محمدحسین کوچک بزرگمردمان میپرسید خانم چرا اسم امام همه جا نیست؟ چرا کار تبلیغاتی نمیکنند؟ گفتم مؤسسه به اندازۀ توانش کار میکند. گفت بقیه کمک نمیکنند؟
غرفۀ ما میهمان زیاد دارد؛ میهمانان ناآشنا. میهمانانی که اسمشان را نمیدانیم. تنها چهرههایی آشنا هستند. چهرههایی که هر سال میآیند تا از امام سراغ بگیرند. هر سال به این میهمانان اضافه میشوند. امروز پر است از این میهمانها. کسانی که بسیاریشان از تهران نیستند و دلشان میخواهد بیشتر با مؤسسه ارتباط داشته باشند. شوق را در نگاهشان صدایشان حس میکنی. کسانی که غبطه میخورند به تویی که در غرفه امام ایستادهای، تا یادت بیندازند که اینجایی که ایستادهای، این خستگی و این درد پا، آرزوی آدمهای دیگر است. مبادا قدرش را ندانی و از دستش بدهی. مثل آن پسر جوانی که میگفت خوش به حالتان که اینجا هستید. مثل آن مردی گفت: همینکه اینجا هستید و برای این آدم کار میکنید نشان میدهد اهل فکرید و تو مدام به همه این موهبتی فکر میکنی که بیدریغ دارد نصیبت میشود و گاهی از خودت سؤال میکنی آیا لایقش هستی؟
امروز دو مهمان خاص هم داشتیم؛ اولی دختر جوانی که وقتی سالشمار ربودن را دید تعجب کرد و پرسید: معنای این جمله چیست؟ اصلا این آدم کیست؟ و تو مختصر برایش گفتی و بروشوری را که از خانه آورده بودی دادی تا یکی دیگر هم نام سید موسی صدر برایش آشنا شود.
دومی، دختر جوانی بود که گفت اسم امام صدر را زیاد شنیدم اما از آدمهایی که با هم خیلی متضادند. آمدهام خودم بشناسم. برایش سؤال بود که آیا امام اندیشه خاصی دارد؟ آیا جوابگوی امروز هم هست؟ زمان زیادی با هم حرف زدیم تا تصویر امام کمی برایش روشن شود. با یک جلد «نای و نی» از غرفه رفت.
میهمانان زیادی عکس میخواستند. این روزها زیاد شنیدیم که میگویند عکس امام را قاب کردهایم. به دیوار زدهایم. برای محل کارمان میخواهیم. میخواهیم به بقیه بدهیم؛ امام موسی مبلغ ناآشنا زیاد دارد.
دو جوانی که عکس خواستند، از خاطراتی که شنیده بودند گفتند. اینکه امام اهل موسیقی بود و به خواهرزادهاش توصیه کرده بود، یادش بگیرد، برایشان جالب بود. گفتند با همه فرق داشت. اصلا آخوند نبود.
دو سه نفری ایستادند و گفتند: کسی برای آزادیاش کاری نمیکند. نمیخواهند برگردد. میترسند از بودنش. در برابر این حرفها تنها میتوانی نگاه کنی و لبخند بزنی؛ تو خود حدیث مفصل بخوان.
سارا شریعتی هم چند لحظهای میهمانمان شد تا حال دوستان را بپرسد. به قول خودش این نمایشگاه قرار سالیانهای شده بین خانواده دکتر شریعتی و خانم صدر برای دید و بازدید و به هم سر زدن. سه شنبه میزبان برادرش، دکتر احسان هستیم.
میهمانان زیادی از مؤسسه میپرسند که وابسته به کیست و کجا. وقتی میشوند خانوادۀ امام، حس میکنی که اعتمادشان بیشتر میشود. به خصوص آنهایی که از کیفیت ترجمه و ممیزی کتابها سؤال میکنند. اطمینان میدهی که هیچ حرفی از امام حذف نمیشود. موسای ما چیزی برای پنهان کردن ندارد.
یکی از ویژههای امروز غرفه آتش نشان عزیزی بود که اول از آخرین خبرها پرسید و رفت، بعد برگشت و گفت: خانم من ایشان را خیلی دوست دارم. خیلی زیاد. آنقدر که به همکارانم گفتهام هروقت خبر آزادی امام بیاید بهشان شیرینی میدهم. هر خبری از تلویزیون میشنوم سمتش میروم تا بشنوم. همسرم میگوید خسته نشدی بعد از اینهمه سال؟ اما چه کنم، دوستش دارم.
گفتم انشالله امام میآید، شما هم به همکارانتان شیرینی میدهید. گفت حتماً خانم. از خدایم هست.
مرد رفت و تو فکر کردی که در چه جاهایی و پیش چه آدمهایی باید سراغی از مهر موسای صدرت بگیری.
حسن ختام امروز میهمان عزیزی بود که سال قبل داستان آمدنش در غرفه را خوانده بودم و عکسش را دیده بودم. حیف که امروز دوربین نداشتیم؛ محمدحسین، پسری که سال قبل با خواهرش در غرفهمان عکس انداخته بود، با پدرش آمد. مدتها با هم حرف زدیم. پدرش شاکی بود از کم کاریها. گفت چند سال قبل فکر میکردم خانواده هم کاری نمیکند. گفتیم فقط خانواده است که پای قضیه ایستاده اما زورش اندازه یک خانواده است. یک خانواده کجا و یک دولت کجا؟
ناراحت بود. گفت: اصلاً این مرد امام هم نبود. روحانی هم نبود. یک آدم معمولی معمولی بود. همین که یک بشر بود که روی دو پا راه میرود، باید دنبالش رفت تا معلوم شود چه شد. گفتم: خدا از دهانتان بشنود. حرف همۀ ما هم همین است ولی گوش شنوایی ندارد.
پدر محمدحسین – فعلاً به این اسم میشناسمش – در دفتر نظراتمان زیر یادداشت یک مهمان عراقی که امام را «شهید» خوانده بود، به عربی نوشت که ایشان زنده است و بر میگردد.
محمدحسین کوچک بزرگمردمان میپرسید خانم چرا اسم امام همه جا نیست؟ چرا کار تبلیغاتی نمیکنند؟ گفتم مؤسسه به اندازۀ توانش کار میکند. گفت بقیه کمک نمیکنند؟ گفتم علاقه مندانی هستند که خودشان کارهایی میکنند، اما خود مؤسسه دستش خالی است. پسر خوش صحبت ما چه افسوسی میخورد از شنیدن این حرفها و با چه شوقی عکسهای امام را نگاه میکرد و میپرسید: هدیهاش چقدر است یا اینها حرفهای خود امام است؟
محمد حسین قول داده با خواهرش هم حتماً بیاید. منتظرشان هستم. منتظر همه میهمانان آشنای ناشناس امام موسی صدر.
نویسندۀ گزارش: مهدیه پالیزبان
صفحۀ ویژۀ بیست و ششمین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران