سرگذشت زندگی امام موسی صدر از زبان خودش که برای اولین بار به فارسی منتشر میشود.
مهدی فرخیان ـ امروزه گزارشِ اندیشمندان و سیاستمداران و بزرگان از زندگیِ خود که «زندگینامۀ خودنوشت» خوانده میشود، اهمیت خاصی یافته است. این گزارشها «سند» قلمداد میشود، خصوصاً اگر این گزارشها متعلق به کنشگری اجتماعی یا سیاسی باشد. امام صدر هم مجتهدی است صاحبِ اندیشه و هم کنشگری اجتماعی و سیاسی. متأسفانه، ایشان فرصت نیافتند که گزارشی از زندگی خود بنگارند، اما در مصاحبهها و سخنرانیهای خود و به اقتضای فضا و یا پرسش به زندگینامۀ خود پرداختهاند. مصاحبۀ منی مکی با ایشان از جمله گفتوگوهایی است که امام نسبتاً مفصل به زندگیِ خود در قم و تحصیلات و فعالیتهایش پرداخته است. از این رو، این متن اصل قرار گرفت و از گفتوگوها و سخنرانیهای دیگر بدان افزوده شد تا متن کامل و یکدست باشد.
موسی به روایت موسی
من در سال ۱۳۰۷ شمسی در قم متولد شدم. پدرم[۱] عالم دینی بزرگی بود که به مرجعیت رسید و حوزۀ علمیۀ قم را نیز مدیریت میکرد. برادر بزرگترم[۲] هم عالم دینی است. پدرِ مادرم هم مرجع دینی بود و مرجعیت عام یافت. میگویند اجداد ما که به امام موسی بن جعفر میرسند، همه، یا از علما بودهاند یا از مصلحان متعهد.
باید بگویم من به این سبب که از خانوادهای روحانی بودم، به این سلک در نیامدم، بلکه سبب این اقدامم نوعی فداکاری بود که پدرم مقرر فرمود. رضا شاه محدودیتهایی برای علما ایجاد کرد. پدرم که در آن دوران روحانی شدن را رسالت قلمداد میکرد، رسالت روحانیت را در ایران در خطر انقراض دید. من مقطع سیکل اول را به پایان رسانده بودم که پدرم به من گفت: پیوستن تو به این سلک واجب دینی است و عملاً من روحانی شدم اما از ترک تحصیلات آکادمیک و علوم جدید غصهدار بودم. پس از چند سال، پدرم از من خواست که دروس جدید را هم ادامه دهم، هرچند که در حالِ تحصیل علوم دینی بودم. به همین سبب در کنکور شرکت کردم و وارد دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران شدم و در عین حال که طلبه بودم، از این دانشکده فارغالتحصیل شدم. به زبانهای عربی و فرانسه تسلط کافی دارم.
[علوم دینی را] در قم نزد آیتالله بروجردی و سپس در نجف اشرف نزد آیتالله سید محسن حکیم [فرا گرفتم.] پس از فارغالتحصیلی از دانشکدۀ حقوق و سپری کردن بخش عمدهای از دروس دینی، پیشنهادهایی به من داده شد، از جمله مناصبی در مراکز عالی قضایی، اما من ماندن در این راه را انتخاب کردم.
***
در اواخر سال ۱۳۳۸ شمسی یعنی در ماه یازدهم این سال، به لبنان آمدم. پیش از آنکه از دروس حوزوی فارغ شوم و پس از وفات پدرم، برای ادامۀ تحصیل به نجف رفته بودم. در آن زمان، عالم بزرگ شیعه، سید عبدالحسین شرفالدین در لبنان بود. بین ما و امام شرفالدین پیوند نَسَبی است. هنگامی که در عراق بودم، علامه شرفالدین مرا به لبنان دعوت کرد تا بازدیدی از این کشور داشته باشم. حدود یک هفته در لبنان و در کنار علامه بودم و دربارۀ امور مختلف بحث و گفتوگو میکردیم و، بالطبع، من چونان فرزندش بودم. علامه بسیار مرا تکریم کرد. این سفر و دیدار در سال ۱۳۳۵ اتفاق افتاد.
گویا، پس از بازگشت من به ایران و عراق برای تکمیل دروسم، علامه بیمار میشود. در زمان بیماری به برخی اطرافیانشان تأکید میکنند که اگر پس از وفاتم موسی صدر به لبنان بیاید، بسیار خوب است و بنا به تعبیر سرشار از عاطفه و حسن ظنش، فرصتی برای لبنانیها خواهد بود. چهبسا، اینگونه گمان میبرد که اگر بتوانید فلانی را بیاورید، برای لبنانیها فرصت بینظیری فراهم خواهد شد. در آن زمان سن من کمتر از سی سال بود.
در سال ۱۳۳۸ دعوتنامهای از اهالی صور دریافت کردم. حقیقت این است که در آن زمان من در حوزۀ علمیۀ قم بودم و در کنار دیگر کارها، مجلۀ مکتب اسلام را در میآوردیم. این مجله بزرگترین مجلۀ دینی و اسلامی به زبان فارسی بود. تابستان بود که تصمیم گرفتم برای ارزیابی امور به لبنان بیایم. حدود یک ماه در صور ماندم و عملاً دیدم که آمادگی تام و تفاهم کامل از جانب مردم، همراه با محبت، وجود دارد و صور را محیطی مناسب برای فعالیت یافتم.
این انتقال به انتخاب اهالی صور و با توصیۀ سیدعبدالحسین شرف الدین و تأکید و حمایت مرجع اعلای آن دوران، آیتالله بروجردی، و نیز آیت اله سید محسن حکیم صورت گرفت. آمدم و در صور ماندم.
***
در آن شهر [صور] فعالیتهایم را آغاز کردم. به مردم گفتم که دین همانگونه که برای آخرت و اصلاح روابط میان انسان و خداست، برای زندگی بهتر هم هست و مشکلات زندگی را هم درمان میکند. در عین حال، به امور فقرا و بیماران و مستمندان هم پرداختم. [در واقع]، فعالیتهای دینی من، قبل از هر چیز، ارتقای زندگی اجتماعی مردم بهطور عام و فرهنگ دینی مسلمین بهطور خاص است. بر این باورم که تا وقتی زندگی اجتماعی مردم در این سطح است، وضع دینی آنان را نمیتوان بهبود بخشید. [معتقدم] ایمان مفهومی جدا از تلاشها و فعالیتهای زندگی نیست.
تکدیگری را بهطور جدی ممنوع کردم و به نمایندگی از افراد متمکن، خوراک و پوشاک و نیازهای اساسی متکدیان را تأمین کردم. بعد هم به مردم فهماندم اینهایی که شما به آنان کمک میکنید، نیازمند نیستند.
ترتیبی دادم که برای هر بیمار در کمترین زمان پزشک و وسایل درمان رایگان فراهم شود. مدرسهای فنیوحرفهای ساختیم که در آنجا حرفههای مختلف آموزش داده میشود. این مدرسه هم برای معالجۀ فقر به وجود آمد. یک مدرسه برای تربیت دختران ایجاد کردیم که به دختران در ظرف یک سال خیاطی و آشپزی و گلدوزی و کارهای دستی و کمکهای اولیه به علاوۀ تعلیمات دینی آموزش میدهد. مدرسۀ پرستاری ایجاد کردیم. اینجور کارها مردم را خیلی تشویق و علاقهمند کرد.
در هر صورت بنده به وضع لبنان آشنا شدم و از وضع اسفبار شیعیان خبر پیدا کردم. دیدم که وضع شیعیان بد است و بنده هم هرچه بدوم به جایی نمیرسد. دیگران سازمان منظمی برای خود دارند. یعنی شانزده مذهب مختلف تشکیلات مذهبی منظم دارند.[۳]
گفتیم که ما هم باید تشکیلات داشته باشیم.
البته، این برای خیلیها گران آمد. کسانی که میدیدند که بیتشکیلاتی شیعه محیط مناسبی برای صید آنهاست و از ما استفاده میکنند، برایشان گران تمام شد. آنان هم ساکت ننشستند و شروع به تهمت زدن کردند. حتی بنده چهار پنج سال در خطر مرگ بودم. دومرتبه یا سه مرتبه مورد سوءقصد قرار گرفتم. اینها بود و از آن طرف ۹۵ درصد شیعیان حرف ما را تأیید میکردند. به لطف خدا بعد از چند سال مبارزه و خستگی فراوان، سازمانی به نام مجلس اعلای شیعیان تأسیس شد. این سازمان شیعیان را عنصر جدید گفتوگوهای لبنان معرفی میکرد.
***
جنبش محرومان را زمانی آغاز کردم که فعالیتم را در صور و پس از آن، در بیروت در جایگاه عالم دینی شروع کردم. در این برهه واقعیت وضعیت محرومان را دریافتم و پس از آن با دوستان شروع کردیم به نصیحت و اصرار و خواهش و سخنرانی و تهدید. همۀ وسایل را به کار گرفتیم تا جوان محروم گمان نبرد که مجلس اعلای شیعیان حامی نظام ظالم است. از سیاست نیز بهره بردیم و از برخی وزرای ذیربط در ضمن طرحی خواستیم که استعفا دهند. وقتی این طرح با شکست مواجه شد، و طرفهای دیگر بر مواضع خود پافشاری کردند، به ناچار فعالیتهای جنبش را افزایش دادیم و اجتماعات و تظاهرات و تجمعهایی صورت دادیم. تجمع اول در مجتمع آموزشی العاملیه برگزار شد. سپس، در بَعَلبک و سرانجام، تجمع بزرگ صور برگزار شد که حدود ۱۵۰ هزار نفر در آن شرکت کردند. در این تجمعات همقسم شدیم که تا زمانیکه یک محروم شیعه یا غیرشیعه در لبنان باشد، ساکت نخواهیم نشست. در واقع، با این قسم که در بعلبک خوردیم، جنبش محرومان تأسیس شد. ما این جنبش را جنبشی ملی و مسالمتآمیز می دانیم.
جنبش محرومان با سه دسته از مردم سروکار دارد: کسانی که هماکنون محروماند، محرومانِ اجتماعی و سیاسی و مادی؛ کسانی که نگران آیندۀ خود هستند؛ و کسانی که به مسائل محرومان توجه دارند.۱۹۰ نفر از فرهیختگان با امضای بیانیهای حمایت خود را از جنبش اعلام کردند. بیشتر امضاکنندگان از مسیحیان بودند. بنابراین، جنبش محرومان جنبشی دینی نیست، جنبشی اجتماعی سیاسی بر ضد فرقهگرایی است.
***
از سال ۱۹۴۸ میلادی تا سال ۱۹۶۷ اهالی جنوب شاهد تجاوز و تعدی اسرائیل بودند. گروههای کماندویی اسرائیل وارد جنوب میشدند و میکشتند و ویران میکردند و مردم را دستگیر میکردند. این مسئله باعث شد که در دل ساکنان این منطقه احساس محرومیت و ستمدیدگی پدید آید. ارتش لبنان هم هیچگاه به کمک آنان نیامده بود. از این رو، تصمیم گرفتیم پیش از آنکه اسرائیل جنوب را اشغال کند، اقدام کنیم و جبهۀ مقاومتی برای دفاع از جنوب در برابر تجاوزهای اسرائیل و شهرکسازیهای صهیونیستی سازماندهی کنیم.
***
نوع دعوت دینی بنده به لطف خدا مورد قبول همۀ مذاهب قرار گرفت. یعنی همانطور که ما از بیدینی مردم نگران هستیم، سنیها و مسیحیها هم همینطور هستند. هیچ فراموش نمیکنم در یک شبی نخستوزیر وقت که سنی[۴] بود، به من گفت: اگر برای خاطر علی جوانان شیعه را به طرف اسلام دعوت میکنی، جوانان سنی را هم به خاطر محمد (ص) به طرف اسلام دعوت کن. گفتم: ما خدمتگزار محمد هستیم. اگر علی را هم احترام میکنیم، برای این است که از بهترین شاگردان پیغمبر است. و همین طور درسهایی در مدارس سنیها میدادم. دعوت به خدا مورد قبول همه است. مسیحیان هم از ما در دیرها و مدرسههای تربیت کشیش و دانشگاهها دعوت میکردند. به جایی رسیدم که در کلیسای کبوشیین خطبۀ موعظۀ روزه خواندم و هیچ مسلمانی در دنیا به این حد نرسیده است؛ درست مانند آنکه روحانی مسیحی خطبۀ نماز جمعه را بخواند. [در واقع]، من نخستین روحانی و تنها روحانی مسلمان بودم که در کلیسا خطبۀ موعظۀ روزه خواندم. این مسئله مربوط به قبل از حوادث جنگ داخلی لبنان بود.
یکی از مهمترین اهداف توطئهای که لبنان را درنوردید[۵]، از بین بردن شکل همزیستی در لبنان بود. وقتی همزیستی هدف توطئه باشد، حتماً و در درجۀ اول نمادهای همزیستی هدف توطئه قرار میگیرند و گمان نمیکنم در لبنان کسی به اندازۀ من نماد اتحاد کشور بوده باشد.
***
آیندۀ من به دست خداوند متعال است. من آیندهام را بر مبنای تلاش در راه کشور و مصلحت آن میسازم. همۀ توانم را برای کاستن از دردهای محرومان به کار خواهم بست. کاش میتوانستم همۀ محرومان را نجات دهم. این وظیفه و مأموریت من است و از آن دست نخواهم کشید.
.............................
پی نوشتها:
[۱] .آیت الله العظمی سید صدر الدین صدر
[۲] . آیت الله سید رضا صدر
[۳]. در لبنان بیش از شانزده فرقۀ مذهبی از ادیان اسلام و مسیحیت وجود دارد که هر مذهب برای ادارۀ امور پیروان خود مجلس خاصی دارد.
[۴]. بر اساس توافق فرقههای حاضر در لبنان، رئیسجمهور مسیحیی مارونی و نخستوزیر سنی و رئیس پارلمان شیعه است.
[۵]. مقصود جنگ داخلی لبنان است.
............
منابع:
۱.مصاحبۀ منی مکی با امام موسی صدر در سال ۱۹۷۷
۲. سخنرانی امام موسی صدر در حسینیۀ عمادزادۀ اصفهان
۳.سخنرانی امام موسی صدر در احمدیۀ اصفهان