با هم موجب میشود كه احساس قدرت روحي كنند. در این صورت، دیگر رقابت بين فرد و فرد ایجاد نمیشود، بلکه بين اين دسته و ساير دستهها رقابت میافتد. آن وقت ديگر من برای خاطر اينكه از آن آقا پيش بيفتم، او را خرد نمیكنم. امتياز من اين نيست كه در اصفهان چهره بشوم و آقای میردامادی نشود. امتياز من اين است كه ما چهره بشويم و مبلغين مسيحي نشوند. به این ترتیب، «ما» صورت پيدا میكند. اين حالت يعني ذوبان دستهجمعي خيلي میتواند به ما كمك كند.
لذا اگر اين كار را نكنيم، آقا همين ته توی باقیمانده هم از بين میرود. قراین بسیاری هم هست كه دارد از بين میرود. مردم رفتهرفته باسواد میشوند و هركس هم که باسواد شد، با ما خوب نيست. عملاً اینگونه است. حالا از نود درصد شايد توانستیم دهدرصدی را هم با فعاليت و تلاش بعضي از خدام اسلام جلب كنيم. نود درصد از طبقه تحصيلكرده با ما خوب نيستند. پنجاه سال پيش اين تحصیلکرده که با ما خوب نبود، یکی بود، اما امروز پانصدتا پنجهزارتا هستند که با ما خوب نيستند. پسفردا هم كه همه مردم باسواد شدند، با ما خوب نيستند. ما هم كه دستگاهي نداريم كه مجاری امور را به دست بگيريم؛ نه یک طبيب داريم، نه يک مهندس داريم، نه يک وكيل داريم. ما چه توقعی داريم از كارهايي كه آنها کردند؟ كفار كودكستان تأسیس كردند، مدرسه تأسیس كردند، هنرستان تأسیس كردند، دبيرستان تأسیس كردند، دانشگاه تأسیس كردند و بعد فارغالتحصيلهايي با برنامههای خودشان تربیت کردند.
حالا بنده و جنابعالي آقای بهشتي انتظار داريم كه اینها در روز عيد فلان كار را نكنند، خب میكنند. مگر به امر جنابعالي رفتند درس خواندند؟ مگر به امر جنابعالي ورزشکار شدند؟ مگر شما يك قدم در راه آنها برداشتيد كه حالا فرمايشات شما را اطاعت كنند؟ خودت انجام بده آقاجان، خودت مدرسه درست كن، دبيرستان درست كن، دانشگاه درست كن و تربيت بكن و آنها را تحت تأثير قرار بده.
خوشبختانه، درست است كه راهمان و وقتمان و وقت كارمان دير شده است، اما جواهرمان خوب چيزي است. خوب سرمايهای داريم. اولاً، وابستگي نداريم. ريشمان گرو كسي نيست. به كسي مربوط نيستيم. ثانیاً، دينمان پاك است. مذهبمان روشن است. دعوتمان خالص است.
دعوت ديني ما با فطرت و احتياجات جامعه بشری تطبيق دارد
خدا میداند مواردی پيش آمده كه میترسم اگر عرض بکنم، حمل بر خودپرستي بشود. اجازه بديد عرض بكنم، مجلس خصوصي است. رفیق كشيشي داريم ما كه از بنده دعوت کرد که در دیرالمخلص صحبت كنم. دیرالمخلص مركز تربيت كشيشهای كاتوليك لبنان است. در راه که با اتومبيل بنده به دیرالمخلص میرفتيم، به من گفت كه ما در اينجا مرداني را كه برای کشیش شدن تربيت میكنيم، راهب هستند، تارك دنيا هستند، زن نمیگيرند، خود را از لذات دنيا محروم میكنند. زنهايي هم كه اينجا هستند، همینگونهاند. خب، اینها باید خيلي فداكاری بكنند. دنيا هم رفتهرفته خيلي فريبنده شده است و ما رفتهرفته نمیتوانيم اینها را در مقابل اين موج اغرای دنيا نگه داريم. اين است كه اینها به تقويت روحي احتیاج دارند. شما کمی روحیۀ اینها را تقویت كنيد.
بنده يک ساعتي صحبت كردم. خدا میداند آقای اسلامي، بعد از مدتي مدیرکل سابق تبليغات لبنان، دكتر پطرس دیب كه او هم خيلي عواطف اسلامي و شيعهگری دارد و حرفهای خيلي جالبی درمورد غدير و پيغمبر دارد، به من گفت: تو در دیرالمخلص صحبت كردی؟ گفتم: بله. گفت: بيا ببين چه خبر شده؟ گفتم: چي شده؟ گفت: رئيس دیرالمخلص به من گفت که آن صفا و معنویاتی كه سيد موسي در ظرف يك ساعت در این محيط ریخت، بيشتر از معنویاتی بود كه ما در شش سال میتوانيم به اینها بدهيم.
علت اين امر چه بود؟ بنده از خودم چيزی ندارم. اين تعليمات محمد و راه علي است كه همهمان داريم میرويم. راهمان روشن است. خيلي فرق است میان ديني كه نمیتواند خدمات اجتماعي را هضم کند و دینی که این کار را میکند.
هشتاد سال پيش از اين کشیشی به نام تيلاردو شرمان که مرد بسيار بزرگي است، گفت كه آقا عبادت اين نيست كه تو شب عيد ميلاد مسيح نان مقدس را بخوری. مسیحیان در شب عيد كريسمس نان مقدس را با آب جو مخلوط میكنند و به نام مسيح در کلیسا میخورند. اين بزرگترين عبادات در نظر مسيحيان است. تيلاردو شرمان گفت که عبادت منحصر در اين امر نيست، بلكه اگر سنگي را برداری برای اينكه راهي هموار بشود هم عبادت است. اگر درختي را بكاری برای اينكه بارور شود و اكسيژن هوا را افزایش دهد و ميوه دهد، اين هم عبادت محسوب میشود. آقا اين مرد مطرود شد. پنجاه سال كتابهاش ممنوع بود و حالا رفتهرفته كتابهای ايشان شايع میشود و اعوان و انصار پيدا میكند. یسوعی هم هست.
خب اين آقايون بعد از ۱۳۰۰ سال اين فرمايشات را میفرمايند و اين فرمايشات در متن دين ماست. حضرت باقر به ابن منکدر میگوید كه اگر من در اين حال بميرم، خدا را ملاقات میكنم در حالي كه عبادتش کردهام. او در بيابان گرم با بدن چاق داشت زراعت میكرد و از سرش عرق هم میريخت. اين دين ماست. دعوت ديني ما دعوتي است كه با فطرت بشری و احتياجات بشری و احتياجات جامعه بشری تطبيق میكند. دعوت اسلامي ما همیشه میتوانسته است كه قائد باشد، میتوانسته است كه راهنما باشد، میتوانسته است كه مردم را در دنيا هم كمك كند. ما فقط مردم را به از قبر به آن طرف دعوت نمیكنيم. یکی از رفقاي شيرازی میگفتند که فلان آقا مردم را به از قبر به آن طرف دعوت میکند. دعوت اسلامي مردم را فقط به از قبر به آن طرف دعوت نمیكند، بلكه حيات طيّبه را هم تأمين میكند: «من عملاً صالحاً منكم من ذكر او أنثي و هو مؤمن فنحيینه حياۀ طیبۀ.»
بنابراين، نوع دعوت ما، نوع سرمايه ما، بضاعت ما طوری است كه اگر همين الان هم كه دویست سال یا بیشتر دير شده و دنيا و ضجههاي باطل گوش فلك را كر كرده است؛ اگر همين الان هم اين بضاعتمان را در يك جام مناسب، نه در يك جام آلوده به كثافتها، اگر در يك جام مناسب و در يك قدح مناسب با دنياي امروز عرضه بداريم، آنچنان جلوه میكند كه چشم همه را خيره میكند. به خدا قسم عبرتآور است؛ از كشورهايي كه تاکنون يك عالِم جهاني نداشتهاند، يك جايزه نوبل نگرفتهاند، يك اختراع به ثبت نرساندهاند، از اين كشورها فرياد اسلام بلند بشود و باز هم مردمي مثل برنارد شاو و فلان و فلان و فلان بگویند که مذهب اسلام و دين اسلام دینی است که نمیتواند دنیا را اداره کند. خيلي عجيب است. از اين بيغولهها، از اين كشورهاي عقبافتاده، از اين كشورهاي در حال توسعه، از اين كشورهايي كه مأمور سياسی وقتی آنجا میآید براي خاطر مردم نيمهوحشياش پول بیشتر میگیرد، از اين كشورها صدايي بلند میشود که خریدار دارد.
اگر متاع دلپذیر دینمان را درست عرضه کنیم دوباره رونق میگیرد
آقا میگویند اگر اين دين صالح بود، مردم خودش را صالح میكرد. ما خود بزرگترين سند عملي بر بطلان اسلام هستيم. ما ادعای حقانيت اسلام را میکنیم، اما خودمان عملاً تکذیب آن چيزي هستیم كه میگویيم. بنابراين، عبرتآور است. ما اگر همين امروز اين متاع دلپذيرمان را در جای مناسب و به سبك مناسب به دنیا عرضه بداريم، همين الان به قول قمیها چهره میشود، جلوه میكند، همه در مقابلش مات میشوند، دوباره رونق میگيرد. دير شده است، ولي باز هم اگر کاری بكنيم، میتوانيم برسيم. بنابراين، براي اينكه بتوانيم چیزی عرضه بكنيم، بايد همانگونه كه عرض كردم، عمل منظم، هماهنگ با جهان، دستهجمعي و هماهنگ با همه هيئتهای جهاني به وجود بياوريم تا بتوانيم كار بكنيم و اگر هم كار بكنيم، پاسخ داده میشود.
همين ديشب صحبت اين بود كه اين خانم محترم كه در اصفهان است، به فكر افتاده كه يك مؤسسه زنانه ایجاد کند و با كمك بعضي از آقايون مطلب را از خودش فراتر ببرد، توسعه بدهد، مثل خودش هم تربيت كند. ديروز برای پول جمع کردن دعوتي كردند. در يك جلسه زنها ۱۸۰ هزار تومان کمک کردند، تعهد کردهاند، يعني واقعاً اقبال میشود آقا. الان آقای ناصر میگفت که با آقای مظاهری رفتهاند نزد آقای هراتی. البته، هنوز هم هيچ كاری نکردهاید، بيخودی پز ندهيد، هنوز كاری نشده است، داريد كاری میكنيد. رفتند به اين آقا گفتند: آقا بيایيد كمك كنيد. يك وضع عجيبي گرفته. پا شده آمده اينجا، گفته: این قناسی را بخریم، من دههزار تومان خود آهن را میدهم، يك ميليون تومن هم از اين زمينها ببرید. حاضرم وكالت هم به نامتان بدهم. آقا يك چنين استعدادي در مردم هست، يك چنین قبولي هست. خدا میداند که مسئوليت ما خيلي سنگين است. بايد واقعاً خجالت بكشيم. اين وضع ماست.
اميدواريم كه إن شاءالله به نام مقدس احمد كه اين مؤسسه با این نام تأسیس شده و با اين نيّت خالصي كه اين آقايون وعاظ دارند، موفق باشید. این آقایون وعاظ اينجا هنوز پيراهني برای دنيا ندوختهاند، يعني هنوز هم جلوه منبر و محراب خيرهشون نكرده است تا ترك دنيا را برای دنيا بكنند. من از این موضوع خيلي خوشحالم. مطلب مهمي است كه كسي خيره كارش نشده باشد، هنوز هم از اين به عنوان يك هدف مقدس استفاده كنند. اخلاصشان زياد بوده، خدا هم به آنها توفيق داده بلكه کمی بجنبند، کمی فداكاري داشته باشند، کمی هم همديگر را تحمل كنند، کمی برادروار دور هم بنشينند، کمی به فكر غربت اسلام بيفتند.
تبلیغ درست اثرات عجیبی دارد
آقا خدا می داند تبلیغ آنقدر اثر عجيب دارد. خب، همه اینهايي كه گفتيم درست. بنده - خدا شاهد است- مسائلي دیدهام كه عبرتآور است. قصۀ ديگری براي آقايون تعريف میكنم. اگر خسته شدهاید، تعریف نمیکنم. رئیس اتحاديه وكلای عدلیه لبنان كه آنجا میگویند نقابه المحامين، مردی است مسيحي. در اتحاديه وكلای عدليه درباره قانونگذاری هم مطالعه میكنند، چون كارشان همین است. در يكي از جلسات اتحاديه صحبت بر سر اين بوده است که يك قانون احوال شخصي يعني قوانین مربوط به ارث و طلاق و ازدواج و نكاح و طلاق و حضانت و ارث و اینجور چيزها برای همه لبنانیها بنویسیم. در لبنان هر مذهبي بر حَسَب مذهب خود اين كارها را انجام میدهد. گفتند که قانوني بنويسيم برای همه لبنانیها و خودمان را از اين تفرقه و تعدد نجات بدهيم. از اينكه در لبنان چند دسته هستيم، خودمان را نجات بدهيم و يك وحدت ملی به وجود بياوريم. گفتند: خيلي خب، این قانون را بنويسيم.
در آن جلسه رئیس اتحادیه وکلای عدليه میگوید: به شرط آنكه تعصبهای مذهبی خود را کنار بگذاريم و قانونی مدنی از بلژيك یا فرانسه اختيار بكنيم. اما ديگر شما مسلمانها فلسفهبافي نكنيدكه قانون ما خيلي خوب است. يكي از وكلای عدليه شيعه گفته بود: نه آقا، تو ظلم میكني. قانون احوال شخصي فقه شيعه میتواند احتياجات قرن بيستم را در احوال شخصي تأمين كند. همه آنها گفته بودند که اين حرفها چيه. يك ماه بعد از اين قضيه، اين آقای رئیس اتحادیه با يكي از وكلای عدليه، كه رفيق بنده است، و با قاضي يعني حاكم شهر صور، كه او هم با بنده رفيق است، حبيب نمور، به دیدن من آمدند. يك ساعت پيش بنده نشستند. بنده هم يادم نيست كه آن روز ابتكاری به خرج داده باشم. دو سه كلمه حرف زدم، شايد يک مقداری قيافهام، يک مقداری حنجرهام، يک مقداری نوع صحبتم، يک مقداری تواضعم، در مجموع چنين چيزهايي، يک مقداری هم از اسلام صحبت كرديم. خدا میداند که همين رفيق من، نصرت ابو خليل كه وكيل عدليه شيعه بود، بعد از يك هفته پيش من آمد و گفت: تو چكار كردی با اين نقيب [رئیس اتحادیه]؟ گفتم: چي شد؟ گفت: وقتي از صور برگشت، در جلسه هیئتمدیره به من گفت كه نصرت، من حالا فهميدم كه فقه اسلامي و فقه شيعه میتواند احتياجات بشر را در قرن بيستم تأمين كند. با يك نيم ساعت صحبت.
آقايون ما بتپرست نيستيم. فكر نكنيد كه اين برای شخص من افتخاری است. خدا میداند که من چیز تازهای ندارم. همين چيزهايي كه در كتابها در دسترس آقايون هست، همان را میگویم، منتها در يك قاب تميز میگذارم، در يك سفره پاكيزه عرضه میدارم. همين، هيچ كاری نمیكنم.
همچنين، جلساتي بودم که عدهای از زنهای مسلمان و دخترهاي مسلمان بیروت بودند. دختر صائب سلام هم بود. شخصيتهای خيلي بزرگ بودند. یکیشان هم دختر رياض الصلح بود. اين خانم مقالاتي مینويسد که بيروت را تكان میدهد. از نويسندگان بسيار توانا و خيلي هم دور از اسلام است. يک روز یکی از روزنامهنگاران آقای زهير عسيران، مدير روزنامه الهدف، که شيعه هم هست، از من دعوت كرد. گفت: شام بيا پيش من. چه روزی میآیي بيروت؟ گفتم: من روز پنجشنبه میآیم. گفت: شام. ما هم گفتيم: خيلي خب. رفتيم آنجا ديديم كه چهار پنج نفر زن و دختر نشستهاند. البته، تا حدودی كه معقول است، پوشيده بودند. گفت: آقا من خيلي از شما معذرت میخواهم كه به شما نگفتم اين خانمها هستند. ترسيدم كه اظهار انزجار بكنيد، ولي ضرورتي میديدم که شما اینها را ببينيد و اینها هم شما را ببينند. گفتم: اهلاً و سهلاً، چه مانعي دارد، بفرمایيد، كار من همین است.
نشستند و شروع كردند به صحبت كردن. همين خانمي كه عرض کردم مقالاتش بيروت را تکان میدهد. اين زن همسر يكی از نويسندگان فلسطيني مقيم مصر به نام ناصرالدين نشاشیبی بود که اسمش هم معروف است. گرفتاری پيدا كرده بود. اين گرفتاری كه منجر به طلاق شده بود، از نظر روحي به اين خانم صدمه زده بود. شروع كرد به گفتن كه اين تحقيرها، اين بیقانونیها، اين ظلمها، بابا آخر قانون اسلامي، فقه اسلامي، چرا نسبت به زنها اینگونه میكند؟ گفتم: چكار میكند؟ شروع كرد به صحبت. يك ساعت، دو ساعت ما با اینها در رد همه مباحث صحبت كرديم. خدا میداند که در آخر جلسه آنچنان وضع عوض شد كه اینها آمادگي خود را برای اينكه در دانشگاهها و در مؤسساتي كه هستند، دعوت به اسلام کنند، اعلام كردند. اين خانم علیا الصلح اعلام كرد كه آماده است از همان مقالات شكننده به نفع حقوق اسلامي زن بنويسد و دفاع بكند از نظر اسلام درباره قوانين زنان.
وقتي من پا شده بودم، گفت: كجا میخواهي بروی؟ حالتش شبيه به حالت گريه و خشوع بود اصلاً. آخرش گفتم: بابا اين اسلام غريب را در دانشگاهها چه کسی بايد غير از شماها ياري كند؟ آخر من با اين ريش و سمباده كه نمیتوانم در دانشگاه دختران حرف بزنم. شماها بايد بكنيد. چه كسي بايد این کار را بكند؟ به حرف مادرهایتان هم که کسی گوش نمیکند. آنها هم كه رفتند. ما آخوندها هم كه با اين هيكل و وضع نمیتوانيم به مجالس بيایيم، پس شماها علم را برداريد، شماها پرچم را به دست بگيريد، شماها تبليغات بكنيد، شماها پيشوا باشيد و دعات باشيد. بهقدری اینها منقلب بودند، بهقدری اینها اشك از چشمشان حلقه میزد. آخر از طرف دیگر هم از تحقير مسیحیها ناراحت بودند. اینها مسلماناند. میبينند هرچه شنيده میشود، از مسيحيت است، هرچه گفته میشود، از مسيحيت است، در هر مجلسی از مسیحیت صحبت هست، اما از اسلام صحبتي نيست. خب، از این نظر ناراحتاند.
خلاصۀ حرف اين است كه قيام لله بر حسب تعليمات قرآني بايد از قيام مثنا شروع شود، برای اينکه «يدالله مع الجماعه» است. وظيفهمان در اين عصر خيلي سنگين است. ديگران صد سال است که دارند جلو میروند. خب، ما نرفتيم و وضعمان بد شده، دهاتمان، زنهامان، بچههامان، همسايههامان، همه، را داريم از دست میدهيم. ديگر بايد بيدار شد. اين مؤسسه بهانه مناسبي است كه آقايان اينجا جمع بشوند، بيایند، بروند، بجوشند، كتابهاشان را اینجا بياورند، دور هم بنشينند، بحث بكنند، يه چند نفری هم كه همفكرند، در نواحي مختلف برای توسعه اين مؤسسه و خدمت به این مؤسسه همكاری كنند. جلسات سخنراني، تدريس، آنچه بيشتر وعاظ اصفهان احتياج دارند، ملل و نحل باشد، عقايد باشد، تراجم باشد، اصول و عقايد و تفسير باشد، برگزار کنند. از اشخاصي كه صلاحيت دارند، دعوت بشود که دو روز، سه روز در هفته درس بدهند. آقايون بزرگها هم در جلسات حاضر بشوند تا ديگران عارشان نشود از حاضر شدن ....
[ادامۀ سخنرانی ضبط نشده است]