نمى توان و نبايد با نگاه سطحى در برابر پيشرفت هاى محير العقول علم تجربى و تكنولوژى غول آساى روزگارمان مبهوت شد
نكتهنمى توان و نبايد با نگاه سطحى در برابر پيشرفت هاى محير العقول علم تجربى و تكنولوژى غول آساى روزگارمان مبهوت شد و چشم بر مصيبت هايى كه در دنياى به هم پيوسته امروز آثار تلخ و جانكاهى را بر جاى مى گذارد بست.دهمين كنفرانس بين المللى «كلمه سوا» با دعوت مركز مطالعات و تحقيقات امام موسى صدر از متفكرين مسيحى و مسلمان و با عنوان «توسعه انسانى؛ ابعاد دينى، اجتماعى و معرفتى» صبح جمعه در سالن يونسكو بيروت با حضور نمايندگان رسمى رئيس جمهور، نخست وزير، رئيس مجلس و رهبران طوايف مختلف لبنان و با حضور و سخنرانى مهمان ويژه اين كنفرانس حجت الاسلام سيدمحمد خاتمى آغاز به كار كرد.•••در جلسه افتتاحيه تعداد فراوانى خبرنگار از شبكه هاى مختلف راديويى و تلويزيونى و روزنامه هاى منطقه اى و فرامنطقه اى براى پوشش خبرى اين مراسم حضور يافته بودند و مراسم به طور مستقيم از چند شبكه تلويزيونى پخش مى شد. پيش از سخنرانى آقاى خاتمى نبيه برى رئيس مجلس لبنان به طور غير منتظره وارد جلسه شد. در اين جلسه ابتدا سيدصدر الدين صدر فرزند امام موسى صدر ضمن خيرمقدم به حضار و مهمانان و يادآورى تلاش هاى امام موسى صدر براى رشد و توسعه شهروند لبنانى و لبنان اشاره كرد و گفت: امام موسى صدر خود توسعه را يك هدف نمى دانست بلكه همه تلاش او براى تامين فضاى مناسب براى شكوفايى توانايى هاى انسان بود كه اين نيز با به دست آوردن معارف و مهارت ها، ابزار مناسب و فرصت هايى كه جامعه براى او فراهم مى سازد، به دست مى آيد.وى افزود: امام موسى صدر معتقد است نقش و جايگاه سياسى و مترقى لبنان در قبال منطقه و جهان و تامين اين نقش و جايگاه با عدالت اجتماعى، آزادى هاى سياسى و با تشكيل اتحاد ملى به سبب طوايف متعدد ميسر خواهد شد. طوايفى كه دريچه هاى پيشرفتند نه موانع اجتماعى.صدرالدين صدر سخنان خود را با كنايه اى به معمر قذافى و كتاب سبز او به پايان برد و گفت: امام موسى صدر به دست ديكتاتورى ربوده شد كه هيچ «سبزى» در كشور او نمانده است. شيخ قاضى دالى بلطه سخنران دوم اين همايش بود كه پيام مفتى اهل سنت لبنان را در اين همايش قرائت كرد. او در ابتداى سخنانش گفت: اين همايش عنوان جديدى است كه هرساله در سايه آن در چنين ايامى و به دعوت مركز مطالعات و تحقيقات امام موسى صدر دور هم جمع مى شويم. وى ادامه داد: به گمان من عنوان اين همايش يكى از حياتى ترين موضوعات عصر جديد است، خصوصاً درباره امت ما كه تمدنى بلند را به دوش مى كشد.بلطه گفت: فرق بزرگى ميان اراده خلق همه مخلوقات و خلق انسان وجود دارد. انسانى كه از ابتدا شايستگى و توانايى رشد و پيشرفت را داشت. او افزود: امام موسى صدر به واسطه موقعيتى كه خداوند به او عطا كرده بود، مبارزه براى توسعه انسانى را آغاز كرد. وى در ادامه با اظهار تاسف از ربوده شدن امام موسى صدر گفت: اين انديشه روشن كه منشاء حركت هاى اجتماعى دينى در لبنان بود هم اكنون كجا است. وى افزود: ما هر روز هزينه هاى سنگينى براى از دست دادن ثروت هاى انسانى مان مى پردازيم و امام موسى صدر نخستين آنها نبود و آخرين شان هم نخواهد بود. مطران پولس مطر به نمايندگى از كاردينال مار نصرالله پطرس پاترياك انطاكيه و منطقه شرق سخنران سوم افتتاحيه بود. او در ابتداى سخنان خود ضمن خوشامدگويى به آقاى خاتمى گفت: حضور آقاى خاتمى باعث مباهات و افتخار ما است. سپس ادامه داد: جهان در قرن نوزدهم و بيستم شاهد نوعى انديشه اجتماعى بود، كه قائل به تناقض ميان توسعه و دين بود، تا جايى كه گمان برد كه توسعه جانشين دين است و با آن ديگر نيازى به دين نداريم. او گفت: اين انديشه ماركس بود كه ماده را اساس روح مى دانست اما انديشه هاى اهل ايمان و خصوصاً امام موسى صدر بود كه كژى هاى اين تفكر را نشان داد. وى سپس به اين جمله امام موسى صدر اشاره كرد كه ناديده گرفتن دردها و نياز هاى مردم نوعى كفر و صورتى از الحاد است و افزود آيا اين فهم و دريافت روش برهانى بر سنديت دين براى توسعه نيست؟او در ادامه گفت: توسعه خارج از چارچوب دينى نيست و اگر توسعه بعد دينى خود را از دست بدهد راهى هم براى تحقق آن وجود نخواهد داشت زيرا جوهر دينى خود را از دست خواهد داد و همين بعد ايمانى توسعه بعد اجتماعى آن را نيز تضمين خواهد كرد. مطر افزود: امروز بعد اجتماعى توسعه با مشكلات شديدى روبه رو است كه نتيجه نوعى تفكر اقتصادى و تمدن مصرف گرا است كه مبتنى بر لذت گرايى فردى از نعمت هاى زمين است. او در ادامه افزود: اين تمدن مصرف گرا مبتنى بر فرديتى است كه ناقض زندگى اجتماعى سالم است.او درباره بعد معرفتى توسعه گفت: شناخت مطلوب براى توسعه تنها به شناخت قوانين طبيعت براى تسخير آن بسنده نمى كند بلكه بايد حقيقت انسان را از نظر شخصى و اجتماعى نيز شناخت. سخنران بعدى افتتاحيه شيخ عبدالامير قبلان بود. او در آغاز سخنانش از تلاش هاى برگزار كنندگان همايش خصوصاً سيده رباب صدر، خواهر امام موسى صدر تشكر و قدردانى كرد. او در ادامه گفت: خداوند ايمان را براى بشر مجبور نكرد بلكه خواست تا انسان آزادانه حركت كند. خداوند افلاك و روز و شب و زمين و آسمان را در تسخير ما قرار داد تا بينديشيم. او آنچه نمى دانستيم به ما آموخت تا قسط ميان مردم برپا شود و عدالت محقق شود و فقر و جهل و استبداد و ظلم از ميان برود.او افزود: اسلام ما را به كسب معرفت تشويق مى كند چرا كه جهل تاريكى در دنيا و آخرت است و جاهل نه خود را مى شناسد و نه خدا را. او گفت: امام موسى صدر مى دانست چه مى خواهد و همه خاستگاه هاى ضعف را مى شناخت و به همين علت بود كه همه تلاشش ساختن موسسات گوناگون و اصلاح اجتماعى بود. او مى خواست اجتماعى بنا نهد كه در آن انسان محور است و توسعه انسانى غايت و هدفش بود زيرا انسان گرامى ترين مخلوق خداوند است. او در بخش ديگرى از سخنان خود بر لزوم تقويت بيدارى در جهان اسلام در برابر تهديد هاى كنونى تاكيد كرد و افزود: مسلمانان با آگاهى و شناخت مى توانند خود را اثبات كنند و نقش خود را در جهان ايفا كنند.سخنران پايانى افتتاحيه حجت الاسلام سيدمحمد خاتمى بود. خاتمى در سخنان خود به زيان جامعه از ربوده شدن و عدم حضور كنونى امام موسى صدر اشاره كرد و آرزو كرد كه ايشان هرچه سريع تر به آغوش وطن بازگردند. متن كامل سخنان خاتمى در پى مى آيد:در مجلس باشكوهى كه به نام عالم دينى بزرگ و زمان شناس و روشن بين، حضرت امام موسى صدر برپا شده است بايد از دين سخن گفت؛ دينى كه رهاننده آدمى از جهل و خشونت و بيداد است. همان كه امام موسى صدر زندگى خود را وقف آن كرده بود. او پيشواى شيعيان لبنان بود، اما براى پيروان همه اديان و مذاهب پدرى مهربان و معلمى دلسوز بود. او پيشواى شيعيان لبنان بود. او لبنان سرافراز را آرام، آزاد، مستقل و پيشرو مى خواست و مسلمان و مسيحى و درزى و شيعه و سنى را در كنار هم و برخوردار از همه مواهبى كه خداوند براى بندگان خود آفريده است و همه را شايسته برخوردارى از اين و آن مى دانست. انديشه بلند و روح لطيف امام موسى صدر از مرزبندى هاى ظاهرى و صف بندى هاى تصنعى سياسى و قومى فراتر مى رفت و به نام اسلام روشنگر همه انسان ها را آزاد و عزيز مى خواست.امروز گرچه امام موسى صدر در ميان ما نيست، ولى انديشه و مرام او برانگيزاننده هر انسان آزاد لبنانى است و در مقاومت دلير لبنان و در جان آنان كه سربلندى لبنان عزيز را مى خواهند و نسبت به توطئه هايى كه استقلال و سرافرازى لبنان را تهديد مى كند، زنده و جارى است. ما هنوز هم منتظر بازگشت آن عزيز هستيم كه در اين زمان سخت به او نيازمنديم.قدمت دين به قدمت وجود آدمى است و همين امر نشانه فطرى بودن و ريشه دارى دين در ذات آدمى است. دين آفريننده تمدن ها و فرهنگ ها است و حتى در دوران ما تمدن جديد كه با جدايى از سنت شكل گرفت، به شدت مرهون فرهنگ دينى است و چه كسى است كه ميراث پرشكوه مسيحيت را در گوشه گوشه همين تمدن جديد نبيند. هر چند كه بنيانگذاران و مفسران اين تمدن آن را غيردينى به حساب آورند و به دينى بودن خود اعتراف نكنند و شايد مهم ترين تفاوت دنياى جديد گذشته در اين است كه تمدن ها و فرهنگ هاى پيشين همگى دينى بودند و به دينى بودن خود معترف.دين در همه حال و همه جا معارضان سرسختى داشته است و دين ستيزى نيز مانند خود دين سابقه اى بلند دارد. البته در گذشته ستيز با دين نيز از موضع دين بود و دينى در برابر دين ديگر به معارضه برمى خاست و دينداران مورد تهاجم نيز مى كوشيدند تا از دين خود دفاع كنند. علاوه بر جنگ هاى دينى در تاريخ، انديشه بشرى نيز رشد و تحول خود را بيش از هر چيز مرهون منازعات فكرى دينى است. در دوران جديد اما همانگونه كه شكل و محتواى زندگى با گذشته تغيير كرده است، نوع ستيز با دين نيز تفاوت كرده است. جنگ هايى كه امروز رخ مى دهد، انديشه ها يا پندارهايى كه به ايدئولوژى تبديل مى شوند و با سلاح تعصب به ستيزه با يكديگر برمى خيزند، جهانى متفاوت از جهان گذشته را آفريده اند. منازعاتى كه در حوزه فكرى رخ داده است منجر به پيدايش نوع جديد از كلام (Theology) شده است كه موضوع، مسائل، روش و حتى در بسيارى از موارد هدف و غايت آن با كلام قديم تفاوت دارد. پرسش اساسى اين است كه آيا ادعاى پيشوايان فكرى دين ستيز يا دين گريز تمدن جديد در قرن هجدهم و پيش و پس از آنكه مدعى بودند دوران دين به سر آمده درست است؟ آيا تقسيم بندى معروف آگوست كنت (August Cont) كه زندگى بشر را به سه دوره دينى، فلسفى و علمى تقسيم مى كرد و مهم ترين شاخصه دوران مدرن را علمى بودن آن مى دانست تقسيم صحيحى است؟ صرف نظر از مباحثى كه در فلسفه علم مطرح است و بينش افرادى چون آگوست كنت را درباره علم سطحى به حساب مى آورد و علاوه بر مباحث گسترده فلسفى كه پيرامون اين تقسيم بندى و نظرات فيلسوفان پيشين عرب و رد و نقد آنها وجود دارد، عالم واقع نيز درس هاى بزرگى به ما مى آموزد.بنا بود علم جديد بدون كمك وحى و عقل متافيزيكى همه مشكلات بشر را حل كند. بنا بود بهشت موعود اديان توسط انسان سود انديش (Utilitarianist) و ظاهربين بر روى زمين برپا شود. بنا بود با سرپنجه علم گره هاى آزاردهنده زندگى گشوده شود و نبايد از نظر دور داشت كه پيشرفت هاى شگفت انگيزى نيز در سايه تمدن جديد پديد آمد. ولى آيا بشر امروز با مشكلاتى به مراتب بزرگتر از مشكلات گذشته مواجه نشده است؟ آيا جنگ ها و ويرانى هاى مادى و معنوى ناشى از آن در دوران جديد قابل مقايسه با درگيرى هاى دوران قبل است؟ آيا دلهره اى كه بر بشر امروز حاكم است و ناامنى تباه كننده زندگى در شرق و غرب و شمال و جنوب عالم، ويرانگرتر از اضطرابات و ناامنى هاى بشر گذشته نيست؟نمى توان و نبايد با نگاه سطحى در برابر پيشرفت هاى محير العقول علم تجربى و تكنولوژى غول آساى روزگارمان مبهوت شد و چشم بر مصيبت هايى كه در دنياى به هم پيوسته امروز آثار تلخ و جانكاهى را بر جاى مى گذارد بست. اجازه بدهيد يكى از وجوه بارز زندگى در دوران جديد را از زبان كسى كه او را حجت موجه عقلانيت غرب خوانده اند بيان كنم از نيچه فيلسوف پرآوازه آلمانى.او در كتاب خود «دانش طربناك (Die Frohliche Wissen-Schaft) يا (The Joyous of the Gay Science)» به نقل از ديوانه اى مى نويسد كه در روز روشن فانوسى در دست در بازار مى دود و فرياد مى زند كه «خدا را مى جويم» و در پرسش سخره آميز مردمان كه مى پرسند مگر خدا گم شده يا به سفر رفته، فرياد مى زند: مى پرسيد خدا كجا رفته است؟ به شما خواهم گفت. ما، من و شما او را كشتيم... ما قاتلان سرآمد همه قاتلان چگونه خويشتن را تسلى دهيم. آنكه را جهان تاكنون مقدس تر و نيرومند تر از او به خود نديده است، زير ضربات خنجرهاى خود گرفتيم. كيست كه اين خود را پاك كند؟ به چه آبى خويشتن را بشوييم؟ هرگز واقعه اى به اين عظمت نبوده است. گرچه داورى نهايى درباره نيچه اين نابغه ناآرام و آشفته فكر دشوار است، ولى هر چه باشد اين فراز از انديشه نيچه در واقع تمثيلى است از جهان مدرن كه در آن انسان ايمان خود را به خدا از دست داده است و روح تمدن جديد روح بى خدايى است. هرچند كه انسان هاى متمدن ممكن است شخصاً صاحب ايمان باشند، چنان كه هنوز هم كليساها و معابد در غرب از رونق نيفتاده است، ولى چراغ ايمان به غيب و مدد جستن از فيض روح القدس در متن تمدن جديد فرو مرده است. تمدن مدرن غرب تهى از نور مراد اين فيلسوف هرچه باشد اما اولاً نمى توان از حقيقتى كه در دل اين تمثيل كه با هنرمندى در تعريف تمدن جديد بيان شده است رويگردان شد. ثانياً راه درمانى كه او براى بيمارى غيبت خدا از متن تمدن جديد معرفى مى كند خود بيمار است و به بن بست تاسف بارى مى رسد.نيچه مى گويد: انسان مايوس و وامانده در جهانى كه در آن از خدا چيزى نيست، بايد همه ارزش ها را از نو ارزيابى كند و از نو بيافريند. بايد دلير باشد و خطر كند و دل به دريا بزند و سرشار از نشئه حيات اين دنيا زندگى كند. بايد هر مانعى را از سر راه نيرو و نشاط زندگى بردارد. بايد بشود هر آنچه حقيقتاً هست. او حيات را بزرگترين مايه آدمى مى داند، ولى حيات با اين همه ارزش غايت و هدف نيست، بلكه وسيله است در دست اراده اى كه معطوف به قدرت است: The Will to power انسان با اهميت دادن به حيات و با تقويت ارائه معطوف به قدرت بايد «ابرمرد» شود، نيچه كه خود برآمده از متن تمدن جديد بود در دامى افتاد كه پيشينيان او افتادند و علم را نه وسيله كشف حقيقت بلكه ابزار قدرت و توانستن تعريف كردند و آن را نه براى تفسير عالم كه براى تغيير آن به كار گرفتند. او نيز اراده معطوف به حقيقت را افسانه و دروغ دانست و آن را با اراده معطوف به قدرت جايگزين كرد و خواست جاى خالى خدا را در نظام دنيوى با انسان پر كند و ديرى نپاييد كه در كشور زادگاهش _ آلمان- ابرمرد، در چهره هيتلر و اراده معطوف به قدرت در هيبت «نازيسم» ظهور كرد و جهان را به خاك و خون كشاند تا براى خود فضاى «حياتى» باز كند و شگفت اينكه در نظام ناسيونال سوسياليسم آلمانى، يهوديان بيش از ديگران مورد تحقير و آزار قرار گرفتند و بعد كه اراده معطوف به قدرت از هيتلر به نيروهايى منتقل شد كه در جنگ جهانى دوم پيروز شده بودند، به جاى اينكه نازيسم و فاشيسم را از ميان بردارند، آن را از صحنه حيات ملى خود به عرصه بين المللى منتقل كردند و از جمله همت و اراده خود را معطوف به فاجعه اى بزرگ كردند كه طى آن مردم مظلوم خاورميانه و در راس آنان ملت عزيز فلسطين مى بايست تاوان «آنتى سميتيسم» و يهودى ستيزى غربيان را بپردازند و اين در حالى است كه از زمان پيدايش اسلام تاكنون نه تنها در ميان جوامع مسلمان شاهد ستيز با پيروان اديان ديگر نبوده ايم، از جمله اينكه قرن ها يهوديان و مسيحيان و مسلمانان در فلسطين همزيستى مسالمت آميز و سرنوشت مشترك را تجربه كرده بودند و اگر احياناً حكومت هاى فاسد و جبارى نيز به انگيزه هاى غيردينى يا در اثر القاى ذهنيت نادرست از سوى صاحبان تعصب بر ديگران سخت گرفته اند، دامن مردم مسلمان از دشمنى با ديگر اديان پاك است و هم اكنون هم اگر ملت فلسطين به خود رها شوند، مسلمانان و مسيحيان و يهوديان مى توانند آزاد در فلسطين در كنار يكديگر به سر برند.گرچه تمدن غرب به نحوى از غيب روى گردانده است، ولى در دوران جديد نيز تاريخ، فارغ از جنگ ها و درگيرى هايى كه الهام گرفته از انگيزه هاى دينى است، نبوده است. صرف نظر از اينكه استعمارگران و سلطه طلبان در مستعمرات و در كشورهايى كه مورد تهاجم شان قرار گرفته است با مقاومت هايى روبه رو شده اند كه از سرچشمه ايمان دينى مردم سيراب شده، در بسيارى از نقاط در زمانى نه چندان دور از سلطه استعمار شاهد منازعات خونين و ويرانگر بوده ايم كه هر دو طرف يا يك طرف آن با انگيزه دينى به ميدان آمده اند. الجزاير سال ها در كابوس خونينى غوطه ور بود كه در آن بنيادگرايان دينى در يك سو و ارتش و نيروهاى سياسى و اقتصادى سكولار از سوى ديگر به جان هم افتاده بودند و در مقياس كوچك تر، همين پديده را در خاورميانه و شمال آفريقا و خيلى جاهاى ديگر مى بينيم و حتى در تركيه كه فرض مى شد كه در آن محيط امنى براى غرب گرايى و عرفى گرى (سكولاريسم) فراهم آمده است.اما اين پديده اختصاص به جهان اسلام و كشورهاى غيرغربى نداشت. در غرب نيز حق ستيزه جويى دينى دردسرساز بوده است. حقى كه به نجات دادن ايمان سنتى از تجاوزهاى مردم سالارى عرفى گره خورده است.به همين دلايل بود كه حدود يك قرن بعد از نيچه كه اعلام مى كرد ايمان دينى در تمدن غرب مرده است، متفكران و تحليلگرانى از «انتقام» خدا سخن گفتند كه دست او از آستين مومنان تحقير شده و متعصب درآمده است، در حالى كه واقعيت امر ديگرى است. من مى خواهم از اين بحث دراز دامن چنين نتيجه بگيرم كه آنچه پيش آمده، نتيجه رويگردانى دوران از خدا است. وقتى خدا در ذهن و محاسبات آدمى غايب شد، عشق و عدالت نيز از ميان مى رود و بشر براى رهايى از اين مصيبت راهى جز بازگشت به خدا و زنده كردن چراغ ايمان در دل خود و در متن جوامع خود ندارد. اما اين سخن نه به معنى دعوت به بازگشت به گذشته و احياى روش ها و نظامات غيرانسانى به نام دين است و از ياد نبريم كه يكى از بزرگترين عوامل رويگردانى بشر متجدد از دين ناراستى ها و ناروايى هايى بوده است كه به نام دين بر بشر تحميل شده است. سكولاريسم كه مختص تاريخ غرب است، زاده طبيعى و معلول بدبينى و بداخلاقى به نام دين در دوران ماقبل تجدد است.وقتى من اينجا از دين سخن مى گويم به هيچ وجه هم سخن با مرتجعان كج انديش نيستم كه دين را فقط در ظواهر مى بينند كه بخش عمده آن نيز ناشى از برداشت هاى غلط از دين يا عادت هايى است كه از گذشته به ارث رسيده و اينك رنگ تقدس و جاودانگى گرفته است. مراد من از دين رفتارهاى خشن و غيرمتمدنانه اى نيست كه به نام دين با هر چه نو و پيشرو است مخالف است و جهاد را در آدمكشى و ترور و ايمان را در خاموش كردن چراغ عقل و تقوى را در محروم كردن زن از همه حقوق خويش و زهد را در مقابله با علم و پيشرفت مى داند. بشر نيازمند دين است و رسالت دين هدايت آدمى است. دين هيچ گاه جاى عقل بشرى را براى راه بردن زندگى نگرفته است، بلكه بر اهميت تدبر و تعقل تاكيد كرده است و انسان را آزاده، خردمند و عزيز خواسته است، دين راستين جهت زندگى را معين مى كند. زندگى كه در متن همين طبيعت بايد جريان يابد، ولى انسان را بزرگتر از همه طبيعت مى داند و طبيعت را مسخر انسان اما اين تسخير به معنى هم نفسى با عالمى است كه در تسبيح دائم ذات حق است، نه تصرف بى رويه در آن كه آثار سوء آن امروز دامن بشر را گرفته است. انسان برتر از طبيعت است، نه تنها به خاطر برخوردارى از عقل بلكه در پرتو موهبت عشق كه حتى فرشتگان نيز از آن محروم اند. ايمانى كه از آن سخن مى گويم، ايمانى است كه مى تواند آدمى را از دلهره پرتاب شدگى به متن وجود بى انتها رهايى بخشد و ايمانى كه صاحب خود را از آفت ويرانگر اندوه و ترس پاك مى كند. ايمانى كه ميان شهر خدايى آگوستين قديس و شهر دنياى مدرن پيوند ايجاد مى كند تا مردم آن مردم سالارى، معنويت و عدالت و برخوردارى را با هم تقسيم كنند. زمان ما براى رهايى نيازمند دين است، دينى كه علاوه بر خدا، به عدالت، آزادى و حقوق انسان مومن باشد و به فقر و جهل و جنگ و ترور و تحقير انسان، كافر.