بیژن عبدالکریمی، محقق و استاد فلسفه دانشگاه
حقیقتا از سالهای بسیار دور، زمانی که با امام موسی صدر آشنا شدم، احساس تعلق خاصی به این مرد پیدا کردم. اگر قرار باشد عنوانی برای مطالبی که میخواهم بگویم، انتخاب کنم دو عنوان را برمیگزینم: یکی «امام موسی صدر جلوهای از دین فردا»، دینی که با دین امروزی در واقع متفاوت است و بیتردید تفسیر معنوی جهان در افق تفکر فردا با دین نهادینه شده تاریخی کنونی که در اکثر جوامع مسلمان متحقق است، بسیار فاصله دارد. عنوان دیگری «امام موسی صدر، اسوهای برای روحانیت ما» است. به اعتقاد من روحانیت کنونی ما در اکثر قریب به اتفاق جوامع مسلمان به اسوهای چون امام موسی صدر نیازمند است، در غیر این صورت دچار شکست تاریخی و خسران عظیم تاریخی خواهد شد و به همان مسیری خواهد رفت که روحانیت در عالم مسیحیت طی کرد و در حاشیه تاریخ قرار گرفت. این مسیر در انتظار روحانیت ما هم هست اگر نتواند الگوی زیستی و حرکتی مناسبی را برای خودش انتخاب کند و به اعتقاد من امام موسی صدر، الگوی بسیار شایستهای است.
به اعتقاد من، ما میتوانیم از ۲ نوع دین صحبت کنیم: دین باز و دین بسته. کسانی که با تاریخ تفکر غرب آشنا هستند میدانند که اصطلاح دین باز و دین بسته اصطلاح برگسونی(Bergson) است. تجربه زیسته ما نشان میدهد در سنت تاریخی ادیان ۲ امکان بسیار بنیادین وجود دارد. یعنی در حول و حوش پدیدار دین میتواند زشتترین، کریهترین، مخربترین و غیرانسانیترین حوادث شکل بگیرد و دین میتواند به یک نیروی تخریبی بسیار بزرگ تبدیل شود. چرا که در جهان امروز نمونههای داعش، بوکوحرام، الشباب و ... را داریم که آنها در واقع آرکیتایپها (Arche type) هستند اما در واقع با شدت و ضعف مختلف، این نوع دین در همه ما حضور دارد. یعنی در هر یک از ما میتواند این قشریت، این جزمیت و این فروبستگی به دیگری وجود داشته باشد.
اما در کنار این وجه میدانیم که در تاریخ ادیان امکان بنیادین دیگری نهفته است و در حول و حوش پدیدار دین همواره انسان تا جایی عروج میکند که در هیچ جای دیگری دیده نمیشود و در کنار هر پدیده، دین به صورت نیرویی بسیار مثبت، بسیار تعالی دهنده، معنابخش به هستی، بنیانگذار متافیزیک اخلاق و بسیاری موارد دیگر دیده میشود.
امام موسی صدر در واقع تجلی نوعی از دین است که با دین موجودی که در جوامع مسلمان امروز حاکم است، بسیار فاصله دارد. دین امام موسی صدر، دین باز است. دین بسته نیست. دین نهادینه شده تاریخی نیست. دین قومی نیست. دین طایفهای نیست. دینی نیست که مجموعهای از گزارههای نهادینه شده تاریخی را به منزله حقیقت تلقی میکند و انسانهای پوست و گوشت دار و زنده را به پای پارهای از گزارهها قربانی کند. دین امام موسی صدر دینی است که ما را به حقیقت دیگری فراتر از گزارهها، فراتر از باورهای قومی، فراتر از گزارههای تاریخی و پارهای اعتقادات دعوت میکند.
دین بسته، دین فرقهای، دین نزاعها و دین جنگ و جدال است. در مقابل دینی وجود دارد که دین سِلم و صلح و دین نوع دوستی و فداکاری است. دینی که به همه انسانها از وجه انسانیشان نگاه میکند. و به سهولت انسانها را به پای باورها و پارهای انگها، مانند تشیع و تسنن و مسیحی و یهودی قربانی نمیکند.
در امام موسی صدر چند ویژگی وجود دارد که من بسیار شیفته این چند صفت هستم و شاید اگر بگویم امام موسی صدر همواره یکی از الگوهای حرکتی من در حوزه فرهنگ و صحنه اجتماعی است در واقع مبالغه نکردهام. میخواهم این چند ویژگی را به ترتیب مورد بررسی قرار دهم.
ویژگی اول: چهارچوب شکنی
امام موسی صدر چهارچوب شکن است و به سهولت چهارچوبهای اجتماعی قراردادی را که با دین گره خورده، به اصطلاح قربانی میکند. گاهی میگوییم دین، و این دین مجموعهای از اداها و اطوارها و مجموعهای از چهارچوبهای اجتماعی است که روح سنت دینی و روح تفکر دینی را خفه کرده است. امام موسی صدر این چهارچوبها را به سهولت میشکند اما در همان حال این چهارچوب شکنیاش نیهیلیستیک (nihilistic) نیست. در عین اینکه چهارچوب ها را میشکند، به روح دین و به روح سنت تاریخی وفادار است.
امام موسی صدر ظاهرا یک روحانی شیعی و دست پرورده حوزههای علمیه قم و نجف است؛ چنانکه خیلیهای دیگر هم چنین هستند. بر اساس چهارچوبهای رایج و قواعد اجتماعی و بر اساس مناسبات اجتماعی که در طول تاریخ شکل گرفته، معمولا انتظار نمیرود یا اساسا مرسوم و متداول نیست که روحانی مسیحی برای مسلمان سخن بگوید یا روحانی شیعی برای اهل تسنن صحبت کند یا روحانی مسلمان به کنیسه و معبد برود و سخن بگوید. اما امام موسی صدر این چهارچوبها را به سهولت زیر پا گذاشت و به اعتقاد من این چهارچوبشکنی یعنی اندیشیدن به حقیقتی که فراتر از این چهارچوبهای اجتماعی است و برای من بسیار ارزشمند است. انسانی که به عنوان یک روحانی شیعی پا به کلیسا میگذارد و با دیگری سخن میگوید.
ویژگی دوم: توانایی ارتباط با گروههای دیگر
ویژگی دومی که در امام موسی صدر میبینم، توانایی ارتباط با گروههای غیر است. اساسا این را به عنوان یک ویژگی پذیرید. انسانهای حقیر، انسانهای کوچک، اندیشههای بسته، دین بسته و متولیان دین بسته فقط در دِه خودشان امکان ارتباط با دیگری را دارند. تنها در جایی که مرجعیتشان به عنوان یک نهاد اقتدار و به عنوان یک نهاد قدرت به رسمیت شناخته شده، میتوانند ارتباط برقرار کنند. پا را که از دِه خودشان بیرون می گذارند، هیچگونه قدرت ارتباطی ندارند. اساسا این ویژگی اندیشه بسته است که فقط در محدوده خودش میتواند ارتباط برقرار کند.
به طور کلی شما هر جا شخصیتی و اندیشهای دیدید که میتواند پا را از گروه اجتماعی و هویتی خودش بیرون بگذارد و با دیگری ارتباط انسانی و ارتباط فکری و فرهنگی برقرار کند، یقینا در آن اصالتی نهفته است. برای مثال در جامعه خود ما دکتر شریعتی را ببینید، یکی از چهرههایی که امام موسی صدر هم برای او بسیار احترام قائل بود. اینکه می تواند با دیگری، با کسی که اساسا باورهای او را قبول ندارد، کسی که سکولار است، کسی که مارکسیست است، کسی که ماتریالیست است، کسی که اگزیستانسیالیست است ارتباط برقرار کند. این نشانگر نوعی غنای وجودی و غنای فرهنگی است. آنجا که فرد خارج از گروههای اجتماعی خودش نمیتواند با دیگری ارتباط برقرار کند و محصور و اسیر گروه قومی و اجتماعی و طبقاتی و باوری و اعتقادی و مذهبی خودش است، در واقع آنجا نه تجربه اصیل و بنیادینی از حقیقت وجود دارد و نه غنای فرهنگی. این ویژگی عوام است که فقط در دِه خودش و در حوزه خودش و در عرصه عمومی هویتبخش خودش میتواند ارتباط برقرار کند.
یکی از بزرگترین ارزشهای امام موسی صدر این است که میتواند با گروههای اجتماعی دیگری ارتباط برقرار کند. کسانی که اسیر چهارچوبهای گروهی و هویتی خودشان هستند عمدتا بر اتوریتهها و بر مناسبات قدرت تکیه میکنند. فرض کنید وقتی من با طلبهای به یک سمینار دعوت میشوم و به مسافرت میروم، به طور طبیعی برای آن طلبه امتیازاتی قائل هستند که برای من که مُکلّا هستم، قائل نیستند. این برای شخصیت و دانش و فرهیختگی نیست، بلکه نهاد اجتماعی این ارزشها را ایجاد کرده است. جایی که تکیه بر این مناسبات اجتماعی است، حقیقت دین وجود ندارد.
البته امام موسی صدر روحانی بود و قاعدتا این لباس برایش امکاناتی ایجاد کرده بود. نمیخواهم اسطوره بسازم اما امام موسی صدر در مناسبات خودش تنها به این لباس و به جایگاه تاریخی روحانیت تکیه نکرد. در واقع توانست با دیگری ارتباط برقرار کند. برای من بسیار بسیار شورانگیز است که امام موسی صدر بیرون از حوزه فرهنگی خودش پا به کلیسا میگذارد، پا به دانشکده حقوق مسیحیان میگذارد، پا به کنیسه میگذارد و با دیگران ارتباط برقرار میکند. روحانیان مسیحی پای صحبتش مینشینند و با آنها ارتباط برقرار میکند. با جوانانی که سکولار هستند، ارتباط برقرار میکند. در یکی از خطبههایی که در کلیسای بیروت در مقام خطیب سخن میگفت، قرار گذاشت در یکی از نمازهای جمعه اسقفهای مسیحی را دعوت کند که سخنرانی کنند و حتی آن سخنرانی به منزله خطبه نماز تلقی شود.
این امری است که به هیچ وجه با چهارچوبهای رایج ما سازگار نیست. گرچه کاملا با روح سنت دینی آنچنان که من میفهمم، سازگاری دارد. فرض کنید این ساختار شکنی در جامعه امروز ما اتفاق بیفتد، نوعی انقلاب است. انقلاب است که در خطبههای نماز جمعه ما یک مسیحی، یک یهودی، یک بودایی یا یک مارکسیست بیاید و خطبه بخواند، برای این موضوع باید قوه هاضمه جامعه و فرهنگ بالا برود. این در اندیشه امام موسی صدر بود و نکته کمی نیست. البته باید بگویم این ویژگی، خیلی عجیب و غریب نیست، در واقع حاصل روح دینی تربیتشده امام موسی صدر است. و این پتانسیلی است که در سنت و فرهنگ ما وجود دارد اما به خاطر لایههای تاریخی قرار گرفته شده، امروز بسیار عظیم و عجیب به نظر میآید و به دلیل همین موانع اجتماعی و تاریخی که وجود دارد، به اعتقاد من این نوع از اندیشه بسیار مهم است.
ویژگی سوم: گشودگی نسبت به دیگران
ویژگی سومی که در امام موسی صدر هست، گشودگی نسبت به دیگری است. گشودگی به دیگری به اعتقاد من یکی از مهمترین شاخصههایی است که میتوانیم به عنوان یک معیار برای بررسی شخصیتها و اندیشهها استفاده کنیم. امام موسی صدر به لحاظ تاریخی در لبنان قرار گرفت. در لبنانی به لحاظ فرهنگی، به لحاظ تمدنی و به لحاظ قومی و طایفهای پلورالیسم فرهنگی وجود دارد. مسیحیها و شیعیان و دروزیها و سنیها و تا حدودی در یهودیها [در لبنان] بودند. امام صدر در واقع در این حوزه که قرار گرفت، خوش درخشید و این امر کمی نیست. اینکه فرد، شخصیت یا اندیشهای بتواند به دیگری گشوده باشد و دیگری به او ره جوید و رجوع کند، این حادثه کمی نیست.
نکته دیگر این است که امام موسی صدر، ادب ارتباط با دیگری را خوب میدانست. بسیاری دوست دارند با دیگری مراوده داشته و ارتباط برقرار کنند اما ادب ارتباط با دیگری را نمیدانند. ادب ارتباط با دیگری این است که تو غنای فرهنگی داشته باشی و بتوانی با زبان دیگری با دیگری سخن بگویی. آنچه که باعث میشود ما نتوانیم با دیگری یا با برادر خودمان ارتباط برقرار کنیم و هر نوع اختلاف نظری به یک بحران تبدیل میشود، ناشی از این است که نمیدانیم چگونه باید با دیگری صحبت کنیم.
وقتی آثار، نوشتهها، خطبهها یا سخنرانیهای امام موسی صدر را میخوانم، میبینم که ایشان چگونه به سراغ دیگری میرود و با زبان دیگری با دیگری صحبت میکند. با زبان و لسان مخاطب با او صحبت میکند. باید بپذیرم که باورهای دینی و فرهنگی و اعتقادی من، فقط برای من مشروعیت و حجیت و مرجعیت دارد اما به هیچ وجه دلیل ندارد که باورهای من برای دیگری هم مشروعیت داشته باشد. من به عنوان یک شیعه منابع تاریخی و فکری و فرهنگی خودم را دارم. اما نمی توانم انتظار داشته باشم کسی که اهل تسنن است، به مسائل تاریخی همانگونه نگاه کند که منِ شیعه نگاه میکنم. اگر این را به رسمیت نشناسم نمیتوانم ارتباط برقرار کنم.
من به عنوان یک مسلمان منابع فرهنگی خودم را دارم و نمیتوانم انتظار داشته باشم که یک یهودی هم به مسائل همانگونه نگاه کند که منِ مسلمان نگاه میکنم. اگر چنین گشودگی و ادبی نباشد، اساسا ارتباط با دیگری امکان پذیر نیست. اما در رفتار امام موسی صدر میبینیم که چگونه این ادب مراوده را رعایت میکند. خطبهای که ایشان در فوریه ۱۹۷۵، تقریبا بهمن ماه ۱۳۵۳ در قالب یک موعظه در کلیسای بیروت قرائت میکند، برای من بسیار بسیار شورانگیز بود. اگر بگویم وقتی این رساله یا این نوشته را میخواندم، اشک بر چشمانم جاری شد، حقیقتا مبالغه نکردهام. اینکه چطور وقتی ایشان میخواهد برای مسیحیان صحبت کند، به آیات انجیل و حرفهای مسیح رجوع میکند. حتی از پاپ به احترام یاد میکند و عباراتی از او میگوید. بعد در آخر میگوید آنچه که شما مسیحیان اعتقاد دارید، در لسان نبی و پیامبر من هم چنین عباراتی وجود دارد که به سخن مسیح نزدیک است. اما به هیچ وجه از خود شروع نمیکند. مواجهاش به هیچ وجه خودبنیادانه نیست. او به کلمه سواء دعوت کرد. یعنی نگفت من مسلمانم و تو مسیحی یا یهودی هستی. درست مثل دعوت خود پیامبر، همانطور که وقتی یهودیها گفتند ما یهودی هستیم و نصاری گفتند ما نصاری هستیم، محمد (ص) گفت بیایید به کسی ایمان بیاورید که مقدم بر موسی و عیسی است، به دین حنیف و دین ابراهیم ایمان بیاوریم.
همین دعوت را در پیام و اندیشه امام موسی صدر هم میبینیم. او به چیزی فراتر از این تقسیم بندیهای قومی، دینی و نزاعهای مذهبی و تئولوژیکی که متاسفانه عالم ما را پر کرده، دعوت میکند. او نه فقط به همه ادیان گشوده است، بلکه به تمدن جدید هم گشوده است. در عین حال که تفسیر دینی و معنوی و مرزبندیهای خودش با عالم مدرن و جهان غرب را دارد و بر تفکر دینی تاکید راسخ دارد، اما به ارزشهای فرهنگی تمدن جدید بسته نیست و گشوده است. شاه نعمتالله ولی میگفت شاگردان ما، شیخ چند کتاب هستند. ما امروز در جهانی زندگی میکنیم که همه، شیخان یک کتاب هستند. روشنفکران ما فقط زبان کتاب مدرن را میفهمند. روحانیون و سنتیها هم فقط زبان عالم سنت را میفهمند. اما امروز و آینده ما به این بستگی دارد که شیوخ چند کتاب داشته باشیم. شیوخی که هم با زبان تمدن جدید آشنا باشند و هم با زبان سنت تاریخی خودشان آشنا باشند. این چیزی است که ما کمتر میبینیم.
شاید مثال دیگری که بخواهم او را نزدیک به امام موسی صدر بدانم، شریعتی است. برای من شریعتی اسوه شیخ چند کتاب است. یعنی هم زبان تمدن را میفهمد، هم زبان مدرن را میفهمد و هم با زبان سنت آشنا است. بر خلاف خیل انبوه سنت گرایان ما که اساسا زبان مدرن را نمیفهمند و فقط باید «مرگ بر» بگویند؛ چون زبان دیالوگ ندارند، چون زبانی ندارند که بتوانند با جهان مدرن ارتباط برقرار کنند. در مقابل روشنفکران ما هستند که مثلا اعتقاد دارند اسلام دین شمشیر است، اسلام دین جهل و نادانی است و اسلام فقط جنایت کرده است. خب این ناشی از این است که اصلا با روح این سنتی تاریخی آشنا نیستند. امام موسی صدر شیخ چند کتاب بود. هم فارغ التحصیل حوزههای علمیه قم و نجف بود و هم تحصیلات عالیه در دانشگاه تهران داشت. این فقط صرف گرفتن مدرک یا گذراندن پارهای از دروس در حوزهها نبود. حقیقتا به سنت تاریخی و تمدن جدید و عالم جدید گشوده بود.
قدرتی با تکیه بر کلام و کلمه
نکته آخری که میخواهم بگویم این است که قدرتی پشت امام موسی صدر نبود. منظورم از قدرت، قدرتهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی است. وقتی عکسها و فیلمهای امام موسی صدر را میبینم که چطور بسان یک رئیس جمهور در کنار رئیس جمهورها و صاحبان قدرت قرار میگرفت، به این میاندیشیدم که امام موسی صدر به پشتوانه چه چیز در کنار جمال عبدالناصر قدم میزند، در کنار معمر قذافی قدم میزند و در کنار محمدرضا پهلوی نشسته و صحبت میکند. البته او روحانی بود و میشود گفت که مثلا مجلس اعلای لبنان به او قدرتی بخشید اما اینها بعد از این بود ولی چه چیز باعث ظهور خود قدرت شد؟ میخواهم بگویم آنچه که مرا شیفته امام موسی صدر میکند، این است که او صرفا با تکیه بر کلام و کلمه توانست چنین قدرتی کسب کند و منشا اثرگذاری تاریخی شود.
همه اینها مواردی است که امام موسی صدر را برای بنده به اسوهای دوست داشتی تبدیل کرده است. من نام امام موسی صدر به سهولت بر زبان نمیآورم. برای من این مرد به معنی راستین کلمه، عزیز است. نمی دانم ایشان در حال حاضر سالم است یا نیست، در قید حیات است یا نیست، اما امیدوارم همه ما شاهد روزی باشیم که خبر سلامتش را بشنویم و شاهد دیدار دوباره او باشیم.