کاروان ازکنار قتلگاه شهیدان بگذشت. جایی که زمین از پیکرهای انسانها و تکه پارة بدنهای آنها آکنده بود. از سویی، صفحهای رنگین از تاریخِ جنایاتِ بشری را نشان میداد. از سوی دیگر، مجموعهای کامل از افتخارات انسانی بود: فداکاری، جانبازی، از خویش بریدن و به خدا پیوستن.
مصیبتکشیدهترین کاروانی که تاریخ بشر دیده، از کربلا به راه افتاد و به سوی کوفه روان گردید. کاروان با قسیترین و شقیترین مردم روی زمین همراه بود.
نور و نار در کنار هم قرار گرفتند.
هستة مرکزی کاران را بانوان حرم پیامبر تشکیل میدادند. در میان کاروان دو پسر بچه از برادر حسین، امام مجتبیع قرار داشت. یزیدیان آن دو را خرد شمردند و از خونشان درگذشتند. برادر بزرگ آن دو نیز در زمرة اسیران بود. این جوان به میدان شهادت رفته بود و جنگی نمایان کرده بود و آغشته به خون شده بود. پس از آنکه از جنگ ناتوان شد، به اسارت گرفته شد.
وی که حسن مُثَنّی نام داشت، به دامادی عمویش حسین سرافراز بود.
تنها یادگار حسینع و بازماندة پیشوای شهیدان نیز، چشم و چراغ کاروان بود. نامش علی و زینالعابدین لقب داشت، سجادش نیز گفتند. وی ۲۳ بهار از عمرش گذشته بود و از سوی مادر، نوادة یزدگرد، شهنشاهِ ایران بود. بیماری خطرناک، این تازه جوان را چنان ناتوان ساخته بود که نتوانست قدمی بردارد و در میدان شهادت شرکت کند.
ارادة خداوندی، بدین وسیله نسل پاک حسین را محفوظ بداشت تا این خون پاک پیوسته در شریانهای بشریت جریان داشته باشد.
این است نمونهای از مهر خدا.
زینالعابدین مصیبت بزرگ شهادت را به چشم دید و بارِ سنگین اسارت را به دوش کشید و نور خدا خاموش نگردید. محمد، نواده حسین، فرزند خردسال زینالعابدین نیز با پدر همراه بود.
در میان بانوان، دختران حسین، سکینه و فاطمه، بودند. فاطمه همسر حسن مُثَنّی بود.
بانوانی دیگر از بنیهاشم و همسران بعضی از شهیدان و بستگان آنها به ضمیمة عدهای کودک، ریز و درشت، در زمرة اسیران بودند.
کاروان ازکنار قتلگاه شهیدان بگذشت. جایی که زمین از پیکرهای انسانها و تکه پارة بدنهای آنها آکنده بود. از سویی، صفحهای رنگین از تاریخِ جنایاتِ بشری را نشان میداد. از سوی دیگر، مجموعهای کامل از افتخارات انسانی بود: فداکاری، جانبازی، از خویش بریدن و به خدا پیوستن. قتلگاه به مناسبت آنکه در زمین پستی قرار داشت، گودال گفته شد.
گودال قتلگاه نشان میداد که بشر تا چه حد میتواند به پیش رود و تکامل یابد، و «من» میتواند «او» شود، ز خویش تهی گردد و ز جانان پر شود.
زینب چشمش به کشتة برادر افتاد، جدش رسول خدا را مخاطب قرار داد:
«ای فریاد رس ما،ای محمد، درود فرشتگان آسمان بر تو باد. این حسین توست آغشته به خون، با پیکری قطعه قطعه، به روی زمین افتاده.ای دادرس ما،ای محمد، اینان دختران تواند که به اسیری میروند. اینان فرزند تواند که کشته شدهاند، و باد صبا بر تنهای آنها خس و خاک میافشاند.»
از سخن زینب، دوست و دشمن به گریه درافتادند.