امام موسی صدر در چهاردهم آوریل 1967، در جریان سلسله سفرهایی که به هشت کشور آفریقایی داشت، وارد داکار، پایتخت کشور سنگال شد.
به گزارش
روابط عمومی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، امام در این کشورها سخنرانیهای متعددی کرد و با مردم و مسئولان و رؤسای جمهور این کشورها دیدارهای متعددی داشت.
حاج سعد الله [عبده] قصیر، همراه و مترجم امام موسی صدر در این سلسله سفرها، و در توصیف حال و هوای آنها میگوید: «امام با مردم میجوشید. این مردم آفریقا چنان دور او جمع میشدند که به نظرم میرسید، و البته هنوز هم معتقدم، که اگر پیامبری از آسمان نازل میشد، با او همان رفتار را میکردند که با سید.»*
احمد سعد (ابوحسام)، شاعر و نویسندۀ لبنانی که سالهای بسیاری را مقیم سنگال بوده است، خاطرهای از زمان حضور امام صدر در سنگال را اینگونه بیان میکند:
«دستهای کور به دیدن امام صدر آمده بودند. مردم و جوانانی که پایین بودند، جلو آنها را گرفتند. میگفتند اینها آمدهاند چیزی بگیرند. بهشان چیزی بدهید تا بروند. اما آنها قبول نکردند. گفتند نه، ما میخواهیم امام صدر را ببینیم.
صدایشان به بالا رسید و امام صدر هم شنید. پرسید قضیه چیست و این صداها برای چیست. گفتند قضیه این است. یک دسته کور آمدهاند که گدا هستند و میخواهند به شما سلام کنند. ما هم کار خودمان را کردیم. چیزی که میخواستند بهشان دادیم. تقدیمشان کردیم که بروند اما اینها قبول نمیکنند و نمیروند. میخواهند پیش شما بیایند و شما را ببینند. و بالا هم که جا نیست. امام صدر گفت چرا نیایند. چرا نمیگذارید بیایند؟ این حقشان است. راه را باز کنید تا بیایند. همانطور که شما خودتان هم آمدهاید.
خبرشان کردند که بیایند بالا و بهشان گفتند که تشریف بیاورید بالا. آمدند طبقۀ دوم. حدود بیست سی نفر بودند که آمدند طبقۀ دوم و سرودهای دینی میخواندند. در آفریقا متداول بود که ده دوازده نفر راه میافتادند و یکی جلو میافتاد و بقیه پشت سرش سرود در وصف حضرت محمد میخواندند و چیزی میگرفتند. از پله بالا آمدند. پلهها هم تنگ بود. میخواندند و به هم دیگر برخورد میکردند و سکندری میخوردند. آدم هم خندهاش میگرفت و هم احساساتی میشد. هم خندهدار بود و هم تأثیرگذار. به طبقۀ بالا که رسیدند، ورودی راهرو تنگ بود و آنها به اول راهروی رسیده بودند که امام صدر ته آن بود. دوباره همانطور شد. این به آن میخورد و آن به این میخورد و سرود میخواندند. امام موسی صدر آنها را سر جایشان نگه داشت و خودش رفت پیششان.
آنها گفتند آقا ما آمدهایم با شما دیدار کنیم. امام گفت خوش آمدید. در آفریقا رسم است که وقتی برای دیدن بزرگان دینی میروند، چیزی از داراییشان را برای آن بزرگ میبرند. این رسمی است که دارند و اعتقاد دارند از قدیم این رسم در اسلام بوده است. باید به آن مردم بزرگ چیزی بدهند، حالا هر چیزی. گفتند آقا ما سه روز گدایی کردهایم و اینقدر شده. جمع کردیم تا به شما تقدیمش کنیم. برای ما دعا کنید. امام صدر از آنها گرفت و تشکر کرد. در دستش گرفت و برایشان دعا کرد. گفت خدا توفیقتان بدهد. خدا حمایتتان کند. خدا غم را از دلتان ببرد. خدا بیناییتان را برگرداند. از همه هم خواست که بایستند و آمین بگویند. فکر کنید! تن آدم به لرزه در میآید. همه بلند شدیم و ایستادیم. دستهایمان را بلند کردیم. امام دعایشان کرد و ما هم از او تبعیت کردیم. برای کورها دعا کردیم.
تمام که شد، امام گفت شما این را به من هدیه کردید و من هم قبول کردم. این دیگر مال من است. من حالا دوست دارم این را با هر چه در جیبم هست، به شما هدیه کنم. و همانطور که من از شما قبول کردم، شما هم باید از من قبول کنید. گفتند: آقا... گفت: نه! من خواستم، شما دادید. حالا من این را میدهم. مال من است؛ مال شما نیست. این هدیۀ من به شماست. هرچه در جیبش بود جمع کرد و به رئیس نابیناها داد. گفت این هم سهم من. حالا همانطور که من برای شما دعا کردم، شما هم برای من دعا کنید. ایستادند و ما هم ایستادیم و دستهامان را بالا آوردیم و دعا کردیم.»*
فیلم زیر، بخشی از قسمت هشتم مستند «امام موسی صدر» است که در آن احمد سعد این خاطره را بیان می کند:
------
*.
مستند پانزده قسمتی «امام موسی صدر» روایت فتح، به کارگردانی محمدحسین محمودیان: قسمت هشتم.