گزیده ای از سخنان شهید آیت الله سید محمد باقر صدر به مناسبت رحلت حضرت محمد(ص) از کتاب امامان اهل بیت
انقطاع وحی
امروز به مناسبت بزرگترین فاجعهای که در سراسر تاریخ بشر روی داده گرد هم آمدهایم. به مناسبت فاجعهای دوسویه که یک سوی آن انقطاع وحی از تاریخ بشریت است؛ وحی پدیدهای است که انسان در طول تاریخ خود هیچ پدیده دیگری نمییابد که در فرهمندی و شکوه و اثرگذاری در زندگی و اندیشه آدمی همانند یا همپای آن شود.
سوی دیگر این حادثه، پیدا شدن انحراف در درون جامعه اسلامی است که بر اثر دسیسه گروهی از مسلمانان پس از درگذشت رسول خدا (ص) نمود یافت و راهی که از سوی رسول خدا(ص) و از سوی خداوند متعال مقرر شده بود، به کجراهه کشیده شد.
رویدادهای پس از فاجعه
این روز ناخجسته، سرآغاز انحرافی طولانی و سرانجام وحیی طولانی و نیز پایان روزگاری برخوردار از وحی بود که -بر پایه برخی روایت ها- در وجود یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر نمود داشته است.
این روز، سرآغاز تیرگیها و سختیها و اندوهها، و خاستگاه حادثهها و بلایایی بود که در رویدادهای تاریخ جهان اسلام پس از درگذشت پیامبر والا رخ نمود. این رویدادها با حادثه ای که در این روز رخ داد، همه پیوندی سخت و استوار دارند؛ هم چنان که در «زیارت جامعه» می خوانیم:
«(آنان علی علیه السلام را به بیعت فرا می خوانند)؛ بیعتی که بَدشگونیاش سراسر اسلام را فراگرفت و در دلهای اهل اسلام گناه رویاند و سلمان امت را حُرمت شکست و مقدادش را دور راند و جُندَبش را تبعید کرد و شکم عمارش را شکافت و قرآن را تحریف کرد و احکام را دگرگون ساخت و مقام ابراهیم را تغییر داد و خمس را برای طلقاء (آزادشدگان فتح مکه) مباح کرد و فرزندان لعنتشدگان را بر ناموس مردم چیره گرداند و حلال را به حرام درآمیخت و ایمان و اسلام را به خواری کشاند و کعبه را ویران کرد و سرزمین هجرت را در روز حرّه به تاراج سپرد و دختران مهاجرین و انصار را برای شکنجه و پرده دری در انظار عمومی گردآورد.» و نیز اوصاف دیگری که امام (ع) در وصف سویه دوم از فاجعه این روز بیان فرموده است.
اکنون می خواهم به سویه نخست این حادثه بسنده کنم. یعنی به رویداد این روز به عنوان رویدادی می نگرم که بر آن پدیده بزرگ که با فرود انسان بر زمین همراه بود، پایانی نهاد؛ پدیده وحی، پدیده بالارَوی و فراز شدن انسان برای ارتباط مستقیم با خداوند متعال.
در چنین روزی بود که بر این پدیده فرخنده و خجسته، مُهر پایان زده شد. در برخی روایات آمده: چون جبرئیل علیه السلام به همراه فرشتگان آسمان، روح حضرت محمد (ص) را خرسند و خشنود به سوی پروردگارش فراز بُردند، به نشانه وداع رو سوی زمین گرداند و آن گاه سوی آسمان ها پرواز کرد. این روز، پایان زندگیِ آخرینِ پیامبران و رسولان و روز انقطاع انسان از ارتباط مستقیم با خداوند متعال بود.
به همین مناسبت بر آنم تا در سطح بحث امروز پیرامون وحیی که در چنین روزی به پایان رسید، ایده ای موجز ارائه کنم. همان وحی که در پیوست ویژه میان انسان و خداوند نمود یافت و از ضرورت های جاودانسازی انسان بر روی زمین بود. نیز با همین وحی بود که خداوند متعال انسان را بیافرید و در او آمادگی نهفته و زمینهای نیک به ودیعه نهاد تا در ضمن شروط و شرایط عینی و جوهری معین، از این دهش الهی بهرهمند شود.
حس و اثر آن در تربیت انسان
اکنون میخواهم یک سویه از ضرورت وحی را بررسی کنم؛ چراکه ضرورت وحی می تواند بر مبنای دو سویه از وجود انسان تحلیل شود. من اکنون به بررسی یکی از این دو بسنده می کنم.
انسان بیش از آن که عقلانی آفریده شده باشد، حسی آفریده شده است. او چنین آفریده شده که بیشتر از عقلش، با حسش هم کنشی می کند. حتی اگر انسان از راه عقل به نظریهها و مفهومهای عقلیِ عام در چارچوبهای نظری ایمان بیاورد و این مفاهیم به گونه نظری به ذهن او راه یابند، با این وجود او را برنمی انگیزند و به حرکت درنمی آورند و بر پا نمی دارند و درونش را به جنبش نمیاندازند و او را از نو نمی سازند مگر در حیطهای بسیار محدود.
بر خلاف عقل، وقتی انسان با حسی رویارو میشود، از آن تأثیر میگیرد و جذب آن میشود و آنچنان در روح و حواس و حالات و عواطفش بازتاب مییابد که هرگز نمیتوان آن را با بازتاب یک نظریه عقلی محض به دور از مصداق حسی قیاس کرد. اتفاقی نیست که انسان در طول تاریخ خویش از محسوساتش تأثیری بس بیشتر از معقولاتش گرفته و به دیدنیها و شنیدنیهایش بیشتر از نظریههایش چنگ انداخته باشد. این طبیعتِ تکوین فکری و شناختی انسان است. همچنین اتفاقی نبوده که اثبات هر دینی -اثبات حقانیت هر دینی- با معجزه بوده باشد. بیشترِ معجزهها در سطح حس بوده، بیشترِ معجزههای پیامبران در سطح حس بوده؛ چراکه انسان از این سطح تأثیری بسیار بیشتر از هر سطح دیگری میگیرد.
بنابراین انسان بر پایه طبیعت و دستگاه شناختی و تکوین نظریاش بیشتر از آن که عقلی آفریده شده باشد، حسی آفریده شده است و با این مرتبه پایین از شناخت، بیشتر از مرتبه نظری محضِ شناخت هم کنشی دارد. این یعنی حس در پرورش انسان تواناتر از نظر عقلی محض است.
اگر انسان به نگر عقلی محض و یا به حس محض خویش وانهاده شود، یعنی به آن چه فقط از راه حس به او میرسد و یا به آن چه فقط به گونه نظری به او میرسد حس بیشتر از نظر بر او چیره میشود، حسش بر او هیمنه مییابد و از سویههای وجود و شخصیت و ابعاد احساسات و عواطف و حالات او، بخش های بسیار بیشتری را در قیاس با عقل، یعنی مفهوم نظری محض، فرا میگیرد.
انسانی را که چنین مزاج و صفتی دارد، در درجه نخست حس میپروراند. انسانی را که چنین مزاج و صفتی دارد، در درجه دوم، عقل میپروراند.
بنابراین، برای انسان ضروری بود که افزون بر عقل و ادراک های عقلیِ تارآلود و مبهم که در قالبهایی نامشخص و ناروشن و همراه با پیچیدگی و ابهام به ذهن او راه مییابند، یک حس پرورنده داشته باشد. افزون بر این قالبها، برای آن که انسان برای اهداف آسمان پرورده شود، یعنی برای مجموعهای از ارزشها و آرمانها و اعتبارها، ناگزیر باید پرورنده ای حسی داشته باشد و بر اساس حس پرورانده شود. از همین روست که چون انسانی یا تمدنی یا مدنیّتی از آسمان گسسته شود، عقل او را نمی پروراند، بلکه این حس است که او را میپروراند. ما هیچ تمدنی را نمیشناسیم که از آسمان گسسته باشد و سپس عقل آن را پرورانده باشد. تمامی تمدن هایی که تاریخ نوع بشر تا به امروز شناخته، تا به تمدن انسان اروپایی امروزی که با ستم و ستیز بر جهان حکم میراند، همگی این تمدن ها را که از آسمان گسسته اند، حس و نه عقل پرورانده است. چراکه حس همواره پروراننده نخست است.
پس ناگزیر برای آن که تربیت انسان بر پایه حس ممکن باشد البته حسی که در این انسان، انسانیت کامل او را که در تمامی ابعاد وجودش نمود مییابد، برانگیزد ضرورت داشت که در انسان حسی آفریده شود؛ حسی که آن ارزش ها، ایده ها و آرمان ها را دریابد و ازخودگذشتگی در راه آن ها را درک کند؛ آن هم به گونه حسی و نه به گونه عقلی که تنها قانون خوبی و بدی را به طور عقلانی درک کند؛ بلکه باید آنها را چنان دریابد که لمس شدنیها و شنیدنیها و دیدنیهای ما دریافته می شوند.
این معنای سخن ماست که گفتیم ضرورت انسانیت و ضرورت پرورش انسان بایسته میدارد که در طبیعت تکوین و سرشت او زمینهای نیک فراهم باشد تا حسی این چنین در او شکل گیرد؛ حسی برای درک خوبی دادگری و زشتی ستم و درک دردهای ستمدیدگان، حسی برای درک همه آن چه که ادراک آن برای عقل ممکن است و نیز آن چه که ادراک آن برای عقل ممکن نیست؛ همچون ارزشها و آرمانها و اعتبارها.
این زمینه و آمادگی نهفته که باید در طبیعت آدمی آفرینش یابد، همانا استعداد وحی و ارتباط مستقیم با خداوند متعال است تا تمامی پوشش ها و پرده ها از ارزش ها و آرمان ها و اعتبارها و اهداف والا به کنار رود و به گونه دیدن چشم، دیده شوند و به گونه شنیدن گوش، شنیده شوند و آدمی آن ها را با دست خود لمس کند و با چشم خود ببیند و استشمام کند و بچشد.
پس باید چنین بذری بذر چنین حسی در نوع بشر موجود باشد. اما بودن بذر این حس در نوع بشر بدین معنا نیست که هر انسانی دارای این حس خواهد بود و ادراکش از چنین حسی مایه خواهد داشت. بلکه به این معناست که قابلیت ذاتی آن درون او هست. این قابلیت همچون هر قابلیت دیگری درون آدمی به مرحله فعلیت در نخواهد آمد مگر با زمینه ها و شرایط و ملزومات ویژه خود.
در نهاد انسان از هنگامی که زاده میشود و کودک است، شهوتها و غریزه هایی هست. اما او با این شهوتها و غریزهها تا مرحلههای بعدیِ زندگیاش به همان شکل به سر نمیبرد. بلکه چون به مرحله های بعدی زندگیاش برسد، آن بذرها میشکفد و در این هنگام دیگر با فعلیت آن شهوتها و غریزه ها زندگی میکند. این مطلب که در سطح شهوتها و غریزه ها در کار است، در سطح چنین حسی که ارجمندترین و والاترین و شگفتترین نهاده در سرشت انسان است نیز وجود دارد . اما صدها میلیون تن از نوع بشر در گذر صدها هزار سال با این حس نزیسته اند؛ چراکه بذرش نشکفته بوده و تنها همچون آمادگی خام و زمینهای ذاتی بوده که به عنوان قابلیتی ذاتی در این نهاد
وجود داشته است، بدون آن که چنین حسی شکوفا شود؛ زیرا شکوفایی آن بسته به همان ملازمات و شروطی بوده که گفتیم و البته گفتاری می خواهد گسترده تر از سخن امروز.