اشاره: طی دو دههٔ گذشته برخی مورخین و نیز بعضی بزرگان انقلاب در خاطرات خود آوردهاند که مرحوم آیتالله العظمی سید صدرالدین صدر - پدر امام موسی صدر - از معدود مراجع بزرگوار تقلید بودند که به جمعیت «فدائیان اسلام» توجه و محبت داشتند، آنها را مورد حمایت قرار میدادند و حتی مقلَّد شماری از آنان به شمار میرفتند. اگرچه کلیت این موضوع محرز به نظر میرسد، اما جزئیات آن به رغم گذشت بیش از نیم قرن همچنان مبهم و در زوایای تاریکِ تاریخ پنهان مانده است. از جمله سؤالات مهم در این زمینه آن است که حدودِ حمایت آیتالله العظمی صدر از فدائیان اسلام تا کجا بود و آیا اقداماتی چون ترورِ کارگزاران نظام شاه، از جمله مصادیقی چون دکتر حسین فاطمی – یار صدیق و وزیر خارجهٔ دولت دکتر مصدق - را در بر میگرفت؟
اگرچه تا کنون پژوهش درخوری در پاسخگویی به سؤال فوق انجام نشده است، اما طی چند سال اخیر برخی بازماندگان فدائیان اسلام در قالب گفتگو با برخی نشریات مسائلی را در زمینه سؤال فوق مطرح ساختهاند که از جهاتی محل تأمل است. از جملهٔ این بازماندگان، آقای محمدمهدی عبدخدایی - ضارب دکتر حسین فاطمی - است که در گفتگوی خود با مجلهٔ «شاهد یاران» تصریح کرده است [۱]: او [مرحوم سید عبدالحسین واحدی] پیشنهاد کرد که من فاطمی را با تیر بزنم. گفتم «اجازه گرفتهاید»؟ گفت: «ما از آیتالله العظمی صدر اجازههایمان را میگیریم». عبدخدایی در ادامه افزوده است: بعد از اینکه من فاطمی را ترور کردم، پدرم [مرحوم آیتالله شیخ عبدالحسین تبریزی در] نامهای به آیتالله العظمی صدر نوشت: «شما که چنین فتواهایی برای بچههای مردم میدهید، نسبت به بچههای خودتان هم چنین فتواهایی میدهید»؟ البته این کار را از روی علاقهٔ پدریاش کرد. گفته بود شما خودتان هم فرزند پسر دارید، برای آنها هم چنین فتواهایی بدهید.
سخنان جناب عبدخدایی، که بعدها با تعابیری دیگر توسط برخی دیگر از بازماندگان یا بستگان فدائیان اسلام تکرار شد [۲]، از جهات مختلف محل تأمل و بلکه تردید است. اولاً هیچ سندی که بر صحت این سخنان دلالت کند، هرگز ارائه نشده است. ثانیاً آیتالله العظمی صدر را بزرگان امروز و دیروز حوزهٔ علمیهٔ قم، یکصدا در حسنِ اخلاق، مردمداری، سعهیصدر، گذشت و مهرورزی ستودهاند و در این ابعاد حتی بر دیگر مراجع معاصر ترجیح دادهاند. چگونه ممکن است بزرگواری با این اندازه توجه به کرامت و حقوق انسان، ترور فردی چون دکتر حسین فاطمی را اجازه داده باشد؟ فراتر از این، چگونه ممکن است آیتالله العظمی صدر ترور دشمنان را مجاز بداند، اما فرزند، دستپرورده و حاصل عمر آن بزرگوار، که خلق نبوی پدر را بنابر گواهی همگان به اکمل وجه به ارث برده است [۳]، اینچنین حتی ترور مثل ابنزیاد را ناپسند شمارد [۴]: «ترور بدترین و شکست خوردهترین روش برای نیل به هدف است؛ حال این هدف هر چه میخواهد، باشد. پیامبر خدا فرمود: «ایمان خونریزی را مهار میکند» و نیز فرمود: «مسلمان حیلهگری نمیکند، حال دستاورد آن هر چه باشد». مسلم بن عقیل در کوفه از ترور عبیدالله بن زیاد سرباز زد، هر چند میتوانست دور از دسترس دیگران او را در خانهای بکشد. مُسلم از ترور روی میگرداند و با این کار، مسئولیتهای بسیار و نتایج ناگواری را که یکی از آنها کشته شدن امام حسین (ع) بود، به جان خرید. هدف هر چند بزرگ باشد، نمیتواند توجیهگر ترور باشد. فریبکاری و ناجوانمردی، از دیدگاه دین، در نظر وجدان و در منطق سیاست، جرم است».
سؤالات فوق را با پنج تن از صدرشناسان بزرگ ایران در میان گذاشتم و نظر آنها را در باره روایت جناب عبدخدایی جویا شدم: آیتالله سید مرتضی مستجابی، حجتالاسلام و المسلمین سید هادی خسروشاهی، دکتر سید صادق طباطبایی، دکتر سید کاظم صدر و آیتالله دکتر علیاکبر صادقی. این عزیزان یا از بستگان درجهٔ اول آیتالله العظمی صدر بودند، یا دهههای متمادی با فرزندان و دامادهای ایشان، خصوصا آیاتالله آقا رضا صدر، آقا موسی صدر و سید محمدباقر سلطانی طباطبایی، از نزدیک حشر و نشر داشتند. بعضی از این عزیزان نیز با بزرگان فدائیان اسلام رابطهای تنگاتنگ داشتهاند یا لااقل به عنوان فعال سیاسی و پژوهشگر تاریخ، در بارهٔ آنها اطلاعات کافی دارند. به باور نگارنده بعید است بازماندگان و بستگان فدائیان اسلام از نقطهنظرات آیتالله العظمی صدر در بارهٔ مسائل حساس کشور و روز مطلع باشند، اما فرزندان و دامادهای آن بزرگوار که محرم اسرار پدر بودند، بیاطلاع مانده باشند! گفتگوی اول به صورت تلفنی انجام گرفت، که به سبب اهمیت واکنش اولیهٔ آیتالله مستجابی، بخش مربوطه بدون هرگونه ویراستاری در پی خواهد آمد. گفتگوهای دوم، چهارم و پنجم به صورت حضوری و گفتگوی سوم به صورت مکتوب انجام گرفتند. بدیهی است که پاسخهای مندرج در گفتگوهای پنجگانهٔ زیر به معنای کفایت پژوهش در باب موضوع فوقالذکر نیست. امید آنکه پژوهشگرانی صبور و منصف، رابطهٔ آیتالله العظمی صدر و فدائیان اسلام را در تمامی ابعاد آن، در آینده نزدیک به طور جامع مورد بررسی قرار دهند.
گفت وگو با آیتالله سید مرتضی مستجابی
حاجآقا یک سؤالی را میخواستم خدمت شما مطرح بکنم.استاد: بفرمایید.
در این مجله «شاهد یاران» که دوست عزیز ما آقای کائینی زحمت آن را میکشند، یک مطلبی را در باره آیتالله العظمی آقای سید صدرالدین صدر، پدر امام موسی صدر، دیدم...استاد: بله.
در این مطلب از سوی آقای عبدخدایی، ضارب مرحوم دکتر حسین فاطمی، ادعا شده است...
استاد: آقا این خلاف است...
که اجازه ترور را مرحوم آیتالله العظمی صدر دادهاند...استاد: این خلاف است...
این مطلب را ایشان مدعی است که از آقای عبدالحسین واحدی نقل کرده است...استاد: این حرف خلاف است.
حرف آقای واحدی؟استاد: آقای واحدی نه...
این مطلب را ایشان از آقای عبدالحسین واحدی نقل کرده است...استاد: از عبدالحسین واحدی؟
بله.
استاد: من نشنیدم. من میگویم که آن گوینده خلاف میگوید. گوینده چه کسی است؟
آقای عبدخدایی.استاد: همین آقای عبدخدایی را من میگویم که خلاف گفته است.
ایشان حتی گفته است که پدر من...
استاد: پدرش بله؛ پدر ایشان از علما بوده است...
ایشان میگوید حتی پدر من بعد از این واقعه به آیتالله العظمی صدر نامهای نوشت و به ایشان اعتراض کرد که یک چنین اجازهای را چرا فقط به بچههای مردم میدهید و آیا به بچههای خودتان هم اجازه میدهید که چنین اعمالی را مرتکب شوند...استاد: آخر این نامه کجاست؟ چرا خلاف میگویند؟
مجله «شاهد یاران» یک شمارهای دارد که ویژهٔ مرحوم حاجآقای مهدی عراقی است. در آن شماره با آقای عبدخدایی مصاحبه شده است...استاد: در هر صورت نظر بنده این است که این مطلب خلاف است. حالا اگر این شماره «شاهد یاران» را هم برای من بفرستند، ممکن است که اعتراض کنم.
این خیلی فکر خوبی است حاجآقا، اگر فرصت داشته باشید...استاد: حتما این کار را میکنم. شما این مجله را بفرستید.
چشم. حتما این کار را خواهیم کرد، انشاءالله [۵]. حاجآقا؛ شما در باره رابطه فدائیان اسلام با آیتالله العظمی صدر آیا میتوانید کمی برای ما صحبت کنید...استاد: فدائیان اسلام آقای صدر را دوست میداشتند. نه فقط آنها، مجمع مسلمانان مجاهد هم آقای صدر را دوست میداشتند؛ آقای کاشانی هم ایشان را دوست میداشت؛ همه آقای صدر را دوست میداشتند. برای اینکه یک الگوی روحانیت بود، آیتالله العظمی صدر.
درست است.استاد: اصلاً خود من که معمم شدم، تنها در اثر یک نظر بود که ایشان را دیدم. بنده یک بچه هفده ساله و کلاهی بودم که رفتم به خانه ایشان. یک نظر من ایشان را دیدم و به کسوت روحانیت در آمدم.
بله...
استاد: اصلاً مسیر زندگی من عوض شد...
گفت وگو با حجتالاسلام والمسلمین سید هادی خسروشاهی
استاد: بسمالله الرحمن الرحیم. این سؤالی که حضرتعالی مطرح فرمودید، چهار پنج تا سؤال بود؛ یک سؤال نبود. خُب، آقای عبدخدایی در دوران جوانی یا نوجوانی، یک اقدامی کردند به دستور مرحوم شهید آقا عبدالحسین واحدی. آن زمان مرحوم نواب در زندان مصدق و ملیگرایان بود که حدود ۲۲ ماه طول کشید...
یعنی ایشان [نواب] نقشی نداشت در این قصه...استاد: نقشی نداشت و از آنجا هم نمیتوانست دستوری بدهد. البته آقای عبدخدایی مدعی بود که ایشان [مرحوم نواب] در آنجا به او گفته بود که یک مأموریتی به تو خواهند داد، آن را اقدام کن. بدیهی است که از پشت آن میلهها که پلیس نیز در وسط ایستاده است، نواب نمیتوانسته است این نوع مسائل را داد بزند. چون ما وقتی به دیدن آقای طالقانی و دوستانشان میرفتیم، وسط ما پلیس ایستاده بود، آن طرف آقای طالقانی و آقای بازرگان، این طرف هم ما. در چنین شرایطی تنها میتوانستیم احوالپرسی کنیم و برگردیم. از این نوع جملات که «مأموریتی به تو خواهند داد» و امثال آن، در آن شرایط نمیشد بیان کرد. [قسمت] اول [این قصه] را اینطور مدعی بودند. البته در اینکه این دستور را مرحوم واحدی داده است، تردیدی نیست. اما با توجه به نوشتههای خود نواب - که [نسخه] خطی آن پیش خود من هست - ایشان معتقد بود که در دفاع از جامعه اسلامی نیازی به اجازه مجتهد نیست. اگر هجمه کنند بر زن و مرد و کوچک و بزرگ واجب است که همه دفاع کنند...
بله...
استاد: این در تمام کتب فقهی ما هست. احتیاجی به اجازه کسی نیست. ایشان [نواب] میگفتند که اینها [کفار] هجمه بر اسلام کردهاند، و اینهایی که جلو افتادهاند از قبیل رئیسالوزرا و امثال او، مسلمانانی هستند که سپر دفاعی کفار تلقی میشوند. این مطلب در [کتاب] «شرح لمعه» ما [حوزویان] هم هست و ایشان [نواب] آن را نگفته است. «شرح لمعه» اولین کتاب فقهی ما است. در آنجا میگوید: اگر کفار مسلمین را سپر قرار دادند، «یجب قتلهم جمیعاً». این عین جملهای است که من در دوران طلبگی در مدرسه حجتیه خواندم و هنوز هم یادم هست. [میگوید] همه مسلمین را بکشید، که حمله کفار را بتوانید دفع کنید و نیایند جلو. ایشان [نواب] معتقد بود که اینها [کارگزاران ارشد رژیم شاه] سپر دشمن هستند و هجمه صورت گرفته است...
بله.
استاد: ایشان [نواب] معتقد بود که [صورت مسأله] اینطور است. بنابراین نیاز به اصل اجازه و فتوا نداشتند. در مرحله اول که به کسروی مربوط بود، ایشان خودشان از آنجا [نجف] آمدند [و اقدام کردند]. البته یک بیست دیناری را هم مرحوم مدنی، مرحوم آقای امینی و بعضیها هم میگویند مرحوم آقای خویی، کمک کرده بودند. ایشان [نواب] رفتند و یک چند جلسهای هم [با کسروی] مباحثه کردند [و بعد اقدام کردند]. در این زمینه [مرحوم نواب] گفته بودند که آقایان نجف فتوا داده بودند که اگر [کسروی] اصلاح و هدایت نشد، اشکالی ندارد؛ برای اینکه [کسروی] مهاجم و مرتد است. در بقیه ترورها من فکر نمیکنم که آنها به اجازه احتیاج داشتند. برای اینکه اجتهاد و برداشت آنها از اسلام این بود که مهاجم را باید [برخورد کرد]. این مطالب در کتابهای [فدائیان اسلام] هست و من عین جملات ایشان را نقل کردهام. در آخرین دفاعیه ایشان [نواب] هم هست که من اینها را مهاجم میدانستم و چنین و چنان، و اینکه قدم کوچکی برداشتیم...
بله.
استاد: مرحوم واحدی هم اینطور که مرحوم مهدی عراقی در خاطراتشان [۶] مینویسند، تحریکات دیگری بود که ایشان را تشویق کردند برای این اقدام. حالا چرا فاطمی را انتخاب کردند؟ میگویند چون مصدق را گیر نیاوردیم، این را زدیم! خُب، آیا این حرف و منطقی است که چون آن را گیر نیاوردیم، این را زدیم؟!
و بعد هم با شخصیت آیتالله العظمی صدر سازگار نیست که چنین اجازهای دهند.استاد: مرحوم آیتالله العظمی صدر و یا آیتالله خوانساری در عین اینکه تأیید میکردند فدائیان اسلام را، در اینگونه اقدامات [تروریستی] قطعاً هیچگونه دخالتی نداشتند. پریشب یک دوست عرب میگفت: ملیون مره فی المئه! یعنی یک میلیون در صد! من نیز میگویم میلیون فی المئه، چنین اجازهای از آیتالله العظمی صدر صادر نشده است. البته آقای عبدخدایی یک اقدامی کرده و بعد هم پشیمان شده است. در دو سه جا از جمله در مجله شهروند نیز عذرخواهی کرده که من موجب ناراحتی ایشان شدم. البته اینکه کسی را بکشیم و بعد عذرخواهی کنیم که موجب ناراحتی او شدهایم...
ببخشید حاجآقا؛ خود امام موسی صدر آن زمان موضعشان در قبال دکتر مصدق، آیتالله کاشانی، فدائیان اسلام و اختلافات فیما بین آنها چگونه بود؟استاد: گرایش ایشان گرایش صدری بود. یعنی گرایش والد ایشان هر جور بود، گرایش ایشان نیز همانطور بود.
چون مرحوم حاجآقا رضا صدر یک بار که خدمتشان بودیم فرمودند: چه کسی به شما گفته است آقا موسی طرفدار فدائیان اسلام بود؟ آقا موسی «مصدق» ی بود. آن کسی که طرفدار فدائیان اسلام بود، من بودم.استاد: مرحوم آیتالله العظمی صدر، [یعنی] آقای صدرِ پدر، طرفدار نهضت ملی بودند. آقازادههای ایشان نیز چنین بودند. بعداً که اختلاف بین آقایان ایجاد شد، یا ایجاد کردند به قول مرحوم آیتالله طالقانی، و در دام افتادند که نتیجهاش را همه دیدیم و همه دیدند، عدهای مخالف شدند با مرحوم آیتالله کاشانی؛ اما عده زیاد دیگری هم احترام ایشان را داشتند؛ اگرچه ممکن بود در عین حال نیز اعتقاد داشته باشند که نهضت ملی که رهبرش دکتر مصدق است، باید با آن نیز بود. روش امام موسی صدر هرگز این نبود که با کسی طرف بشود و بجنگد. وقتی از کجا برمیدارد به اسدالله علم نامه مینویسد که در مصر شنیدم که چنبن کردند و چنان، چنین آدمی را ما میگوییم «صلح کل» یا «فوقَ الخطوط». با همه خطها ایشان بود. البته کسی که میخواهد کار بکند، باید هم اینطور باشد. مثل آقای شیخ محمدتقی قمی. وقتی در قاهره با فاروق میخواهد کار بکند و در ایران با شاه، باید با اینها ارتباط داشته باشد؛ نمیتواند نداشته باشد و چارهای هم جز این نیست. البته اینکه انسان خودش را در مقابل آنها ببازد یا خودش را در اختیار آنها قرار دهد، طبیعتا غلط است که هیچ کدام این آقایان اینطور نبودند؛ نه امام موسی صدر اینطور بود، نه آقای شیخ محمدتقی قمی. خود آقای صدر به من گفتند که قرار بود شاه برای یک بیمارستانی در لبنان پولی بدهد. بعد سرهنگ قدر - سفیر شاه در بیروت - گفت که شما باید بالای سر در بیمارستان بنویسید «به نام نامی شاهنشاه آریامهر اعلیحضرت همایونی». ما نیز گفتیم چنین کاری را نمیکنیم؛ از جاهای مختلف کمک گرفتهایم، حتی از سنگال نیز کمک گرفتهایم، حالا یک مبلغی را هم اعلیحضرت قرار است بدهند؛ ما چنین چیزی را نمینویسیم. میگفتند آن پول را هم به ما ندادند. البته اینجا متأسفانه آمدند و گفتند که ایشان چند میلیون دلار از شاه پول گرفته است، که خلاف واقع بود. به هر حال آقای صدر یک انسان «صلح کل» به معنای مردمدار بود. روش و اخلاق حضرت رسول را داشت که میخواستند همه را جمع کنند. اگر میخواستند این را طرد کنند و آن را طرد کنند، کسی نمیماند و تنها خودشان میماندند.
درست است...استاد: بله. ما در باره فدائیان اسلام صحبت میکردیم که شما رفتید روی جبهه ملی و موضوعات دیگر. طبیعتا بحث در باره هر کدام از اینها فرصت بیشتری را میطلبد که الآن وقتش نیست. به هر حال من معتقدم که مرحوم آیتالله العظمی صدر میلیون فی المئه در این امر دخالتی نداشتند. مرحوم نواب هم نیازی نمیدیدند بر این موضوع و تشخیص خودشان را حجت میدانستند. این دستور [ترور دکتر حسین فاطمی] را نیز قطعا مرحوم نواب دخالتی نداشتند و خود مرحوم واحدی [مسئول آن] بودند. خود آقای عبدخدایی هم که چند بار ذکر کردند که مرحوم نواب در باره مأموریت به من گفتند و آقای صدر اجازه دادند، ما حجتی نداریم بر این حرفها و من فکر نمیکنم که صحت داشته باشد.
در مورد آن نامهای که آقای عبدخدایی مدعی هستند که مرحوم پدرشان برای مرحوم آیتالله العظمی صدر نوشتند، چه نظری دارید؟
استاد: نامهای که ایشان مدعی هستند [پدرشان] برای آیتالله العظمی صدر نوشتند، بنده شدیداً تکذیب میکنم. به دلیل اینکه اجازه مثلاً قیام به امری از سوی یک مرجع، برای فرد خاصی نیست. بنابراین ایشان [آیتالله العظمی صدر] یک حکم کلی داده بودند، البته اگر داده بودند که نداده بودند در این زمینه. میتواند پسر ایشان اقدام کند، میتواند هم کس دیگری اقدام کند. بنابراین اینکه ابوی ایشان بنویسد که چرا برای پسر من چنین فتوایی دادهاید، [منطقی نیست؛ چرا که] در مورد پسر ایشان کسی چیزی نگفته است! من فکر میکنم که این موضوع نیز مثل موضوع قبلی...
میلیون فی المئه نادرست باشد.استاد: به هر حال مرحوم حاجشیخ غلامحسین تبریزی را من میشناسم و با پدر بنده خیلی رفیق بودند. ایشان عالمی نبود که بردارد و به مراجع یک چنین نامهای بنویسد. البته این را میدانم که نامهای برای دکتر فاطمی نوشتند و عذرخواهی کردند که در روزنامهها هم همان وقت چاپ شد و اشارهای هم به این نیست که مرجعی به ایشان اجازه داده یا نداده بود.
تشکر میکنم.استاد: موفق باشید.
گفت وگو با دکتر سید صادق طباطبایی
حضرتعالی در گفتگوی اخیری که راجع به مرحوم آیتالله العظمی صدر خدمتتان داشتیم، عنوان فرمودید که آن بزرگوار بر خلاف مرحوم آیتالله العظمی بروجردی، به فدائیان اسلام پناه دادند و حتی با وساطت ایشان، مرحوم آیتالله العظمی حاج سید محمدتقی خوانساری نیز آنها را پذیرا شدند. در مورد این سخن برخی بازماندگان فدائیان اسلام چه نظری دارید که آیتالله العظمی صدر با اعمال فدائیان اسلام در ترور کارگزاران رژیم پهلوی موافق بودند یا حتی به آنها اجازه داده بودند که این افراد را ترور کنند؟ آیا میتوان از سخنان شما چنین برداشت کرد که اینگونه سخنان را تأیید میکنید؟
استاد: به هیچ وجه چنین برداشتی درست نیست. با واقعیت هم منطبق نیست. البته من شخصاً به اقتصای سن نمیتوانم این امر را مستقیم از پدر بزرگم آیتالله العظمی صدر استنباط کرده باشم؛ برای اینکه در زمان فوت پدر بزرگم نُه سال بیشتر نداشتم. اما آنچه میدانم بر اساس گفتههای مرحوم پدرم و دائیجان میباشد. بر اساس گفتههای پدرم، آیتالله العظمی صدر در زمره معدود مراجعی بودند که به مسائل اجتماعی اهتمام خاص داشتند و در مبارزه با ظلم و جور دستگاه حاکمه، همچون اجدادشان، همواره پیشگام بودند؛ همانطور که فرزندان ایشان، مرحوم آیتالله حاجآقا سید رضا صدر و نیز امام موسی صدر، در این زمینه پیرو راه پدر بودند...
ببخشید آقای دکتر؛ مرحوم آیتالله العظمی صدر در مورد فدائیان اسلام چه نقطهنظر ویژهای داشتند؟استاد: مرحوم پدر بزرگم از اینکه عدهای روحانی جوانِ معتقد به آئینِ رهائیبخش و ضد ستمِ اسلام در تکاپو هستند، خوشحال بودند. ایشان اعتقاد داشتند که با ارتباط مستقیم با این افراد و با تذکرات پی در پی به آنها میتوان از افراطگرائی آنان جلوگیری کرد و باز گرداندن آنها را به خط مستقیم اعتدال سبب شد. ایشان در مرحوم نواب و یاران او صداقتی کمنظیر و شجاعتی کمبدیل و صراحتی مثالزدنی دیده بودند و معتقد بودند که از آن پتانسیل میتوان در گسترش آئین اجتماعی و ضد استکباری اسلام مدد گرفت. پدرم میگفتند در آن دوران اصلاً ورود در مباحث اجتماعی و سیاسی کفر شمرده میشد و مرحوم آیتالله العظمی صدر که پدرم در ردیف اصحاب خاص ایشان بودند، از این نگرش رنج میبردند و لذا وجود چنان جوانانی را برای اسلام مغتنم میشمردند. منتها نگران این بودند که اگر اینها را به حال خود رها کنند، ممکن است این سرمایه و این پتانسیل هرز رفته و آن زمینه مستعد به هدر رود. لذا پیوند با آنان را حفظ کردند تا بتوانند پیوسته در هدایتشان نقش داشته باشند. من از دائیجان شنیدم که ایشان از پدرشان نقل میکردند که مرحوم آقا یکی دوبار نماز شب مرحوم نواب را دیده و لذت برده بودند. این مطلب نشان میدهد که ظاهراً و علیالاصول باید مرحوم نواب یکی دوباری در منزل آیتالله العظمی صدر بیتوته کرده باشد تا ایشان توانسته باشند نماز شب او را دیده یا از اطاق مجاور شنیده باشند.
در مورد این سخن برخی بازماندگان فدائیان اسلام، که مرحوم پدر بزرگتان فتوی یا اجازه ترور دکتر حسین فاطمی را صادر کردند، چه میگویید؟استاد: این موضوع را صد در صد تکذیب میکنم. چون بر اساس گفتههای دائیجان و نیز پدرم، آیتالله العظمی صدر از نهضت دکتر مصدق و یاران او حمایت میکردند و حتی بعد از جدائی آیتالله کاشانی از مصدق، با اینکه در اواخر عمر پر بار پدر بزرگم بود و ناراحتی شدید و عود کرده قلبشان مجال حضور در فعالیتهای اجتماعی را به ایشان نمیداد، معهذا کوشیدند مانع جدائی آن دو شوند و حتی ضمن حفظ احترام مرحوم کاشانی، به حمایت خود از مرحوم دکتر مصدق ادامه دادند. اتفاقاً دائیجان هم همین نظر را در مورد هر دو جریان کاشانی و مصدق داشتند.
ببخشید که به خاطر اهمیت موضوع، باز سؤال را تکرار میکنم. فرض کنیم که مصداق ترور، مرحوم دکتر فاطمی نبود. اساساً آیا مرحوم آیتالله العظمی صدر نفس ترور کارگزاران رژیم پهلوی را اجازه میدادند؟ به بیان دیگر، در شرایطی که فرزند و وارث مکتب فقهی و اخلاقی ایشان، امام موسی صدر، حتی ترور ابنزیاد را درست نمیدانستند، آیا میتوان پذیرفت که این عزیزان در روزگار ما با ترور کمتر از ابنزیادها، موافقت کنند؟
استاد: این حضرات با ترور، حالا با هر عنوان و نامی، موافق نبودند. اقوی دلیل ما، اظهارات امام موسی صدر در مورد اجتناب جناب مُسلم از ترور ابنزیاد است که خودت به آن اشاره داشتی.
گفت وگو با دکتر سید کاظم صدر
استاد:... بله. فدائیان اسلام با مرحوم پدر بزرگم رابطه داشتند و شاید هم سببش این بود که خود پدر من با اینها خیلی مأنوس بود و جلسات و مذاکرات مختلف با اینها داشت. پدرم نقل میکرد که بارها به فدائیان اسلام متذکر شده بود که در یک رژیم، شخص نقش ندارد! کل نظام است که تأثیر دارد، نه یک فرد درون نظام. یعنی ترور یک نفر هیچ چیزی را تغییر نمیدهد.
این مطلب را آقاجان شما به فدائیان اسلام گفته بودند؟...
استاد: بله...
ببخشید استاد؛ این را خودتان از مرحوم آقاجانتان شنیدید؟
استاد: بله.
نظر خود شما در بارهٔ این موضوع چه است که برخی نقل کردهاند که مجوز برخی ترورهای سیاسی فدائیان اسلام، از جمله مرحوم دکتر فاطمی، از سوی پدر بزرگ شما صادر شده بود؟
استاد: قطعاً چنین مجوزی را ندادهاند! من حتم دارم... اگر چنین چیزی بود...
قهراً آقاجان شما از این مسأله اطلاع پیدا میکرد و اگر ایشان اطلاع پیدا کرده بود، شما نیز امروز از این قضیه مطلع میبودید...
استاد: بله. دقیقاً...
گفت وگو با آیتالله دکتر علیاکبر صادقی
استاد:... تا آن اندازهای که من با روحیات آقای صدر آشنایی داشتم، به نظرم نمیآید که ایشان هرگز سراغ چنین کارهایی رفته باشند. البته این را بایستی قبول بکنید که من با آن حداثت سنی که آن زمان داشتم، نمیتوانستم نسبت به همهٔ مرافق روحی آقای صدر اشراف داشته باشم. اما آن اندازهای که میتوانستم ایشان را بفهمم، به نظر من اصلاً امکان نداشت که ایشان گرد مسئلهٔ ترور کسی بگردد. خصوصاً اگر آن طرف مسلمان نیز بوده باشد. [این آقا] هر کس بوده است، به هر حال مسلمان بوده است و اهل همین مملکت. آنطوری که در ذهن من هست، نمیتوانم بر خود هموار کنم که آقای صدر اجازهٔ انجام چنین کاری را به کسی داده باشد. خصوصاً به یک بچه [که قدرت تشخیص ندارد]. مگر تمام تشخیص یک بچه چقدر میتواند باشد؟ ما واقعاً خودمان فکر کنیم: یعنی یک مرجع تقلید هفتاد و چند ساله بیاید دستور دهد، اجازه دهد یا اسلحه بدهد، که یک بچه ده پانزده ساله برود آدم بکشد؟!...
یعنی نه به صورت اجازهٔ کلی و نه به صورت اجازهٔ جزئی، هیچ کدام از این دو حالت را حضرتعالی تأیید نمیکنید که ممکن است مرحوم آیتالله العظمی صدر به فدائیان اسلام اجازهٔ ترور داده باشند؟
استاد: دقیقاً. هیچکدام این دو حالت را من تأیید نمیکنم. اما از آن طرف؛ اگر آقای صدر دارای چنین تفکری بود، قطعاً به وسیلهٔ آقا موسی به من منتقل میشد. یعنی من که از نزدیکان ایشان بودم، قطعاً اطلاع پیدا میکردم.
درست است. خود امام صدر آن زمان نسبت به عملیات ترور چه دیدگاهی داشتند؟
استاد: آقای آقا موسی صدر یک روحیهٔ لطیف و یک تفکر انسانی خاصی داشت که اصلاً به نظر من بسیار بسیار بیگانه بود با اینگونه ابواب...
بله.
استاد: البته [باز تأکید میکنم] که این نفی من هیچ سندی ندارد. ولی مجموعهٔ آن آشنایی که با روحیات آقای صدر داشتم، مانع از آن است که انتساب چنین اقداماتی را به ایشان بپذیرم...
مرحوم آیتالله العظمی آقای آقا رضا صدر نسبت به عملیات ترور چه دیدگاهی داشتند؟استاد: همین را میخواهم بگویم. این تنها آقای آقا موسی صدر نبود که من را به این راه میبَرَد که چنین دستور یا اجازهای از سوی آیتالله العظمی صدر صادر نشده است. آقای آقا رضا صدر، یعنی فرزند بزرگ آیتالله العظمی صدر هم، از این ابواب بسیار بسیار دور مینمود. میخواهم بگویم اگر چنین مسئلهٔ حادی مطرح بود، باید لااقل در خانوادهٔ ایشان به اندازهٔ یک سر سوزنی انتشار پیدا میکرد. آخر این مسئله، مسئلهٔ کوچکی نبود...
که درز پیدا نکند یا روی آن حساسیتی نباشد. یعنی لااقل طی این پنجاه شصت سال فرزندان و دامادهای آیتالله العظمی صدر حتماً باید اطلاع پیدا میکردند...
استاد: دقیقا! باید اطلاع پیدا میکردیم. ولو به مقدار کمی؛ لااقل در این حد که مثلاً آیا این کار مورد قبول هست یا نیست! ولو به همین میزان. البته حالا ممکن است گفته شود که این مسئله سِکرِت و محرمانه بوده است. خُب بله؛ همینطور است، البته اگر بوده باشد. اما در عین حال [این هم] نمیشود که این همه سال، حتی در خانهٔ آیتالله العظمی صدر و از همسر و فرزندان ایشان، مخفی مانده باشد...
آن هم از این فرزندان باهوش و بزرگوار...
استاد: بله. این است که من، با اینکه هیچ سند رسمی کتبی و شفاهی در دست ندارم، اما اصلاً هیچ جور نمیتوانم امکان صدور چنین دستور یا اجازهای را از آیتالله العظمی صدر مُتِصَوِّر باشم...
یعنی حضرتعالی با توجه بهشناختی که از روحیه و شخصیت آیتالله العظمی صدر دارید، و با توجه به جمیع اطلاعات و قرائن و شواهدی که از فرزندان و خانوادهٔ ایشان سراغ دارید، نمیتوانید زیر بار قبول چنین ادعایی بروید...
استاد: همینطور است. به نظر من چنین مسئلهای اصلاً نمیتواند صحت داشته باشد. اگر بود، بایستی که بالأخره یک گوشهای درز میکرد به ما؛ و چنین اتفاقی هرگز نیفتاد. بنابراین من این ادعاها را نمیتوانم بپذیرم. خصوصاً با آن لطافت روحی که آقای صدر داشت و با آن خُلق و خوی واقعاً پیغمبری که در این مرد بود. من الآن لازم نمیدانم که در پاسخ به این سؤال خاص، یک مسائل دیگر را در بارهٔ خُلقیات آقای صدر مطرح بکنم...
-----
پینوشتها:
[۱]. رک. به مجله «شاهد یاران»، شماره ۳۶ / آبان ۱۳۸۷ (ویژه شهید حاج مهدی عراقی)، ص ۴۸.
[۲]. به عنوان مثال ر. ک. به گفتگوی مورخ ۲۸/۱۰/۸۸ روزنامه جوان با آقای علی طهماسبی، برادر شهید خلیل طهماسبی.
[۳]. به عنوان مثال ر. ک. به گفتگو با آیتالله العظمی موسوی اردبیلی در دفتر دوم از مجموعه «عزت شیعه».
[۴]. بخشی از سخنرانی امام موسی صدر در مراسم شب هفت مرحوم کمال مروه، مدیر مسئول روزنامه لبنانی الحیات.
[۵]. متأسفانه نگارنده تاکنون موفق نشده است این وعده خود به آیتالله مستجابی را عملی سازد و از این بابت عذر تقصیر دارد. هرچند در انتهای همان روز گفتگو با آقای محمدرضا کائیتی تماس گرفت و پاسخ آیتالله مستجابی را همراه تقاضای ایشان به نامبرده منتقل نمود.
[۶]. حجتالاسلام و المسلمین سید هادی خسروشاهی در باره خاطرات مرحوم حاج مهدی عراقی توضیحات مهم زیر را نیز در حاشیه ارائه فرمودند: «البته از نظر من [خاطرات مرحوم مهدی عراقی]، برخی جملاتش خیلی محکم و جالب نیست. مهدی عراقی خُب، جوان متعصب و متدینی بود. میگفت رفته بودیم قم دنبال اعلامیه و تا ساعت یازده و دوازده شب نشستیم که اعلامیه شریعتمداری را بگیریم. آقا مصطفی ساعت دوازده شب آمد و گفت آقا نبودند؛ معلوم نبود کدام گوری (!) بودند. آخر آن ایامی که آقای خمینی دست مراجع را میبوسید، مرادشان از مراجع تنها ایشان [آیتالله شریعتمداری] بود و بقیه کسانی که بهشان اهانت نمیشد. آن وقت شما میگویید «کدام گوری بودند»، آقای عراقی!؟ بنابراین این خاطرات خیلی جالب نیست به نظر من. آقای عسگراولادی میگفت اگر [مرحوم مهدی عراقی میماند] و حالا این خاطرات را مینوشت، اصلاح میکرد. پس خیلی اعتماد نمیشود کرد».