این روزها مصادف است با فقد پررمز معلم شهید علی شریعتی. از من
خواستهاند، برای خوانندگان «بازتاب» مطلبی در بزرگداشت او بنگارم و از
مراودت و از آشنایی با او و نیز از توفان مجاهدتهای فرهنگی او در آن دوران
سیاه و ستم، مطالبی را بنگارم، خاصه برای نسل امروز که تنگنظریهای برخی
متولیان متحجر، عرصه زندگی را برای او به شدت تنگ کردهاند و میرود که از
دین و مذهب بگریزد، بازخوانی اندیشههای دکتر شریعتی که مبین اسلام ناب و
بیپیرایه است، بسیار ضروری به نظر میرسد. به رغم قول مساعدی که در این
زمینه داده بودم، تحولات و جریانات روزهای اخیر تمرکز و ذوق این کار را از
من ربوده است. لذا با ذکر مقدمهای در بیان احوال او به شرح خاطراتی از
مهاجرت و رحلت و بزرگداشت پرحادثه و پرارج او بسنده میکنم و آن وظیفه را
به شرایطی دیگر و حال و هوایی دیگر موکول میکنم.
نویسنده: دکتر صادق طباطبایی
در قرآن کریم میخوانیم: «ان الذین آمنوا و عملوالصالحات سیجعل لهم الرحمن ودا»؛ آنان که ایمان آوردند و کارهای شایسته و صالح انجام دادند، خداوند برایشان در دل اهل ایمان محبتی قرار میدهد و ایشان را محبوب دلها میسازد. همچنین در فرازی از فرمان حضرت امیر به مالک اشتر به این حقیقت ناب بر میخوریم که: «و انما یستدل علی الصالحین بما یجری الله لهم علی السن عباده»؛ والبته صالحان را فقط به آنچه خداوند بر زبان بندگانش جاری میکند، میتوان شناخت. اگر آن آیه و این کلام گهربار را معیار و ملاک قرار داده و به دلهای بیشماری که در سوگ از دست دادن او گداختند و به مضامین بزرگانی که در ستایش مجاهدتهای علمی، فرهنگی، دینی و انقلابی او بر زبان راندند، دقیق عنایت کنیم، آن بیان الهی و این توصیف علیابنابیطالب (ع) را در معرفی بندگان صالح خدا، مصداق وجود پراثر و پرگهر آن عزیز فقید، یافته و او را بیتردید در زمره بندگان صالح خداوند خواهیم یافت.
مرحوم استاد محمدتقی شریعتی در سوگ فرزندش در جمع کسانی که به دلداریش آمده بودند گفت: «هیچکس نمیداند که در دل من چه میگذرد. فقط خدا میداند. روز عاشورا، وقتی مصیبت سیدالشهدا (ع) به نهایت رسید، آمد به در خیمه که از اهل بیتش خداحافظی کند. بچهاش را دادند دستش، از بچه شش ماهه چطور خداحافظی میکنند؟ بچه را میبوسند. در لحظهای که خواست او را به مادرش برگرداند، صدای تیری شنید. بچه شروع کرد روی دست پدر به پرپر زدن. این شدت که به نهایت رسید، امام این جمله را گفت: «انه یهون علی الخطب انه بعین الله»؛ این مصیبت سنگین از آن جهت بر من آسان میگردد، که در برابر چشم خدا انجام میگیرد. من به خصوص در این مصیبت سنگین که هیچ رنج وشدتی برای من در این عمر پر از رنج، به این اندازه نبوده است، این جمله امام را گفتهام و حال نیز باز میگویم: «انه یهون علی الخطب انه بعین الله»؛ اینکه انسان میداند که خدا میبیند، مصیبت بزرگ قابل تحمل میشود.
به همین مقدمه کوتاه بسنده میکنم و به ذکر چند خاطره میپردازم: روزی داییام، امام موسی صدر، طی گفتوگوی اندرزگونهای با من، تعبیری داشتند که همیشه برای من حکم یک تیتر را داشته است! ایشان گفتند: «صادق جان! ایمان و اعتقادی ارزش دارد و منشأ اثر است، که انسان از ورای قله علم بدان بنگرد!».
بعد اضافه کردند: «یک وقتی هست که یک اعتقاد قلبی داری، اما قلههای علم را نپیمودهای! یک وقتی هم هست که وارد دنیای علم میشوی و به سؤالهای «چرا»، «اما» و «چگونه» برخورد میکنی! اغلب افراد چون از یافتن پاسخ ناتوان هستند، مایوس میشوند. سؤال را کنار میگذارند! بنابر این یا به دین پشت پا میزنند و یا در دوران بیتفاوتی و شک باقی میمانند! اگر در این دورانی که انسان به شک میرسد، که شک بسیار ارزندهای هم هست، تلاش کند که آن شک را در خود تقویت و نهایتا «به یقین تبدیل نماید، این یقین برخاسته از شک، خیلی راهگشا خواهد بود! به خصوص اگر وقتی که آدم به بالای قله علم بیاید، دست دین خود را بگیرد و به بالا بکشاند! دینی که از این بالا عرضه شود یک چراغ فروزان و همان «مصباح الهدایه» ای است که میگویند!». بعد هم گفتند: «من خیلی خوشحال هستم که تو را در این راه میبینم! اگر در این زمینه از من هم کمکی بر میآید، دریغ نخواهم کرد». آقای صدر نسبت به دکتر شریعتی هم از همین زاویه «منشأ اثر بودن» مینگریستند.
ایشان «بردن مذهب به دانشگاه» و «از قله علم به دین نگریستن» را ارزشمند میدانستند. به همین جهت هم به کار دکتر شریعتی به دیده تقدیر مینگریستند. یادم هست که گاهی اوقات، نسبت به مطالبی که عدهای برعلیه شریعتی عنوان میکردند میخندیدیم. آقای صدر میگفتند که یکی از امتیازات دکتر شریعتی این است که مخالفینش مغرض و بیسواد هستند. به هر حال ایشان از این زاویه به دکتر شریعتی مینگریستند. در اینجا بیمناسبت نمیبینم به جریان ملاقات آقای صدر با دکتر شریعتی اشاره کنم! در آن مقطع، یعنی سالهای ۵۶ـ۱۳۵۵ انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا به یک قدرت دانشجویی سیاسی و مذهبی قوی تبدیل شده بودند.
به همین جهت، هجرت دکتر شریعتی به خارج از کشور، میتوانست در آن شرائط خیلی منشاء اثر باشد. بسیاری از دوستان ایشان، از جمله دکتر حبیبی یا دکتر چمران نیز در خارج از کشور بودند. تلاش امام صدر این بود که با تأسیس «حسینیه ارشاد در تبعید» و تلاش دکتر شریعتی، یک پایگاه علمی ـ مذهبی در پاریس یا لندن به وجود آورند. حتی در راه که از بوخوم به پاریس میرفتیم، تأکید داشتند که این کار هرقدر هزینه لازم داشته باشد، با همکاری و همت دوستان دکتر در ایران و نیز لبنانیهای مهاجر در آفریقا، آن را تأمین خواهند کرد. بنابراین زمینه این ملاقات از این قرار بود.
جلسهای که تشکیل شد، بیشتر جنبه تعارفات اولیه و تشویق و تحسین داشت. فرض بر آن بود که مدتی زمان نیاز هست تا دکتر مستقر گردد، خانوادهاش به او ملحق شوند و در نتیجه آرامش روحی پیدا کند. در آنجا قرار گذاشته شد تا جلسات دیگری نیز برقرار گردند که متاسفانه تقدیر یار نبود و دکتر چند روز پس از آن به طرز مرموزی در انگلیس درگذشت. از وفات دکتر هم ایشان خیلی افسرده شدند. باید دانست که برای انتقال جنازه دکتر به زینبیه (ع) و همچنین مراسم هفتم و چهلم دکتر در لبنان، امام صدر سنگ تمام گذاشتند. باید گفته شود که بعد از اعلام وفات دکتر، رژیم شاهی ورق را ناگهان برگرداند و در نظر داشت با تجلیل و احترام خاصی جنازه دکتر را به ایران بیاورد. این مطلب را در متن و فحوای روزنامههای آن روز ایران میتوان دید. رژیم در واقع میخواست وانمود کند که او مورد قبول و حمایت نظام شاهنشاهی است. بلکه تأثیر کلام او را در جوانان و انقلابیون از بین ببرد. در لندن هم سفارت ایران در خواست کرده بود جنازه را تحویل بگیرد و به عنوان متولی یک ایرانی که در آنجا فوت کرده است وارد کار شود. اقدامات ما هم میرفت تا بیثمر شود که با احسان، فرزند دکتر که در آمریکا بود، توانستیم ارتباط برقرار کنیم. خوشبختانه او در همان روزها وارد ۱۸ سالگی شده بود. قرار شد تلگرافی به پزشک قانونی لندن مخابره کرده و از آنها بخواهد تا آمدن او جنازه را در سرد خانه نگاه دارند و به کسی تحویل ندهند.
ابتدا تلاش ما این بود که جنازه را به نجف ببریم ولی رژیم عراق را برادران ما در عراق خصوصا آقای دعایی نتوانستند راضی کنند و آنها نمیخواستند با شاه روابطشان را تیره کنند. لذا با آقای صدر تماس گرفتیم، ایشان گفتند به سوریه بیایید و همین کار را هم کردیم. در مورد تشییع جنازه دکتر در لندن در کتاب خاطراتم به تفصیل پرداختهام. لذا در اینجا اجمالا میگویم که به شدت نگران بودیم مبادا از ساواک رودست بخوریم. چون احتمال میدادیم ایادی ساواک با همدستی پلیس انگلیس جنازه را بربایند. در مراسم تشییع جنازه دکتر شریعتی، اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا یک بسیج عمومی و سراسری از تمامی دانشگاههای اروپا در لندن ترتیب داده بود.
به طوری که مراسم تشییع به یک تظاهرات عظیم ضدرژیم سلطنتی ایران تبدیل شده بود. اجتماع عظیم دانشجویان به صورت صفوف منظم چهارنفری به دنبال جسد دکتر که در آمبولانسی حمل میشد، از خیابانهای بزرگ و مهم لندن با طنین بلند «اللهاکبر» و «لاالهالاالله» عبور میکرد. در مسیر راه، اطلاعیههایی در معرفی دکتر شریعتی و تشریح اوضاع سیاسی ایران به زبان انگلیسی به مردم و تماشاچیان داده میشد. پلیسهای محافظ نیز سوار بر اسبهای تنومند، دو طرف صفوف راهپیمایان را اسکورت میکرد. بالاخره پس از رسیدن به میدان نزدیک «هایدپارک» بر جنازه نماز گزارده شد و سپس آمبولانس جنازه را به سردخانه شرکت هواپیمایی سوریه منتقل کرد. در تمامی مسیر حرکت و حتی پس از آن تا سردخانه و بالاخره تا هنگام پرواز پیوسته چند تن از برادران در کنار جنازه مانده و بشدت از آن محافظت میکردند. حدود ساعت ۲۲بود که هواپیمای جمبوجت سوری حامل جنازه دکتر و پانزده تن از همراهان او، لندن را به مقصد دمشق ترک کرد. در فرودگاه بینالمللی دمشق، امام موسی صدر، دکتر چمران، نماینده آقای حافظ اسد، وزیر اوقاف سوریه و نیز حجتالاسلام دکتر محمد مفتح که در آن موقع در دمشق بود و آقای سیدمحمود دعایی که از نجف شبانه خود را به آنجا رسانده بود، منتظر ما بودند. حوالی اذان صبح بود که هواپیما در دمشق بر زمین نشست. تألم و تأثر غیرقابلوصفی همه ما را در بر گرفته بود.
به میزبانی وزیر اوقاف سوریه و امام صدر به سالن تشریفات ریاستجمهوری هدایت شدیم. پیام تسلیت آقای «حافظ اسد» توسط وزیر اوقاف سوریه به همه ما و خصوصا به احسان شریعتی ابلاغ گردید. همه ما مشغول صرف قهوه عربی و چای بودیم که یکی از مأموران فرودگاه مطلبی را در گوشی به آقای صدر گفت. لحظهای بعد آقای صدر با اشاره مرا خواستند و آهسته به من گفتند خدا کند رودست نخورده باشید زیرا ظاهرا در هواپیما از جنازه خبری نیست و اضافه کردند بر خود مسلط باشم تا چند دقیقه دیگر که ببینیم چه اتفاقی خواهد افتاد. صادق قطبزاده که متوجه جریان شده و حالت بهت و حیرت مرا تشخیص داده بود، مرا به کناری کشید و جویای موضوع شد. من نیز همان مطلب را برای او باز گو کردم. سخت برآشفته شد، خصوصا که او عهدهدار حفاظت از جنازه بود. دقایق سختی بر ما گذشت تا اینکه صدای تلاوت آیات قرآن بلندشد. آقای صدر به من اشاره کردند که نگران نباشیم.
بعدا معلوم شد که چون جسد مومیایی شده بود، آن را در قسمت مرسلههای دیپلماتیک جای داده بودند. مأموران تخلیه بار که در قسمت مخصوص حمل اجساد، جنازه را نیافته بودند موضوع را به اقای صدر خبر دادند. زمانی که برای تخلیه سایر مرسلهها و بارها به دیگر قسمتها مراجعه کردند با جعبه حاوی پیکر دکتر مواجه شدند. بعد از انجام مراسم احترام در فرودگاه، همگی به دنبال پیکر پاک دکتر به زینبیه رفتیم. در آنجا تنی چند از روحانیون مبارز مقیم دمشق و تعدادی از اعضای انجمن اسلامی دانشگاههای بیروت در انتظار ما بودند. به امامت آقای صدر، نماز بر میت خوانده شد و سپس جنازه بر دوش حاضران تا آرامگاه مورد نظر تشییع گردید. حال و روزگار عاطفی ما در آن لحظات قابل بیان نیست.
به یاد دارم که دفن جسد به دلیل قرائت دعاهای مخصوص، به ویژه مرثیهای که مصطفی چمران قرائت کرد طول کشید. در اینجا فرازهایی از آن مرثیه را میآورم: «…ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم!ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!.... خوش داشتم که وجود غمآلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی. میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی. میخواستم که پردههای جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی (ع) و حسین (ع) میگذرد، بر تو نشان دهم و کینهها و حقهها و تهمتها و دسیسهبازیهای کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم.
قبل از آن خود را تنها میدیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو همراز و همنشین شدم.ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان دادی.ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و ابدیّت را متصل میکرد؛ کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود...ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.ای علی! همراه تو به حج میروم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو میشوم، اندامم میلرزد و خدا را از دریچه چشم تو میبینم و همراه روح بلند تو به پرواز در میآیم و با خدا به درجه وحدت میرسم.ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو میروم، راه و رسم عشق بازی را میآموزم و به علی بزرگ آنقدر عشق میورزم که از سر تا به پا میسوزم....
ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه میروم؛ اتاقی که با همه کوچکیاش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی (ع)، فاطمه (س)، زینب (س)، حسن (ع) و حسین (ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.
راستی چقدر دلانگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان میدهی که صورت خاکآلود پدر بزرگوارش را با دستهای بسیار کوچکش نوازش میدهد و زیر بغل او را که بیهوش بر زمین افتاده است، میگیرد و بلند میکند!ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بیامانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنیناراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوانپارهای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» میکوبد و خون به راه میاندازد! من فریاد ضجهآسای ابوذر را از حلقوم تو میشنوم و در برق چشمانت، خشم او را میبینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را مییابم که ابوذر قهرمان، بر شنهای داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان میدهد.... ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد.... یکی از مارکسیستهای انقلابینما در جمع دوستانش در اروپا میگفت: «دکتر علی شریعتی، انقلاب کمونیستی ایران را هفتاد سال به تأخیر انداخت» و من میگویم که:
«دکتر علی شریعتی، سیر تکاملی مبارزه در راه حقّ و عدالت را هفتاد سال به جلو برد».... تو ای شمع زیبای من! چه خوب سوختی و چه زیبا نور تاباندی، و چه باشکوه، هستی خود را در قربانگاه عشق، فدای حق کردی. من هیچگاه از سوزش قلب تو و کوه اندوه تو و هاله حزنی که بر وجودت سایه افکنده بود، احساس نگرانی نمیکردم؛ زیرا میدانستم که تو شمعی و باید بسوزی تا نور بدهی. سوختن، حیات است و آرامش، مرگ تو؛ و حرام است که شمع مقدّس وجود تو، قبل از آنکه سر تا به پا بسوزد، خاموش و تاریک گردد.ای علی!ای نماینده غم! ای دریای درد! این رحمت بزرگ خدا بر تو گوارا باد....ای علی! شیعیان «حسین» در لبنان زندگی تیره و تاری دارند، توفان بلا بر آنها وزیدن گرفته است، سیلی بنیانکن میخواهد که ریشه این درخت عظیم را براندازد. همه ستمگران وجنایت پیشگان و عمّال ظلم و کفر و جهل، علیه ما به میدان آمدهاند، قدرتهای بزرگ جهانی، با زور و پول و نفوذ خود در پی نابودی ما هستند.
مسیحیان به دشمنی ما کمر بستهاند و مناطق فلکزده ما را زیر رگبار گلولهها به خاک و خون میکشند و همه روزه شهیدی به قافله شهدای خونینکفن ما اضافه میشود، متحدین و عوامل کشورهای به اصطلاح چپی نیز ما را دشمن استراتژیک خود میدانند و در پنهان و آشکار، به دنبال نابودی ما هستند. عدّهای از روحانینمایان و مؤمنین تقلیدی و ظاهری نیز ما را محکوم میکنند، که چرا با انقلاب فلسطین همکار و همقدم شدهایم. به شهدای ما اهانت میکنند و آنها را «شهید» نمینامند، زیرا فتوای مرجع برای قتال ضد اسرائیل و کتائب هنوز صادر نشده است! این روحانینمایان، ما را به حربه تکفیر میکوبند....ای علی! به جسد بیجان تو مینگرم که از هر جانداری زندهتر است؛ یک دنیا غم، یک دنیا درد، یک کویر تنهایی، یک تاریخ ظلم وستم، یک آسمان عشق، یک خورشید نور و شور و هیجان، از ازلیّت تا به ابدیت در این جسد بیجان نهفته است.
تو ای علی! حیات جاوید یافتهای و ما مردگان متحرک آمدهایم تا از فیض وجود تو، حیات یابیم. قسم به غم، که تا روزگاری که دریای غم بر دلم موج میزند، ای علی، تو در قلب من زنده و جاویدی.... قسم به شهادت، که تا وقتی که فداییان از جان گذشته، حیات و هستی خود را در قربانگاه عشق فدا میکنند، تو بر شهادت پاک آنها شاهدی و شهیدی! و تو ای خدای بزرگ! علی را به ما هدیه کردی تا راه و رسم عشقبازی و فداکاری را به ما بیاموزاند؛ چون «شمع» بسوزد و راه ما را روشن کند و ما به عنوان بهترین و ارزندهترین هدیه خود، او را به تو تقدیم میکنیم، تا در ملکوت اعلای تو بیاساید و زندگی جاوید خود را آغاز کند...». جسد دکتر در میان حزن و اندوه بیحد و حصر و در جمع کوچک ما و خانوادهاش دفن شد.
پس از آن همگی به دمشق رفته و در دفتر امام صدر به صرف نهار پرداخته و برای مراسم دیگر خصوصا هفتم و چهلم به تبادلنظر پرداختیم. تصمیم جمع بر آن شد که به دلیل کوتاهی زمان تا مراسم شب هفت، برنامه چهلمین روز فقد او را هر چه باشکوهتر در بیروت برگزار کنیم. در مراسم چهلم دکتر، عده زیادی از روحانیون مبارز خارج از کشور، تعدادی از اعضای انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و نیز برادرانی از نجف آمده بودند. این محفل به همت امام صدر و دکتر چمران به یک محفل و یک میتینگ بزرگ سیاسی علیه شاه تبدیل شد و تا مدتها انعکاس زیادی در خارج و نیز بازتاب بسیار خوبی در ایران داشت.
«یاسر عرفات» رهبر سازمان آزادیبخش فلسطین ـ که در آن روزگار وجهه و اعتبار فراوانی نزد انقلابیون و مبارزان داشت و به شدت هم مورد خشم و غضب و تحت ذرهبین دستگاه شاه و ساواک داشت ـ و تنی چند از دیگر رهبران فلسطینی و نیز نمایندگان چندی از دیگر سازمانهای آزادیبخش، نظیر اریتره و صحرا و الجزایر و... حضور داشتند. سخنرانی آقای صدر و نیز بیانات یاسر عرفات، بازتاب گستردهای در رسانههای عربی و اروپایی داشت. نوار این سخنرانیها بلافاصله به ایران رسید و در سطح کشور توزیع شد و طبعا» خشم شاه و ایادی و جاسوسانش را برانگیخت. همین جا لازم است بگویم که پس از برگزاری مراسم هفتم در زینبیه دمشق که با کمکهای فراوان آقای صدر صورت گرفت، عدهای از روحانیون ایران و لبنان به شدت علیه آقای صدر وارد معرکه شدند. خوب است برای نشان دادن مخالفان متحجر آقای صدر، عین متن نامه یکی از علما به معاون آقای صدر در مجلس اعلای شیعیان، مرحوم آیتالله شیخ شمسالدین را در اینجا بیاورم: «حضور شیخمحمدمهدی شمسالدین پس از سلام، شکایات و اخبار و اعتراضات زیادی به من رسیده که شفاهی، کتبی و تلگرافی بودهاند و آن در مورد سیدموسی صدر بوده که برای مرگ علی شریعتی که یک فرد کافر به دین و طریقت بود، مجلس عزاداری برپا نموده و یک فرد فاسق و بزرگترین دشمن دین و دینداران در تمام دنیا را شخص بزرگواری معرفی نموده است.
این عمل او خلاف دین است و گمراهی را زیاد میکند و نمیدانم چه جوابی در قیامت خواهد داد. انا للله و انا الیه راجعون و السلام». جالب اینجاست که این نامه حتی خطاب به خود امام موسی صدر نوشته نشده است. اما ایشان به این مسائل اصلا اهمیتی نمیدادند و بیتوجه بودند. به طوری که گفتم، به رغم همه این اهانتها و تهدیدها، مراسم چهلم دکتر بسیار باشکوه برگزار شد. شخصیتهای بزرگ مذهبی و سیاسی لبنان و سوریه و نیز مقامات رده بالای سازمانهای آزادیبخش در جهان و نیز رهبران سازمانهای مقاومت فلسطین، حاضر شدند و حتی سخنرانیهای انقلابی وخوبی ایراد کردند. از زمانی که تاریخ و جزییات برنامه چهلم شریعتی در لبنان انتشار یافت، حملات گستردهتر و شدیدتری علیه امام صدر از هر سو آغاز شد. سفارت ایران در بیروت با بهرهگیری از مشتی به قول امام خمینی «آخوندهای درباری» و پارهای مزدوران وابسته به فئودالهای فاسد لبنانی و نیز موذیگریهای مشتی ورشکسته سیاسی و دربدر ایرانی، از هیچ اقدامی فروگذاری نکردند. کوششهای آنان حتی متوجه رؤسای دانشگاههای بیروت نیز بود که تالار بزرگ دانشکده حقوق را برای برگزاری مراسم در اختیار ما قرار داده بودند.
ترجمه متن سخنرانی امام صدر را در آینده نزدیک در همین سایت خواهید خواند، که در آنجایگاه شریعتی به عنوان معمار انقلاب فکری و اسلامی جوانان و به عنوان پیامبری ستوده شده، که رسالتش را در بردن مذهب آزادیبخش و خلاق و روشنگر و آیندهساز و نستوه و انقلابی تشیع به درون دانشگاهها میدید و سر انجام هم جان خود را در راه بازگرداندن جوانان مسلمان به هویت اصیل و اسلامی خود و ایجاد پلی ارتباطی میان عالمان متعهد دینی و دانشگاهیان روشنفکر و متدین و پیشتاز در امر مبارزه علیه استیلای خارجی و اسبداد داخلی، در طبق اخلاص نهاد و در هجرت، به جانآفرین تسلیم کرد. افسوس که مهاجرت دکتر به اروپا در پی تعطیل شدن حسینیه ارشاد و فشارهای روحی و جسمی و ایجاد تضییقات غیرقابلتوصیفی که از سوی رژیم بر وی وارد میآمد، با فقدان وی بدون نتیجه ماند و امام صدر نیز یک سال بعد با توطئه «معمر قذافی» از امت مسلمان ربوده شد.
اگر آن پایگاه مورد نظر آقای صدر و شریعتی ایجاد شده بود، چه بسا هنوز هم میتوانست فعال بوده و کانون روشنگری و پژوهشهای مذهبی بسیار والایی باشد. زیرا با آن نگرشهای منتقدانه و بینش خلاق دکتر و آن اجتهاد مبتنی بر اقتضائات زمان که در آقای صدر متبلور بود، در نسل جوان و دردمند حوزههای علمیه، تحولی اساسی آغاز میشد و در پی پیروزی انقلاب اسلامی و حاکمیت فقه دورانساز امام، دیگر مشکل میبود که افکار عقبمانده بتواند مانع حرکتهای متناسب با زمان و عصر حاضر باشد و موجب دلمردگی و دلزدگی جوانان گردد. به امید خدا در آیندهای نزدیک در این مورد بیشتر خواهم نوشت.
والسلام