نوشتاری از آیت الله سید محمدباقر صدر درباره تاریخچه اتفاقات فدک به نقل از کتاب «فدک در تاریخ»
فدک روستایی است در حجاز که با مدینه به اندازۀ مسافت دو یا سه روز فاصله دارد. بنا بر گزارشهای تاریخی این زمین در آغاز از آنِ یهودیان بود و گروهی از یهود در آن میزیستند و تا سال هفتم قمری در آن سکونت داشتند تا آن گاه که خداوند در دل ساکنانش هراس افکند و با رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بر نیمی از این زمین صلح نمودند برخی نیز روایت کردهاند که بر همۀ این زمین صلح شد.
بدینسان، تاریخ اسلامی این زمین آغاز گشت. فدک در مالکیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بود؛ زیرا بر آن اسب و شتر تاخته نشده بود سپس وی آن را به دخترش زهرا هدیه نمود و این زمین در دست او باقی ماند تا آن گاه که پدرش صلیاللهعلیهوآله درگذشت. سپس خلیفۀ اول به تعبیر مؤلف کتاب الصواعق المحرقه آن را از دست وی بیرون کشید. بدینسان، فدک در شمار اموال عمومی و منابع ثروت دولت درآمد تا هنگامی که عمربنخطاب به خلافت رسید و فدک را به وارثان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بازگرداند تا زمانی که عثمانبنعفان خلافت را به دست گرفت، فدک در دست خاندان محمد صلیاللهعلیهوآله بود و چنان که گفتهاند، وی آن را به مروانبنحکم به اقطاع بخشید از آن پس، تاریخ دربارۀ فدک گزارشی به دست نمیدهد. اما مسلم است که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام آن را از مروان بازگرفت - با این فرض که در روزگار عثمانبنعفان، در دست مروان بوده است - همانسان که دیگر اموالی را که بنیامیه در عهد خلیفهشان غارت کرده بودند، ستاند.
شماری از کسانی که در موضوع فدک جانبدار خلیفه هستند، بر آنند که علی علیهالسلام آن را از مسلمانان بازپس نستاند، بلکه روش ابوبکر را ادامه داد و این یعنی اگر علی علیهالسلام ادعای فاطمه علیهاالسلام را راست میشمرد، چنین شیوهای در پیش نمیگرفت. من بر آن نیستم که در پاسخ این سخن، باب تقیه را بگشایم و رفتار امیرالمؤمنین علیهالسلام را با آن توجیه کنم؛ بلکه به نظر من، امیرالمؤمنین علیهالسلام به شیوۀ خلیفۀ اول رفتار نکرده است؛ زیرا تاریخ در این زمینه تصریح ندارد؛ بلکه به صراحت گزارش میدهد که امیرالمؤمنین علیهالسلام باور داشته که فدک از آنِ اهلبیت است. او این باور را به صراحت در نامه به عثمانبنحنیف آورده است؛ چنانکه خواهیم گفت.
میتوان گفت که امیرالمؤمنین علیهالسلام درآمد فدک را به وارثان فاطمه (فرزندان و شوهرش) میداد و این کار چنان نبود که سبب رواج خبرش شود؛ زیرا آن مال نزد خود وی بود و صاحبان شرعیاش او و فرزندانش به شمار میرفتند. نیز احتمال میرود که او با رضایت خود و فرزندانش - علیهمالصلاةوالسلام - محصولات فدک را برای منافع مسلمانان هزینه میکرده است. احتمال سوم نیز این است که وی و فرزندانش، فدک را وقف نموده و آن را از صدقات عمومی قرار داده باشند.
(۱)هنگامی که معاویهبنابیسفیان خلافت را به دست گرفت، رفتار ریشخندآمیز با فدک را به افراط کشاند و در سبکشماری آن حق غصبشده، راه مبالغه پیمود؛ بدینسان که یکسوم آن را به مروانبنحکم، یکسوم را به عمروبنعثمان و یکسوم دیگر را به فرزندش یزید به اقطاع داد. آنان همچنان فدک را دست به دست کردند تا هنگامی که مروانبنحکم در روزگار حکومت خویش، همۀ آن را در دست گرفت. از آن پس، فدک به عمربنعبدالعزیزبنمروان رسید.
آن گاه که وی بر اریکۀ قدرت نشست، فدک را به فرزندان فاطمه علیهاالسلام بازگرداند و به امیر خویش در مدینه، ابوبکربنعمروبنحزم، فرمانی نوشت تا بدین کار اقدام نماید. امیر در پاسخ وی نوشت: «فرزندان فاطمه علیهاالسلام در میان خاندان عثمان و فلان و بهمان پراکندهاند. آن را به کدام یک بازگردانم؟» عمر به وی نوشت: «اما بعد؛ اگر به تو مینوشتم که گاوی ذبح کنی، میپرسیدی که رنگش چه باشد. هر گاه نامهام به دستت رسید، فدک را میان فرزندان علی علیهالسلام از فاطمه علیهاالسلام تقسیم نما!» از این رو، بنیامیه از عمربنعبدالعزیز خشمگین شده و به سرزنش او پرداختند و به او گفتند: «کار ابوبکر و عمر را خوار و سبک کردی»
برخی نیز گفتهاند که عمربنقیس همراه با گروهی از کوفیان نزد وی آمدند و او را نکوهش کردند. او به آنان گفت: «شما ندانستید و من دانستم. شما فراموش کردید و من به یاد آوردم. ابوبکربنمحمدبنعمروبنحزم از پدرش از جدش برایم روایت کرد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «فاطمه پارۀ تن من است. هر چه او را به خشم آورد، مرا خشمگین ساخته است و هر چه او را خشنود سازد، مرا خشنود میکند.» فدک در روزگار ابوبکر و عمر زمینی از زمینهای انفال بود. سپس کار آن به دست مروان افتاد و او آن را به پدرم عبدالعزیز هدیه نمود. سپس من و برادرانم آن را از وی ارث بردیم. من از برادرانم خواستم که سهم خویش را به من بفروشند. پس برخی سهمشان را فروختند و برخی دیگر هم بخشیدند تا اینکه همۀ این زمین به من رسید. من نیز خواستم آن را به فرزندان فاطمه بازگردانم.» آنها به وی گفتند: «اگر بر تصمیم خویش پای میفشاری، پس اصل زمین را نگاه دار و محصولش را میان آنان تقسیم کن!» او نیز چنین کرد.
از آن پس، یزیدبنعبدالملک آن را از فرزندان فاطمه ستاند و تا هنگام برچیده شدن حکومت بنیمروان، فدک در دست آنان بود. هنگامی که ابوالعباس سفاح حکومت را به دست گرفت و عهدهدار خلافت شد، آن را به عبداللهبنحسن فرزند حسنبنعلیبنابیطالب سپرد. سپس ابوجعفر منصور در عهد خلافت خویش، آن را از فرزندان حسن بازگرفت و مهدیبنمنصور آن را به فاطمیان داد. پس از او، موسیبنمهدی آن را از ایشان بازپس گرفت.
سپس فدک در دست عباسیان باقی ماند تا آن گاه که مأمون بر اریکۀ خلافت نشست و آن را در سال ۲۱٠ق. به فاطمیان بازگرداند و در این زمینه، به قثمبنجعفر، حاکم خویش در مدینه، نوشت:
«اما بعد؛ امیر مؤمنان [که اینک من هستم] به دلیل جایگاهی که در دین خدا و خلافت رسولش صلیاللهعلیهوآله و خویشاوندی با او دارد، سزاوارترین فرد است که سنت پیامبر را در پیش گیرد و فرمان او را جاری کند و به کسی که رسول خدا به وی هدیهای داده، آن هدیه را بسپارد و به کسی که پیامبر به او صدقهای بخشیده، آن صدقه را تقدیم نماید. توفیق و دوری از لغزش امیر مؤمنان، [لطفی] از سوی خدا است و اشتیاق او عمل به آن چیزی است که مایۀ نزدیکی به خدا میشود. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به فاطمه دختر خویش، فدک را سپرد و آن را به او بخشید. این کار آشکارا و معلوم انجام پذیرفت و میان خاندان وی کسی در آن اختلاف نورزید. همواره فاطمه فدک را طلب میکرد و سخن او بیش از هر کسی شایستۀ پذیرش است.
از این رو، امیر مؤمنان تصمیم دارد فدک را به وارثان فاطمه بسپارد تا با برپا کردن حق و عدل خداوند به او تقرب یابد و با اجرای فرمان و صدقهبخشی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به او نزدیکی جوید. پس فرمان داده که این را در دیوانها ثبت نمایند و به کارگزاران ابلاغ کنند. پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله رسم بود که در هر موسم اعلان مینمودند که هر کس صدقه یا بخششی از پیامبر دریافت نموده یا وعدۀ آن به وی داده شده، سخنش را بپذیرند و به آن وعده پایبند باشند. حال که چنین است، فاطمه رضیاللهعنها سزاوارترین فردی است که باید سخنش را دربارۀ صدقۀ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به وی تصدیق نمود.
پس امیر مؤمنان به کارگزار خویش، مبارک طبری، فرمانی نوشته تا فدک را با همۀ قلمرو و حقوق منسوب به آن و کارگران و محصولاتش و جز آن، به وارثان فاطمه دختر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بازگرداند و آن را به محمدبنیحیی، فرزند حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب و نیز محمدبنعبدالله، فرزند حسنبنعلی بن حسینبنعلیبنابیطالب تحویل دهد تا از جانب امیر مؤمنان متولی آن برای حفظ منافع صاحبانش باشند. این دستور را نتیجۀ صلاحدید امیر مؤمنان و الهام خداوند به او برای فرمانبری و توفیق در نزدیکی به خدا و رسولش صلیاللهعلیهوآله بشمار و از جانب خود، آن را به دیگران ابلاغ کن و با محمدبنیحیی و محمدبنعبدالله به همان شیوه که با مبارک طبری رفتار میکردی، برخورد کن و در آبادانی و عمران و افزایش محصولاتش به آن دو یاری برسان؛ به خواست خداوند. والسلام.»
اما آن گاه که متوکل علی الله به خلافت رسید، آن را از فاطمیان ستاند و به اقطاع به عبداللهبنعمر بازیار سپرد. در این زمین، یازده درخت خرما بود که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آنها را به دست مبارک خود کاشته بود. عبداللهبنعمر بازیار مردی به نام بشرانبنابیامیه ثقفی را به مدینه فرستاد و او آن درختان را قطع کرد و پس از بازگشت به بصره، زمینگیر شد. واپسین دورهای که فدک در دست فاطمیان بود، به روزگار خلافت متوکل بازمیگردد که وی آن را [از فاطمیان بازستاند و] به عبداللهبنعمر بازیار سپرد.
این اشارهای کوتاه به تاریخ آشفتۀ فدک بود؛ تاریخی که روند مستقیمی ندارد و بر مدار یک قاعده نمیگردد. در بیشتر موارد، هوس و آرزو سرنوشت فدک را رقم میزد و غرضها و سیاستهای حاکمان روزگار، وضعیت فدک را مشخص میکرد. با این حال، این تاریخ از میانهروی و درستکرداری خالی نبود و در برخی موارد فدک به صاحبان واقعی خود سپرده شد.
دیده میشود که مسألۀ فدک در نظر جامعۀ اسلامی و سران آن، دارای اهمیتی بسزا بوده و از این رو، تصمیمگیری دربارۀ آن به تناسب سیاست حاکمان تفاوت میکرده و به رویکرد عمومی خلیفه در برابر اهلبیت علیهمالسلام ارتباط داشته است. هر گاه خلیفه رویکردی سزاوار و اندیشهای عادلانه داشته، فدک را به فاطمیان بازگردانده و هر گاه چنین نبوده، بازپسگیری فدک در ردیف نخستین کارهای خلیفه قرار داشته است.
بهای معنوی و مادی فدک
آنچه ارزش معنوی فدک در دیدگاه اسلامی را به ما نشان میدهد، قصیدۀ دعبل خزاعی است که وقتی مأمون آن را به فاطمیان بازگرداند، سروده شد و سرآغازش چنین است:
اصبح وجه الزمان قد ضحکا
بردّ مأمون هاشم فدکا
چهره زمانه به تبسم گشوده شد؛ آن گاه که مأمون فدک را به بنیهاشم بازگرداند
در این میان، سخنی جزئی باقی میماند: به خلاف گمان برخی، فدک زمینی کوچک یا مزرعهای مختصر نبود. به یقین میتوان گفت که فدک آن قدر بزرگ بوده که اموالی هنگفت را که ثروت مهمی شمرده میشده، نصیب صاحبانش میساخته است. بنابراین لازم نیست درآمد سالانۀ آن را دقیقاً تعیین کنیم؛ اگرچه در برخی روایات ما آمده که این درآمد به مبالغی سنگین میرسیده است.
به چند دلیل میتوان گفت که بهای مادی فدک هنگفت بوده است:
۱. خواهیم گفت که عمر، ابوبکر را از اینکه فدک را به زهرا بسپارد بازداشت؛ زیرا دارایی عمومی حکومت اندک بود و با توجه به تهدیدهایی چون جنگهای مرتدان و قیامهای شورشیان به تقویت نیاز داشت روشن است که وقتی میتوان درآمد زمینی را برای تقویت بودجۀ حکومت در بحرانهایی همچون شورشها و نبردهای داخلی به کار گرفت، حتماً آن زمین دارای درآمد فراوانی است.
۲. خلیفه در گفتوگو با فاطمه دربارۀ فدک گفت: «این مال از آنِ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نبود؛ بلکه در زمرۀ اموال مسلمانان به شمار میرفت که پیامبر با آن مردانی را به جنگ میفرستاد و درآمدش را در راه خدا هزینه میکرد.» بیشک مالی که با آن مردانی عازم جنگ میشدهاند، مال هنگفتی بوده که هزینه سپاهی را تأمین میکرده است.
۳. گفتیم که معاویه فدک را به سه بخش تقسیم نمود و هر یک را به یزید و مروان و عمروبنعثمان عطا کرد. همین نکته میزان ثروت حاصل از آن زمین را نشان میدهد؛ چراکه بیتردید درآمد حاصل از این زمین آنقدر هنگفت بوده که درخور تقسیم میان سه امیری باشد که خود، صاحب اموال فراوان و ثروت هنگفت بودهاند.
۴. در معجم البلدان از این زمین با عبارت قریه (روستا) یاد شده و در شرح نهجالبلاغه آمده که برخی، درختان خرمای آن را برابر با درختان خرمای کوفه در سدۀ ششم قمری شمردهاند.
(۲).............
(۱) احتمال دوم نزدیکترین احتمال است؛ زیرا احتمال نخست را خود امیرالمؤمنین علیهالسلام در نامه به عثمانبنحنیف نفی نموده و فرموده است: «و گروه دیگر از آن دست شستند.» (نهج البلاغه، ص۴۱۷). احتمال سوم نیز به این دلیل بعید است که در آیندۀ دور که فدک را به فاطمیان دادند، ایشان آن را پذیرفتند. (نویسنده)
(۲) ابن ابی الحدید میگوید: به یکی از کلامیان امامیه به نام علیبنتقی که اهل نیل [روستای اطراف کوفه] بود گفتم: آیا فدک چیزی جز شمار ناچیزی خرما و اندکی زمین نبود که چنان اهمیتی نداشته باشد؟ گفت: این طور نیست، فدک بسیار باعظمت بود و نخلهای آن به اندازۀ نخلهای الآن کوفه بود. (شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳۶)