از آن سفر بیبازگشت ۳۵ سال میگذرد، سالهایی که هر روز و ساعت و دقیقه و ثانیهاش و هر شب و روزش، همچنان در جایجایِ جنوب و در دل صور و بر فراز بلندیها و در قامت آنان که دست حسین در آستین دارند، جلوهگر است.
علاء بزون
منبع: سایت «مجموعة الوادی الاعلامیة»
تاریخ: ۱۳ اوت ۲۰۱۳ (۲۲ مرداد ۱۳۹۲)
مترجم: مهدی سرحدی
گرمای شدید این روزها، آتش سوزان ماه «اوت»ی را به یادم میآورَد که در آن روز شوم دو بار وزیدن گرفت، آنگاه که «شاه شاهان» و «رئیس قاره سیاه» با ربودن و ناپدید کردن امام و پیشوای شیعیان، زلزلهای به راه انداخت؛ امام سرزمینی که اسرائیل، [جنوبِ] آن را اشغال کرده بود و با کشتن کودکان، زنان، مردان و جوانان برومند آن، و با ارتکاب زشتترین کشتارها و جنایتها در حق مردمانش، آن کشور را به هرج و مرج کشانده و زمین و آب و قوت لایموت را از صاحبانش ربوده بود... و در همین حال «مردی از آخرین نقطة شهر، پیش آمده بود»؛ از شهر صور، تا همه را در برابر طاغوتیان بشوراند و به پیکار و جهاد با تکبّر صهیونیستهای نژادپرست فراخوانَد.
اکنون امام شیعیان بر شنهای صحرای لیبی میآرامد و افسوس که کسی نمیداند کدامین شهر لیبی از پرتو نور روشنگر او منوّر میشود؛ طرابلس یا بنغازی؟ بیضاء یا سرت یا زاویه؟ و افسوس که نمیدانیم کدام ذره از خاک صحرا این افتخار را دارد که آن بزرگوار، سر مبارک خود را هر شب بر آن بگذارد و بیارامد.
بزرگترین تأسف من از آن است که قذافی به هلاکت رسید و هر آنچه به این قضیه انسانی مربوط میشود، همراه او دفن شد و به زیر خاک رفت؛ قضیهای که تنها به یک مذهب و فرقه و یا گروه معینی از افراد تعلق ندارد، بلکه مسألة امتی است که امام و پیشوای خود را گم کرده است؛ همان امامی که راه و رسم رسیدن به پیروزیهای متوالی را به آنان نشان داد، اما این امت در حالی به آن پیروزیها دست یافت که امامش، به دور از امت خویش بر کرانة زمان برنشسته و از طولانی شدن سفر و دوری راه و دشواری بازگشت، سرشک از دیده میبارد... و در این میان مرگ قذافی، پیچیدگیهای پروندة جنایات او را دو چندان کرد و آن همه جنایت، چون رازی سر به مُهر، میان او و جان ناپاکش در درک اسفل دوزخ، ناگشوده ماند.
پرچمدار مقاومت لبنان کسی نبود جز سید موسی صدر، هم او که الگو و اسوة نبرد با دشمن صهیونیست بود. کارش را از مساجد و حسینیهها آغاز کرد، ابتدا بذر ایمان و عقیده را در دل و جان مبارزان کاشت، پیش از آنکه سلاح برگیرند. سلاح در چشم فرزندان مقاومت بیارزش بود و آنان با توکل بر خدا، دست خالی در برابر صف تانکهای اسرائیل سینه سپر میکردند، نه از سر جهل، که از شدت یقین و باور و تسلیم در برابر اراده الهی.
از آن سفر بیبازگشت ۳۵ سال میگذرد، سالهایی که هر روز و ساعت و دقیقه و ثانیهاش و هر شب و روزش، همچنان در جایجایِ جنوب و در دل صور و بر فراز بلندیها و در قامت آنان که دست حسین در آستین دارند، جلوهگر است. این عبای امام است که همچنان بر پرتو خورشید، رنگِ شکوه و افتخار میزند و تار و پود عمامه اوست که میان صخرهها، رودی از جوشش محبت جاری میسازد و با هر نسیم، چنین میسُراید که «بودن با شما افتخار من است»؛ و واژگان اوست که هنوز در گوشم زنگ میزند: و خواب از چشمانم ربوده است «إن شاء الله به زودی نزد شما باز میگردم»...
سردار آزادگانِ دربند و امام و پیشوای زندانیان سرافراز، همچنان مظلومانه در بند و حبس به سر میبرد... و باوجود گذشت ثلث قرن از ناپدید شدن ایشان، جستجو برای یافتن و بازگرداندنش، بر آحاد امت واجب است. سکوت در قبال این مسأله، ننگ و عار است و شعار و شعر، سودی ندارد. نخستین کاری که اکنون باید صورت گیرد، پایان دادن به مضحکهای است که «سکوت» در قبال این مسأله نام دارد... کوتاهی و تقصیر دیگر قابل تحمل نیست. مطالبة این حق، نه جرم است و گناه و نه حرمت کسی را خدشهدار میکند. او امام همه است و همه باید مسئولیت خود را در قبال وی بشناسند و به آن عمل کنند...
همچنان که روزشمار این پرونده در سال ۱۹۷۸ شمردن آغاز کرد، به این کار ادامه میدهد، تا آن زمان که استخوانهای این قضیه هم خاک شود..! همین!