دکتر چمران، رابطه قلبی عمیقی با امام صدر داشته است، رابطهای که ظاهرا از
حد و مرز حسابهای این جهانی خارج است. فکر میکنم بهترین توضیح را
میتوانیم از زبان خود دکتر چمران بشنویم.
من فرازهایی از وصیتنامه ایشان را که خطاب به آقای صدر است، برایتان نقل میکنم و تصور میکنم روشنتر از این نمیتوان چیزی گفت:
«وصیت میکنم …وصیت میکنم به کسی که او را بیش از حد دوست میدارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! کسی که او را مظهر علی (ع) میدانم! او را وارث حسین (ع) میخوانم! کسی که رمز طائفه شیعه و افتخار آن و نماینده ۱۴۰۰ سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حقطلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت میکنم …کسی که وصیت میکند، آدم سادهای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوستداشتنی است، برخوردار شده و در اوج کمال و دارایی، همه چیز خود را رها و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشکبار و شهادت را قبول کرده است.
آری ای محبوب من، یک چنین کسی با تو وصیت میکند... از اینکه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشکلاتی سخت دست به گریبان بودهام، متأسف نیستم. از اینکه آمریکا را ترک گفتم، از اینکه دنیای لذات و راحتطلبی را پشت سر گذاشتم، از اینکه دنیای علم را فراموش کردم، از اینکه از همه زیباییها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشتهام، متأسف نیستم … از آن دنیای مادی و راحتطلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شکست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شکستهدلان همآواز گشتم. از دنیای سرمایهداران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم …توای محبوب من، دنیایی جدید به روی من گشودی که خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش کند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بینظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه کنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم....
تو ای محبوب من، رمز طایفهای و درد و رنج ۱۴۰۰ ساله را به دوش میکشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای ۱۴۰۰ سال را همچنان تحمل میکنی، کینههای گذشته و دشمنیهای تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان میپذیری، تو فداکاری میکنی، تو از همه چیز خود میگذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها میکنی و دشمنانت در عوض دشنام میدهند و خیانت میکنند، به تو تهمتهای دروغ میزنند و مردم جاهل را بر تو میشورانند و توای امام، لحظهای از حق منحرف نمیشوی و عمل به مثل انجام نمیدهی و همچون کوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و کمال قدم بر میداری، از این نظر، تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار میکنم که در رکابت مبارزه میکنم و در راه پرافتخارت شربت شهادت مینوشم… تو را دوست میدارم و این دوستی، بابت احتیاج و یا تجارت نیست.
در این دنیا به کسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز.... چیزی نمیخواهم، گلهای نمیکنم و آرزویی ندارم. عشق من به خاطر آن است که تو شایسته عشق و محبتی و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا میدانم. همچنانکه خدای را میپرستم و عشق میورزم، به تو نیز که نماینده او در زمینی، عشق میورزم و این عشق ورزیدن، همچون نفس کشیدن برای من طبیعی است …درود آتشین من به روح بلند تو باد که از محدوده تنگ و باریک خودبینی و خودخواهی، بیرون است و جولانگاهش، عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.
عشق سوزان، من فدای عشقت باد، که بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست و ارزندهترین چیزی است که من را جذب تو کرده است و مقدسترین خصیصهای است که در میزان الهی به حساب میآید …البته ناگفته نگذارم که میزان علاقه آقای صدر به چمران نیز از حد و وصف خارج بود. بارها به من میگفتند، عجب تحفهای آسمانی و خدایی برای من به ارمغان آوردی و باز اضافه کنم که کارشکنیهای وابستگان و مزدوران سفارت شاهنشاهی و نیز حسادتها و حقدهای بعضی بدخـُلقان ایرانی و نیز دشمنیهای ایادی ساواک و بعث عراق و از همه دردناکتر، دسیسههای آخوندهای درباری و دوستان نادان علیه امام صدر، او را زیاد رنج میداد.
البته خود او هم به شدت زیر ذرهبین ساواک قرار داشت و از هر سو تهدید به مرگ میشد و همان طور که از متن وصیتنامهاش برمیآید، پیوسته در خوف و خطر بوده است. شاید بتوانم بگویم که در اغلب قریب به اتفاق نامههایی که برای من میفرستاد، این موضوع منعکس بود و احساس میکنم با بازگو کردن این خطرات کمی احساس آرامش میکرد. خدا رحمتش کند. شاید خالی از لطف نباشد که به یکی، دو نامه از وی اشاراتی بکنم: صادق من، دوستم، مهربانم، عزیزتر از جانم، سلام گرم و آتشین مرا بپذیر؛ سلامی که با اشک و خون آغشته است؛ سلامی که با عشق و غم آمیخته است؛ سلامی که تاریخ پردرد شیعه را در طول ۱۴۰۰ سال ظلم و جنایت به همراه دارد؛ سلام دلشکستهای که جز عشق و محبت سرمایهای ندارد. فاطی و غزاله آمدهاند و چقدر ما را خوشحال کردند، جای تو خیلی خالیست.
دل من خیلی برای تو تنگ شده است. از دور تو را میبوسم و صمیمانهترین درودها را تقدیمت میکنم. از حال ما بخواهی، زندهایم در تب و تاب، در زد و خورد، در میان امواج بلا، در میان طوفان حوادث، در جنگ با سرنوشت، در مبارزهای برای بود و نبود... آقای صدر حالشان خوب است و دو روز پیش به اردن نزد ملک حسین رفتند تا مگر به وسیله او، به «کمیل شمعون» فشار آورند تا دست از اذیت و آزار بر دارد.... و یا از نامهای دیگر: صادق عزیزم، قربانت گردم، سلام گرم و آتشین مرا بپذیر. دلم خیلی برایت تنگ شده و این چند روزه همواره به یاد تو بودهایم. فاطی و نور چشمم غزاله اینجا هستند و آخرین لحظات سپری میشود گرچه فرصتی نداشتم آنها را به مقدار کافی ببینم.
فقط یک بار آنها را به «نبعه» و «تل زعتر» بردم تا نمونههای وحشیگری عصر علم و تمدن را ببینند و برای دوستان خود به ارمغان بیاورند. راستی که اوضاع تل زعتر و نبعه، گریهآور است، در تل زعتر، مقاومت میبینیم و مبارزه و سرسختی و شکست شرافتمندانه، در نبعه، حزن و غم مظلومیت، سرقت و تخریب از روی کینه و چقدر وحشیگری... دو نمونه که بیننده را میلرزاند و آدمی را به گریه میاندازد... یک شب هم آنها به صور آمدند و مقداری مدرسه را تماشا کردند و بعضی اسلایدها را دیدند و خلاصه جای تو خیلی خالی بود. لابد میدانی که مسیحیان مترف دست راستی برای مبارزه با آقای صدر خیلی تلاش میکنند، حرکت محرومین را «حرکت مغبونین» مینامند در دههای جنوبی که فتح کردند به دنبال «امل» میگشتند که بکشند زیرا فقط امل در جنوب به آنها ضربه زده است.
راستی که فقط امل و امام صدر توانستهاند مسیر جنوب را عوض کنند. جنوب میرفت که زیر سیطره مسیحیان (به پشتیبانی اسرائیل) درآید و بعد از سقوط طیبه دهها جنوب یکی بعد از دیگری به دست کتائب میافتاد، ولی ایستادگی جوانان امل و شهادت پنج نفر از آنها، طایفه شیعه را تکان داد و بعد از انتقاد امام از حافظ اسد، سوریه رسما موقف گرفت و ضد کتائب نیرو فرستاد و اتحاد مسیحیان و اسرائیلیان شکسته شد...... از حال من بخواهی بد نیستم، هنوز زندهام و این، خود معجزه است. کسی که همه روزه به دریای مرگ فرو میرود؛ کسی که زیر رگبار گلولهها زندگی میکند؛ کسی که دشمنان، به قتلش کمین کرده و همه جا دام افکندهاند... و باز هم این آدم زنده باشد، راستی که معجزهای است و گاهی احساس کردهام که من به سوی مرگ میتازم و مرگ از من میگریزد. در کشمکش زندگی، فرصت ندارم فکر کنم چه میگذرد و این خود نعمت بزرگی است و راستی که نمیدانم خدای را چگونه شکر کنم که وقتی و فرصتی برای فکر کردن برای من نگذاشته است، زیرا دردها و غمها غیرقابل تحمل بود... اما در کوران زندگی و کشمکشهای حیات، گویی که خواب و خیال است، گویی که چرخ فلک به سرعت میچرخد و در میان طوفانها و رعد و برقها و شلوغی و پلوغی آدمی، مات و مبهوت شده است و نمیداند چه میگذرد و چه میشود و به کجا میرود و سرنوشت، چه تیری به کمان کشیده است. فقط میبینم که تاریخها و سرگذشتها و فراز و نشیبها میآیند و میروند و ما همه را در خواب و خیال میبینیم... نمیدانم... شاید وقتی از این خواب و خیال برخیزیم که قدم به صحنه مرگ بگذاریم و تازه حقایق را بفهمیم.
و باز از نامهای دیگر: صادق مهربانم، نمیتوانم چیزی بنویسم، زیرا اگر بخواهم قلب خود را باز کنم باید با اشک و خون بنویسم و این کار الان مقدورم نیست. چقدر دلم گرفته، چقدر پژمردهام، زیر کوهی از دروغ و غم فشرده میشوم و مسئولیت بزرگی که بر دوشم گذاشته شده است سنگینی میکند، افتان و خیزان برای ادای وظیفه قدم برمیدارم و آرام و آرام به سوی سرنوشتی مجهول به پیش میروم. دلم برای تو خیلی تنگ شده است، تا راز و نیاز قلبی خود را با تو باز کنم، از ظلمها و ستمها، از خیانتها و جنایتها سخن بگویم و شهادت بهترین و صمیمیترین دوستان خود را بازگو کنم و فقر و درماندگی و گرسنگی محرومین را بگویم و رسالت سخت آینده را گوشزد کنم.... این هم گزیدهای از نامهای دیگر: صادق عزیزتر از جانم، سلام آتشین مرا بپذیر و اشتیاق بیش از حد و شور و شوق بیاندازه از کسی که تو را دوست میدارد و در دریایی از غم و درد و مشکلات غرق شده است که حتی فرصت نمیکند سر خود را از میان سیلابهها بیرون کشد و به آسمان بلند خدا بنگرد و یا به ستارگان زیبایش خیره شود و یا با ماه تابانش راز و نیاز کند...
و این نامه، خود راز و نیازی است با تو که ماه منی و ستاره منی و دوست منی که راز و نیاز مرا به آسمان بلند خدا میرسانی.... چند روزی بود که آرامش برقرار شده بود و آتشبس جنوب حدود ده روزی ادامه یافت، احساس راحتی کردم و آرزوی اینکه قلمی به دست بگیرم و آتش درونم را بر روی کاغذ منتقل کنم، یا کتابی را برگیرم و بخوانم، یا فرصت کنم که با آسمان بلند خدا و ستارگانش راز و نیاز نمایم... اما قضا و قدر اجازه نمیدهد و آرامش روح مرا نمیپذیرد آسایش مرا دوست ندارد... دوباره انفجار شروع شد. جبهه شعبیه در «بنت جبیل» و «ناقوره» و «طیبه» به سمت اسرائیل یا کتائب، راکت پرتاب کرد و اسرائیل و کتائب نیز منتظر فرصت نشسته بودند و لذا دههای شیعه را زیر توپخانه خود گرفتند و مردم بدبخت جنوب که تازه شروع به عودت کرده بودند، زیر انفجار راکتها دوباره مجبور به فرار شدند. دیروز در بنت جبیل، چهار نفر کشته و چند نفر زخمی شدند، دو روز قبل، دو نفر کشته شدند، سه روز قبل یک نفر...
و همه روزه تلفاتی به مردم بدبخت وارد میشود و چه دردناک است. این بدبختی و ذلت و کثافت همراه با خیانت و جنایت و توطئه و دسیسه و سیاستبازی با سرنوشت صدهاهزار آواره بدبخت و فلکزده شیعه! خدایا چه بگویم؟ درد تا چقدر و بدبختی تا چه اندازه؟ از این نامهها الی ماشاءالله میتوانم برایتان نقل کنم. در همه اینها همان طور که دیده میشود غم و خون و خطر و تهدید و نامردی و خباثت از سویی، مقاومت و عشق به هدف و کوشش مدام و جهاد مستمر... از سویی دیگر موج میزند. در اسناد ساواک نیز به رد پای بسیاری از این توطئهها که توسط دوستان نادان و بعضی روحانیون فرصت طلب در لبنان دامن زده میشد، پی میبریم.
شاید بد نباشد به چند نمونه از صدها سند در این باب نظری بیفکنیم: از: ۳۱۲گزارش درباره: سید موسى صدر محترما به استحضار مىرساند: نظر به اینکه نامبرده بالا، در بیروت مطالبى علیه مصالح کشور اظهار نموده بود، مقرر گردید که به ساواک تهران اعلام گردد از طریق وعاظ و روحانیون مورد اعتماد در منابر، یاد شده وابسته و عامل کشورهاى بیگانه معرفى شود که در اجراى اوامر اقدام گردید. اینک ساواک تهران اعلام نموده است که به منابع مربوطه آموزشهاى لازم در این مورد داده شده است.... نکته جالب در این گزارش ساواک این است که رژیم شاه خود معترف است که مخالفت با او موجب سر بلندی و عظمت فرد است. توجه کنیم:.. ضمنا به استحضار مىرساند که با توجه به تجربیات گذشته درباره این قبیل روحانیون، هرگونه مخالفت علنى دولت بر علیه مشارالیه بر اشتهار وى خواهد افزود و موجب بزرگى و عظمت او خواهد شد. مراتب استحضارا معروض گردید.
مسئول بررسى - وثوقى ۵۳/۲/۲۴رئیس بخش ۵۳/۲/۲۴ ۳۱۲رئیس اداره یکم عملیات و بررسى - عطارپور ۵۳/۲/۲۴ملاحظه شد... ۵۳/۲/۲۶بایگانى شود... ۵۳/۲/۲۶خیلى محرمانه تبدیل شد شماره: ۱۷/۵۳۳ - ۳/۶۲۹تاریخ: ۳۶/۹/۱۰سازمان اطلاعات و امنیت کشور... سیدموسى صدر، سرپرستى مدرسهاى را که در صور تأسیس کرده به شخصى به نام مصطفى چمران ساوهاى واگذار نموده و هم اوست که سرپرستى آموزش افراد سازمان چریکى صدر (امل) را به عهده دارد...... مصطفى چمران از مخالفان سرسخت ایران و از سران جبهه به اصطلاح ملى در آمریکا بوده و در زمان جمال عبدالناصر، به اتفاق چند تن دیگر دوره چریکى و خرابکارى را در مصر دیده است و ترتیب طى دوره خرابکارى را براى تعدادى از تروریستهاى ایرانى در سازمانهاى فلسطینى فراهم کرده است.
على شریعتى، نویسنده ایرانى، در سال جارى در لندن فوت و در دمشق به خاک سپرده شد، شریعتى گر چه در گذشته پایهگذار مارکسیسم اسلامى در ایران بوده، ولى در اواخر عمر، عقاید گذشته خود را رها کرد و علیه مارکسیسم اسلامى دو کتاب نوشته بود، لیکن سید موسى صدر به تبعیت از مخالفان ایران که در نظر داشتند از شریعتى به عنوان یک مخالف ایران تجلیل نمایند، به مناسبت دفن او مراسمى بر پا کرد و در چهلمین روز درگذشت او مجلس یادبودى منعقد نمود که در آن یاسر عرفات و عدهاى دیگر از سران فلسطین شرکت کردند، صدر و دیگر سخنرانان این مراسم، در سخنان خود ایران را مورد حمله قرار داده و از شریعتى به عنوان شهید یاد کردند.
شماره: ۱۷/۰۳۳ - ۳/۱۰۶۸تاریخ: ۳۶/۲/۱۷سازمان اطلاعات و امنیت کشور به موجب تلگرام رسیده از سفارت شاهنشاهى در بیروت خلیلالخلیل، سفیر لبنان در دربار شاهنشاهى اظهار داشت: سیدموسى صدر از وجوهى که از ایرانیان براى او رسیده مبلغ دو میلیون لیره لبنانى در اختیار یک نفر ایرانى منحرف و متوارى به نام مصطفى چمران که رئیس مدرسه صور سیدموسى صدر مىباشد گذارده شد تا براى گروه میلیشیاى سیدموسى صدر یک سازمان اطلاعاتى نظیر آنچه که گروههاى افراطى فلسطینى دارند به وجود آورد و عدهاى از تروریستها را براى خرابکارى و ترور شخصیتهاى مورد نظر تربیت نماید. مصطفى چمران از ایرانیان منحرفى است که پس از تحصیل در آمریکا و همکارى با دانشجویان منحرف به گروه صدر پیوسته...
روحش شاد باد