اینجا ما امید میکاریم تا روشنی و آزادی درو کنیم، اینجا، در غرفهای کوچک در نمایشگاه کتاب تهران.
روایت نهم: اینجا امید میدهیم
در معرض قضاوت مردم که باشی، نظرهای مختلفی میشنوی. یکی تعریف میکند، یکی نقد. یکی از کارها تعریف میکند یکی ایراد میگیرد. اما در معرض مردم بودن خوب است. اینکه بفهمیم مردم چه میخواهند. اینکه بفهمیم خیلیها دنبال کتابی هستند که رابطه امام و چمران را توصیف کند. خیلیها در موضوعات خاص دنبال اندیشه امام هستند. خیلیها حتی مدلهای متنوع تری عکس و پوستر میخواهند. خیلیها میپرسند موسسه زیرنظر کیست. و مثل هر روز خیلیها میپرسند از امام چه خبر؟ این سوال هم تلخ است هم شیرین. تلخ است چون هنوز باید بگویی هیچ، باید تلاش کنی آدمها را مثل خودت امیدوار نگه داری و اثر همه خبرسازی و داستان سراییها را از بین ببری و شیرین است چون نشان میدهد چه آدمهایی نگران سرنوشت اماماند و میخواهند برگردد. مهم نیست که کتاب میخرند یا نه، همین که با دیدن اسم غرفه یا عکس امام راهشان را کج میکنند و گاهی همراهشان را منتظر نگه میدارند، همین که از مدیریت موسسه سوال میکنند تا خیالشان از بابت جوابها مطمئن شود ارزشمند و امیدوارکننده است.
اینجا، ما امید میدهیم؛ با کتابهایی که حرفهای امام را در خود دارد، امید به انسان، به آینده و به زندگی را پخش میکنیم و با توضیحمان درباره پیگیری خانواده، امید به بازگشت امام را.
اینکه هر سال تعداد اعضای موسسه بیشتر میشود، اینکه تعداد چهرههای ثابت مراجعه کننده بیشتر میشود، اینکه تعداد کسانی که دنبال آثار جدید هستند بیشتر میشود، همه امیدوارمان میکند که امام موسی صدر دارد از زندان فراموشی در میآید و نامش بر لبها زمزمه میشود. این را وقتی بهتر میفهمی که دختر دانش آموزی میآید و با اشتیاقی دیدنی همه کتابها را ورق میزند و در غرفه میچرخد تا برای خودش و مدرسهاش کتاب بخرد، وقتی میفهمی که پسر نوجوانی در دفتر یادبود بازگشت امام را آرزو میکند. (و این آرزو را جوانان دیگری هم تکرار میکنند) وقتی که حسین متولیان، شاعر کشورمان، میآید و میگوید هرکار که در توانم باشد دریغ ندارم.
اینجا ما امید میکاریم تا روشنی و آزادی درو کنیم، اینجا، در غرفهای کوچک در نمایشگاه کتاب تهران.
گزارشگر: مهدیه پالیزبان