نوشتاری از آیت الله سید محمد باقر صدر درباره امام حسین علیه السلام که در شماره هشتم «مجله النشاط الثقافی » در سال ۱۳۷۸ منتشر شده است.
حسین علیهالسلام چراغ فروزندۀ انسانیت، نور خود را بر شبی از شبهای قیرگون آدمی تاباند تا بر او بامدادی تابناک و درخشان بیافریند و او را در راه رسیدن به انسانیت دست گیرد و به جلای ناب اسلامی بپالاید و حقوق فردی و اجتماعیاش را به دستش دهد، پس از آنکه حکومتهای ترسافکن و بردهساز آنها را از او برگرفته بودند، حکومتهایی که هیچگاه به نگاه اسلامی در حکمرانی و نظاممندی باورنداشتند. حسین علیهالسلام کسی است که همه قداستهای انسانیت را در یگانگیِ معجزهآسای خود خلاصه کرد. حیاتی در روح بیهمتای او موج میزد که زندگی میساخت؛ ازاینرو، بر او گران آمد که این حیات را تنها برای خود بخواهد، پس آن را به عقیدهها بخشید و به نسلها ارزانی داشت. اینچنین زندگی حسین علیهالسلام در هستی گستره یافت و از زندگی محدود یک انسان به زندگی گرانمایه و جاویدِ الگوی والای اسلام تبدیل شد و چنان وجدانی نیکخواه در دل نسلهای آگاه بنیآدم ادامه یافت.
اینچنین، عقیده بالندگی و آمادگی خود برای جاودانگی را از روح و خون حسین علیهالسلام گرفت، همچنانکه حسین علیهالسلام بنیان و وجدان خود را از عقیده گرفته بود. از آن پس عقیده با حیات درخشان حسینی زندگی کرد، همچنانکه حسین علیهالسلام با حیات عقیدتی پاک زندگی گذراند. حسین علیهالسلام آن عاشق و شیدای حقیقت مقدس و جمال ازلی الهی بود که دنیا و ما فیها را هیچ به حساب نمیآورد؛ چراکه سرتاسر دنیا تنها چکهای ناچیز بود از آن چشمۀ جوشان که او در آن فنا شده بود. چشمه ای که روح او را افسون کرده بود و احساسش را سراسر سوی خود کشانده بود . به او گوش سپار که هنگام حرکت به سوی جهاد، با معشوق والای خود در دعای عرفه چه می گوید، دعایی که سروده جاودان بندگی ناب است: «آن که تو را از دست داد چه به دست آورد و آن که تو را به دست آورد چه از دست داد؟» این روح چنان باشکوه است که هیچ چیز از این دنیای محدود به آن راه نمی یابد، روحی است که فرای کامیابی از سوی خداوند، سوی دیگری نمیبیند که بترسد آن را از دست دهد یا آرزوی به دست آوردنش را داشته باشد. چراکه وجود محدود، تابشی است از آن وجود نامحدود.
حسین علیهالسلام با این روح معنوی تابنده به کارزار کربلا پا گذاشت. او خود را و گلچین پسران و برادران و یاران خود را فدا کرد و از همه اعتبارهای این دنیای زودگذر گذشت؛ زیرا سرمستی عشق الهی با او چنان کرد که از این همه چشم بپوشد و با چشم عقل خود تنها معشوق والای خود را بنگرد که قربانیان این فداکاری را از او می پذیرد و به او شادباش می گوید. این بود که هرچه کارزار گستره مییافت و خون میجوشید، شادی و شادمانی حسین علیهالسلام افزون میشد.
حسین علیهالسلام به دل آن کارزار هولناک زد چون از وجدان الهی که سراسر وجودش را لبریز می کرد، برانگیخته میشد. او مشعل زندگی و روشنایی در دست داشت، اما مرگ آفرینانِ امت کسانی که جز در تاریکی نمیتوانند عرش ستمگرانه خود را بر پا کنند میخواستند این مشعل را خاموش کنند و آن نور را از میان ببرند.
آن کارزار نمود خونبارِ مبارزه سنگینی است که از بر نهادن نظام حکومت در جوهر اسلام، آغاز شد؛ زیرا اسلام از آن جا که ماهیتی رو به تداوم و جاودانگی دارد و نیز از آن جا که در جوهر خود آخرین ساخت از رسالتهای آسمانی را با خود دارد تماماً به دنبال این است که وجود خود را در همه گسترههای انسانی بگستراند تا آنها را پیراسته کند و سامان دهد. از اینرو، اسلام در هستۀ قانون اساسی خود نظام حکومتی دادگر را بنیان نهاده است که همان کامل کردن دین و تمام نمودن نعمت است و قرآن کریم این مفهوم را در آن هنگام که رسول خدا (ص) و جهان اسلام روز غدیر را به خاطر بنیان گذاری نظام حکومت پاک و وارسته جشن گرفتند، اعلام کرد.
اندیشۀ کانونی در این نظام همانا ضمانت دادگری و برابری است که با حضور شخص اصلح احراز می شود؛ کسی که با حضورش فرد و جامعه سعادتمند می شوند و در سایه اش به داشتن زندگی آزاد و کرامتمند در حدود صحیح مطمئن میشوند.
ستون این زندگی صالح در نگاه اسلام، وجود فرد اصلح به عنوان امتداد پیامبر است تا به وجود او رسالت نبوت امتداد یابد. کسی که باید از لرزهها به دور باشد و تب حکومت و پیامدهای آن به او راه نیابد، پیامدهایی چون تحت تأثیرعواطف قرار گرفتن یا ناعادلانه جانبداری کردن یا در رأی تباهی کردن یا از چیزی جز وجدان توانای الهی برانگیخته شدن. چنین امامی فراتر از نیروی مردمی است که انتخاب و تعیین کنند. از اینروست که انتخاب این امام از سوی خداوند، بنیادی است که روح اسلاماقتضا میکند و با جوهر والای اسلام هماهنگی دارد. از جوهر اسلام چنین بر نمیآید که حکومتی انتخابی را بپذیرد که از عواطف گوناگون و گرایشها و تمایلات مختلف سرچشمه دارد، حال آن که اسلام آمده تا همین عواطف را راست گرداند و بر همین تمایلات و گرایش ها مرز بگذارد. نیز فراخور طبیعت اسلام هم نیست که حکومتی فردی را بر پایه دیکتاتوری ستمگرانه تأیید کند که سلطنتی بدون مرز دارد و حسابی بر کارکردش نیست.
امری که از عمق ماهیت اسلام برمی آید، تنها این است که امر امامت با وجود مردی معیّن و برگزیده به پا داشته شود، اما نه بر اساس دیکتاتوری در حکومت، بلکه بر پایه برنامه ای که با روح خود از روح دموکراسی عادلانه پیشرفته نیز پیشی می گیرد. بدین ترتیب که تنها مرجع سلطه در دستگاه این حکومت، خداوند متعال است که مردمان، خانواده و ملت او به شمار میروند.
او امام را امین خود می گمارد تا قوانین او را اجرا کند و احکام او را پاس دارد و در برابر او مسئول باشد و در سایۀ آن قوانین، حقوق زندگی را به طور برابر میان برادران دینی و انسانی تقسیم کند.
سید الشهدا (ع) نمودی باشکوه از این مطلب را در سخن خود به دست داده است: «به جان خودم سوگند امام کسی نیست جز آن که به کتاب خدا حکم می کند و قسط را برپا می دارد و به دین حق عمل می نماید و خود را در این راه وقف خدا می کند.»
اما این نظام حکومت از وقتی اسلام آن را اعلان کرد و رسالت خود را با آن تمام نمود به مخالفتی جنجال برانگیز گرفتار شد که حکومت همواره الهی را برنمی تافت و فرمانروایی تا ابد با صبغه نبوی و هاشمی را نمی پذیرفت.
این مخالفت در آغاز در قالب فراخوان برای انتخابات آزاد به میان آمد و برای این که سلطه حاکم وجودش را از خود مردم به دست آورد این گونه آن نظام نیکخواه در توفانهایی سخت از کار برانداخته شد که اکنون مجال سخن از آن نیست.
این چنین حکومت در دنیای اسلام در ظاهر به گونه انتخاباتی بر پا شد؛ اما در حالی که نامزدی خلافت در حلقهای بسته از مهاجرین قریش محصور شد که بیشتر مسلمانان از آن بیرون بودند. همچنین آرای انتخابی به شماری محدود شد که برپایی آن حکومت بر اساسی بیشتر از آن شمار امکان پذیر نبود.
سپس نمودهای فردگرایی در فرمانروایی و حکمرانی پدیدار شد و با گذشت کمتر از دو دهه، انتخاب به شش نفری محدود شد که مسلمانان هیچ تأثیری در نامزدی آنان نداشتند. پس از آن، بروز ماهیت فردگرایی آشکارا شدت گرفت.
حکومت هم چنان در خطی منحنی به پیش رفت خطی که جبهه مخالف در اوضاع و شرایطی که مجال شرحش نیست، رسم کرد تا این که به دیکتاتوری بیپرده اموی رسید؛ حکومتی که به بیشترین وجه ممکن از طبیعت نظام حکومت مفروض در قانون اسلام فاصله گرفت و حقیقتی را که اسلام در اینباره بیان می کرد، از بین برد.
در چنین لحظه حساسی از تاریخ حکومت اسلامی، ندای آسمان در گوش حسین علیهالسلام طنینانداز شد و او را خبر داد که گاه، گاهِ از خود گذشتن و شهادت است. البته نه به این خاطر که عملاً حکومت را به دست گیرد و آن را از غاصبان پس گیرد؛ زیرا در شرایطی که حسین علیهالسلام آن را به خوبی بررسی کرده بود و از پدران خود نیز فهمش را دریافت کرده بود، امیدی به این کار نبود. بلکه به این خاطر که با سرخی خون و تیرگی ستم نقاب از چهره دولت جبهه مخالف برکشد و صبغه اسلامی را که ادعای آن دولت بود، از آن بر گیرد و این صبغه را بر دولتی بنهد که اسلام برای مسلمین می خواست.
حسین علیهالسلام حکومت اسلام را به پا نداشت، اما برای حکومت اسلام تاریخ نهاد و حقایق زرین آن را نگاشت و نظام آن را با جوهری از خون پاک برای همیشه روزگار ثبت کرد.
روز طفّ، تاریخی شکوهمند برای روز غدیر بود و آن خون پاکی که بر زمین کربلا جاری شد، برهانی بود بر این که روح اسلام فراتر از منطق جبهه مخالف و حکومتهای آن است.
روز طفّ روز قیامت کبری بود که شرف حکومت و اعتبار حاکمان را بر باد داد و حقایق اسلام را در عرصهای خونین و هراسناک با قهرمانی بی نظیری در تاریخ انسان برای مسلمانان آشکار نمود.
امام به این بسنده نکرد، بلکه در آن جایگاه والا از همه انسانیت یاری خواست و صدای الهیاش در پی کمک و یاری پژواک انداخت. این چنین تاریخ اسلام از فداکاریهای کریمانه و ایثارهای نیکخواهانه و جنبشهای توانمند آزادیخواه سرشار شد. این صدا در گوش انسانیت طنینانداز خواهد ماند و آدمیان را سوی مرگ برخواهد انگیخت تا برایشان زندگی بیافریند و سوی فداکاری خواهد انگیخت تا کرامتشان را به دستشان دهد و به آنان خواهد آموخت که چگونه فرد زندگیاش را به امت تقدیم میکند و جزئی از زندگی سراسر امت میشود.