اشک در دیدگان حسین بگشت و نگاهی به خواهر غم زده کرد و گفت: «خواهر عزیز من، حلم تو را، بردباری تو را، شیطان نبرد. اگر مرغ سنگخوار آسایشی یافته بود، میخوابید.»
حسین در خیمهاش، شمشیر خود را تیز میکرد و با خود زمزمهای داشت و میخواند:
یا دَهرَ أفٍّ مِن خلیل کَم لَکَ بالإشراقِ وَ الأصیلِ
مِن صاحِبٍ و طالِبٍ قَتیلٍ وَ الدَّهرُ لا یَقنَعُ بِالقَلیلِ
وَ إنّما الأمرُ إلی الجَلیلِ وَ کُلُّ حَیٍّ سالِکُ سَبیلی
-ای روزگار، چقدر تو بیوفایی! روزها و شبهایی را با دوستانی به سر بردی و با هیچکدام وفا نکردی.
- این روزگار به اندک قناعت نمیکند و باکم نمیسازد.
- کارها همگی به دست خداست و راهی که من میروم، هر زندهای خواهد رفت.
شعرها را دو سه بار زمزمه کرد. خیمة فرزند بیمارش علی، امام سجاد ع، در کنار خیمه پدر قرار داشت و عمهاش زینب به پرستاری بیمار مشغول بود. پسر زمزمة پدر را شنید و از نیت پدر آگاه گردید و گریهاش گرفت. لیکن گریة خود را فرو برد، مبادا عمه زینب آگاه شود، ولی خود زینب نیز زمزمة برادر را شنید. به درون خیمة برادر دوید و صدا زد: «ای وای!ای وای! از داغ عزیز!ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمیدیدم. امروز مادرم فاطمه را از دست دادم، امروز پدرم علی را از دست دادم، امروز برادرم حسن را از دست دادم.ای حسین من،ای یادگار گذشتگان، وای پناه باقی ماندگان.»
اشک در دیدگان حسین بگشت و نگاهی به خواهر غم زده کرد و گفت: «خواهر عزیز من، حلم تو را، بردباری تو را، شیطان نبرد. اگر مرغ سنگخوار آسایشی یافته بود، میخوابید.» بانوی بانوان از شنیدن این سخن پریشانتر گردیده، گفت: «وایوای، تو را از من خواهند گرفت؟ این، سختتر و بر قلب من سوزندهتر خواهد بود.» پس سیلی بر چهره زد و گریبان چاک داد و بیهوش بیفتاد.
حسین ع از جای برخاست و آبی بر چهرة خواهر بپاشید و به هوشش آورده، سپس گفت:
«خواهرم، تقوا را پیشهساز و صبر پیشگیر و از خدا نیرو طلب کن. خواهرم بدان که زمینیان میمیرند. آسمانیان میمیرند. سرانجام همة چیزها نابودی است. مگر ذات پاک خدا.
خواهرم، جدم از من بهتر بود. پدرم از من بهتر بود. مادرم از من بهتر بود. برادرم از من بهتر بود. همگی رفتند، من نیز باید بروم. و هر مسلمانی بایستی به دنبال رسول خدا برود.
خواهر عزیز من، تو را سوگند میدهم که سخن مرا بپذیر. صبر پیشه کن، مبادا در مرگ من گریبان چاک زنی و چهره خراش دهی. خواهر عزیزم، وقتی که کشته شدم، وای وای مگو، صبر پیشهساز.»
آنگاه دست خواهر را بگرفت و نزد پسرش آورد و بنشانید و خود به سوی یارانش رفت.
راه حسین این است و پیمودنش چنین است. حسین به راهی میرود و انقلابی به راه دیگر. انقلابی زن را به کارزار میخواند، جنگهای پارتیزانی را به وی میآموزد. وی را در معرکة نبرد داخل میسازد، تا با کشتن و کشته شدن، سروکار پیدا کند. ولی حسین چنین نکرد. به خواهرش زینب دلیر، زینب فداکار، استعمال اسلحه را نیاموخت، فنون رزم را تعلیم نداد. بدو نگفت: سلاحی برگیر و در جنگ خدا شرکت کن، بکش و کشته بشو. بدو نگفت: بامدادان بر پشتهای کمین کن، با فلاخن یا تیروکمان، سربازان دشمن را از پای در آور، بلکه خواهر را به صبر و شکیبایی دعوت کرد، برای اسارت آماده ساخت، تا جهاد سوختن و ساختن را انجام دهد. این است جهاد زن.
آیا جهاد زن دشوارتر است یا جهاد مرد؟ خواهر و برادر، هر دو مجاهد بودند: حسین ع پیشوای مجاهدان است و زینب رهبر مجاهدان. جهاد حسین ع شهادت بود و جهاد زینب، اسارت. شهادت، جهاد مرد است و اسارت و رنج، جهاد زن. اسارت کمتر از شهادت نیست.
دوران شهادت کوتاه است و دوران اسارت دراز. زن مجاهد میماند، تا شهادت را زنده بدارد، تا شهید پرورش دهد، تا شهادت را همیشگی و جاویدان سازد. اگر شهادت برای زن روا باشد، نسل شهید منقطع میگردد و این فرشتة انسانی از جهان رخت برمیبندد. زن مجاهد باید باشد، تا در هر زمانی شهیدی یافت شود و بتواند با شهادتش شمع خودسوز شود و راه سعادت را به بشر نشان دهد. شهید چراغ انسانیت است و نبایستی این چراغ خاموش گردد.
زن مجاهد بایستی این چراغ را همیشه روشن نگه دارد و نگذارد خاموش گردد. اگر شهادت برای زن مجاهد روا باشد، چراغ انسانیت خاموش خواهد شد، و جهان به کام ستمگران و دژخیمان خواهد گشت، و تاریکی سرتاسر جهان را فرا خواهد گرفت.
پس، شهادت زن مجاهد نه تنها هلاکت اوست، بلکه هلاکت بشریت است. نابودی عدالت است، بر باد شدن انسانیت است. زن مجاهد شهید میآفریند.