حسین به یاران همراه فرمود: دور شوید. اطاعت کردند. عمر نیز به سربازانش فرمانی مشابه داد. آنها نیز دور شدند. آنگاه حسین و عمر تنها ماندند. هرچند تنها نبودند، رحمان با حسین بود و شیطان با عمر.
دوستان خدا دارای صفات متضاد هستند: در عین خشونت مهرباناند؛ در حد اعلای دقّت، چشمپوشی میکنند؛ در کمال قدرت، تسلیم میشوند؛ یک تنه در برابر سپاهی قیام میکنند. عقل بشر، اگر آشنای به راه خدا نباشد، قادر به حلّ این تضادها نخواهد بود.
حسین ع آماده شهادت بود، ولی از کوشش برای جلوگیری از خونریزی دریغ نمیکرد. یک درصد احتمال به مقصد رسیدن بدون خونریزی، کافی بود که حسین در راه مسالمت گام بردارد. حسین پس از ورود عمر به زمین کربلا، قاصدی نزد وی فرستاد و پیامی داد که میخواهم با تو ملاقات کنم و جایگاه ملاقات میان دو لشکر باشد.
عمر با سختی پذیرفت و با بیست سوار به دیدارگاه آمد. حسین نیز با چند تن از یارانش بدانجا شد و ملاقات دست داد.
حسین به یاران همراه فرمود: دور شوید. اطاعت کردند. عمر نیز به سربازانش فرمانی مشابه داد. آنها نیز دور شدند. آنگاه حسین و عمر تنها ماندند. هرچند تنها نبودند، رحمان با حسین بود و شیطان با عمر. گفتوگوی حق و باطل به درازا کشید و بخشی از شب را نیز بگرفت.
از سخنان حسین به عمر این بود: «بیا دو لشکر را بگذاریم و با هم به شام برویم و با خود یزید گفتوگو کنیم.»
پاسخ عمر چنین بود: «از پسر زیاد میترسم. مبادا خانهام را در کوفه خراب کند.»
حسین گفت: «من خانهات را آباد خواهم کرد.»
عمر گفت: «املاک مرا مصادره خواهد کرد.»
حسین گفت: «بهتر از آنها را در حجاز به تو خواهم داد.» عمر حجازی بود.
عمر گفت: «حکومت ری چه خواهد شد؟»
حسین گفت: «امیدوارم از گندم ری نخوری.»
هوای ملک ری نگذارد که عمر کوچکترین موافقتی با پیشنهاد حسین نشان دهد. عذرهای وی نادرست بود. اگر عمر با حسین به سوی شام میرفت، پسر زیاد جرئت نمیکرد که گزندی به خانه و کاشانهاش بزند. سفر شام صددرصد به سود عمر بود؛ دستش به خون حسین آلوده نمیشد و به پاداش آنکه مشکل را حل کرده از سوی یزید به اماراتی از استانهای کشور منصوب میگردید.
عمر کودن بود، آیندهنگر نبود، نزدیک را میدید، و از دیدن دور غافل بود. حسین میدانست که عمر به سخنش رضایت نخواهد داد، ولی دست از خیرخواهی برنداشت؛ خیرخواهی بر عمر، خیرخواهی بر سربازان عمر، بر کشتهشدگان از سپاه عمر.
حسین، خود و یارانش را میشناخت، عمر و سربازانش را میشناخت.
آری، سربازی که با زور و زر به میدان آید، هزاران فرسنگ از سربازی که با ایمان و فداکاری به میدان آید فاصله دارد. حسین، رشادت و دلیری یاران خود را میدانست و از زبونی عمر نیز آگهی داشت، هر چند:
پشه چو پر شد بزند پیل را با همه سختی و صلابت که اوست.
اتمام حجّت از کارهای خدا بر خلق است. دوستان خدا تا حجّت را بر خلق تمام نکنند و حقایق را روشن نسازند، به خشونت نمیگرایند. اسلام راه را بر گنهکار نمیبندد. همیشه وی را سر دو راهی قرار میدهد تا با اختیار راهی انتخاب کند و مجبورِ رفتن به راهی نباشد.
مکتب کمونیسم همة راهها را بر پیروان خود میبندد و میگوید: راه اصلاح یکی است و بس و آن، راهِ من است. کسی که با ایمان به سوی مکتب کمونیست روی آورد و به نادرستی آن پی برد، اگر از مکتب اسلام آگهی نداشته باشد، به خودکشی دست میزند. صادق هدایت چنین کرد.
وای به حال کسانی که مارکسیسم را به نام اسلام، به خورد جامعه میدهند و اقتصاد اسلام را به اقتصاد چپ و یا اقتصاد راست تفسیر میکنند. با آنکه چپ، چپ است و راست، راست و اسلام، اسلام است؛ نه چپ است و نه راست.
اسلام، اسلام بود، پیش از آنکه کاپیتالیستی در جهان به وجود آید. اسلام، اسلام بود، پیش از آنکه مارکس و انگلس از مادر زاییده شوند و افکارشان پراکنده گردد. مسلمانانی که مکتب اسلام را به مکتب دیگر تفسیر میکنند، یا اسلام را لمس نکرده و به اصالت آن پی نبردهاند و یا خواهش دل را به نام اسلام تحویل جامعه میدهند.