گفتاری از شهید سید محمدباقر صدر درباره چگونگی امامت امام حسن (ع) برگرفته از کتاب «امامان اهل بیت»
شرایط بیعت امام حسن علیه السلام
امام علی علیه السلام به شهادت رسید و امام حسن علیه السلام خبر درگذشت امام همام را داد . اما درباره مسأله خلافت برای تعیین کسی که جای خالی امام علی علیه السلام را پُر می کند، خبری نداد، بلکه به مسجد رفت تا امام علی علیه السلام را رثا گوید و پدر خود را مدح کند و برای ایشان سوگواری کند . امام در این مدیحه کوشید تا آن جا که ممکن است، با سخنان خود شک را بر طرف نماید . خواست تا تصویری خلاصه از آن امام همام ارائه کند که در مسجد میان مسلمانان به شهادت رسید و تصویری موجز از آن مرد پاک و پیراسته به دست دهد که لحظه ای جز برای رسالت خود و اسلام خود نزیست .
پس از آن که ایشان -آنچنان که برای یک خطبه ممکن است- آن خطبه را در راستای بر طرف کردن شک درباره امام علی علیه السلام ارائه کرد، پس از آن ساکت ایستاد و درنگ کرد تا ببیند چه واکنشی خواهد شد؟ موضع مسلمین در برابر این لحظه، پر کردن این جای خالی و قضیه پیش رو چیست؟ یعنی قضیه پُر کردن جای خالی که امام علی علیه السلام به جا گذاشته بود . اکنون مسلمانان رو سوی چه کسی می آورند؟
مسلمانان همگی ساکت شدند. هیچ کس برنخاست. هیچ کس پاسخی نداد. هیچ کس اظهاری نکرد . آن مسلمانانی که در مسجد گرد آمده بودند، کسانی که امانتدار تجربه بودند، آنانی که یاران علی علیه السلام و رهبران این جامعه بودند، پیشاهنگانی که آن امام همام با آنان یورش می برد و می جنگید و جهاد می کرد، همگی سکوت کردند، هیچ کس پاسخ نداد، هیچ کس هیچ حرفی نزد.
پسر عموی امام عبدالله بن عباس برخاست و برنامه خلافت امام را پیش نهاد و گفت: اگرچه علی علیه السلام از میان ما رفته است، ولی پسرش حسن علیه السلام هست، راه او را پی خواهد گرفت و در خط او پیش خواهد رفت و این بیرق را به دوش خواهد گرفت و ما در سایه اش پیش خواهیم رفت.
وقتی این شعار یا این برنامه پیش نهاده شد، آنان آغاز کردند: کسی از این گوشه مسجد [برخاست] و کسی از آن گوشه مسجد و این گونه... این شعار را اجابت کردند و با امام بیعت شد.
چرا امام در سایه پیشروی بیماری شک بیعت را پذیرفت؟
شاید کسی بگوید: چرا امام حسن علیه السلام پذیرفت بیعت کند حال آن که از این شک فزاینده و پیشرونده آگاه بود؟ شکی که رهبری را در عملیکردن اهدافش و در رسیدن به اغراضش ناتوان می کند. چرا ایشان بیعت را پذیرفت و در لحظه ای نومیدانه زمام حکومت را به دست گرفت؟پاسخ این است که اگر ایشان نمی پذیرفت، اگر بیعت را رد می کرد، اگر پس از امام علی علیه السلام حکومت را به دست نمی گرفت، هر آینه گفته میشد شکی که در میان مسلمانان جریان دارد، به جان رهبران نیز سرایت کرده و حسن علیه السلام خودش نیز دیگر به درستی و ضرورت و اهمیت این کارزار شک کرده است .
پس امام حسن علیه السلام ناگزیر بود برای این که ثابت کند رهبران در همان سطحی که در لحظه نخست ایمان داشتهاند همچنان به هدف خود و به برنامه خود ایمان دارند، ناگزیر بود که بیاید و بیعتی را که مسلمین در آن هنگام پیش نهادند، بپذیرد و مسئولیت حکومت را به عهده گیرد .
این گونه نیز شد و ایشان علیرغم وجود این شک مسئولیت حکومت را پذیرفت تا رهبر متهم نشود که او هم شک کرده است.
تصمیم امام حسن علیه السلام به تأخیر کارزار تا پس از ریشه کنی شک برآورد و گمان من این است که امام حسن علیه السلام وقتی مسئولیت حکومت را به دست گرفت، تصمیم داشت در ورود به کارزار مسلحانه با معاویه شتاب نکند. می خواست کارزار مسلحانه را تا مدت زیادی عقب بیاندازد تا این شک را از درون جامعه پاک سازد یا بکوشد که آن را پاک سازد تا به شرایط درونی جامعه زیر حکومت خود بپردازد و بکوشد تا از شدت این شک بکاهد و برخی از منابعش را از بین ببرد و برخی دلایلش را چاره کند و به روحیه انسان مسلمان در این جامعه جان تازه دهد. تا وقتی سرانجام توانست به میزانی معقول نسبت به هدف و برنامه خود پذیرش به دست آورد، در این هنگام کارزار مسلحانه خود با معاویه را آغاز کند . به همین خاطر بود که ایشان در لحظه نخست عزم خود به جنگ را اعلان نکرد.
برخی از یاران ویژه امام نزد ایشان می آمدند و از ایشان می خواستند تا سریعاً اعلان جنگ دهد و پیش از آن که معاویه پا پیش بگذارد و از سرزمین خود بیرون آید، ایشان سریعاً سوی میدان نبرد کوچ کند. اما ایشان نمی پذیرفت. این عدم پذیرش - به پندار من- پیوندی استوار با شرایط روانی جامعه اسلامی داشت که ایشان در آن هنگام آن را رهبری می کرد.
این شرایط روانی بیشتر از جنگ به درمان و بیشتر از نبرد به آگاه سازی نیاز داشت. نیاز بود فرصت جدیدی داده شود تا آنان پیش از آن که به نبردی جدید واداشته شوند، برنامه را با اهداف و اصالت و نیکیها و برکتهایش از نو بررسی کنند. از این رو امام حسن علیه السلام در موضوع نبرد درنگ کرد و تأنّی ورزید . اما معاویه نپایید و درنگ نکرد.