یاسین علی پلیسیه، مسیحی فرانسوی مسلمان شده با آثارسیدمحمد باقرصدر چنین میگوید: هنوز در تعجبم که این اندیشمند بزرگ، چه ذهنی داشته است. من با آثار او مسلمان شدم. کتابهایش را خواندم و به عمق اسلام پی بردم. عمیق بودن، سازماندهی شده مطرح کردن و کارآمد بودن بحثهای آقای صدر از روح او برگرفته شده است.
در کشاکش آشوبهای شهری که زیر چکمههای غول عراق روزگارمی گذراند، نابغهای روئید که غول از او میهراسید.
«رئیس صدام»؛ هم او که در جامهٔ معاویهٔ تاریخ، دوست میداشت دوش تا دوشِ نیل تا فرات در پیشگاه چشمانش سرخم کنند، نه آن روز که هراسناک همچون موشی در چالهٔ روستای الدورِتکریت از لای علفهای هرز بیرونش کشیدند، بل آن روزگاری که در کاخ سبز بغداد بر مسند حکمرانی نشسته بود و سفرای کاخهای سفید از سرزمینهایشان، کرورکرور موشک و بمبهای شیمیایی هدیه میفرستادند تا او غول بماند، در این زمان بود که غول، در مقابل آن «مرد» کم آورد.
... و آن مرد: «بسان رهنوردانی که در افسانهها گویند، گرفته کولبار زاد ره بر دوش، فشرده چوبدست خیزران در مشت، گهی پر گوی و گه خاموش، راه میپویید.» (آغاز چاوشی مرحوم اخوان ثالث)
... و آنک: این حکایت رهنوردی است که عصرگاهی در جمع خودمانی «صدر» یها در موسسه امام موسی صدر - همانهایی که یا هم نام یا هم گام او بودند– از «او» گفتند که چگونه با رفتنش برای همیشه ماند و با مُردنش، برای همیشه زیست.
«صدر»: نام یک «بزرگ»، نام یک «راه»
«صدر»، اما تنها نام یک مرد نیست. نام یک «بیت» است. نه فقط یک خانه بل که خانوادهای پشت در پشت، همه به افتخار سربندی سیادت، برای زنده داشتن دیانت، قامت بستهاند.
«صدر» بیتی از یک مثنوی ست که هزاران سال است بر صدر سرودههای جهان طنین دارد. نه بسان هزارمن کاغذ که به هیچ کاری نیایند، بل که او رویشِ روحانیت اصیل شیعه بود در اوجِ نبودنهای عصرما.
«صدر» بیشک نام یک نسل است. نسلی که جانش به ابراهیم و موسی و محمد (ص) باز میگردد و نامش پیشتر شاید به ۲۰۰ سال کم یا بیش برسد.
«صدر» شاید برای ما نام یک «بزرگراه» باشد. اما او هم یک «راه» است، هم «بزرگ» ی که خواهد ماند و رفتنش هر بار با نام «صدر» ی تازه، جان میگیرد. یک بار با نام «آقا سید محمد باقر». روزی به نام «بنت الهدی» و زمانی به نام «آقا سیدمحمد صدر»... تا امروز با ربوده شدن امام موسی صدرکه به امید بازگشتش دعاگوییم.
به بهانه بزرگداشت «آقاسیدمحمد باقرصدر» در موسسه امام موسی صدر
اول: افق نگاه به آینده
آنها باری دیگر در «موسسه امام موسی صدر» گرد هم آمدند تا با گفتن از ستارهای که وجودش برای همه زمانها روشن شده است، ما را که ستارهٔ وجودمان در این زمانه، خاموش مانده است، بیداری بخشند تا شاید زمانی چون غنچه خوابیده چو نرگس نگران برخیزیم و آخرین ندای شهید «آقاسید محمد باقر صدر» را بشنویم که فریاد برآورد: «ای فرزندان علی وای فرزندان عمر! شما همگی فرزندان اسلامید که برای خاموش نشدن چراغ هدایت انسان باید دست به دست هم دهید تا افق تازه آینده اسلام را بسازیم...»
کوتاه نظری است که فکر کنی او و همهٔ آنان که منادیان هم پیمانی «ما» بوده و هستند، تنها با این اعتقاد متهم به «سنیگری» شوند. چه خوش گفت آن عالم نکته سنج که: تو از «علی» که شیعهتر نیستی و از «علی» که مظلومتر و مصیبت زدهتر نیستی؟ چه آنکه آن امام غریب، راضی به سکوت شد و دل به صبر سپرد تا حق برای آیندگان بماند و برسد و بسازد....
عجبا که ما با خرده خلافْ فهمیهایمان، چه خطاها و چه خرابیها ساختهایم برای آینده اسلامیت و انسانیت بشر.
فقط نگویید حقوق شیعه، مگر سنیها انسان نیستند؟
اما او که «علی» معیارش بود، میدانست باید فرزندان امروز خلافت خلفای اسلام را هم مخاطب خطابههای خود کند و وقتی فریاد از پامال شدن حقوق مردم را در عراق برآورد، نمیگفت «حقوق شیعه» پایمال شده است، بل که حقوق انسان را مد نظر داشت این شد که اهل تسنن «آسید محمد باقر» را بیش از علمای سنی خود قبول داشتند. میگفت: «فقط نگویید حقوق شیعه، مگر سنیها انسان نیستند؟»
ممنوعیت در کتابخانههای عربستان
حالا اگر عمیقتر سرزمینهای اسلامی را بنگریم در همین عربستان سعودی میبینیم که در این سرزمین بستهٔ سلفیها، اگر در هیچ کتابخانه خصوصی و عمومی، اجازه نشر و توزیع کوچکترین جزوه و کتاب و اثری از علمای شیعه را نمیدهند اما به هر کتابخانهای که بروی آثار و کتابهای یک «مرد علوی تبار» هست و او کسی نیست جز «آقا سیدمحمد باقر صدر».
از خود بپرس این افق نگاه برای تبلیغ اسلام و تشیع، برازنده امروز ماست یا آنان که دُگم اندیشانه به لعن و نفرین مشغولاند. بگذریم که این نگاه به هیچ وجه ذرهای از اصالتها و ایمان آن مرجع شیعه به حقیقت گویای تاریخ خلافت پس از پیامبرخدا کسر نکرد و نمیکند...
دوم: فکر و اندیشه اصیل و به روز
میگفت میشود و میتوانیم دیروزمان را به امروزمان و هر عصرمان گره بزنیم. میشود اصیل بود و اصولی اما از فکر و فرهنگ امروزی نه هراسید و نه فریفته شد.
این بود که در کسوتِ مرجعیت شیعه به تمام اصول اصیل پایبند بود. هم با فلسفههای جهان معاصر آشنا بود و هم به جریانهای اقتصادی و سیاسی جهان اشراف داشت.
او نه از تعهد به اصالتهای سنتِ پیشین فاصله گرفت و نه جریانها و گرایشهای روشنفکرانه معاصر را نادیده گرفت.
مرجعی که اقتصاد ما و فلسفه ما را نوشت
جناب «محسن اراکی» - دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی- که سالها شاگرد او بوده، در آن مجلس بزرگداشت چنین گفت:
«آسید محمدباقرصدر نابغهای در روحانیت معاصر شیعه بود که با تغییر علم اصول نقش دیگری به اجتهاد معاصر بخشید. آنچنانکه مرحوم آیت الله حائری میگفت، با اصول سیدمحمد باقر صدر، اجتهاد معاصر رنگ دیگری به خود گرفت و او شاخصههای مجتهد معاصر را تغییر داد. یا همچنین با نظریه» منطق استقراء «خود، منطق ارسطو را نسخ کرد. حیف که این نظریه بزرگ همچنان لای کتابهای خاک میخورد و هنوز جایی در متن دروس دانشگاهی و مراکز علمی کشور ندارد». متن سخنان اینجا
وقتی دید مکتبهایی فلسفی هر روز مثل قارچ میرویند، آرام در جایگاه مرجعیت ننشست و تنها با سخنرانی خطابی، تکفیرشان نکرد. بل که اندیشید تا توانست با نظریه «منطق استقراء» پاسخگوی فلسفههای معاصر باشد.
این شد که کتاب «فلسفتنا» – فلسفه ما- را نوشت. کتابی که بسیاری با آن راه یافتهاند و روح گرفتهاند و چه بسیار مسیحیان که مسلمان شدند.
تا راه اقتصاد جهان اسلام مدون و مشخص نشود...
این شد که «اقتصادنا» – اقتصاد ما- را نوشت. کتابی که مدونترین اثر تاریخ معاصر روحانیت شیعه درباره اقتصاد اسلام است. و پس از آن دو کتاب «ماذا تعرف عن الاقتصاد الاسلامی» – تعریف ما از اقتصاد اسلامی- و «البنک الاربوی فی الاسلام» – بانکداری اسلامی – را نوشت.
و گفت: «تا راه اقتصاد جهان اسلام مدون و مشخص نشود، روح اسلامی به این کالبد باز نخواهد گشت. پس ما اول باید تکلیف اقتصادمان را روشن کنیم...»
این شد که «الانسان المعاصر و المشکله الاجتماعیة» – مشکلات اجتماعی انسان معاصر – را نوشت و در آن از مشکلات مسلمانان جهان در جهان مدرن سخن گفت.
این شد که «بحث حول الولایة» و «منابع القدرة فی الدولة الاسلامیة» را برای تعیین وضعیت حکمرانی در عصر غیبت و منابع قدرت نوشت.
و بیش از صدها رساله و تحقیق دیگر از او به یادگار ماند و امروز ما باید به تاسف بنشینیم که کمتر از چند اثر او به فارسی یا انگلیسی ترجمه شده است. آثار و نگاشتهها
از زبان یک مسیحی مسلمان شده:
در این میان عجیبت آن است که این نابغه روزگار ما تنها به یک زبان و آن هم «عربی» مسلط بود و در طول عمرش تنها ۲ سفر بیشتر نداشت. یکی به مکه و دیگری به لبنان. این در حالی بود که کتابهای فلسفی و علمی را به اصحاب ترجمه میداد تا برایش به عربی ترجمه کنند و سپس به بررسی آنها میپرداخت.
یاسین علی پلیسیه، مسیحی فرانسوی مسلمان شده با آثارسیدمحمد باقرصدر چنین میگوید:
«هنوز در تعجبم که این اندیشمند بزرگ، چه ذهنی داشته است. من با آثار او مسلمان شدم. کتابهایش را خواندم و به عمق اسلام پی بردم. عمیق بودن، سازماندهی شده مطرح کردن و کارآمد بودن بحثهای آقای صدر از روح او برگرفته شده است. والا امروز خیلیها را داریم که هم به چند زبان مسلط هستند، هم دنیا را سفر میکنند و با اندیشهها آشنا هستند اما بیشترین آثارشان، کمترین عمق را ندارد. من وقتی کتاب فلسفتنا و اقتصادنای آقای صدر را خواندم دیدم این مکتب چقدر عمیق است. امروز باید بگویم که این کتاب باید به روز شود و فکر میکنم نیاز هست و نیاز بود راه او و نگاه او در حوزه و دانشگاه ادامه پیدا میکرد...»
سوم: آخوند بودن و مردمی ماندن
خونگرم بود. لطیف، گویا و حتی پذیرای مزاح و لطیفههای جالب و معقول همراه با متانت و وقار. با همه کس و حتی با ناآشنایانش در نخستین برخورد به گونهای رفتار و ابراز انس و الفت میکرد که گویی مدت هاست با او سابقه آشنایی دارد.
مرجعی که شبانه به درخانه محرومان میرفت
در ملاقات با مردم و نزدیکان گرم و خوشرو بود، اگرکسی مریض میشد، فوری از او عیادت میکرد و اگر محتاج بود، مساعدت. خانوادههای محروم و مستضعف را شناسایی میکرد و شبها راه میافتاد بدون اطلاع کسی برایشان پول و غذا میبرد.
معیشت یک مرجع
میگفت: زندگی و معیشت یک مرجع باید مانند سایر طلبههای حوزه و سطح عادی مردم جامعه باشد. پس از مرجعیت چیزی به اثاث منزل اضافه نکرد و خانه به همان شکل گذشته باقی ماند.
میگفت و خودش عین گفتهاش بود که آخوند باید سازه زیست کند. همسرش میگوید: «پس از ازدواج متوجه شدم که همه لباسهای او عبارت از یک عبا و یک قبا و یک دشداشه سفید است. از وی پرسیدم: باقی لباسهایت کجاست؟ مادرش با خنده گفت: نگفتم، همسرت از بیلباسیات تعجب خواهد کرد؟! به کمترین اکتفا میکرد و میگفت: عجیب است؛ مگر من چند جسم دارم که چندین لباس بدوزم و بخرم.
وقتی یکی از دوستانش به ایشان ماشینی هدیه داد
وقتی یکی از دوستانش به ایشان ماشینی هدیه داد، از آن استفاده نکرد و دستور داد تا آن را بفروشند و پولش را بین طلبههای محروم عراق تقسیم کنند. هرگاه کسی لباس یا چیز خاصی به ایشان هدیه میداد، با تشکر قبول میکرد اما آن را به طلبههای نیازمند میداد.
اگر مردم از من انتقاد و بدگویی کردند...
همیشه میگفت: اگر مردم از من انتقاد و بدگویی کردند، شما آن موضوع را برای من بازگو نکنید و حمل بر صحت کنید. من هم آنها را میبخشم.
فقط بنویسید: سیدمحمد باقر صدر، بدون هیچ اضافهای
با همه مقام و منزلتش و به عنوان مرجع تقلید به کسی اجازه نمیداد تا او را مدح و ستایش کند. همواره به همه و به افراد خانواده خود گوشزد میکرد که از اضافه کردن القاب و عناوین به او بپرهیزند.
میگفت: فقط بنویسید: سیدمحمد باقر صدر، بدون هیچ اضافهای. در تمام کتابها و حتی رسالههای علمیهاش اجازه نداد بنویسند» آیت الله «آثارش فقط با عنوان» محمدباقر الصدر «یا» السید محمدباقر الصدر «چاپ میشد.
وقتی یکی از مداحان در وصف او چیزی سرود...
یک بار در یکی از مجالس روضه، یکی از مداحان شعری را در مدح ایشان سرود. آقای صدر سخت ناراحت شدند و از او خواست تا دیگر ادامه ندهد.
هر کس برای سلام دادن یا سؤال پرسیدن به شهید نزدیک میشد با روی گشاده به حرفهای او گوش میداد. مثل پدر بود برای همه.»
چهارم: خانه و خانواده
میگفت: من بچهها را کم میبینم، بنابراین کارهای اشتباهشان را با حضور خودشان برای من بازگو نکنید تا مجبور به سرزنششان شوم. دوست ندارم که فرزندانم مرا در حال سرزنش یا مجازات خود به یاد آورند. هرگز همسر و دخترها را مجبور به کاری نمیکرد و با تفاهم با آنها سخن گفتوگو میکرد.
آیا همه دخترهای مدرسه موز میخرند؟
به هر یک از دختران خود روزانه یک درهم میداد، فصل موز که در مدرسه نیز به فروش میرفت و یک عدد موز را به قیمت ۶۰ قران میفروختند (هر درهم ۵۰ قران بود) دخترها از پدر درخواست میکردند که ۱۰ قران بیشتر بدهد تا موز بخرند. پدر به آنها گفت: من حرفی ندارم به شما ۱۰ قران بیشتر بدهم، ولی به من بگویید آیا همه دخترهای مدرسه موز میخرند؟ وقتی پاسخ منفی دخترها را شنید، گفت: پس بهتر است شما هم مثل دخترهای معمولی از اکثریت باشید، نه از اقلیت.
یک روز پس از میهمانی در منزل، سید به همراه یکی از دخترها وارد آشپزخانه شد و گفت: امروز مادرت بسیار خسته شد، بهتر است من و تو با شستن ظرفها به او کمک کنیم.
پنجم: آخرین دستگیری، شکنجه و شهادت
خانه صدر و کوچههای اطراف آن از اول صبح تا پاسی از شب، مملو از جمعیتی بود که برای آزادی رهبرشان دست به تظاهرات اعتراض آمیز زده بودند و امروز آمده بودند تا بار دیگر با او بیعت کنند. رژیم صدام از تجدید پیمان امت مسلمان عراق با مرجع و رهبرشان، سخت به وحشت افتاد و برای قطع رابطه مردم با آیت الله صدر، نیروی امنیتی را در سر کوچه و کوچههای اطراف، مستقر کردند. بدین گونه محاصره خانه آیت الله صدر آغاز شد.
در بعد از ظهر گرم و سوزان روز شنبه ۱۹ جمادی الاول ۱۴۰۰ (۱۶ فروردین ۱۳۵۹)، «ابو سعید» رئیس سازمان امنیت نجف، با عدهای از ماموران امنیتی، «صدر» را دستگیر و به سرعت از نجف به بغداد منتقل کرد.
آیت الله صدر این بار میدانست که دیگر بر نخواهد گشت، چون وقتی ابوسعید جنایتکار گفت: «آماده باشید به بغداد برویم!» به آرامی گفت: «من خیلی وقت است که آماده شهادتم!»
آخرین لحظه دیدار با همسر و فرزندان
همسرش از روز آخر میگوید: «ایشان با آرامش جواب داد: من خیلی وقت است که آماده شهادتم. هنگام رفتن رو به خانواده کرد و برای تسکین ناراحتی ما گفت: هر انسانی بالاخره میمیرد، و مرگ دلایل متعددی دارد. ممکن است انسان به علت بیماری بمیرد، یا ناگهان در بستر بمیرد، یا به هر شکل دیگر، ولی مرگ در راه خدا از همه این مرگها بهتر و شریفتر است. من به دست صدام و عمالش کشته میشوم، اگر مرگ من مصلحت یا فایدهای برای دین و تشیع داشته باشد، بهتر است که با عزمی پایدار به سوی شهادت بشتابم.... این لحظه برای ما بسیار سنگین و غمگین بود.»
برادر ناتنی صدام چه پیشنهادی به سید محمد باقر صدر داد؟
فردای آن روز، حکومت بغداد، همچنین اقدام به دستگیری بنت الهدی -خواهر آیت اله صدر- کرد. یکی از سربازان حزب بعث که شاهد ماجرا بوده بعدها برای خانواده تعریف میکند:
«برزان ابراهیم»، برادر ناتنی صدام و رئیس سازمان امنیت کشور، در زندان از آیت الله صدر خواست که فقط چند کلمه بر ضد امام خمینی و انقلاب اسلامی بنویسد تا آزاد شود، و گرنه کشته خواهد شد!
آیت الله صدر این خواسته را رد کرد و گفت: «هرگز خواستههای غیر انسانی و ضد دینی شما را قبول نخواهم کرد و راه من همان است که انتخاب کردم. دفاع از انقلاب اسلامی واجب است و مرجعیت شیعه جز اقامه و برپا کردن حکومت اسلامی هدفی ندارد. حال که آیت الله خمینی، آرزوی مرا تحقق بخشیده، دیگر برایم فرقی نمیکند، چه زنده بمانم و چه بمیرم. هیچ حرف دیگری ندارم، و برای شهادت آماده هستم....»
آنگاه آنها آیت الله صدر و خواهرش، این دو علوی پاکنژاد را در روز سه شنبه ۲۳ جمادی الاول ۱۴۰۰ (۱۹ فروردین ۱۳۵۹) زیر شکنجه به شهادت رساندند. جنازه آن دو شهید در جوار مرقد امام علی (ع)، در آرامگاه خانوادگی «شرف الدین» به خاک سپرده شد. روحشان شاد و یادشان بیدارگر ما باد.
چند توضیح:
۱. نکات بیان شده در بخش سوم و چهارم این مطلب از گفتوگو با همسر مکرمه آیت الله سید محمدباقر صدر گلچین شده است.
۲. این مطلب به بهانه نشست صمیمی «موسسه امام موسی صدر» برای «بزرگداشت علمی آیت الله سید محمد باقر صدر» نگاشته شده است.
۳- این گزارش در گروه دین و اندیشه خبرآنلاین تهیه شده و انتشار آن در هر رسانهای فقط با درج منبع مجاز است.
* با اندکی اصلاحات از: پایگاه اینترنتی مؤسسۀ فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر (imam-sadr.com)